رضاخان فهم منسجمی از مسائل ملی نداشت/ آیا رضاخان واقعا به «باستانگرایی» اعتقاد داشت
مطمئنا شخص رضاخان اطلاع و درک کاملی از این گونه جریان های فکری نداشته و نسبت به اجزای فرهنگ و تمدن و تاریخ ایران فرد چندان مطلعی نبوده است.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم،ناسیونالیسم یا ملی گرایی افراطی (شووینیسم) در دوره سلطنت رضاخان به صورت ایدئولوژی رسمی رژیم درآمد. این ملی گرایی افراطی که ملازم با اسلام زدایی از فرهنگ و جامعه ایران بود به تدریج درهمه شوون فرهنگی و مدنی کشور سرایت کرد؛ به طوری که درهمه آثارفرهنگی، هنری، تحقیقات و تتبعات تاریخی و نیز سازمان های اداری و نظامی دوره رضاخان، تاثیر این ملی گرایی افراطی به وضوح دیده می شود.
شووینیسم فرهنگی رضاخانی با تجلیل و بزرگداشت فرهنگ و تمدن ایران باستان به صورت اغراق آمیز و رمانتیک و کوشش بیهوده درجهت احیای آن دوره تاریخی و تحقیرفرهنگ و تمدن ایران اسلامی و انکار دستاوردهای درخشان آن همراه بود. به طوری که آن بخش ازعناصرفرهنگی و مدنی ایران باستان که در جهت اهداف فرهنگی و سیاسی ( یعنی فرهنگ شاهنشاهی ) بود، احیا شد. جشن های متروک باستانی با تبلیغات زیاد و هزینه های گزاف برپا گردید و آیین و رسوم زرتشتی آشکار برگزار شد. کوشش فراوانی جهت بازنویسی آثارمذهبی و ادبی و بویژه تاریخ نگاری آن دوران صورت گرفت.
همین امر ما را بر آن داشت تا در گفتگویی با دکتر علی محمد طرفداری (عضو هیئت علمی سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران) به دلایل اصلی گسترش باستان گرایی در این دوره بپردازیم. شما را به مطالعه این گفتگو دعوت میکنیم.
* علت اصلی این که رضا خان تفکر باستان گرایی را بیش تر از دورههای قبلی خود در جامعه رواج داد چه بود؟
دوره روی کار آمدن رضاخان و تاسیس سلطنت پهلوی با رویدادی مقارن و همزمان است که پیشینه و سابقه چندانی در تاریخ ایران ندارد و در واقع مسئله ای است که برای اولین بار در تاریخ ایران رخ می دهد، و آن عبارت است از تلاش حکومت برای کسب مشروعیت سیاسی از بعد ملی و سر باز زدن از مشروعیت دینی که در درازای تاریخ ایران جاری و ساری بوده است، و این امر مقدمهای میشود برای استفاده از تاریخ و مباحث تاریخی برای کسب مشروعیت ملی. بدین سان، آن چه که از منظر سئوال شما در تاریخ آن روزگار ایران رخ داد این بود که حکومت پهلوی درصدد برآمد مشروعیت سیاسی لازم را با رویکردی ملی کسب کرده و با همین رویکرد قدرت را به دست بگیرد و حاکمیت و آمریت خود را از طریق پیوند با مؤلفه های ملی توجیه و تثبیت کند. تا آن مقطع چنین اتفاقی در تاریخ ایران بدین شکل رخ نداده بود، یعنی تا قبل از تأسیس حکومت پهلوی که در عین حال آغاز پیدایش دولت مدرن در ایران است، سلسلههای حکومتی حاکم مشروعیت خود را از بُعد دینی به دست میآوردند و این کار یا از طریق تأیید نهاد خلافت انجام میشد و یا این که سلاطین خود را نماینده خدا (ظل الله) بر زمین معرفی و سلطان شیعه و حافظ جان و مال و مملکت شیعیان معرفی میکردند.
