مدافع حرمی که به‌دعوت حضرت زینب(س) راهی سوریه شد


شهید جاوید یوسفی از شهدای فاطمیون استان فارس است که با دعوت حضرت زینب (س) راهی جبهه سوریه شد و توصیه به مراقبت از دخترانش تا بعد از شهادتش ادامه دارد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از شیراز، « فاطمیون خاک مظلومیت از چهره افغانستانی‌ها زدودند» این سخن سردار حاج قاسم سلیمانی در دیدار با خانواده شهدای تیپ فاطمیون است. غیور مردان فاطمیون مردان ساده‌پوش و ساده‌زیستی که شهرت حماسه‌آفرینی‌شان کم از مردان شماره یک جبهه مقاومت اسلامی نیست.

جاوید یوسفی یکی از این غیورمردان است که در شهرستان کوار استان فارس ساکن بوده و به گفته مادرش «از کودکی به دنبال شهادت و جنگ می‌گشته و حتی زمانی که بحث سوریه مطرح نبوده به دنبال یافتن راهی بوده که به برای جنگیدن به لبنان رود».

یسنا 2 ساله و اسما 6 ساله یادگارانی از جاوید یوسفی هستند که محبت پدرانه‌اش حتی پس از شهادتش نیز شامل حال کودکانش شده و هر زمان به خواب اطرافیانش می‌آید تنها توصیه‌ای که دارد این است که «مراقب دخترانش باشند و آنها را با حجاب آشنا کنند». آخرین خاطره‌ای که یسنای دو ساله از پدر دارد مربوط به 5 ماهگی‌اش می‌شود اما با این حال هر روز مقابل عکس پدر می‌ایستد و با زبان شیرین کودکانه می‌گوید: «بابا بیا».

فاطمه رضایی همسر شهید جاوید یوسفی به نقل از خاطرات همسر شهیدش می‌پردازد، خاطراتی که هرگاه به اسما و یسنا می‌رسند نمی از اشک چشمانش را سرخ می‌کند. اسما 6 سال دارد و امسال به کلاس اول ابتدایی می‌رود. خاطرات بیشتری از پدرش دارد و هر روز این خاطرات را برای خود و مادرش تازه می‌کند حتی اگر لیوانی یا ظرفی در خانه یادآور این خاطرات باشند.

اسما صبور است و هنگامی که مادر بی‌تاب و دلتنگ می‌شود به دلداری می‌شتابد و می‌گوید: « مامان گریه نکن. جای بابا جاوید خوب است. ما هم یک روز پیشش می‌رویم». فاطمه رضایی درباره علاقه شهید به دخترانش می‌گوید: « هر بار از سوریه زنگ می‌زد سفارش می‌کرد که مراقب یسنا و اسما باشم، با آنها تندی نکنم، برایشان چادر کوچکی بدوزم تا در کنارم به نماز بایستند و مراقب باشم تا وقتی بزرگ شدند چادر را به عنوان حجاب انتخاب کنند».

وی در 18 سالگی زندگی مشترکش را با شهید جاوید یوسفی آغاز کرده و 6 بهار را با شهید زندگی کرده است. در بیان خاطراتش از سه ماه دوران نامزدی خود می‌گوید: « سه ماه نامزد بودیم. شهید جاوید خیلی اهل تفریح بود و ما با هم خیلی کوه می‌رفتیم. شیراز را خیلی دوست داشت و گاهی با موتور به شیراز و زیارت حرم شاهچراغ (ع) می‌رفتیم».

پس از سه ماه که فاطمه رضایی وارد زندگی مشترک با شهید جاوید می‌شود، جاوید یوسفی علاقه‌ خود را به شهادت به زبان‌های مختلف بیان می‌کند، رضایی می‌گوید: « زمانی که اخبار فلسطین را می‌دید می‌گفت کاش می‌شد که من بروم و بجنگم. فیلم‌های دفاع مقدس زیاد می‌گرفت و با هم نگاه می‌کردیم».

شهید جاوید یوسفی به دعوت حضرت زینب (س) راهی سوریه می‌شود، رضایی درباره خوابی که شهید جاوید یوسفی دیده بود، می‌گوید: « منزل پدر جاوید بودیم. صبح که از خواب بیدار شد خیلی دگرگون بود و گفت خواب دیدم در قبر خوابیده بودم. قبرم تاریک بود و یک عقرب روی سینه‌ام راه می‌رفت خیلی ترسیده بودم تا اینکه خانمی نورانی آمد و قبرم روشن شد و گفته جاوید تو از مایی بلند شو».

شهید یوسفی پس از این خواب به دنبال راهی برای رفتن به سوریه می‌گشت تا اینکه به مشهد رفت و با تیپ فاطمیون آشنا شد. رضایی می‌گوید: « آن زمان یسنا 5 ماه داشت و زمانی که گفت می‌خواهم به سوریه بروم من مخالفت کردم. آنقدر برایم از اهمیت دفاع از حرم اهل بیت گفت و اینکه اگر راضی نباشی مرتکب گناه می‌شوی که من هم راضی شدم».

