امام خمینی (ره) در حفظ ارتش استوار بود
مشاور فرمانده کل سپاه گفت:امام یک تصمیم راهبردی برای حفظ نظام و تمامیت ارضی کشور گرفته بودند که همان باقی مانده از ارتش ذخیرهای شد برای روزمبادا که همان جنگ تحمیلی باشد.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم،هفته دفاع مقدس بهانه شایستهای است برای واکاوی خاطرات منحصر به فرد دفاع مقدس، خاطراتی که هریک میتواند برای نسل امروز ما، اندیشههای جدید خلق کند و چراغی روشن برای ادامه مسیر پیشرفت این سرزمین باشد. گفتوگو با سردار سرتیپ پاسدار محمدحسن کوسهچی مشاور فرماندهی کل سپاه پاسداران، فرصت مغتنمی برای پنجره بود تا پرسش های بنیادین خود را طرح کند.
در روزهای ابتدایی هجوم صدام به مرزهای ایران اسلامی تفکری بر نیروهای مسلح و مخصوصا دولت بنیصدر که فرماندهی کل قوا را به عهده داشت حاکم بود که میگفت نمیتوانیم بجنگیم به نظر شما چه عواملی در تقویت این باور دخیل بود؟
مسئولیت اصلی دفاع از مرزها در روزهای اول جنگ به عهده ارتش بود که نیروهای انقلابی مثل تیمسار ظهیر نژاد، شهید فلاحی و صیاد شیرازی در آن کم بود. در واقع صحنه نبرد، کامل دست ارتش بود تا چند ماه اول جنگ، هر نیروی مردمی که قصد حضور در جبهه را داشت باید از کانال ارتش وارد میشد که فرماندهی آن بر عهده بنیصدر بود و اجازه حضور نیروی مردمی، بسیج و سپاه را در عرصه نبرد با دشمن نمیداد و تنها اجازه حضور در جبهههایی داشتیم که حداقلی از نیروهای ارتش بود تا راحتتر بتوانیم کار انجام بدهیم. جایی که ارتش بود و حضور پررنگی داشت ما با مشکل مواجه میشدیم آنها احساس میکردند که مسئولیت اصلی با اینهاست و نیروهای مردمی هم آموزشهای آنچنانی دفاعی نداشتند. سلاح هم نداشتیم هر چند بعد از چندین ماه در اوایل جنگ دارای حداقلهایی شدیم حداقلهایی که میگویم نه تانک و توپ مثلا در حد خمپارهای و سلاحهایی که بعضا از رده خارج شده بودند اما بعد از بنیصدر حضور ما و نفوذ ما کمی بیشتر شد. متاسفانه دیدگاههای غلطی بر فرماندهان ارتش حاکم بود که میگفت باید بگذاریم دشمن وارد خاک ما شود و بعد در عمق به دفاع بپردازیم و یا طرحریزی عملیاتهایی که انجام میشد اشتباهاتی داشت که هیچگاه باعث سد هجوم دشمن نشد و شکست خورد و حتی نتواست جلوی سقوط خرمشهر را بگیرد.
یکی دیگر از اشتباههای راهبردی ارتش در زمان پهلوی در چیدمان دفاعی یگانها این بود که برای مثال لشکر 92 زرهی را برای دفاع از 400 تا 500 کیلومترمربع بهکار گرفته بودند یا مثلا یک لشکر پیاده در کرمانشاه از چنگوله تا باغ ویسی یا در کردستان لشکر 62 پیادهی کردستان این اشتباه فاحشی است که در چیدمان یگانها براساس سرزمین و اقلیم از فرماندهان ارتش در زمان پهلوی سرزده بود و فکر میکردند برای دفاع در مقابل دشمن کفایت میکند و البته دلخوشی محمدرضا به پشتیبانی آمریکا و ناتو بود و اما دشمن از دالان پرداغ تا دهانه فاو که با ما مرز مشترک داشت تجاوز خود را تقریبا در تمامی نقاط آغاز کرده بود و 3 سپاه را دشمن برای حمله گذاشته بود و تمامی این لشکرها اگر یکجا جمع میشدند، نمیتوانستند یک دفاع مستحکمی را داشته باشند.