اما در دوره رضا شاه این رویکرد کنار گذاشته شد و می بینیم که شخص پهلوی اول بعد از قبضه قدرت چندان و ولو به صورت ظاهر خود را داعیه دار مسائل دینی نشان نداده و خود را سایه خدا بر زمین نمی خواند، بلکه به عکس در مواردی تمامی تلاش خود را صرف مقابله با اعتقادات دینی کرده و باورها و مراسم مذهبی را نماد تحجر، عقب ماندگی و ناکارآمدی معرفی میکند، و در مقابل با شدت و حدت بیش تر به مسائل و مؤلفههای ملی می پردازد.
اولین و مهم ترین وجه این اقدام به دست آوردن مشروعیت سیاسی از بعد ملی است که در نتیجه آن تاریخ تبدیل به یک ابزاری برای کسب مشروعیت سیاسی شده و برای تامین مشروعیت مورد نیاز حکومت مورد استفاده قرار می گیرد. بدین ترتیب با تاسیس سلطنت پهلوی ما با یک حادثهای در تاریخ ایران روبه رو میشویم که همان گونه که اشاره شد، نه تنها پیشینه چندانی در تاریخ ایران ندارد، بل به صورت ناگزیر تاریخ و تاریخ نگاری را به ابزاری برای کسب مشروعیت سیاسی سلطنت جدید پهلوی تبدیل می کند، و طبعا در این میان آن تاریخی مد نظر قرار می گیرد که از منظر جریان تاریخ نگاری آکادمیک معاصر ایران و جریان شرق شناسی و ایران شناسی بین المللی مظهر و نماد تاریخ ملی قلمداد میشود، یعنی تاریخ ایران در دوره باستان. از همین روی حکومت پهلوی خود را به سلسله های باستانی ایران منتسب کرده و حاکمیت خود را ادامه حاکمیت ملی آنها که نماد هویت و تمدن ایرانی به شمار آمده اند، معرفی میکند. از این رو تمامی ابعاد فرهنگ و تمدن ایران در دوران قبل از اسلام ایران و نیز نمادها و مظاهر ایرانیت در دوران بعد از ورود اسلام، ارزش گذاری شده و مورد توجه حکومت پهلوی قرار میگیرند. برای نمونه میتوان به «شاهنامه فردوسی» اشاره کرد که در دوران پهلوی به طور گسترده مورد استفاده ابزاری قرار میگیرد، چنان که عنوان میشد شاهنامه فردوسی مظهر شاه دوستی و میهن پرستی مردم ایران و پیروی از شاهان ملی در طول تاریخ بوده است. مجموع این مسائل بر روی هم باعث شد تا بستر مناسب برای رشد و تقویت جریان باستان گرایی در دوره سلطنت پهلوی اول فراهم شود.
* ترویج چنین روحیه و رویکرد در جامعه ایران آن روز توسط خود رضاشاه پایه گذاری شد یا افراد دیگری نیز در آن نقش داشتند؟
مطمئنا شخص رضاخان اطلاع و درک کاملی از این گونه جریان های فکری نداشته و نسبت به اجزای فرهنگ و تمدن و تاریخ ایران فرد چندان مطلعی نبوده است. او مانند دیگر افراد عامی جامعه سواد و آگاهی درخوری نداشت و از مرتبههای پایین جامعه آن روز برخاسته بود و تنها توانست در حوزه نظامی رشد کند که آن رشد هم تابع حرف و حدیثهای فراوانی بوده و محققان به طور گسترده بر احتمال وجود دستهای پشت پرده در جریان رشد نظامی رضا خان تأکید کرده اند. در هر حال، رضاخان با پشت سر گذاشتن سلسله مراتب نظامی مسیر دستیابی به قدرت مطلق را طی کرده و حداکثر برجستگی او عمدتاً در حوزه نظامی بوده است. بنابراین او هیچ گاه مجالی برای تلمذ نزد اصحاب علم و فرهنگ و تحصیل علم و دانش نیافت و از این رو در میان منورالفکرها و رجال فرهنگی زمان خود چهره ای پیدا نکرد. بنابراین آدمی که از تحصیلات اولیه و ابتدایی به دور است، نمیتواند تصوری از مسائل کلان تاریخی، فرهنگی، ایدئولوژیکی و اندیشهای زمان خودش داشته باشد. لذا این روشنفکران و منورالفکران آن زمان هستند که این نوع اندیشهها را به اشکال مختلف بیان و تبلیغ میکنند و در جامعه بسط و رواج میدهند و نهایتا فضا را به گونهای میسازند که «رضا خان» و سپس «رضا شاه» پرچمداری این موضوع را در دست میگیرد.
