منِ کارگردان باید بفهمم که نمیشود همه احمق باشند و من دانای کل
آرمین جوان به همراه محمدرضا علیاکبری خوانشی نو از هملت در تئاتر شهر روی صحنه برده اند. به همین بهانه خاطرات نمایش «قصر» و دوری دو ساله او تا کار جدیدش را واکاوی کردیم.
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم
دو سال غیبت برای جوانی که از قضا اسمش آرمین جوان است. «قصر» برای آنان که مخاطب جشنواره دانشگاهی سال 93 بودند، تصویر نمایش کارگردان جوان قصه ما کماکان در ذهنش متجلی است. نمایشی که اقتباسی از داستان «قصر» کافکا بود، اثری مبتنی بر فیزیک، بازیهای استیلیزه شده و نورهای تند و تیز در دکوری منجمد بود. اقبال به نمایش به جشنواره دانشگاهی ختم نشد و بیش از آنکه تصور میشد، ستاره شانس اجرای عموم برای آرمین جوان شروع به درخشیدن گرفت. نمایش در رمضان 93 در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفت تا فضا برای دیده شدن این هنرمند جوان مهیا شود؛ اما «قصر» نقطه توقفی برای او بود. آرمین جوان دو سال در غیبتی به سرمیبرد تا آنکه در راستای برنامههای سالن قشقایی نامش در کنار چند کارگردان جوان دیده شد. جوان این بار با هملت به تئاتر ایران بازگشته است و این بار هم با بازیگر محبوبش، محمدرضا علیاکبری.
این حضور بهانهای شد تا با او گفتگویی داشته باشم. از اینکه در این مدت کجا بوده و چه میکرده و یا اینکه برای هملتش به چه میاندیشیده. مکان مصاحبه اتاق گریم تالار قشقایی است. فضای نونوار و زیبا، سفید و کمی تنگ؛ اما یادآور سکانسهایی از اتاقهای گریم در سینما. آینههای بلند با ردیف لامپهای حبابی.
از او میپرسم این سالها کجا بوده و چه میکرده و آرمین از خستگیهایش میگوید و البته ادامه تحصیلش در مقطع کارشناسی ارشد. جوان تاکید میکند پس از هشت ماه تمرین منظم نمایش «قصر» و اجرا در بلغارستان و حضور در جشنواره دانشجویی آنجا کمی خستگی درکرده است. به من میگوید:«در مورد کارگردانی به نظر من کارگردان نیاز به پر شدن دارد. وقتی اثری را تولید میکند، یک چیزهایی را خالی میکند و زمان میبرد تا جایگزین کند. وگرنه در یک چرخه تکرار و شباهتهای خیلی نزدیک میافتد.»
به «قصر»ش اشاره میکنم و میپرسم آیا از اجرا در ایرانشهر راضی بوده، جواب میدهد ترجیحش اجرا در مولوی بوده؛ اما مولوی آن روزها حال و روز خوشی نداشت. بخشی از تمایل جوان به مولوی ناشی از آن است که او کماکان آن روحیه جسور دانشجویی را دارد، روحیهای که خراب کردن یک کار برای رسیدن به یک شناخت را میپسندد. بر همین اساس است که میگوید:«از این جنبه هنوز دانشجویی هستیم؛ ولی از جبنههای دیگر، حتی زمانی که «قصر» را تمرین میکردیم حرفهای عمل میکردیم. این باز در فاصلهای است نسبت به تعریف حرفهای بودن و اینکه برای تمرین و اجرا کردن پولی دستگیرمان نشده است.»
این گلایه آرمین جوان که درد این روزهای گروههای جوان تئاتری است به ریشهشناسی قضایا منتج میشود و او درباره برنامههای ایرانشهر در دوره سرسنگی میپردازد که گروههای جوان دارای یک فصل تئاتری بودند. جوان میگوید در آن زمان ایرانشهر دارای ثباتی بود و تماشاگر خودش داشت، کارها ویژگی خودش را داشت. گفتههای او به دورانی اشاره دارد که بهاره رهنما و حسین پارسایی با نمایشهای با حضور دو جین سلبریتی روی صحنه میآمد و مخاطب برای دیدن ستارههای تلویزیونی و فوتبالی پای نمایش مینشستند. کار «قصر» در آن زمان یک قطعه عجیب بود و جوان میگوید:« در هفته اول کار از اتاق فرمان میدیدم مخاطب بعد از پانزده دقیقه با تلفن همراهش مشغول میشد... من هم راضی نیستم تماشاگر پول دهد و آنچه میخواهد با خودش بیرون نبرد. بعد از ده اجرا نقلی که شد باعث شد افرادی که تئاتر بین حرفهای هستند و جنبههای سرگرمی را در نظر نمیگیرند، جذب شدند. بعد از رکود اولیه، مخاطب ما رشد کرد.»