با توجه به دیدگاههای موجود در ارتش و با توجه به ناتوانی، ارتش ما در زمانی طاغوت یک ارتش وابسته به غرب خصوصا آمریکا بود و وقتیکه آمریکا دستش به طور کامل از توی ایران قطع شد طبیعی بود که خیلی از سلاحها و تجهیزات ما از کارایی لازم برخوردار نباشند و دوم اینکه زمان قبل از انقلاب شاه متکی به نیروی هوایی کشور بود و به این دلیل به نیروی زمینی خیلی اهمیت نمیداد و اینها نمیتوانستند با نیروی هوایی که وابسته به آمریکا بوده به راحتی از هرگونه تجاوز دشمن و هر اقدامی که خودشان اراده کنند به هرحال نماینده آمریکا در منطقه بود و میتوانستند کارهایی بکنند. ما در آن موقع کشور سهبرابری عراق ما دارای 8 لشکر بودیم و عراق یک سومی ما دارای 12 لشکر و از نظر توان نظامی از ما بالاتر بود و ما اتکا به نیروی هوایی داشتیم و طبیعی بود که بعد از انقلاب نیروی هوایی هم آن کارایی لازم را نداشته باشد چون پشتیبانی لازم را نداشت دیگر و همان روزهای اول تعداد زیادی از هواپیماهای ما (140 فروند) ساقط شدند و ما از همان روزهای اول آسیب دیدیم. نیروی زمینی ما هم که آنچنان قوی نبود.
یکی از دلایلی که نیروی نظامی ما در برابر دشمن نتوانست موفق بشود به نظر من تحت فشار مسئولین سیاسی کشور عملیات میکردند نه در اثر فکر و شناسایی و برآورد صحیح منطقه عملیاتی و طبیعی بود که موفق نشود و من از زبان بزرگان جنگ شنیدم که تقریبا از دو سه ماه اول جنگ به صراحت گفتند که ما نمیتوانیم با این امکاناتی که داریم و با این استعدادی که داریم دشمن متجاوز را از مرزهای ایران بیرون کنیم. به نظر من این حرف درست بوده برای اینکه اینها خود ارتش را تنها میدیدند در زمان شاه هم پیشبینی گروه احتیاط کردند حتی خود ما هم یک دوره گروه احتیاط را آوردیم، یعنی منقضیهای 56 را آوردیم ولی این منقضیها کمکی که به ارتش نکردند بلکه تبدیل به یک معضل شدند برای ارتش همه دارای زن و فرزند و سنها بالارفته بود از نظامی بودن به دور و نمیتوانستند اثر مثبتی داشته باشند و کسانی که میگفتند نمیتوانیم بجنگیم با توجه به شرایط و نیروهایی که داشتند شاید درست هم میگفتند. حالا در مقابل این تفکر، تفکر دیگری هم در ارتش وجود داشت مثال آقای صیاد شیرازی که میگفت میتوانیم بجنگیم چرا؟ چون اتکایش به مردم بود ما هم که میگفتیم میتوانیم با توجه به نداشتن امکانات و تجهیزات لازم با کمک مردم یک کارهایی انجام میدادیم در واقع مسئولین اعتماد کردند به ما تجهیزات سبک و نیمه سنگین دادند و ما هم دورههای لازم را سپری کردیم و نیروهای مردمی را نیز آموزش نظامی دادیم لذا با گذشتن چند ماهی از جنگ و بعد از اعلام عدم کفایت سیاسی بنیصدر در مجلس شورای اسلامی بچههای سپاه به رشد قابل قبولی درجنگ رسیده بودند درست مثل اینکه فرماندهان ما در بهترین دانشکدههای نظامی دنیا تحصیل کردهاند و دلیلش هم باور انقلابی شور حماسی که از عاشورا نشأت میگرفت و حضور در صحنه نبرد واقعی بود پس ما با انجام دادن عملیاتهای کوچک که با