دنیای چخوفی آقای کرمی
شهرام کرمی در «خروس میخواند» دنیای چخوفی را خلق کرده است که با بهرهگیری از المانهای درام این نویسنده بزرگ روس، داستانی ایرانی نقل میکند.
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم
مقدمه در روزهای گرم تابستان، سالنهای تئاتر تهران میزبان دو اثر با رنگمایههای آثار آنتوان چخوف هستند. چخوف برای مخاطب ایرانی نویسنده محبوبی است. داستانهای کوتاهش با مطایبههای ظریف و طنزی تیز و تند، سالهاست هواداران پروپا قرص ایرانیش را راضی نگاه داشته است. کثرت ترجمههای آثار چخوف تا به جایی رسیده است که نامههای شخصیش نیز برای مخاطب ایرانی دردسترس است. چخوف نویسندهای است که بیش از هر نویسنده دیگری ابعاد زندگیش در ایران قابل مطالعه است. آثارش از آغازین روز تئاتر شهر بر صحنه بوده و تا امروز محبوب کارگردانان است. الگوی کاری چخوف در درامنویسی برای نویسندگان ایرانی نیز جذابیتهایی داشته است. برخی کمدی آن را همچون نیل سایمون در قالب شخصیتهای طبقه متوسط نمودار کردند و برخی سردی و کرختی نمایشنامههای بلندش را آداپته. حال در ایام گرم تابستان حمید امجد و شهرام کرمی به سراغ الگوهای مشهور چخوف در نمایشنامهنویسی بلند رفتهاند و در ایرانشهر، امیررضا کوهستانی نمایشنامهای از او را در قالبی غیرچخوفی روی صحنه برده است. پس قرار بر این است در سه یادداشت مجزا این جهان چخوفی حاکم بر سالنهای تئاتر را بررسی کنیم.
نخست باید از خود پرسید از درام چخوفی چه میدانیم؟ نسبت به آن چه حسی داریم؟ وقتی آن را میخوانیم از آن چه برداشتی میکنیم؟ آیا آن طور که چخوف میگفت برایمان کمدی محسوب میشود یا آن گونه که استانیسلاوسکی خوانش میکرد داستان تلخ یک طبقه است؟
جواب تمام این سالها سخت و مشقتبار است. چخوف برای مخاطب ایرانی محصول تکثری از آراست. بخش عمدهای از خوانشهای ما معطوف به ترجمههایی است که از آثار او منتشر شده است که در اندیشه و زبان مترجم بر کلیت اثر تسری پیدا کرده است. مترجمان ایرانی با نوشتن یک مقدمه مفصل یا انتخاب جنس زبان - در قالب پارول سوسوری - ذهن مخاطب را به مسیری ورای درام چخوف میبردند؛ برای مثال خوانش سوسیالیستی سیمین دانشور در ترجمه «باغ آلبالو» و تسری آن در ترجمه یا زبان پرطمطراق کامران فانی در ترجمه «سه خواهر». آنچه مسلم است زبان بدلی و تصنعی نشأت گرفته از ترجمه، مهمترین عنصر دریافت شده از درام چخوفی است. اندک اثری را میتوان نام برد که درام چخوف را در چنته اندیشه کارگردانش اسیر کرده باشد. شاید بهترین مثال برای این مبحث «اتاق شماره 6» ناصر حسینیمهر باشد که آن هم اقتباسی از متن چخوف است. با کمی تأمل میتوان گفت کمتر درامنویسی تلاش کرده است روح درام چخوفی را در یک بستر ایرانی متبلور کند. شاید برخی از رادی سخن بگویند؛ ولی به دلایل متعددی این مسأله منتفی است.
در این میانه نگاه ما به آثار چخوف میماند همان تصورات متکثر از تلهتئاترهای کمیک داریوش کاردان یا اجراهای باشکوه «مرغ دریایی» اکبر زنجانپور. همه چیز در سقوط اشرافیت دودمان رومانوف و «سرف»هایی که در اضمحلال طبقاتی دچارند، امیدشان به خیابانهای پاریس است و طرز حرف زدنشان آنان را از رعیتهایشان مجزا میکند. حال در چنین خوانش چخوفی نمایش «خروس میخواند» به جای رسیدن به زبان بدلی و ساختگی، درام چخوف را در ساختار و فرم درک کرده است تا نمایشی ایرانی با المانهای چخوفی ارائه کند.
«خروس میخواند» شهرام کرمی داستان خانوادهای است که هر یک از شخصیتهایش با مشکلی روبهرو است و مهمترین آن، پدری است تنها. برخی از فرزندان بر این باورند که پدر بهتر است به یک آسایشگاه منتقل شود و برخی اعلام آمادگی میکنند که میتوانند از او پرستاری کنند. یکی از پسرها خواهان فروش خانه مادری هستند و پدر از بازگشت پسر بزرگتر پس از سالیان سال میگوید. در نهایت هیچ اتفاقی رخ نمیدهد. کسی به آسایشگاه نمیرود، کسی خانه را نمیفروشد و کسی پسر بزرگ را در خانه نمیبیند.