آرمین درباره حضور در ایرانشهر میگوید: «مانند یک گرگ گرسنه پریدیم و بره [ایرانشهر] را گرفتیم. حق انتخابی نداشتیم. آقای سرسنگی با ایده جوانگرایی به ما فرصت داد.»
نمایش «قصر» آن روزها با خوششانسی به ایرانشهر رسید؛ چرا که نمایشی اجرایش منتفی شد. حضور آرمین جوان باعث شکل گرفتن فصلهای جوان ایرانشهر در دوران سرسنگی شد. با این حال هشت فصل در دو سال گذشت تا دوباره جوان با نمایشی روی صحنه رود. این بار با گروه تجربه که پس از جوان با دو نمایش «کامنت» و «بالاخره این زندگی مال کیه؟» میهمان ایرانشهر بودند. از او میپرسم چطور به گروه یوسف باپیری ملحق شده است و جواب میدهد: «به نظر من پیشنهاد اینکه چند کارگردان در یک حوزه مشترک چه متن و چه ایده باشد تا همفکری و همکاری کنند، جذاب است. غیر از آن، مسأله همنسلی است. اگر قرار باشد ما با هم کار نکنیم با چه کسی کار کنیم؟ نسل قبلی که توجهی ندارد. درگیر کار خودش هست. ما باید یکدیگر را پیدا کنیم و با هم کار کنیم. جنبه بعدی شکسپیر بودن جذاب بود. آدم بدش نمیآید که در موقعیتی کلنجاری کند. پروسه اینکه چه شد به هملت رسیدیم طولانی است.»
ازش میپرسم اگر دست خود بود هملت را انتخاب میکردی و میگوید شاید نه. جوان لیرشاه برایش جذابتر است. با این حال شکسپیر برایش بسیار مهم است. کار آرمین جوان، قطعه کوتاهی است. یک مونولوگ با بازی محمدرضا علیاکبری - که پیشتر در نمایش «هملت» آرش دادگر بازی کرده بود - بیست دقیقهای که آرمین آن را یک فرصت میداند. کوتاه بودن نمایشها برای آن است که مخاطب خسته نشود با آنکه آرمین محدودیتها را سخت میداند. اینکه متن و زمان چنین باشد. تمرکز آرمین روی متن است و این در حالی است که دیگر کارگردانان تمرکزشان روی چیز دیگری است.
برای آنکه بدانید هر کسی روی چه چیزی تمرکز کرده است پیشنهاد میشود کار را ببینید. کمی استراحت میکنیم. چای مهیا میشود و خستگی از سر میگذرانیم.
جوان برایش دو چیز در این اجرا مهم بوده یک آنکه هملت از نظر او موضوعش تغییر نظم در جهان است تا نظم نوینی شکل بگیرد. دومین منظر او نکات ریزی است که در خود متن وجود دارد و ذهن را درگیر جنون هملت میکند. جوان در پی این سوال است که این جنون خودخواسته است و به نظر خودش براساس نشانههای موجود در متن این جنون تلقینی از جانب نهاد قدرت به هملت و دیگران است.
نگاه آرمین جوان مرا به یاد فیلم «پرده آخر» واروژ کریمی مسیحی میاندازد. آرمین میگوید:«اگر پروژه متعلق بود نامش را صفرِ هملت میگذاشتم. کتاب به قدری عظیم است که میشود خوانشهای متعددی از آن کرد.»
