گمگشتگی متن در اجرا
نمایشهای جشنواره تئاتر عروسکی یک به یک روی صحنه میروند و دیده میشوند. برخی از آنان در کنار هم یک نکته مشترک را گوشزد میکند و در این مقال به سراغ گمگشتگی متن در اجرا میرویم.
باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» - احسان زیورعالم
تجربه تماشای دو اثر در یک روز و البته گوش فرادادن به گفتارهای نویسندگان آنان منجر به نگارش این نوشتار شد. در این یادداشت قصد است به عقب رانده شدن متن در دو اجرا پرداخته شود که چگونه این نادیده گرفتن منجر میشود مخاطب را از اثر دور کند.
گرگی در لباس هملت
«قصه گرگ گرسنه» از آثار روز دوم جشنواره تئاتر عروسکی است. متن موفقی از حسین ناصربخت، نویسنده و استاد نمایش ایرانی که خود از اجراهایی متعدد آن در سالهای اخیر سخن گفته است. نمایشنامه ناصربخت برداشتی آزاد از داستان «بزبز قندی» است که در آن گرگ گرسنهای برای دست یافتن به سه بزغاله تبدیل به یک بز میشود و در نهایت مادرانگیش بروز و ظهور پیدا میکند. نمایشنامه ساختاری شبهتراژیک دارد که در آن قهرمان نمایش - گرگ گرسنه - در یک روند پر فراز و نشیب دچار تغییر و تحول میشود. گرگ داستان دچار هامارتیاست و رفتار او یادآور این اعتقاد تری ایگلتون است که خوشبینی دشمن امید است. گرگ داستان به قدری نسبت به پیروزی خود خوشبین است که فکرش را هم نمیکند روندش منجر به شکستش خواهد شد.
خوشبینی گرگ و البته شکست نهایی به فراخور کودکانه بودن کار منجر به پایانی تراژیک نمیشود و مخاطب شاهد اتفاقی ملودرام است. گرگ در دفاع از کودکان مادر میشود. قلب گرگینه خود را از دست میدهد که آن هم در پی پروسهای است که ساختار داستان روایت کرده است. در واقع نمایشنامه اسکلتبندی منطقی دارد.
اما هادی افتخارزاده دست به کار دیگری زده است. او متن را به شکل گزینشی کار کرده است. نمایشنامه طولانی ناصربخت به اثری کوتاه تبدیل شده است و البته شاکله فرمی و ادبی آن نیز تغییر یافته است. این تغییر ایجاد سوال میکند. در گام اول، افتخارزاده متن را عنصری پایینتر از اجرا در نظر گرفته است. او پیش از هر چیز برایش اجرای سایه مهم است تا متن. از همین رو دست به انتخاب بخشهایی از متون و اقتباسش برای حفظ خواسته خود میکند. نمایش از همین رو منطق روایی سابق را ندارد. به خصوص آنکه در آن با چند راوی مواجهیم و رابطه راوی و گرگ نیز مشخص نیست. البته میتوان درک کرد کارگردان قصدش بهرهبرداری از توانایی تکنیک انتخابیش است؛ اما در این میان با نکته قابل تاملی روبهرو میشویم و آن هم اختصاص این نمایش به کودکان طبق اعلام جدول است.
حال با این سوال مواجه میشویم کودک چه ادراکی از این بازی فرمی دارد. کما اینکه این کل ماجرا نیست. افتخارزاده خارج از چارچوب نمایشنامه اقدام به خلق یک پارودی کرده است. او با انتقال گرگ به قالب شخصیت هملت، نوعی شوخطبعی به اثر تزریق کرده است. این مهم با خواب دیدن گرگ پدر در خواب و نقل مرگش به همان روایت هملت پدر آغاز میشود و با نقطه پایانی و بیان «بودن یا نبودن» ختم میشود. این استفاده فرمی از متن و شخصیتپردازی برای کودک گنگ و نامفهوم است و حتی میتواند بخشی از مخاطب آشنا با هملت را به خنده وادارد.
تکنیک به کار رفته توسط کارگردان، تکنیک جذابی برای کودک است؛ اما عناصر فرمی انتخابی چنین نیست. برای مثال کودک درک کاملی از بازیهای سوررئالیستی کارگردان ندارد. او میزان اندکی از استعاره رنگ قرمز را دریافت میکند و تصویر کردن جدا شدن روح از جسم در قالب عروسک را ناقص میفهمد. در این وضعیت اثر کارگردان مخاطب چندانی پیدا نمیکند؛ چرا که مخاطب با پیشفرض دیگری وارد سالن شده است. البته محصول نهایی نیز چندان منسحم نیست که مخاطب را با خود به خوبی همراه کند. اثر در پارهای لحظات از خط روایی ساده خود جدا میشود و در بازیهای خود اسیر میشود.
