شهادت بهترین آرزوی مادر برای فرزندش است
شهید مدافع حرم محمدحسین مرادی در سال ۱۳۶۰ در تهران به دنیا آمد و آبان ۱۳۹۲ در چند متری حرم حضرت زینب کبری(س) هدف گلولهی تکفیریها قرار گرفت و چند روز بعد به شهادت رسید.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» چقدر اسم زیبایست مدافعان حرم و مدافعان حریم، هرکسی که توانست رضایت جلب کند رفت و به آرزوی چندسالش رسید این روزهای شهرهای کشورمان خیلی دفاع مقدسی شده هرز چندگاهی شهیدی می اوردند و رایحه ی از جنس نسیم کربلا را بر مشام ما جاری می کنند.
حتی غیرت ها تا آنجا در دفاع از عمه سادات سلام الله علیها برانگیخته شد که از افغانستان هم گروهی متعلقات را رها کردند و رفتند گروهی که بعدا بنام تیپ فاطمیون نامگذاری شدند و اینان رهرو و مریدان همان شهدای افغانستانی بودند که اسلام را خوب فهمیده و می گفتند اسلام حد مرز ندارد و آن سالهایی که صدام لعنت الله علیه به ایران حمله کرده بود دل از زندگی در افغانستان کشیده و به ایران آمدند و دوشادوش برادران شیعه خود در خرمشهر از اسلام ناب و نماد کشور اسلامی آنروز ها یعنی ایران دفاع جانانه کردند.
در ادامه بخشهایی از کتاب «مدافعان حرم» انتشارات شهید ابراهیم هادی را با هم میخوانیم:
او خاطرات عجیبی دارد از جمله اینکه؛ مادرش نقل میکند: سیدرضا حسینی که دایی محمدحسین بود، سال 1366 به شهادت رسید. ایشان را در امامزاده علیاکبر چیذر دفن کردیم. سالها بعد که پسرخالهی محمدحسین فوت کرد، تابوت او را به امامزاده برده و اتفاقا کنار قبر داییاش گذاشته بودند تا مزارش برای دفن آماده شود. محمدحسین آن روز دست روی تابوت پسرخالهاش گذاشته و گفته بود: آقا محسن، از جای من پاشو اینجا جای من است!
آن موقع همه این کلام را شنیدند اما کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست. چند سال بعد که محمدحسین در سوریه به شهادت رسید، او را درست در کنار مزار داییاش، یعنی همانجا که آن روز اشاره کرده بود، دفن کردند. برای همه عجیب بود که پسرم از همان زمان میدانست که شهید میشود و حتی محل دفنش را مشخص کرده بود!
اما بهتر است پای صحبت پدر گرامی این شهید بنشینیم: وقتی جنگ شروع شد بنده ازدواج کرده بودم و صاحب چند فرزند بودم. با وجود این اگر فرصتی پیش میآمد به جبهه میرفتم و توفیق یافتم 24 ماه حضور در مناطق عملیاتی داشته باشم. بنابراین محمدحسین که متولد سال 1360 است، حین جنگ بزرگ شد و در برخی از این اعزامها، او که شاید چهار سال بیشتر نداشت، به بدرقهی رزمندهها درآمد و به شکل نمادین اسلحه روی دوشش میانداخت. یک بار وقتی من جبهه بودم، محمدحسین همراه برادر بزرگش دنبال تشییع جنازهی یک شهید رفته و سر از بهشت زهرا(س) درآورده بودند!
آن زمان او هنوز مدرسه هم نمیرفت و برایمان عجیب بود که با چه برداشتی این همه راه را همراه تشییع کنندگان رفته! عشق و علاقه به شهدا از همان زمان در دل این بچه جوانه زده بود. حتی نامگذاریاش هم با شهید و شهادت عجین شده بود. وقتی مادر محمدحسین او را باردار بود، ماجرای هفتم تیر و شهادت بهشتی و یارانش پیش آمد. همان زمان همسرم به من پیشنهاد کرد اگر نوزادمان پسر بود نامش را به یاد شهید بهشتی، محمدحسین بگذاریم. دو ماه و چند روز بعد هم محمدحسین به دنیا آمد. پسرم نامش مرا از یک شهید گرفت و با عشق و یاد شهدا زندگی کرد و عاقبت خودش نیز به شهادت رسید.
اما محمدحسین از دوران کودکی در بسیج فعالیت میکرد. بعضی شبها که کارشان طول میکشید و دیر برمیگشتند، از پنجره بیرون را نگاه میکردم تا ببینم چه زمانی از مسجد میآیند. میدیدم محمدحسین از در که وارد شد، تا بخواهد از حیاط به درون خانه بیاید، نوحه میخواند و یا زهرا(س) یا حسین(ع) میگوید. این پسر عشق عجیبی به اهلبیت(ع) داشت. در هیئتها و مراسم مذهبی خادمی میکرد و غذا میپخت، اما وقتی کمی از این غذا را به خودش میدادند، حین راه همان را هم به مستمندی میداد و برای خودش یزی نمیماند. همین دل پاک و ارادتش به اهلبیت(ع) بود که او را به مقام شهادت رساند.