دوم شهرام کرمی در ابتدای کلمه از چخوف آن پیشنهاد نویسندگی را میگیرد: ابتدا و انتهای متن را حذف کن. نمایش با مقدمهای آغاز نمیشود که بتوان به واسطهاش شخصیتها را بازشناخت. دریافت ما از شخصیتها به رفتاری است که در کلیت نمایش ارائه میدهند. شخصیتهای افتتاحیه سه تن هستند و همگی درگیر و دار یک پدر، چیزی شبیه «سه خواهر». هر یک به فراهود موقعیت اجتماعیش وضعیتی منحصربهفرد دارد و قرار نیست این موقعیت در دیالوگ انتقال یابد. همه چیز به بازی معطوف است. پسری شیفته بودیسم، دختر عصبی و نگران و پسری لاتمسلک، اینان شخصیتهایی هستند که نه با گفتن من عصبی هستم یا خفنم؛ بلکه با کنشهایشان قرار است خود را معرفی کنند. این وضعیت برای تکتک شخصیتها تکرار میشود. این حذف ابتداست، جایی که میگویم آقا یا خانم فلانی، با چند و اندی سال، در بسان شغل فعال است و این گونه زندگی میکند و لباس میپوشد.
اما کرمی انتها را نیز از نمایش میگیرد و این از ابتدا نیز مهمتر است. بریدن انتهایی که دریافتش برای مخاطب ایرانی یک بداهت است و او انتظارش را میکشد. مخاطب در انتها چیزی به دست نمیآورد. او توقع دارد در داستان تضاد میان نسلها، اختلاف میان پدر و فرزندان، تلنگرهای پاشش خانواده و بازی با نوستالژیها، نکته، پیام یا تجربهای اخلاقی دریافت کند و او چیزی جز رفتن پدر و ندیدن پسر نصیبش نمیشود. این همان عنصر چخوفی است که کرمی با بهرهگیری در تمامی اثر، پایانبندیش را به کمکش امضا میکند.
کرمی با خست اطلاعات میدهد. با دیدن 90 دقیقه نمایش مخاطب اطلاعات زیادی برای تعریف کردن ندارد. او مدام با سوالهایی مواجه میشود که نمیتواند جوابی برایش بیابد؛ اما او نمیداند که این یک تکنیک چخوفی است. در این ساختار شخصیت نیز همچون مخاطب بدون اطلاع است. او چیز زیادی از جهان اطرافش نمیداند. او در یک لفافه فرو رفته است که عموماً خانه مجازی از آن است. در «سه خواهر» شخصیتها بر صندلیهایشان تکیه زدهاند و درباره مسکویی حرف میزنند که نمیبینندش. مسکوی آنان انتزاعی است؛ همان طور که برای مخاطب انتزاعی است. در این درام روایت راکد است و ابزار لازم برای پیشبرد داستان ارائه نمیکند. این رکود نیز جنبه روانی دارد؛ چرا که مردمان نمایش در رکود هستند. آنان چیزی برای ارائه ندارند. آنان قصهای برای تعریف کردن ندارند. تلاش میکنند؛ ولی مذبوحانه.
سوم کرمی در حالی به سراغ درامی با حال و هوای ایرانی میرود که مخاطبش با توجه به داشتههای ذهنی سابقش توقع دیدن بازیهای همیشگی را دارد. در این بازی زبان تلاش میکند خود را به جریان حاکم گفتاری متمایل کند، همه چیز در یک رئالیسم افراطی خلاصه شود و احیاناً در داستان شخصیتها ریزهکاریهایی از زندگی ایرانی را برجسته کنند - که عموماً تبدیل به کاریکاتور میشوند؛ همانند نمایش «قصه ظهر جمعه» محمد مساوات. ما در مقام مخاطب به احیای گذشتهامان میخندیم؛ ولی این فرایند در «خروس میخواند» عملی نمیشود. مخاطب به ندرت لبخند میزند. او سکوت میکند و به چیزی نگاه میکند که در رکود نگاهش داشته است. جهان اثر سیال نیست.
کرمی برای نزدیک شدن به این جهان چخوفی برخی عناصر مشترک در نمایشنامههای چخوف را دستمایه کار قرار میدهد. نخست خانوادهای که میان ذهنیت تا فعلیتشان فاصله زیادی است. آنان چیزی را که میگویند عملی نمیکنند. رخوتی در وجودشان رخنه کرده که توانایی برونرفت از آن را ندارند. نگرانشان میکند و آن را منوط به رابطه میان خود و پدر میدانند. در اینجا برخلاف «سه خواهر» و «باغ آلبالو» پدر حضور دارد؛ ولی حضور پدر نیز پذیرای حضور دیگران نیست. شخصیتها مدام یکدیگر را کتمان میکنند. کرمی برای رسیدن به این تشتت نیاز به عنصر دیگری دارد و او از چخوف خانه را عاریه میگیرد. خانه همان جایی است که میتواند شخصیتها را زیر چترش حفظ کند و داستان را روایت کند؛ اما خانه نیز در خطر فروپاشی است. یکی از معدود گرهافکنیهای موجود در نمایش فروختن خانه و مخالفت دختر است و این مخالفت با گذشته ارتباط مستقیم دارد. خانه متعلق به مادری مرده است. میتوانیم با «باغ آلبالو» مقایسهاش کرد و زمانی که پدر از خانه میرود، دیگر خانه ماهیتش را از دست میدهد. هیچ تفاوتی با فروخته شدن ندارد.
