امام خمینی (ره) در حفظ ارتش استوار بود

امام خمینی (ره) در حفظ ارتش استوار بود

مشاور فرمانده کل سپاه گفت:امام یک تصمیم راهبردی برای حفظ نظام و تمامیت ارضی کشور گرفته بودند که همان باقی مانده از ارتش ذخیره‌ای شد برای روزمبادا که همان جنگ تحمیلی باشد.

به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم،هفته دفاع مقدس بهانه شایسته‌ای است برای واکاوی خاطرات منحصر به فرد دفاع مقدس، خاطراتی که هریک می‌تواند برای نسل امروز ما، اندیشه‌های جدید خلق کند و چراغی روشن برای ادامه مسیر پیشرفت این سرزمین باشد. گفت‌وگو با سردار سرتیپ پاسدار محمد‌حسن کوسه‌چی مشاور فرماندهی کل سپاه پاسداران، فرصت مغتنمی برای پنجره بود تا پرسش های بنیادین خود را طرح کند.

در روز‎های ابتدایی هجوم صدام به مرز‎های ایران اسلامی تفکری بر نیرو‎های مسلح و مخصوصا دولت بنی‌صدر که فرماندهی کل قوا را به عهده داشت حاکم بود که می‎گفت نمی‎توانیم بجنگیم به‎ نظر شما چه عواملی در تقویت این باور دخیل بود؟
مسئولیت اصلی دفاع از مرز‎ها در روز‎های اول جنگ به عهده ارتش بود که نیرو‎های انقلابی مثل تیمسار ظهیر نژاد، شهید فلاحی و صیاد شیرازی در آن کم بود. در واقع صحنه نبرد، کامل دست ارتش بود تا چند ماه اول جنگ، هر نیروی مردمی که قصد حضور در جبهه را داشت باید از کانال ارتش وارد می‎شد که فرماندهی آن بر عهده بنی‌صدر بود و اجازه حضور نیروی مردمی، بسیج و سپاه را در عرصه نبرد با دشمن نمی‎داد و تنها اجازه حضور در جبهه‎‎هایی داشتیم که حداقلی از نیرو‎های ارتش بود تا راحت‎تر بتوانیم کار انجام بدهیم. جایی که ارتش بود و حضور پررنگی داشت ما با مشکل مواجه می‎شدیم آن‎ها احساس می‎کردند که مسئولیت اصلی با این‎هاست و نیرو‎های مردمی هم آموزش‎‎های آنچنانی دفاعی نداشتند. سلاح هم نداشتیم هر چند بعد از چندین ماه در اوایل جنگ دارای حداقل‎‎هایی شدیم حداقل‎‎هایی که می‌گویم نه تانک و توپ مثلا در حد خمپار‎های و سلاح‎‎هایی که بعضا از رده خارج ‎شده بودند اما بعد از بنی‎صدر حضور ما و نفوذ ما کمی بیشتر شد. متاسفانه دیدگاه‎‎های غلطی بر فرماندهان ارتش حاکم بود که می‎گفت باید بگذاریم دشمن وارد خاک ما شود و بعد در عمق به دفاع بپردازیم و یا طرح‎ریزی عملیات‎‎هایی که انجام می‎شد اشتباهاتی داشت که هیچ‎گاه باعث سد هجوم دشمن نشد و شکست خورد و حتی نتواست جلوی سقوط خرمشهر را بگیرد.

یکی دیگر از اشتباه‎‎های راهبردی ارتش در زمان پهلوی در چیدمان دفاعی یگان‎‎ها این بود که برای مثال لشکر 92 زرهی را برای دفاع از 400 تا 500 کیلومترمربع به‎کار گرفته بودند یا مثلا یک لشکر پیاده در کرمانشاه از چنگوله تا باغ ویسی یا در کردستان لشکر 62 پیادهی کردستان این اشتباه فاحشی است که در چیدمان یگان‎‎ها براساس سرزمین و اقلیم از فرماندهان ارتش در زمان پهلوی سرزده بود و فکر می‎کردند برای دفاع در مقابل دشمن کفایت می‎کند و البته دل‎خوشی محمدرضا به پشتیبانی آمریکا و ناتو بود و اما دشمن از دالان پرداغ تا دهانه فاو که با ما مرز مشترک داشت تجاوز خود را تقریبا در تمامی نقاط آغاز کرده بود و 3 سپاه را دشمن برای حمله گذاشته بود و تمامی این لشکر‎ها اگر یک‌جا جمع می‎شدند، نمی‎توانستند یک دفاع مستحکمی را داشته باشند.