موفقیت صورت میگرفت و با حضور مردم توانستیم هم به پیروزیهایی هرچند اندک دست پیدا کنیم و هم اینکه مهمتر از همه هیمنه و ابهت دشمن را بشکنیم و همه این کارها را با رهبری و مدیرت امام (ره) وحضور نیروهای مومن انقلابی صورت میگرفت درحالیکه در ارتش چنین کارهایی انجام نمیشد و دلیلش سازمان ارتش بود که اصلا اجازه نمیداد نیرویی غیر سازمانی و مردمی در ارتش حضور داشته باشد. درحالیکه ما با توجه به جسارت و شجاعت مردم با گذراندن دورههای یک یا دو هفتهای توانستیم کارایی لازم را به دست بیاوریم و دیدگاهی که بر کل نظام نیروهای مسلح حاکم بود که نمیشد از نیروی مردمی در این جنگ استفاده شود. با عزل بنیصدر که مانع اصلی اتحاد ارتش و سپاه از بین رفت، آقای رضایی با آوردن کل سپاه به میدان جنگ و شهید صیاد هم که این دو با هم اتحاد عجیبی داشتند و با داشتن یک نیروی انسانی با انگیزه و آماده شهادت توانستیم با دشمن مبارزه کنیم و با حضور این دو بزرگوار میبینیم که اولین عملیات که ثامنالائمه بود با تلاش برادرانی که در آن دوران بودند و تلاش میکردند ایجاد شد و با اولین عملیات مشترک ارتش و سپاه (شکستن حصر آبادان) دیدند با به وجود آمدن این اتحاد کارهای ناممکن ممکن میشود و در عملیات دیگر استعداد نیروهای ما چندین برابر شد و ما به مرور طی گذشت روزها و ماهها از دفاع مقدس به بلوغ جنگی و بالندگی در فرماندهی و مدیریت جنگ رسیدیم و از همه مهمتر رمز پیروزی بود که امام خمینی (ره) فرمودند یعنی ما میتوانیم که باعث خودباوری در تمامی نیروها شد.
با توجه به رجز خوانی صدام در خصوص تجزیه خوزستان و به نوعی فرماندهانش که بر این باور بودند که ما در تهران شما را خواهیم دید چرا بعد از گذشت یک سال نه تنها به این مهم نائل نشدند بلکه از کشور ما پا به فرار گذاشتند و شروع به عقب نشینی کردند و دم از صلح و مصالحه و گفتمان بینالمللی زدند.
صدام میدانست که ارتش ما متکی به آمریکاست و آمریکا هم که از فروردین ماه با ما قطع رابطه کرده و دیگر از ارتش ما حمایت نمیکند و ارتش هم که بیشتر فرماندهانش را از دست داده بود که دلایل این ریزش برهمگان معلوم است آنهایی که طاغوتی بودند یا به خارج از کشور گریخته بودند و یا پاکسازی شده بودند و بعضی هم اعدام شده بودند. وضع ارتش که وظیفه ذاتی آن صیانت از تمامیت ارضی است کاملا به هم ریخته بود و فرصت مناسبی برای عقدهگشایی صدام به وجود آمده بود و شاید هرکس دیگری هم به جای صدام بود از این فرصت استفاده میکرد و مشکلات ژئوپلتیک جغرافیای سرزمینش را حل میکرد. بعضیها فکر میکنند که ما بهانه به دست صدام دادهایم درحالیکه برای وقوع جنگ بین دو کشور دهها و یا شاید صدها معادله باید وجود داشته باشد تا جنگی اتفاق بیفتد.
اما در عراق با به قدرت رسیدن صدام و در اختیار گرفتن تمامی اهرمهای قدرت تمامی معادلات به هم ریخت و این صدام بود که بر مبنای استدلال و تحلیلی که خود داشت با آن خوی دیکتاتوری و چراغ سبز آمریکا جنگ را به ما تحمیل کرد.