رضاخان خود تا قبل از رسیدن به قدرت و زمانی که هنوز مقام سردار سپهی را داشت، بنا به مقضیات گوناگون بعضاً تمایلات مذهبی هم از خود بروز میداد، تمایلاتی که عمدتاً پیش نمایشی برای کسب قدرت و جلب رضایت طبقات مذهبی جامعه به حساب می آمدند. هرچند بعضی از آن رفتارها حاصل تربیت و نگاه سنتی خود وی بودند. اما زمانی که به سلطنت رسید، به طور گسترده متولی و پرچمدار اندیشههای همان طبقه روشنفکران ملی گرای زمان خود شد و منورالفکران آن زمان هم فردی بهتر از او پیدا نکردند که تمام و کمال و بدون هیچ تردید و تاملی اندیشههای آن ها را بپذیرد و پرچم آن اندیشهها را بلند کند و بخواهد تحت لوای مسائلی نظیر تشکیل ملت واحد و کشور واحد و توجه به مسائل ملی، حکومت متمرکزی را تشکیل دهد که ظاهراً خواهان رساندن ایران به استقلال و تمامیت ارضی از منظر ایدئولوژی ملی گرایی است. در مجموع، رضا شاه خواهان آن چیزهایی شد که طبقه روشنفکری آن زمان آن ها را به صورت آرمان و ایده آل مطرح میکرد. در رأس این آرمان ها، ناسیونالیسم قرار داشت که در نگاه منورالفکران آن عهد به صورت پادزهری برای حل تمامی مشکلات جامعه ایران آن زمان درآمده بود. آن ها جامعه ایران آن روزگار را جامعه ای عقب افتاده، سنتی، روستایی و کشاورزی، و فاقد نظام مشخص سیاسی، اقتصادی، اداری، و فاقد دولت متمرکز و به دور از مولفههای دوران مدرن می دیدند، و طبعا به دنبال راه حلی برای غلبه بر این مشکلات می گشتند. به همین دلیل ایدئولوژی ناسیونالیسم را بهترین و کارآمدترین ایدئولوژی موجود دیدند که میتوانستند از طریق آن بر تمام آن مشکلات و ضعف ها غلبه کنند و همین تفکر را به شخص پهلوی اول انتقال دادند و وی را بدان باور رساندند که از این طریق میتواند حکومتی متمرکز، ملی و مقتدر تشکیل داده و مشروعیت و کارآمدی لازم را هم به دست آورد، و در نهایت به مقبولیت در میان مردم جامعه نیز دست یابد.