با توجه به دیدگاه‎‎های موجود در ارتش و با توجه به ناتوانی، ارتش ما در زمانی طاغوت یک ارتش وابسته به غرب خصوصا آمریکا بود و وقتی‎که آمریکا دستش به ‎طور کامل از توی ایران قطع شد طبیعی بود که خیلی از سلاح‎‎ها و تجهیزات ما از کارایی لازم برخوردار نباشند و دوم این‌که زمان قبل از انقلاب شاه متکی به نیروی هوایی کشور بود و به این دلیل به نیروی زمینی خیلی اهمیت نمی‎داد و این‎‎ها نمی‎توانستند با نیروی هوایی که وابسته به آمریکا بوده به ‎راحتی از هرگونه تجاوز دشمن و هر اقدامی که خودشان اراده کنند به ‎هرحال نماینده آمریکا در منطقه بود و می‎توانستند کار‎هایی بکنند. ما در آن موقع کشور سه‌برابری عراق ما دارای 8 لشکر بودیم و عراق یک سومی ما دارای 12 لشکر و از نظر توان نظامی از ما بالاتر بود و ما اتکا به نیروی هوایی داشتیم و طبیعی بود که بعد از انقلاب نیروی هوایی هم آن کارایی لازم را نداشته باشد چون پشتیبانی لازم را نداشت دیگر و همان روز‎های اول تعداد زیادی از هواپیما‎های ما (140 فروند) ساقط شدند و ما از همان روز‎های اول آسیب دیدیم. نیروی زمینی ما هم که آنچنان قوی نبود.