همسر شهید یوسفی می‌افزاید: «در این مدت در هر فرصتی به من می‌گفت برو کاغذ بیاور تا وصیت نامه بنویسم و من هم با شوخی و خنده با این نوع صحبت‌هایش برخورد می‌کردم. یک انگشتر و تسبیح داشت که همیشه همراهش بود در حرم امام رضا (ع) تبرکشان کرده بود، می‌گفت این دوتا مثل من و تو همیشه با هم هستند و بعد که ان شالله سوریه باز شد این دو تا با هم به زیارت می‌روند، بعد از اینکه من رفتم تو هم بیا»

دو هفته از اعزام شهید جاوید به سوریه گذشت و فاطمه رضایی در دلشوره‌ای ناشی از بی‌خبری است تا اینکه از مشهد راهی کوار می‌‌شود تا در کنار خانواده شهید جاوید باشد. شهید جاوید پس از یک ماه تماس می‌گیرد و رضایی از دلتنگی‌هایش برای جاوید می‌گوید.

همسر شهید می‌گوید: « پس از یک ماه زنگ زد. ابراز دلتنگی می‌کردم. جاوید خیلی دلتنگ یسنا و اسما بود و توصیه می‌کرد هیچ وقت با بداخلاقی با یسنا و اسما صحبت نکنم، اگر کاری کردند که عصبانی شدم با آنها تندی نکنم». اسفند 93 پیکر شهید جاوید را با دیگر شهدای فاطمیون به مشهد می‌آورند و به خانواده یوسفی نیز می‌گویند که جاوید زخمی شده و به مشهد بیایند.

زمانی که خانواده یوسفی به مشهد می‌رسند، متوجه شهادت جاوید می‌شوند، فاطمه رضایی می‌گوید: « شهادتش را باور نمی‌کردم حتی زمانی که پیکر جاوید را آوردند می‌گفتم «خدا کنه که جاوید نباشه». خودم را دلداری می‌دادم که جاوید نیست حتما اشتباه اسمی است». همسر شهید جاوید درباره صحبت‌هایی که با پیکر شهید جاوید داشته، می‌افزاید: « تنها چیزی که گفتم این بود که حلالم کند و اگر در زندگی کوتاهی کردم مرا ببخشد».

شهید جاوید اما دلتنگی‌های خانواده‌اش را می‌داند و هر زمان به خواب همسرش می‌آید، می‌گوید: « من همیشه کنار شما هستم. نگران نباشید». همسر شهید جاوید این روزها دلتنگی خود را با عکس‌های یادگاری جاوید خالی می‌کند و صحبت‌ها و درددل‌های هر روزه بخشی از زندگی فاطمه رضایی شده است.

از همسر شهید درباره این مسئله می‌پرسم که برخی می‌گویند شهدای فاطمیون برای گرفتن کارت اقامت و کار رفتند، می‌گوید: « جاوید بنا، گچ‌کار و لوله‌کش بود و هرگز مشکل مالی نداشتیم به اضافه اینکه چون خانواده شهید جاوید زمان زیادی بود که ایران بودند مشکلی برای اقامت نداشتند».

فاطمه رضایی در پایان صحبت‌هایش از سفری که پس از شهادت جاوید به سوریه رفته می‌گوید: « همیشه بی‌تاب رفتن جاوید و شهید شدنش بودم تا اینکه به سوریه رفتیم و وقتی وارد حرم حضرت زینب (س) شدم از اینکه این همه بی‌تاب بودم شرمنده شدم و دوست داشتم برای همیشه در سوریه و در جوار حرم حضرت زینب (س) بمانم».

گیتی رضایی، مادر شهید یوسفی نیز درباره فرزند شهیدش می‌گوید: « 14 ساله بودم که جاوید به دنیا آمد. از کودکی عاشق جنگ و شهادت بود حتی چند بار می‌خواست به لبنان  برود. خواب حضرت زینب را دید و به سوریه رفت بعد از سه ماه شهید شد».

مادر شهید درباره علاقه جاوید به شهادت می‌گوید: « سال 91 با پدر و یکی از دوستانشان به شلمچه رفته بودند آنجا کفشش را از پا بیرون آورده  و گفته بود اینجا خون شهیدان ریخته و مقدس است. در همان سفر به پدرش گفته بود که « میشه من هم یه روزی شهید بشم»  دوستانش آن روز به جاوید خندیده بودند که شهادت کجا و اینجا کجا؟

یاد و خاطرات جاوید برای مادر همیشه تازه است، گیتی رضایی درباره آخرین تماسش با شهید جاوید می‌گوید: « شب قبل از عملیات زنگ زد و گفت که دیگر برنمی‌گردد و برایش دعا کنم». مادر همان شب 100 آیت‌الکرسی نذر سالم برگشتن جاوید می‌کند اما بنا بود آرزوی جاوید برآورده شود. صبح فردای عملیات خبر شهادت جاوید را می‌دهند.

علاقه جاوید به شیراز سبب شده که با وجود اینکه شهید جاوید مدتی در مشهد ساکن بوده به شیراز منتقل شود و در گلزار شهدای این شهر آرام بگیرد. مادر شهید از علاقه پسرش به دخترانش می‌گوید: « جاوید هر زمان که به خواب ما می‌آید می‌گوید هیچ وقت نگوئید جاوید حیف بود، من جای خوبی دارم فقط مراقب دخترانم باشید».

سخن از شهید جاوید یوسفی و خاطراتش تمامی ندارد و خانواده شهید یوسفی تا همیشه دلتنگ می‌مانند و هر بار دیدن اسما و یسنا به آنها می‌گوید که مراقبت از این دو کودک یعنی خوشحالی و رضایت شهید از آنها.

انتهای پیام/