«حلوای سرخ» افغانستانیها برای حسینبنعلی(ع)؛ پنبههایی که برای حاجات آتش زده میشوند
میگویم خسته نمیشوید؟ راستش از این سؤالم تعجب میکند، میگوید از این سال تا آن سال لحظه شماری میکنیم، این سفره های نذری کمترین کار است، از آن بهانه های کوچک برای خوب ماندن و عاشق ماندن ما...
به گزارش خبرنگار دفتر منطقهای خبرگزاری تسنیم، در ادامه پرونده ویژه زوار افغانستانی اربعین 1438، این بار خبرنگار تسنیم به سراغ خانه یکی از مهاجرین رفته و از رسوم جالب آنها در شب اربعین حسینی گزارشی تهیه کرده است که متن کامل آن را در زیر مطالعه میکنید:
دارم سوژههای گزارش اربعین را میبندم و در همین گیرودارهای ذهنی بودم و خودم را سرزنش میکردم که چرا زودتر پیگیری نکردم که دوستی تماس گرفت و من را نجات داد... حالا با اقتدار میتوانم بگویم از پس یک سوژه ناب ر آمدهام.
باید بروم منطقه طلاب مشهد، در جمع خانوادهای گرم از ولایت دایکندی در مرکز افغانستان و قرار است همراه بزم عاشقانه حسینیشان شوم.
در راه به فلسفه نذر فکر میکنم، به یک اعتقاد قلبی عمیق و یک اطمینان عاشقانه که دستت را میگیرد و به تو یاد میدهد چطور با حداقلها، خالق حداکثرها باشی، یعنی چطور میشود تمام دردهایت را در پستوی خانهات پنهان کنی و قوت غالبت را به عشق حسین(ع) با دیگران قسمت کنی...
این فلسفه عشق من را یاد حرفهای ابوطالب مظفری انداخت، میگفت فصل عاشقی که رسید نگاه نکن چه داری و چه نداری، کم است یا زیاد، باکیفیت است یا کم کیفیت، اصلا خجالت نکش همه را بگذار در کف دستانت و عشق را اینگونه معنا کن که قرائت عشق با تمام قرائتهای منطق و استدلال و علم، زمین تا آسمان تفاوت دارد.
بعضیها عاشقی را خوب بلدند، خوب سهمشان را از عشق ادا میکنند و بدون چشم داشت عشق میورزند، خاصیت عشق همین است که هر چه داری بدهی و برود تا فقط نیم نگاهی یا که لبخندی کار دلت را بسازد.
عطر حلوای سرخ از سر کوچه به مشامم میرسد، یاد همه کسانی که التماس دعا داشتهاند میافتم و توی دلم قول میدهم به جای همه آنها دلی از عزا دربیاورم.
در میزنم، در را مردی مهربان باز میکند که صورتش مرا یاد پدرم میاندازد و یاد آن روزهای محرم و صفری که بود در دلم زنده میشود، چقدر حلوای سرخ دوست داشت.
سلام میکنم و میروم داخل، حیاطی قدیمی و تقریبا کوچک اما پر از عشق و پر از اعتقاد، میگویم مانده نباشید، در این هوای سرد ناجور نشوید، یکی میخندد و میگوید «بیمه ابالفضلیم».
یادم آمد که این را بگویم حلوای سرخ از غذاهای نذری متداول مردم افغانستان و بویژه قوم هزاره و مناطق مرکزی است و بدلیل اینکه این حلوا از آرد گندم درست شده، اعتقاد عجیبی دارند در این که ما قوت غالبمان را با دیگران قسمت میکنیم و این کاری مقدس است.
در وسط صحن حیاط دیگ مسی بزرگی خودنمایی میکند و چند مرد و زن که معلوم است ساعتها پای این دیگ حلوا را هم زدهاند تا ته نگیرد.
میپرسم چطور درست میشود؟ یکی از زنهای خانه میگوید یک شبانه روز کار دارد، این حلوا ترکیبی از آرد و روغن و سمنو( در اصلاح افغانستان سیمینیک) است که باید کم کم مواد آن را اضافه کرد و تقریبا یک روز کامل پای آن نوبتی ایستاد و آن را هم زد تا ته نگیرد و یکدست شود.
میگویم خسته نمیشوید؟ راستش از این سؤالم تعجب میکند، میگوید از این سال تا آن سال لحظه شماری میکنیم، این سفره های نذری کمترین کار است، از آن بهانه های کوچک برای خوب ماندن و عاشق ماندن ما... وقتی پای دیگ نذر میایستم به این فکر میکنم که این نذری بهانهای شود که من به خودم کمک کنم و به روزهایی که پیش رو دارم.
کم کم حلوا آماده میشود و همه سرپایی یک پیاله چای مینوشند، دارم هر چه را دیدم مینویسم که صدایم میزنند بیا سر دیگ نذر نیت کن تا حاجتت را بگیری و چقدر این لحظات را دوس دارم.....
زنی بر روی یک سینی به تعداد افراد حاضر تکهای پنبه میپیچاند و آنها را آتش می زند و میگذارد وسط دیگ و به همه میگوید حاجتتان را مدنظر بگیرید و بعد برای چند دقیقهای در دیگ را میگذارند.
میپرسم فلسفه اینکار فقط همین است؟ یکی از اعضای خانه میگوید نیت ما بیان حاجتهاست اما بعضی اعتقاد دارند پس از سوختن پنبهها نقشی از اسامی اهل بیت(ع) بر روی دیگ نظر میافتد.
یکی دیگر میگوید این نذر خانوادگی و فامیلی ماست و از سالیان قدیم در افغانستان حلوا میپختیم. ادامه میدهد؛ هر کس وسعی دارد و نیتی، به عقیده من پای عاشورا باید هر چه داری از عقیدهات و داشته هایت بگذاری.
محرو م صفر که میشود منطقه مهاجرنشین افغانستانی گلشهر و طلاب مشهد غرق در سوگواری است، همه برای آن عقیده پای کار میآیند و آنچنان این عشق آنها را درگیر میکند که روزهای آخر صفر، پرچمهای عزاداری جمع که میشود همه برنامه سال بعد را میریزند.
دارد غروب میشود و حلوا آماده، ظرفها را میآورند و همه کمک میکنند برای تقسیم نذری و شریک شدن در این سفره اربعین... کم کم میهمانها سر میرسند و من یاد آن شعر برقعی میافتم که میگوید: بخدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد، قمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد....
..................................
گزارش: ف. حمزه ای
عکس: رضا حیدری شاه بیدک
انتهای پیام/.