گفتگویمان جذاب میشود و کمی شخصی. آرمین هوراشیو را موجودی مرموز معرفی میکند که میهمان کاخ است و همه جا هست و این مرموزی جایی است که هوراشیو در خلوت کلودیوس است و اسرار لشکری و کشوری را میداند. روح پدر را هم میداند. از او میپرسم هوراشیو راوی است و او جواب میدهد مرموزتر از آن است که راوی باشد. علیاکبری هم تاکید میکند که هوراشیو یک خارجی است؛ اما راحت در دربار میچرخد و این سوال پیش میآید چگونه ممکن است کسی که برای یک چاق سلامتی آمده، نرفته است.
کار آرمین جوان در همان راستای «قصر» است. تمرکز روی بدن است؛ ولی پای ویدئو آرت نیز به کارش باز شده است. خودش میگوید ایده تازهای است که میخواهد در فرمت اجرایی از ایدههای اصلیمان فاصله گرفته شود. با این حال کار در ادامه قصر است: بدن به عنوان دستگاه بیولوژیکی که مهمترین عنصر روی صحنه است.
پای علیاکبری را به بحث باز میکنم و با توجه به تجربهاش در لهستان درباره قشقایی و شباهتهای احتمالیش با فضای آن کشور تئاتری، نظرش را درباره پروژه قشقایی جویا میشوم. علیاکبری چند حسن این پروژه را بیان میکند از جمله اینکه مکانی که قرار است محل احیا تئاتر حرفهای باشد، فضایی را برای تجربه در اختیار گروهها قرار میدهد و دوم اینکه فرصتی میدهد گروهی دارای رویکردی خاص، رویکردش را به اشتراک بگذارد. ولی علیاکبری عیب آن را در آن میداند چند گروه تئاتری میتوانند در قشقایی کارشان را ارائه دهند و او معتقد است گروهی وجود ندارد. او پیشنهاد میکند که گروهها از کلیه آنچه انجام میدهند مستندنگاری شود. علیاکبری این پیشنهاد را به میثم عبدی داده است که اولین گروه در قشقایی بود.
علیاکبری مشکل را نبود متدلوژی در تئاتر میداند و این را به خصوص به افرادی مرتبط میداند که نمیداند میخواها هنرمندی آوانگارد باشد یا هنرمندی پرفروش. میگوید:«ما نمیتوانیم خودمان را در برابر وسوسه نوگرا بودن تکلیفمان را مشخص کنیم. در فرم کارهایی انجام میدهیم و این متدلوژی نیست. اگر تاریخ تئاتر تجربی را بررسی کینم عموماً با کسانی سروکار داریم که در عرصه کارگردانی به دو موضوع توجه کردند. یکی مساله بازیگر و دوم فضای اجرا. این دو مقوله میتواند معیاری باشد که کدام کارگردان ما سعی کردند در عرصه بازیگری کار متفاوتی با بازیگر انجام دهند و کدام یک در عرصه فضا کاری کرده باشند. در عرصه فضا حمید پورآذری بهترین نمونه است و غیر از او کمی اصغر دشتی است. او تعریف را عوض میکند.»
جوان هم به مکان اشاره میکند که برای تئاتر مهم است. اینکه تماشاگر بداند که مکان جایی است که نوعی از تئاتر رخ دهد از دید او نوعی جریانسازی است. آرمین جوان معتقد است در ایران جریان نداریم و همه روی یک موج حرکت میکنند. اگر جریان آوانگارد و پیشرو روی کار است همه روی موج آن حرکت میکنند. آرمین روی این مساله پافشاری میکند که حتماً قرار نیست داشتن روش به جایی برسد و ممکن است شکست خورد. برای این گفتهاش از گروتفسگی مثال میآورد که در تئاتر آزمایشگاهی خود شکست خورد.
حرفمان به اینجا که میرسد به سراغ این میروم که چرا برخی آثار نوگرا پرمخاطب میشوند و علیاکبری مخاطب را طبقهبندی میکند. گروه اول را کسانی میداند که کلاً نو بودن را دوست دارد و این مخاطب همان کسی است که با ورود آخرین فناوری گوشی همراهش را تغییر میدهد. مخاطب دوم را کسانی میداند که به دنبال دیدن و مصرف تئاتر به شکل متفاوت است و در جستجوی زبان نو است.