لذا به اعتقاد من، شخص رضاخان در آن مقطع فهم دقیق و منسجمی از مسائل ملی نداشته است و بیش تر مجری بود تا این که بخواهد به عنوان یک اندیشمند یا سیاستمدار این مسائل را مطرح و دنبال کند. ضمن این که در زندگی شخصی رضاخان هم نمود چندانی از باستان گرایی نمیبینیم. حتی در مورد محمدرضا پهلوی هم که فردی تحصیل کرده و دنیا دیده و نسبت به پدرش مطلع تر است، چنین علاقهای به باستان گرایی چندان در رویه و زندگی شخصی وی به چشم نمی خورد و این دو بیش تر به صورت مجری عمل کرده اند تا افرادی متعقد به یک ایدئولوژی خاص. چنان که به عنوان مثال، یکی از نمودهای برجسته و آشکار باستان گرایی در انتخاب اسامی فرزندان دیده می شود، ولی همان طور که می دانیم، رضاشاه و محمدرضا شاه هر دو اسامی سنتی و مذهبی رایج را برای فرزندان شان برمی گزینند. در صورتی که باستان گرایان غالباً تمایل دارند اسامی مربوط به شاهان و شخصیت های تاریخی ایران باستان و یا اسامی شاهنامه ای را برای فرزندان خود انتخاب کنند.
به این ترتیب، این نمونه و نمونههای متعدد دیگر نشان میدهد که پهلوی اول و دوم به لحاظ تفکر چندان به باستان گرایی معتقد نیستند و باور عمیقی و آگاهانه ای به این ایدئولوژی نداشتند، بل بیش تر از این تفکر و ایدئولوژی بهره سیاسی بردند و بر حسب فضای فکری حاکم بر جامعه آن روز ایران که تحت تاثیر تبلیغات روشنفکران ملی گرا قرار داشت، بدین تصور و باور رسیده بودند که این ایدئولوژی قادر خواهد بود تا تمامی مشکلات کشور و مردم را حل کند. بماند که در عمل استبداد مطلق و ثروت اندوزی هر دو نهایتاً زمینه نابودی مردم و کشور و سلطنت آن دو را به دنبال آورد.
* با توجه به این رویکردی که شما به آن اشاره کردید، در مورد تفکر باستان گرایی میتوان نتیجه گرفت که نباید در این دوره تاراج آثار باستانی از کشور را داشته باشیم. اما خوب وقتی اسناد و متون تاریخی را که ورق میزنیم متوجه حضور موسسات شرق شناسی آمریکایی، فرانسوی و غیره میشویم که آثار باستانی ایران را در آن دوره به تاراج میبرند، بدون این که حکومت پهلوی بخواهد در مقابل آنها ایستادگی از خود نشان دهد. به نظر شما دلیل این کار چیست؟
موضوع تاراج آثار باستانی و عتیقه ایران روندی است که از مدت ها قبل از سلطنت رضا شاه شروع شده و بعدها در میانه دوره قاجار و سپس در دوره پهلوی اوج می گیرد و اساساً روند آن ارتباط ماهوی چندانی با نوع حکومت ندارد، چنان که در دوران بعد از انقلاب هم این روند تاراج همچنان ادامه داشته و دارد و هیچ گاه به طور کامل متوقف نشده است، هر چند نوع حکومت های وقت نیز به سهم خود در سرعت گرفتن یا کند شدن این روند تأثیر جدی داشته اند. اما این که انتظار داشته باشیم حکومت پهلوی و به خصوص پهلوی اول به دلیل کوبیدن بر طبل ملی گرایی، اقدام در خوری برای جلوگیری از تاراج آثار تاریخی ایران انجام داده باشد، هر چند این انتظار به لحاظ نظری درست به نظر می رسد، اما در عمل و دست کم به دو دلیل چندان منطقی نیست؛ زیرا از یک سو، همان طور که اشاره شد، پهلوی اول درک و تصور چندان صحیح و کاملی از مقوله های تاریخ ایران و طبعاً ارزش و اهمیت آثار باستانی ایران نداشت، و اساساً بخش عمده ای از مردم روستایی و عمدتاً بی سواد ایران از چنین درکی محروم بودند، هم چنان که امروز نیز بخش هایی از مردم چندان به ارزش و اهمیت میراث تاریخی کشورشان آگاه نیستند. از سوی دیگر نگاه رجال سیاسی و فرهنگی و روشنفکران آن دوره نسبت به شرق شناسان و ایران شناسان آن روزگار بسیار مثبت بود و رجال مذکور غالب این شرق شناسان و ایران شناسان را به عنوان حاملان علم و دانش نوین غربی و علاقه مندان به تاریخ و فرهنگ ایران، وسیعاً مورد تقدیس و احترام قرار می دادند و بعضاً همچنان هم مورد ستایش قرار می دهند. بنابراین در چنان فضایی، شرق شناسان و ایران شناسان بیگانه به سهولت می توانستند آثار تاریخی ایران را با اهداف سیاسی، تجاری و چه بسا حتی علمی از ایران خارج کنند و در این راه با مانع جدی هم مواجه نشوند.