یکی از دلایلی که نیروی نظامی ما در برابر دشمن نتوانست موفق بشود به ‎نظر من تحت‎ فشار مسئولین سیاسی کشور عملیات می‎کردند نه در اثر فکر و شناسایی و برآورد صحیح منطقه عملیاتی و طبیعی بود که موفق نشود و من از زبان بزرگان جنگ شنیدم که تقریبا از دو سه ماه اول جنگ به‎ صراحت گفتند که ما نمی‎توانیم با این امکاناتی که داریم و با این استعدادی که داریم دشمن متجاوز ‎را از مرز‎های ایران بیرون کنیم. به ‎نظر من این حرف درست بوده برای این‌که این‎‎ها خود ارتش را تنها می‎دیدند در زمان شاه هم پیش‎بینی گروه احتیاط کردند حتی خود ما هم یک دوره گروه احتیاط را آوردیم، یعنی منقضی‎‎های 56 را آوردیم ولی این منقضی‎‎ها کمکی که به ارتش نکردند بلکه تبدیل به یک معضل شدند برای ارتش همه دارای زن و فرزند و سن‎ها بالارفته بود از نظامی بودن به دور و نمی‎توانستند اثر مثبتی داشته باشند و کسانی که می‎گفتند نمی‎توانیم بجنگیم با توجه به شرایط و نیرو‎هایی که داشتند شاید درست هم می‎گفتند. حالا در مقابل این تفکر، تفکر دیگری هم در ارتش وجود داشت مثال آقای صیاد شیرازی که می‎گفت می‎توانیم بجنگیم چرا؟ چون اتکایش به مردم بود ما هم که می‎گفتیم می‎توانیم با توجه به نداشتن امکانات و تجهیزات لازم با کمک مردم یک کار‎هایی انجام می‌دادیم در واقع مسئولین اعتماد کردند به ما تجهیزات سبک و نیمه سنگین دادند و ما هم دوره‎‎های لازم را سپری کردیم و نیرو‎های مردمی را نیز آموزش نظامی دادیم لذا با گذشتن چند ماهی از جنگ و بعد از اعلام عدم کفایت سیاسی بنی‎صدر در مجلس شورای اسلامی بچه‎‎های سپاه به رشد قابل قبولی درجنگ رسیده بودند درست مثل این‌که فرماندهان ما در بهترین دانشکده‎‎های نظامی دنیا تحصیل ‎کرده‌اند و دلیلش هم باور انقلابی شور حماسی که از عاشورا نشأت می‎گرفت و حضور در صحنه نبرد واقعی بود پس ما با انجام دادن عملیات‎های کوچک که با موفقیت صورت می‎گرفت و با حضور مردم توانستیم هم به پیروزی‎‎هایی هرچند اندک دست پیدا کنیم و هم این‌که مهم‎تر از همه هیمنه و ابهت دشمن را بشکنیم و همه‌ این کار‎ها را با رهبری و مدیرت امام (ره) وحضور نیرو‎های مومن انقلابی صورت می‎گرفت درحالی‎که در ارتش ‎چنین کار‎هایی انجام نمی‎شد و دلیلش سازمان ارتش بود که اصلا اجازه نمی‌داد نیرویی غیر سازمانی و مردمی در ارتش حضور داشته باشد. درحالی‎که ما با توجه به جسارت و شجاعت مردم با گذراندن دوره‎‎های یک یا دو هفته‎ای توانستیم کارایی لازم را به دست بیاوریم و دیدگاهی که بر کل نظام نیرو‎های مسلح حاکم بود که نمی‎شد از نیروی مردمی در این جنگ استفاده شود. با عزل بنی‎صدر که مانع اصلی اتحاد ارتش و سپاه از بین رفت، آقای رضایی با آوردن کل سپاه به میدان جنگ و شهید صیاد هم که این دو با هم اتحاد عجیبی داشتند و با داشتن یک نیروی انسانی با انگیزه و آماده شهادت توانستیم با دشمن مبارزه کنیم و با حضور این دو بزرگوار می‎بینیم که اولین عملیات که ثامن‌الائمه بود با تلاش برادرانی که در آن دوران بودند و تلاش می‎کردند ایجاد شد و با اولین عملیات مشترک ارتش و سپاه (شکستن حصر آبادان) دیدند با به ‎وجود آمدن این اتحاد کار‎های ناممکن ممکن می‎شود و در عملیات دیگر استعداد نیرو‎های ما چندین برابر شد و ما به‎ مرور طی گذشت روز‎ها و ماه‎ها از دفاع مقدس به بلوغ جنگی و بالندگی در فرماندهی و مدیریت جنگ رسیدیم و از همه مهم‎تر رمز پیروزی بود که امام خمینی (ره) فرمودند یعنی ما می‎توانیم که باعث خودباوری در تمامی نیرو‎ها شد.

با توجه به رجز خوانی صدام در خصوص تجزیه خوزستان و به نوعی فرماندهانش که بر این باور بودند که ما در تهران شما را خواهیم دید چرا بعد از گذشت یک سال نه تنها به این مهم نائل نشدند بلکه از کشور ما پا به فرار گذاشتند و شروع به عقب نشینی کردند و دم از صلح و مصالحه و گفتمان بین‎المللی زدند.
صدام می‌دانست که ارتش ما متکی به آمریکاست و آمریکا هم که از فروردین ماه با ما قطع رابطه کرده و دیگر از ارتش ما حمایت نمی‌کند و ارتش هم که بیشتر فرماندهانش را از دست داده بود که دلایل این ریزش برهمگان معلوم است آن‎هایی که طاغوتی بودند یا به خارج از کشور گریخته بودند و یا پاکسازی شده بودند و بعضی هم اعدام شده بودند. وضع ارتش که وظیفه ذاتی آن صیانت از تمامیت ارضی است کاملا به هم ریخته بود و فرصت مناسبی برای عقده‌گشایی صدام به‎ وجود آمده بود و شاید هرکس دیگری هم به ‎جای صدام بود از این فرصت استفاده می‌کرد و مشکلات ژئوپلتیک جغرافیای سرزمینش را حل می‎کرد. بعضی‎ها فکر می‌کنند که ما بهانه به دست صدام داده‎ایم درحالی‎که برای وقوع جنگ بین دو کشور ده‎ها و یا شاید صد‎ها معادله باید وجود داشته باشد تا جنگی اتفاق بیفتد.
اما در عراق با به قدرت رسیدن صدام و در اختیار گرفتن تمامی اهرم‎‎های قدرت تمامی معادلات به هم ریخت و این صدام بود که بر مبنای استدلال و تحلیلی که خود داشت با آن خوی دیکتاتوری و چراغ سبز آمریکا جنگ را به ما تحمیل کرد.
صدام که می‎دید ارتش قدرتمند منطقه از هم پاشیده است و ارتش ما بعد از پیروزی انقلاب از حدود 500 هزار نفر به 250 هزار نفر تقلیل پیدا کرده، نه فرمانده و نه تجهیزات کارآمدی دارد نه نیروی کافی دارد و وضعیت ارتش به ‎شدت آشفته شده بود و آن‎ها هم از این موضوع بی‎اطلاع نبودند. ولی روی مردم و رهبرشان حساب نکرده بود و از نظر فنی هم برآورد غلط داشتند. دوم این‌که در مرز‎های ما هم هیچ خبری نیست حتی ژاندارمری هم به آن شکل کارایی ندارد و مدیریت کشور هم قدری به هم ریخته است و گروه‎های ضد انقلاب داخلی هم به‎ شدت دارند کار می‌کنند. پس می‎بیند که همه چیز مهیای حمله به ایران است.
البته با این تحلیل و شنیده‎‎های ماموران اطلاعاتی و امنیتی و مشاوره‎های نیرو‎های خائن به انقلاب مثل شاپوربختیار و منافقین به ما حمله کرد ولی خیلی چیز‎ها را ندید، مثلا قدرت امام خمینی (ره) را ندید و از قدرت امام و مردم آگاهی نداشت . پس هم برآورد غلط و هم ندیدن امام و نیرو‎های مومن انقلابی باعث شد که به کشور ما حمله کند و با شروع جنگ دشمن با مقاومت‎هایی مواجهه می‌شود که ازمنشأ آن‎ها بی‎خبر و حساب آن را نکرده بودند.