صدام که میدید ارتش قدرتمند منطقه از هم پاشیده است و ارتش ما بعد از پیروزی انقلاب از حدود 500 هزار نفر به 250 هزار نفر تقلیل پیدا کرده، نه فرمانده و نه تجهیزات کارآمدی دارد نه نیروی کافی دارد و وضعیت ارتش به شدت آشفته شده بود و آنها هم از این موضوع بیاطلاع نبودند. ولی روی مردم و رهبرشان حساب نکرده بود و از نظر فنی هم برآورد غلط داشتند. دوم اینکه در مرزهای ما هم هیچ خبری نیست حتی ژاندارمری هم به آن شکل کارایی ندارد و مدیریت کشور هم قدری به هم ریخته است و گروههای ضد انقلاب داخلی هم به شدت دارند کار میکنند. پس میبیند که همه چیز مهیای حمله به ایران است.
البته با این تحلیل و شنیدههای ماموران اطلاعاتی و امنیتی و مشاورههای نیروهای خائن به انقلاب مثل شاپوربختیار و منافقین به ما حمله کرد ولی خیلی چیزها را ندید، مثلا قدرت امام خمینی (ره) را ندید و از قدرت امام و مردم آگاهی نداشت . پس هم برآورد غلط و هم ندیدن امام و نیروهای مومن انقلابی باعث شد که به کشور ما حمله کند و با شروع جنگ دشمن با مقاومتهایی مواجهه میشود که ازمنشأ آنها بیخبر و حساب آن را نکرده بودند.
باتوجه به نبود نیروی نظامی قدرتمند در برابر هجوم صدام چه عوامل و شاخصههایی باعث مهیا شدن حضور نیروهای مردمی در جبهههای حق علیه باطل شد؟
عواملی که باعث حضور مردم شد باید برگردیم به فرمان امام که در آذر 58 فرمودند که ما باید یک ارتش بیست میلیونی داشته باشیم کشوری سیوهفت میلیونی باید در مواقع لزوم بیست میلیون جوان آماده که درمقابل دشمن بتوانند ایستادگی کنند داشته باشد. همین هم مبنای تشکیل بسیج شد قبل از جنگ مردم به فرمان امام در تمامی صحنهها به رشد و تعالی انقلاب اسلامی کمک بسیار کردند. ولی تحت نام بسیج نبودند. در دوران جنگ تحمیلی همان بسیجی که قبل از جنگ به فرمان امام تشکیل شده بود ایفاگر خطیرترین نقش خود در یک نقطه عطف تاریخی شد. امام قبل از تهدید دشمن به فکر تشکیل بسیج بودند وخوب میدانستند که این نیروهای نظامی به تنهایی نمیتوانند کاری از پیش ببرند، پیشبینیهای امام (ره) شبیه معجزه هستند.
یک آدم معمولی نمیتواند اینچنین پیشبینیهایی بکند و باز تنها کسی که در حفظ ارتش استوار بود امام خمینی (ره) عزیز بود، به نظرشما اگر در سال 59 ارتش از بین رفته بود آیا مردم به تنهایی میتوانستند کاری از پیش ببرند، بدون ارتش و تجهیزات ارتش؟ قطعأ خیر. پس امام یک تصمیم راهبردی برای حفظ نظام و تمامیت ارضی کشور گرفته بودند که به قول سعدی علیهالرحمه در ترازوی عقل هیچکس نمیگنجید و همان باقی مانده از ارتش ذخیرهای شد برای روزمبادا که همان جنگ تحمیلی باشد.