اما نکته مهم که در این خصوص باید بدان اشاره کرد این است که اساساً طی چند قرن اخیر، در نظام سرمایه داری حاکم بر جهان بسیاری از ابعاد جامعه بشری جنبه تجاری و اقتصادی یافته اند و در جهان مدرن سرمایه داری شاهد آنیم که به عنوان مثال ورزش، مواد مخدر و نیز آثار عتیقه جنبه تجاری و اقتصادی ملی و بین المللی پیدا کرده اند. این روند تجاری سازی آثار عتیقه که نمود و بروز آن از دوره قاجار به چشم می خورد، بستر بنبانی لازم برای برخوردهای تجاری با آثار کهن و قدیمی را در جهان و در ایران فراهم آورد و روندی از تاراج و غارت آثار تاریخی ایران را کلید زد که در دوره پهلوی به واسطه آن دو دلیل مورد اشاره، به اوج خود رسید و گاه بسترهای قانونی و حکومتی لازم را نیز به دست آورد.
* علت تصویب قانون «حفظ آثار ملی» در دوره رضاخان چه بود؟ و با توجه به خروج آثار ملی ایران در آن دوره (مانند خروج الواح تخت جمشید توسط موسسه شرق شناسی شیکاگو) چرا برای باز پس گیری آن در دوره پهلوی چه کاری صورت نگرفت؟
به موازات حضور شرق شناسان و ایران شناسان و باستان شناسان غربی در ایران عصر قاجار و سپس پهلوی، قوانینی نیز برای نظم و نظام بخشیدن به فعالیت های باستان شناسان و کاوش های باستان شناسی در ایران تنظیم و تهیه شدند که البته در دوره قاجار بیش تر وجهه تجاری و تقسیم آثار مکشوفه و پیدا کردن فلزات گران بهایی چون طلا و نقره را داشتند. میراث و تجربه این قوانین به دوره پهلوی اول رسید و با توجه به وجهه ملی گرایی حاکم بر حکومت پهلوی و ضرورت حفظ و صیانت از آثار تاریخی ایران به عنوان آثار ملی که در آن دوره از سوی ایران شناسانی چون پوپ و همتایان ایرانی وی بر آن تأکید می شد، قوانین جدیدی عنوان قانون حفظ آثار ملی تدوین و تصویب شدند. اما در عمل این قوانین نیز هیچ گاه نتوانستند به طور کامل موجبات صیانت از آثار تاریخی ایران را فراهم آوردند، زیرا، همان طور که اشاره شد، رویکرد حکومت و رجال دوره پهلوی اول نسبت به موسسات شرق شناسی و ایران شناسان بیگانه مبتنی بر تعامل و همراهی بود و به علاوه، مؤسسات و ایران شناسان مورد نظر به صورت گسترده مورد احترام و ستایش همتایان داخلی خود در میان رجال سیاسی و فرهنگی حکومت قرار داشتند و همین امر بستر مناسبی را فراهم آورد تا مؤسسات مذکور بتوانند آن مقدار از کشفیات باستانی ایران را که تمایل دارند، به عنوان یا بهانه مطالعه از کشور خارج کنند، بی آن که هیچ گونه تعهد یا ضمانتی برای بازگرداندن آن ها اخذ شده باشد.