باتوجه به نبود نیروی نظامی قدرتمند در برابر هجوم صدام چه عوامل و شاخصه‎‎هایی باعث مهیا شدن حضور نیرو‎های مردمی در جبهه‎‎های حق علیه باطل شد؟
عواملی که باعث حضور مردم شد باید برگردیم به فرمان امام که در آذر 58 فرمودند که ما باید یک ارتش بیست میلیونی داشته باشیم کشوری سی‌و‌هفت میلیونی باید در مواقع لزوم بیست میلیون جوان آماده که درمقابل دشمن بتوانند ایستادگی کنند داشته باشد. همین هم مبنای تشکیل بسیج شد قبل از جنگ مردم به فرمان امام در تمامی صحنه‎ها به رشد و تعالی انقلاب اسلامی کمک بسیار کردند. ولی تحت نام بسیج نبودند. در دوران جنگ تحمیلی همان بسیجی که قبل از جنگ به فرمان امام تشکیل شده بود ایفاگر خطیرترین نقش خود در یک نقطه عطف تاریخی شد. امام قبل از تهدید دشمن به فکر تشکیل بسیج بودند وخوب می‌دانستند که این نیرو‎های نظامی به تنهایی نمی‌توانند کاری از پیش ببرند، پیش‎بینی‎‎های امام (ره) شبیه معجزه هستند.
یک آدم معمولی نمی‌تواند اینچنین  پیش‎بینی‎‎هایی بکند و باز تنها کسی که در حفظ ارتش استوار بود امام خمینی (ره) عزیز بود، به ‎نظرشما اگر در سال 59 ارتش از بین رفته بود آیا مردم به تن‎هایی می‌توانستند کاری از پیش ببرند، بدون ارتش و تجهیزات ارتش؟ قطعأ خیر. پس امام یک تصمیم راهبردی برای حفظ نظام و تمامیت ارضی کشور گرفته بودند که به قول سعدی علیه‌الرحمه در ترازوی عقل هیچ‌کس نمی‎گنجید و همان باقی مانده از ارتش ذخیره‌ای شد برای روزمبادا که همان جنگ تحمیلی باشد.
در واقع تشکیل بسیج یکی از عوامل مهم ورود مردم به جنگ بوده است و از همه مهم‎تر این‌که ظرفیت‎های سپاه روز به روز که از جنگ می‌گذشت بیشتر و بیشتر می‎شد و ایستادگی ما در مقابل دشمن بهتر شده بود ما بهتر می‌توانستیم بجنگیم. کانون اصلی تشکیلات بسیج هم مساجد بودند و در واقع پایگاه‎های اصلی بسیج. اولین کار‎هایی که می‌کردند قبل از جنگ کار‎های امنیتی بود. همین بچه‎‎های بسیجی مردمی که در دزفول بودند. بعدأ در غائله خلق عرب هم کمک می‌کردند و ما تنها نیرو‎هایی بودیم که در کرخه نیروهای‌مان را آموزش می‌دادیم و هر کدام از بچه‎ها درس‎هایی می‌دادند. خود آقای رشید مسئول تاکتیک بود و بعد از چند دوره من مسئول آموزش تاکتیک شدم. بعد در سپاه فکری به انجام رسید که حضور ذهن ندارم چه‎ کسی این فکر را ابراز کرد که برای ذخیره سپاه باید آدم‎هایی کنار گذاشته شوند. آمدیم و بچه‎‎هایی 15، 16، 17 ساله را قبل از این‌که به خدمت بروند بسیج کردیم و سازماندهی کردیم و آموزش دادیم و اسمش رو گذاشتیم ذخیره سپاه، بدون استثناء بهترین افراد سپاه شدند و بعد هم در تشکیل جبهه‎‎های مختلف زمینه را برای جذب نیرو‎های بسیجی و حضورشان در جبهه راحت‎تر کرده بودیم. در مکان‎هایی که آقای رشید (در دزفول) احساس خطر می‌کرد، جا‎های دیگر هم قطعأ همین‎طور بود، نیرو‎ها را سازماندهی می‌کردند و به کار می‎گرفتند.
برای مثال برادران ارتشی در ساحل شرقی کرخه مستقر بودند. ما دیدیم که اینجا محل نفوذ هست و همه جبهه‎ها هم شباهت‎هایی به هم دارند و ما بعد دو ماه که از جنگ می‌گذشت در آنجا مستقر شدیم و به‎ طور مساوی منطقه سر پل را تا فتح‌المبین حفظ کردیم. دو تیپ از ما و دو تیپ از ارتش به دشمن حمله کردیم و بقیه جبهه‎ها هم همین‎طور بود و هر جا که آقای رشید احساس خطر می‌کرد یک نفر مسئول را به ‎همراه 50 نفر نیرو در آن جبهه قرار می‌داد تا از نفوذ دشمن جلوگیری شود و خود این ظرفیت‌سازی‎ها باعث شد که نیرو‎های مردمی به کمک نیرو‎های نظامی بروند.

