شعرهای روشن و بی نقاب

رضا اسماعیلی در یادداشتی به بررسی شعر موسی عصمتی در مجموعه «بی‌چشمداشت» پرداخته است.

خبرگزاری تسنیم، رضا اسماعیلی:

1

«روزگاری/ غروب که می‌شد/ پرنده‌ها دسته‌دسته بر می‌گشتند/ و چوپانان/ روستا را سرشار از گوسفند می‌کردند/ و ما با نهیب پدران‌مان/ کوچه را به قصد خانه ترک می‌کردیم/شب / ستاره‌های فراوانی داشت/و صبح/ وقتی که می‌آمد/ در چشمه‌های اطراف/ خورشید را به هم نشان می‌دادیم/ اما یک روز/ زود غروب شد/ و شب آن قدر طولانی/که سال‌هاست/طلوع خورشید را از یاد برده‌ام» (غروب، ص 59)

من اما در آیینه شعرهای این شاعر روشندل، طلوعی روشن می‌بینم . هرچند خورشید چشم های شاعر به ظاهر خاموش‌اند، اما او آفتابی پر فروغ در سینه دارد که به مدد آن تاریکی های جهان را روشن می‌کند.

موسی عصمتی، شاعری است که کوله‌بار زمزمه بر دوش، از سمت روشن دنیا می‌آید و بر جاده‌های ظلمت گرفته نور می‌پاشد. شاعری روشن و بی‌نقاب. شاعری که با «صداقت» واژه‌ها، از فضیلت‌های فراموش شده سخن می‌گوید: از هی هی دلنواز چوپان، از برکت دست‌های بی‌بی، از شرم شرقی دختران آبادی، از آواز روشن فانوس، از دیوار کوتاه باغ‌ها، از سینه فراخ گندمزار، از سفره عاطفه، از معصومیت بره‌ها، از همخوانی شاد گنجشک‌ها، از تکاپوی چشمه‌ها، از هوهوی باد، و از آب و آینه و اعتماد.

جان و جهان شاعر به نور رسالتی انسانی روشن است. رسالتی که او را به خیزش وا می دارد تا در آسمان شعر - همچون ستاره قطبی - راهنمای رهگذران سرگردان باشد:

اگر روزی
شعله‌ای بیاورند
و فانوس‌های شکسته‌ام
دوباره روشن شوند
آن قدر نگاه خواهم کرد
که آسمان رنگ ببازد
که برف کوه‌ها از خجالت آب شوند
که رودها در استوا یخ بزنند
آن قدر نگاه خواهم کرد
که برگ‌های درختان را
چشم‌بسته حدس بزنم
آن قدر که
چون ستاره قطبی بشوم
و رهگذران سرگردان
مسیرشان را با من تنظیم کنند

(ستاره قطبی، ص 68)

2

مجموعه شعر «بی چشم‌داشت» اولین دفتر از سروده‌های شاعر روشندل و جان‌آگاه «موسی عصمتی» ست. از سروده‌های فراهم آمده در این دفتر به روشنی می‌توان دریافت که
«عصمتی» شاعر معنوی و مفهوم‌گراست. شاعری که رویکردش به شعر، نه از روی تفنن و دل‌مشغولی، بلکه به خاطر تعهد به حقیقت، انسان و جامعه انسانی است. از همین رو، شاعر در غزل‌های خویش از عناصر شاعرانه به ویژه تصویر و خیال نه به عنوان مصالح و ابزاری صرفاً آرایشی و تزئینی، بلکه به عنوان ابزاری برای انتقال مفاهیم و ایجاد ارتباط صادقانه
و صمیمانه با مخاطب استفاده می‌کند، زیرا «زبان» در گام نخست، ابزار ایجاد ارتباط است. البته این معنامحوری با تلفیق هنرمندانه «فرم» و «محتوا» و در ساختاری
شاعرانه اتفاق می‌افتد:

هلا زلال زمین! آبروی دریاها
تهی شد از نم و باران، سبوی دریاها

چگونه از تو بگویم؟ که بغض خواهد کرد
در ابتدای سرودن، گلوی دریاها ...

(دریاها، ص 42)

3

«شاعری پرتوی از شعور نبوت است» و رسالت انسانی یک هنرمند اصیل – پیش و بیش از هر چیز - اشارت و بشارت به نور، روشنی و زیبایی، و گشودن روزنه‌های عشق و
امید به سوی دنیای مخاطبان هنر خویش است. از این منظر، بر این اعتقاد و باورم که کار شاعر – بخصوص شاعر مسلمان - آیه یاس خواندن و دمیدن در تنور ناامیدی نیست. انگشت اشاره شاعر نباید تنها به سمت زشتی‌ها و پلشتی‌ها باشد؛ چراکه براساس آموزه‌های دینی ما بر این باوریم که «پایان شب سیه، سپید است»؛ از این رو من شاعر حق ندارم مخاطب خویش را به کوچه‌های بن‌بست بکشانم و در آخر دنیا پیاده کنم!

برای نیفتادن در چنین دامچاله‌هایی، باید همچون شاعر این مجموعه در ساحت شعر اهل مراقبه و محاسبه باشیم و عنان اختیارمان را دربست به دست خیال چموش نسپاریم تا ما
را در هر منزلگاهی که دوست داشت، پیاده کند؛ پس باید حواس‌مان جمع باشد که نهال امید را در دل‌ها نخشکانیم و باعث تنومند شدن «غول افسردگی» که بیماری گریزناپذیر قرن اکنون است نشویم. چنان که شاعر نیز با تاکید بر این دقیقه گفته است:

جاده‌های سفرم تا به خدا نزدیک است
راه را چاه نگویید، خودم می‌بینم

و کلام آخر این که لهجه شاعر در بیشتر شعرهای این مجموعه، لهجه‌ای نوستالژیک است. در اکثر شعرها ردپای اندوهی انسانی و با شکوه پیداست. اندوهی که حس همذات‌پنداری را در مخاطبین بیدار می‌کند و آنان را تا پایان شعر با خود همراه می‌سازد.

در مورد موسی عصمتی و شعرهای روشن او حرف برای گفتن بسیار است. آرزو می‌کنم در فرصتی دیگر بتوانم در بازنمایی چهره این شاعر نجیب و دوست‌داشتنی قلم بزنم. ان شاءالله.

حسن ختام این نوشتار را به غزلی زیبا و قابل تأمل از این مجموعه شعر اختصاص می‌دهم و با آرزوی روزهایی آفتابی‌تر برای خالق «بی‌چشم‌داشت» سخن را به پایان می‌برم:

من فکر می کنم که نشستن قبول نیست
رفتن، بدون حادثه از من قبول نیست

حتماً در این زمینه که با من موافقید
تنها دعا و روضه و شیون قبول نیست

ماندن شبیه دره که یک روز آب ... نه !
این‌ها همه درست، ولیکن قبول نیست

اینک اقامه‌ای ست که باید قیام کرد
اما بدون سنگ و فلاخن قبول نیست

اسبی بیاورید که باید سوار شد
در انتظار، گوشه نشستن قبول نیست

انتهای پیام/