یک حرف خوب از علیاکبری، «من بیایم یک الگویی را کاملاً تقلیدی بخواهم کار کنم، اگر پایش بایستم کمکم از تقلید خسته میشوم. من تا جایی میتوانم یک کار، یک روش تمرین را انجام دهم. کمکم برای خروج از رکود باید روش دیگری به کار گیرم. آنجا نقطه شروعی است که گویی خودم چیزی اضافه میکنم و اتفاقی رخ میدهد.»
او این صحبتش را به امیدواری بیرون آمدن کتاب سال قشقایی ربط میدهد و از این میگوید که خدا کند این کتاب به جای آنکه آماری باشد، تحلیلی باشد.
آرمین جوان هم وارد بحث میشود تا درباره پروژه قشقایی نظرش را بدهد. او میگوید اگر هدف این طرف صرفاً استقرار یک گروه برای چند روز جهت اجرا باشد، این طرح شکسته خورده است. اما اگر فرض بر این باشد که گروههایی وجود دارد که تئاتری غیر از تئاتر رسمی را پیش میبرند و با رویکرد پژوهشی متدی را دنبال میکنند و قشقایی فرصتی است برای به اشتراک گذاشتن، این روش درستی است. ولی یک چیز از دید جوان مغفول مانده است و آن هم این است که اگر گروهی در کار است، این گروه نیازمند مکان است و آن مکان هویتساز است و بدون آن مکان نمیتوانند خود را معرفی کنند. آرمین مثال خوبی میزند، گروه آو که سالنی برای خود فراهم کردند؛ اما گروه از بین رفت و جز دو کار دانشجویشان کار دیگری تولید نکردند.
آرمین میگوید:«فکر نمیکنم ما گروهی به معنای واقعی داشته باشیم. اگر گروهی به معنای واقعی داشته باشیم خیلی سخت پیش میآید که بازیگری به گروه دیگری برود و کار کند.»
به پایان بحثمان نزدیک میشویم و من میگویم که یکی از مشکلات مهم در تئاتر ایران آن است که فارغالتحصیلان تمایلی ندارند جذب گروهی قدیمی شوند و میخواهند مستقل کار کنند، چیزی که در دنیا رواج ندارد. آرمین هم با من موافق است و میگوید:«نه تقصیر دانشجوست و نه تقصیر گروهها. این یکی از آفات جشنوارهگرایی است. شما کاری در جشنواره سوره و دانشجویی و مونولوگ میکنید و در جشنواره جایزهای میبرید. حالا به صرف آن جایزه کارگردان و بازیگر و طراحصحنه میشوی و نیازی نمیبینی برای حتی آموزش دیدن و تجربه کردن کنار دست استاد اهل فن.»
علیاکبری هم نکته جالبی میگوید: «عزیزان جوری درباره تئاتر حرف میزنند که عزیزان به تمامی از صفر تئاتر آنان بنیاد نهادند و تئوریزه کردهاند. من از کسانی خوشم میآید که میتوانند از آدمهایی حرف بزنند که از آنان تاثیر گرفتهاند. نیوتون میگوید وقتی دنیا را از این زاویه نگاه میکنم برای این است که روی شانههای غولی به اسم ارشمیدس ایستادهام.»
آرمین جوان در اینجا به منتقدها انتقاد میکند و مدعی میشود:«الان ما منتقد داریم؛ ولی منتقد بودن صرفاً یک مارک است. رسانهای داریم که صرفاً یک مارک است. رسانهای که باید جنجال را درست کند و آدمها را پیدا کند و حرف از آنان بیرون بکشد، چنین نمیکند. منتقدی که باید حرف بزند حتی تا مرز فحش دادن، چنین نمیکند. ما مثل خانوادهای کوچکی هستیم که مدام باید چشممان را به مشکلات همدیگر ببندیم.»
آرمین معتقد است باید این مساله باید یک جایی از بین برود و ممکن است کارگردانی فکر کند که خیلی از منتقد بزرگتر است حمله کند؛ اما باید اجازه داده شود حرف زده شود. دلیل هم در این میبیند که قرار است نسلی در آینده بیاید و باید بداند چه چیزی درست است و چه روشی غلط است. «منتقد باید فحش دهد. مخاطب باید اعتراض کند. باید جنجال درست شود تا من کارگردان باید بفهمم که نمیشود همه احمق باشند و من دانای کل.»
انتهای پیام/