یک خاطره کوتاه مصداقی سردار؟
در عملیات فتح‌المبین یکی از قرارگاه‎های موفق در همان روز‎های اول قرارگاه قدس در عین‌خوش و قرارگاه نصر در کرخه بودند. قرارگاه فجر دو روز قبل به‎ دلیل این‌که دشمن تک کرده بود به هم ریخته بود و مقداری هم در رقابیه، در نتیجه یگان‎ها در رقابیه با تاخیر عملیات کردند و برادران در جبهه شوش اصلأ نتوانستند کاری بکنند و عملیات موفقیت‎آمیز را شب قبل قرارگاه نصر و قدس انجام دادند، ولی چون قدس در عمق دشمن حدود 50 کیلومتر در عقبه دشمن رفته بود دشمن خیلی حساس بود در این منطقه و احساس می‌کرد اگر آنجا عقب برود تمام نیروهاش محاصره خواهد شد. لذا مقاومتی شدید و پاتک‎هایی وحشتناکی به تیپ امام حسین وارد کرد به‎ صورتی که قسمتی از مناطق تصرف شده را از ما پس گرفت، شهید خرازی اجازه عقب‌نشینی نداد و به اصرار فرمانده قرارگاه برای عقب نشینی گفت ما همین‌جا خواهیم ماند، شما برای خودتان فکری بکنید.