جیمی جامپ خیابانه
روز دوم جشنواره با چند نمایش خیابانی دنبال شد که در یکی از آنها اتفاق جالبی رخ داد. در حالی که دقایقی از نمایش «پسماندگان» کیوان نخعی میگذشت، کودکی اقدام به جیمیجامپ کرد و رویدادی قابلتاملی را رقم زد. نمایش نخعی تقابل میان یک کاغذ و بطری پلاستیکی است که هر یک میخواهد برتریش در نگاه انسانها را به دیگری تثبیت کند. نخعی ترکیبی از نقالی و عروسک تنپوش روی صحنه برده است که در آن نقال واسطه جدال میان دو شی میشود. عروسک غولپیکر بطری چیزی بود که کنجکاوی کودک را جلب خود کرد. او روی صحنه رفت و تمایل داشت وارد فضای داخلی عروسک شود. بازیگران در مواجهه با چنین رویدادی به سمت بداهه رفتند تا نمایش را با حضور کودک ادامه دهند؛ اما کودک قصدش شرکت در بازی نبود. فضای فرسایشی شکل گرفته منجر به پراکنده شدن مخاطبان شد و اثر تا انتها در چنته بداهه بازیگران قرار گرفت.
اگرچه میتوان در نمایش نخعی وجود یک متن و دیالوگهای نوشته شده را یافت؛ اما یک رویداد منجر به عقب رانده شدن متن و قدرت یافتن بداهه میشود. با رانده شدن متن انسجام اثر مخدوش میشود و بازیگر یا عروسکگردان تلاش میکند خود را برجسته کند. شاید در لحظاتی جذاب به نظر رسد؛ ولی مخاطب با خود این سوال را میپرسد که چه؟ این حرفها که در نهایت میخواهد بگوید بطری آب پلاستیکی یا کاغذ را از از دیگر زبالهها تفکیک کنید، چرا باید با چنین نمایشی گوشزد شود؟
نخعی برای نمایش خود به سراغ فرمهای داستانی فولکوریک رفته است. او داستان عاشق شدن شاهزاده به دخترکی را نقل میکند که بر لب آب لباس میشوید، شکل ضعیف شدهای از داستان خسرو و شیرین. شاهزاده برای بیان عشقش به دختر نامههایش را در بطری پلاستیکی میاندازد و بر جوی آب میاندازد تا شاید دخترک نامه عاشقانه او را بخواند. نخعی ناگهان از داستان عاشقانه شبهفولکوریک به یک رویه تاریخی تا زمان حال تغییر موضع میدهد. در این تغییرات متن به سوی پارودی رفته است و البته همین وضعیت پارودیک دست بازیگر را برای بداهه باز میکند؛ اما سوال اینجاست که این بداههپردازی تا چه میزان میتواند اثر و مهمتر خط روایی آن را حفظ کند. جواب رفتار مخاطب است. مخاطب در چنین وضعیتی به دنبال چیز تازه یا وارد شدن به بازی است. این اتفاق با جیمی جامپ رخ میدهد؛ اما تداوم نمییابد. پس مخاطب پراکنده میشود. او بعدتر وارد بازی میشود؛ اما خیلی دیر رخ میدهد. نمایش مهلت تنفس ندارد. بازیگران ترکتازی میکنند و در انتها این مخاطب است که وارد عرصه میشود. البته این مخاطب باز کودکان هستند تا اشتباهات والدین خود را با صداقت بیان کنند. در اینجا صداقت والدین به چالش کشیده نمیشود. کاری که میتوانست در دقایق ابتدایی نیز رخ دهد. با خود میپرسیم این همه قصه با واکنشگیری مخاطب چندان در ارتباط نیست.
مهمترین رویداد همان جیمی جامپ باقی میماند. جیمی جامپی که نتیجه یک کنجکاوی است. عروسک کنجکاوی کودک را برانگیخته است و این همان چیزی است که بداهه تواناییش را ندارد. یعنی توانایی ایجاد کنجکاوی را ندارد؛ چیزی که احتمالاً در متن به عنوان انگیزشهای پیش برنده در متن لحاظ شده بوده است و نادیده گرفته میشود.
انتهای پیام/