در واقع تشکیل بسیج یکی از عوامل مهم ورود مردم به جنگ بوده است و از همه مهمتر اینکه ظرفیتهای سپاه روز به روز که از جنگ میگذشت بیشتر و بیشتر میشد و ایستادگی ما در مقابل دشمن بهتر شده بود ما بهتر میتوانستیم بجنگیم. کانون اصلی تشکیلات بسیج هم مساجد بودند و در واقع پایگاههای اصلی بسیج. اولین کارهایی که میکردند قبل از جنگ کارهای امنیتی بود. همین بچههای بسیجی مردمی که در دزفول بودند. بعدأ در غائله خلق عرب هم کمک میکردند و ما تنها نیروهایی بودیم که در کرخه نیروهایمان را آموزش میدادیم و هر کدام از بچهها درسهایی میدادند. خود آقای رشید مسئول تاکتیک بود و بعد از چند دوره من مسئول آموزش تاکتیک شدم. بعد در سپاه فکری به انجام رسید که حضور ذهن ندارم چه کسی این فکر را ابراز کرد که برای ذخیره سپاه باید آدمهایی کنار گذاشته شوند. آمدیم و بچههایی 15، 16، 17 ساله را قبل از اینکه به خدمت بروند بسیج کردیم و سازماندهی کردیم و آموزش دادیم و اسمش رو گذاشتیم ذخیره سپاه، بدون استثناء بهترین افراد سپاه شدند و بعد هم در تشکیل جبهههای مختلف زمینه را برای جذب نیروهای بسیجی و حضورشان در جبهه راحتتر کرده بودیم. در مکانهایی که آقای رشید (در دزفول) احساس خطر میکرد، جاهای دیگر هم قطعأ همینطور بود، نیروها را سازماندهی میکردند و به کار میگرفتند.
برای مثال برادران ارتشی در ساحل شرقی کرخه مستقر بودند. ما دیدیم که اینجا محل نفوذ هست و همه جبههها هم شباهتهایی به هم دارند و ما بعد دو ماه که از جنگ میگذشت در آنجا مستقر شدیم و به طور مساوی منطقه سر پل را تا فتحالمبین حفظ کردیم. دو تیپ از ما و دو تیپ از ارتش به دشمن حمله کردیم و بقیه جبههها هم همینطور بود و هر جا که آقای رشید احساس خطر میکرد یک نفر مسئول را به همراه 50 نفر نیرو در آن جبهه قرار میداد تا از نفوذ دشمن جلوگیری شود و خود این ظرفیتسازیها باعث شد که نیروهای مردمی به کمک نیروهای نظامی بروند.
یک خاطره کوتاه مصداقی سردار؟
در عملیات فتحالمبین یکی از قرارگاههای موفق در همان روزهای اول قرارگاه قدس در عینخوش و قرارگاه نصر در کرخه بودند. قرارگاه فجر دو روز قبل به دلیل اینکه دشمن تک کرده بود به هم ریخته بود و مقداری هم در رقابیه، در نتیجه یگانها در رقابیه با تاخیر عملیات کردند و برادران در جبهه شوش اصلأ نتوانستند کاری بکنند و عملیات موفقیتآمیز را شب قبل قرارگاه نصر و قدس انجام دادند، ولی چون قدس در عمق دشمن حدود 50 کیلومتر در عقبه دشمن رفته بود دشمن خیلی حساس بود در این منطقه و احساس میکرد اگر آنجا عقب برود تمام نیروهاش محاصره خواهد شد. لذا مقاومتی شدید و پاتکهایی وحشتناکی به تیپ امام حسین وارد کرد به صورتی که قسمتی از مناطق تصرف شده را از ما پس گرفت، شهید خرازی اجازه عقبنشینی نداد و به اصرار فرمانده قرارگاه برای عقب نشینی گفت ما همینجا خواهیم ماند، شما برای خودتان فکری بکنید.
وقتی فرماندهان در قرارگاه این روحیه را از شهید خرازی دیدند با توجه به اینکه ماموریت قرارگاه نصر تمام شده بود و هنوز یگانها آمادگی عملیات داشتند، ماموریتی دیگر به قرارگاه نصر محول کردند. در واقع ماموریت قرارگاه فجر را که تصرف سایت رادر یا همان ارتفاعات ابوصلبی خات بود، دادند به قرارگاه نصر. وقتی که ما حمله کردیم دو سه روز بعد از عملیات بود فشارهای بالا هم شدید به نظرمیرسید وقتی ما رفتیم روی خود سایت دشمن دید که پشتش هم دارد بسته میشود. با وجود سختی راه توانستیم برسیم به ارتفاعات سایت و بالاخره موفق شدیم.