وقتی فرماندهان در قرارگاه این روحیه را از شهید خرازی دیدند با توجه به این‌که ماموریت قرارگاه نصر تمام شده بود و هنوز یگان‎ها آمادگی عملیات داشتند، ماموریتی دیگر به قرارگاه نصر محول کردند. در واقع ماموریت قرارگاه فجر را که تصرف سایت رادر یا همان ارتفاعات ابوصلبی خات بود، دادند به قرارگاه نصر. وقتی که ما حمله کردیم دو سه روز بعد از عملیات بود فشار‎های بالا هم شدید به ‎نظرمی‌رسید وقتی ما رفتیم روی خود سایت دشمن دید که پشتش هم دارد بسته می‌شود. با وجود سختی راه توانستیم برسیم به ارتفاعات سایت و بالاخره موفق شدیم.

صبح آن روز که موفق شدیم همه مثل فاتحان روی ارتفاعات ابو‌صلبی‌خات قرار گرفتیم و مثل یک نمایش اضمحلال دشمن را می‌دیدیم. تعداد بسیاری از نیرو‎های دشمن در باتلاق گرفتاربودند وتعدادی دیگر مشغول فراربودند.

در بعد از ظهر آن روز وقتی وضعیت کمی عادی‎تر شد و دشمن درحال فرار و عقب نشینی بود من یک موتور برداشتم و رفتم به دوسلک که ببینم چه خبر است. اتفاقا با شهید شهبازی جانشین جاویدالاثرحاج احمد متوسلیان برخورد کردم. ایشان هم از سمت راست با موتور آمده بودند. گفتم برادر شهبازی می‎بینی هیچ‌کس جلو ما نیست. من مستقیم تماس گرفتم با شهید باقری و موضوع را گزارش کردم که شهید حسن باقری با وجود فاصله زیاد رقابیه با دوسلک به سردارحاج مرتضی قربانی گفته بودند که فلانی در دوسلک است شما هم بیاید.
این خاطره‌ای بود از زمان فتح ارتفاعات ابو‌صلبی‌خات که صدام قبلا گفته بود اگر نیرو‎های ایرانی بتوانند این سایت را بگیرند من کلید بصره را به آن‌ها خواهم داد که البته در طول سال‎های دفاع مقدس چند بار دیگر این دروغ را گفت و نیرو‎های اسلام هم دقیقا آن مناطق را آزاد می‌کردند. اما بالاخره شب بعد ما در قرارگاه سپاه سوم عراق بودیم و از میوه‎ها و غذا‎های فرماندهان عراقی که هنوز در ظرف‌های‎شان بود استفاده می‎کردیم. این یادآوری روزی بود که به چشم اضمحلال نیرو‎های دشمن را مشاهده کردیم.

شکستن ابهت دشمن تا بن دندان مسلح با حضور نیرو‎های مردمی آموزش ندیده چگونه اتفاق افتاد؟
ما باید دو مورد از شکست دشمن را تعریف کنیم یکی این‌که ما آغازگر جنگ نبودیم پس باید بگویم اولین شکست دشمن و تو دهنی خوردن دشمن وقتی بود که به فکر خودشان ظرف شش روز بیایند و خوزستان رو تصرف کنند. ولی شش روز به کرخه رسید و سی و چهار روز بعد به کارون رسید. خب پس همین جا شکست خورد. و دیگر چون آن‎ها آغازگر جنگ بودند و می‌خواستند مناطقی را اشغال و تصرف کنند که نتوانستند ‎گرچه ما هم احساس خوبی نداشتیم. بالاخره ما از مرز‎ها عقب آمده بودیم و ناراحت بودیم و فشار‎های زیادی روی ما بود ولی واقعیت این بود که دشمن همان مرحله اول شکست خورده بود. حالا این مناطقی را که تصرف کرده بود ما هر منطقه را در یک عملیات آزادکردیم و در چهار عملیات که به ترتیب بزرگ و کامل‎تر می‎شدند تقریبا هشتاد درصد خاک اشغالی را پس گرفتیم و توانستیم دشمن را درهم بکوبیم و این وقتی بود که انسجام ما یک انسجام سازماندهی شده و قانونمند شده بود یعنی دقیقأ تیپ و گردان و گروهان داشتیم، ما وقتی گردان به راه انداختیم عملیات ثامن‌الائمه را انجام دادیم. وقتی که تیپ راه انداختیم عملیات طریق‌القدس را انجام دادیم. وقتی تیپ‎های ما رسید به دوازده تا دیگر ذلت دشمن را ما روزبه‌روز بیشتر می‌دیدیم.

منیع:پنجره

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
گوشتیران
triboon
مدیران