البته فقط اینکه آدم از عشق و ارادت حرف بزند و سر بزنگاه از میدان شانه خالی کند که نمیشود. محمدحسین اگر عشق به ولایت داشت، در عمل نشان میداد در قضیهی فتنهی 1388 این پسر از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و حتی فتنهگران از بالای یک ساختمان، سنگ به سرش زدند که باعث مجروحیتش شد، اما محمدحسین شجاعت بینظیری داشت و شانه خالی نکرد.
با اینکه میشنویم خیلیها از رزق حلال میگویند، اما چند جوان را سراغ دارید که مرتب خمسش را بدهد؟ حتی وقتی ازدواج کرده و نیاز ماالی دارد، برود خمس مالش را پرداخت کند؟ به عنوان پدر شهید و کسی که او را خوب میشناخت به جرئت میگویم که اگر پسرم شهید نمیشد، باید به خیلی چیزها شک میکردم. من مطمئن بودم که شهید میشود و این احساس را نیز داشتم. بنده به عنوان یک پدر، چه آن زمان که خودم در جبهه بودم و چه بعد از جنگ، همیشه سعی کردم رزق حلال به خانه بیاورم و فرهنگ بسیجیوار زیستن را در خانوادهام جاری کم. من و همسرم هیچ چیزی را به فرزندانمان تحمیل نکردیم، بلکه سعی کردیم خودمان خوب زندگی کنیم و خوب زندگی کردن را هم به آنها بیاموزیم. من اکنون یک خانهی شصتمتری دارم که سی مترش را شورای شهر طرح تفصیلی به آن زده و تنها سی مترش برایم مانده است. اما هیچ گله و شکایتی ندارم و به بچههایم نیز آموختهام که ملاک و ارزش زندگیشان داشتههای مادی نباشد و در راه اعتقاداتشان مردانه ایستادگی کنند.
مادر محمدحسین نیز میگوید: به نظر من بهترین تربیت این است که یک مادر اول خودش تقوا داشته باشد و با بچه دوستی و همراهی کند. الان خیلی از مادرها را میبینم که به کوچکترین بهانهای بچه را تنبیه میکنند. اینکه نشد همراهی! باید با بچه راه آمد و به او اعتماد کرد تا او هم به مادر اعتماد کند و رفتارش را الگو قرار دهد. من و همسرم همیشه سعی کردیم راه و رسم درست زندگی کردن را به بچهها نشان دهیم. نه آنکه تنها در زبان دم از حق و ناحق بزنیم. نشان دادن با گفتن خیلی فرق دارد. کسی که نشان میدهد، اول خودش عمل میکند و بعد بچهها از عمل پدر و مادر الگوبرداری میکنند.
اما وقتی محمدحسین به سوریه رفت و در دفاع از حرم مجروح شد دوستانش چیزی از این موضوع به ما نگفتند، ایام محرم بود. من به روضه رفته بودم که به یاد محمدحسین افتادم. از خدا خواستم محافظ او در آن کشو رغریب باشد. اما بعد پیش خودم فکر کردم اگر پسرم را دوست دارم، باید بهترینها را برایش بخواهم!
با اینکه مادر نمیتواند حتی کوچکترین آسیبی را در وجود فرزندش ببیند به خدا گفتم: «محمدحسین عاشق شهادت است و من هم میدانم که شهادت بهترین چیزی است که میشود نصیب عزیزم شود. پس خدایا بهتری را نصیب او کن». یکی دو روز بعد از آن اتفاق، پسرم به شهادت رسید.
دوستانش میگفتند: روز دوم محرم سال 1392 قصد بازگشت به کشور را داشت که با شنیدن خبر نزدیک شدن تکفیریها به حضرت حضرت زینب(س) بازمیگردد و همان شب را تا صبح در حرم بیبی به دعا و راز و نیاز مشغول میشود. صبح روز بعد به اتفاق یکی از همرزمانش، سلاحی را در پشتبام یکی از خانههای مجاور حرم نصب و محل تجمع دشمن را منهدم میکند اما در همین حین گلولهای به کتفش اصابت میکند که منجر به جراحت سطحی میشود. بعد از یان جراحت محمدحسین همچنان اصرار به ایستادگی میکند که گلولهای دیگر به زیر قلب و ناحیهی کبد و کلیهاش اصابت میکند. مجروحیت او شدید میشود و روز هفتم محرم به شهادت میرسد.
انتهای پیام/