حال شهرام کرمی برای تعریف این سقوط نیازمند آن است که به شخصیتهایش موقعیت اجتماعی اعطا کند. پیشتر گفته شد او این فرایند را در کنشها تعبیه کرده است، نه در دیالوگها. اما در نمایشی که کنشگری محدود است، نیازمند چیدمان دیگری است و رمضان کلید حل معماست. خانهای قدیمی - به واسطه شمعدانیها و ماهیها - و احتمالاً بزرگ با در نظر گفتن سالن سمندریان و بهرهگیری کرمی از حداکثر فضای آن - که مجاز از بزرگی سازه است - موقعیت اجتماعی خانواده را با فقدان رمضان تعریف میکند. خانواده سرف ایرانی فروریخته است. جایی که پدر را دیگران «آقا» خطاب میکنند.
گام مهمتر در نمایش «خروس میخواند» محو کردن کنشهاست. در آثار چخوف اصولاً اتفاقات خارج از صحنه رخ میدهند و این اتفاقات گرهافکن و گرهگشا هستند. برای مثال در «باغ آلبالو» حراج خانه در خارج از صحنه رخ میدهد و مخاطب بدون اینکه بداند چه رخ داده است باید تبعاتش را ببیند. در «سه خواهر» نیز آتشسوزی که کمک زیادی به پیشبرد داستان میکند در حد یک تشریح صحنه بامزه و به سبک چخوفی تقلیل پیدا میکند و در نهایت شخصیتها تحت تاثیر آن از ماوقعش حرف میزنند. شهرام کرمی نیز زیرکانه این وضعیت را در «خروس میخواند» اعمال میکند. او شخصیتهایی را در غیبت حفظ میکند. یک دو قطبی حضور/غیاب شکل میگیرد. مخاطب شخصیتهایی را روی صحنه میبیند که حذفشان خللی ایجاد نمیکند؛ اما آمدن شخصیت غایب روی صحنه میتواند او را غافلگیر کند. ولی کرمی میداند نیامدن او بیشتر غافلگیر میکند. شاید تعلیق چخوفی به شیرینی و هیجانانگیزی تعلیق هیچکاکی نباشد؛ اما کار میکند.
ترفند نهایی نیز به زعم نویسنده خروس است. خروس در نمایش «خروس میخواند» چیزی شبیه مسکو و پاریس است. هدف غایی که شخصیتها آرزویش را دارند؛ ولی نمیدانیم به چه دلیل. تنها چیزی برآمده از ذهنیت شخصیتهاست. اگرچه در داستانها چخوف این آرزو عینی نمیشود؛ اما در «خروس میخواند» در نهایت خروس میخواند.
چهارم نمایش «خروس میخواند» بازگشت عجیبی برای شهرام کرمی به ساحت تئاتر بزرگسالان است. مردی که نامش با تئاتر کودک مترادف شده است؛ اثری ضدروایی خلق کرده است. فضایی انتزاعی در بستر داستانی به نظر ایرانیزه پدید آورده است. از یک دکور صحنه عجیب بهره گرفته است و در نهایت چخوف را ایرانی کرده است. زبان ترجمهای مرسومش را از آن گرفته است و کلیدهای دراماتیکش را به کار بسته است. کرمی به مخاطبش سکوت اهدا میکند تا در پایان تماشای اثر نداند چه باید بگوید؛ همان طور که پس از «دایی وانیا» حرفی برای گفتن ندارد. همه حرفها را بقیه زدهاند بدون آنکه چیز خاصی گفته باشند.
کرمی به خوبی رکود و رخوت چخوفی، انسانهایی که میان جهان دیروز و امروز معلقند و تکلیفشان مشخص نیست را به نمایش گذشته است. مرد دیروز با علم بر وضعیت خود بار سفر میبندد و امروزیها باید منتظر بمانند تا به گذشته بپیوندند. با این حال گامهای کرمی نیز معلق است و نیاز به زمان دارد. شاید علاقه او به درام چخوفی در گذر زمان به یک پختگی ناب رسد تا تصویر جعلی چخوف در نمایشنامههای بلندش از ذهنیت مخاطب ایرانی رخت بربندد.
==================================
عکس از مهدی قلیپور سلیمانی
انتهای پیام/