به همین دلیل، در حال حاضر بخش عمده ای از آثار تاریخی ایران در موزه های مهم جهان پراکنده اند. البته وجود آثار ایرانی در موزه های دیگر کشورهای جهان فی نفسه اشکالی ندارد، زیرا موزه ها اساساً مکان هایی برای نمایش آثار ملل مختلف جهان به شمار می روند، چنان که هم اکنون نیز بسیاری از آثار تاریخی کشورهای دیگر در موزه های ایران نگه داری می شوند، آثاری که به اشکال مختلف همچون هدیه سلاطین دیگر کشورها به پادشاهان ایران، به داخل کشور راه یافته اند و امروز به عنوان آثار هنری و تاریخی ارزش فراوان یافته و جزو گنجینه های تاریخی ایران به شمار می روند. اما آن چه که همواره به ابن روند آسیب رسانده و می رساند، تجاری شدن این آثار در اثر همان روندی است که پیش تر بدان اشاره شد. به علاوه، وجود آثار ایرانی در بیرون از ایران در نگاه بسیاری از روشنفکران ایرانی نه تنها امر ناشایستی محسوب نمی شده و نمی شود، بل امر مثبتی نیز به حساب می آمده است، و این مدافعان غالباً بر این باور بوده و هستند که آثار باستانی ایران در بیرون از ایران به مراتب بهتر و شایسته تر حفظ و نگه دار می شوند. این گونه دعاوی با این که در ظاهر امر منطقی به نظر می رسند، اما با کمی تأمل خالی از اشکال به نظر نمی رسند، زیرا از یک سو آسیب دیدن این آثار عمدتاً حاصل همان روندی تجاری است که غربیان آغاز کردند، چنان که بسیار از این آثار طی چند هزار سال گذشته در دل خاک صحیح و سالم حفظ شده اند و احتمالاً تا سالیان بعد هم همچنان محفوظ می ماندند، ولی ایجاد بازراهای تجاری پرسود برای این آثار در جهان غرب باعث شد تا سیل قاچاقچیان غربی و ایرانی برای تاراج آن ها دست به دست هم دهند، و از سوی دیگر، شاهد آن بودیم و هستیم که حکومت های غربی در جنگ افروزهای مخرب و خانمان سوز خود بارها موجب ویرانی و نابودی و هدم گسترده آثار تاریخی کشورهای دیگر شده اند، که یک نمونه برجسته آن ویرانی، غارت و نابودی آثار تاریخی و موزه های عراق توسط ارتش آمریکا در جریان حمله این کشور به عراق در ابتدای قرن و بیست و یکم بود، یا سلاح رسانی های گسترده به گروه هایی چون داعش که به طور گسترده با در اختیار داشتن تسلیحات غربی به ویرانی آثار تاریخی سوریه دست زده و می زنند، و دول غربی هر برای صیانت از این آثار هیچ اقدام درخوری انجام نمی دهند و حتی بازارهای خرید و فروش اشیای تاریخی شان نیز به روی آثار غارت شده از عراق و سوریه و جاهای دیگر باز است. بنابراین این تلقی مثبت و مطلق نگرانه نسبت به برخورد صحیح و شایسته غربیان نسبت به آثار تاریخی جهان به طور کلی و آثار تاریخی ایران به طور خاص جندان صحیح و خالی از اشکال به نظر نمی رسد و نمونه های مغایر آن را بسیار می توان یافت. چنان که چند سال پیش که موضوع فروش الواح عیلامی تخت جمشید از سوی دادگاهی در آمریکا به میان آمد، مسئولان مؤسسه شرق شناسی دانشگاه شیکاگو که این الواح را تحت حفاظت و صیانت داشتند، اعلام کردند که بخش عمده ای از این الواح به علت شرایط نگه داری نامناسب خرد و متلاشی شده اند.
منبع:مشرق
انتهای پیام/