صبح آن روز که موفق شدیم همه مثل فاتحان روی ارتفاعات ابوصلبیخات قرار گرفتیم و مثل یک نمایش اضمحلال دشمن را میدیدیم. تعداد بسیاری از نیروهای دشمن در باتلاق گرفتاربودند وتعدادی دیگر مشغول فراربودند.
در بعد از ظهر آن روز وقتی وضعیت کمی عادیتر شد و دشمن درحال فرار و عقب نشینی بود من یک موتور برداشتم و رفتم به دوسلک که ببینم چه خبر است. اتفاقا با شهید شهبازی جانشین جاویدالاثرحاج احمد متوسلیان برخورد کردم. ایشان هم از سمت راست با موتور آمده بودند. گفتم برادر شهبازی میبینی هیچکس جلو ما نیست. من مستقیم تماس گرفتم با شهید باقری و موضوع را گزارش کردم که شهید حسن باقری با وجود فاصله زیاد رقابیه با دوسلک به سردارحاج مرتضی قربانی گفته بودند که فلانی در دوسلک است شما هم بیاید.
این خاطرهای بود از زمان فتح ارتفاعات ابوصلبیخات که صدام قبلا گفته بود اگر نیروهای ایرانی بتوانند این سایت را بگیرند من کلید بصره را به آنها خواهم داد که البته در طول سالهای دفاع مقدس چند بار دیگر این دروغ را گفت و نیروهای اسلام هم دقیقا آن مناطق را آزاد میکردند. اما بالاخره شب بعد ما در قرارگاه سپاه سوم عراق بودیم و از میوهها و غذاهای فرماندهان عراقی که هنوز در ظرفهایشان بود استفاده میکردیم. این یادآوری روزی بود که به چشم اضمحلال نیروهای دشمن را مشاهده کردیم.
شکستن ابهت دشمن تا بن دندان مسلح با حضور نیروهای مردمی آموزش ندیده چگونه اتفاق افتاد؟
ما باید دو مورد از شکست دشمن را تعریف کنیم یکی اینکه ما آغازگر جنگ نبودیم پس باید بگویم اولین شکست دشمن و تو دهنی خوردن دشمن وقتی بود که به فکر خودشان ظرف شش روز بیایند و خوزستان رو تصرف کنند. ولی شش روز به کرخه رسید و سی و چهار روز بعد به کارون رسید. خب پس همین جا شکست خورد. و دیگر چون آنها آغازگر جنگ بودند و میخواستند مناطقی را اشغال و تصرف کنند که نتوانستند گرچه ما هم احساس خوبی نداشتیم. بالاخره ما از مرزها عقب آمده بودیم و ناراحت بودیم و فشارهای زیادی روی ما بود ولی واقعیت این بود که دشمن همان مرحله اول شکست خورده بود. حالا این مناطقی را که تصرف کرده بود ما هر منطقه را در یک عملیات آزادکردیم و در چهار عملیات که به ترتیب بزرگ و کاملتر میشدند تقریبا هشتاد درصد خاک اشغالی را پس گرفتیم و توانستیم دشمن را درهم بکوبیم و این وقتی بود که انسجام ما یک انسجام سازماندهی شده و قانونمند شده بود یعنی دقیقأ تیپ و گردان و گروهان داشتیم، ما وقتی گردان به راه انداختیم عملیات ثامنالائمه را انجام دادیم. وقتی که تیپ راه انداختیم عملیات طریقالقدس را انجام دادیم. وقتی تیپهای ما رسید به دوازده تا دیگر ذلت دشمن را ما روزبهروز بیشتر میدیدیم.
منیع:پنجره
انتهای پیام/