چرا کارگزاران «هژمونی لیبرال» از روی کار آمدن ترامپ نگران هستند؟
برخی از بنمایههای سازنده ایدئولوژی ترامپ از قبیل پوپولیزم، ضدیت با جهانی سازی و خروج از پیمانهای تجاری، هنجارهای نظام سرمایه داری را به چالش میکشند، آن هم توسط میلیاردری که از همین نظام منفعتهای عظیم برده است.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، «اگر ترامپ پیروز شود، کار ما به عنوان دیپلمات سخت تر می شود.» این را یک دیپلمات آمریکایی یکی دو هفته مانده به برگزاری انتخابات آمریکا در گفتگو با خبرنگار هافینگتون پست بیان کرده بود. او افزوده بود: " من شک دارم که او برنده شود." و البته در لحن این دیپلمات یک نوع تامل و نگرانی حس می شد. به هر حال، ماجرای سیاست آمریکا در 9 نوامبر و پیروزی ترامپ بر رقیبش هیلاری کلینتون کاملا دگرگونه شد.
درباره ترامپ، پیروزی او و اثراتش نه تنها بر آمریکا که بر نظام بین الملل، صحبت ها و مطالب زیادی در روزهای گذشته در رسانه های جهان مطرح شد. یکی از مهم ترین مسایل مطروحه، بحث درباره این موضوع است که آیا آمریکا باید همچنان «پلیس جهان» بماند یا نه. این سوال البته به طور جدی زمانی اغاز شد که تهاجم نظامی دوم آمریکا به عراق(2003) از منظر منافع دولت آمریکا تبدیل به یک شکست شد، چرا که علی رغم هزینه های چند صد میلیاردی و کشته شدن صدها سرباز آمریکایی، در نهایت این نفوذ و قدرت دشمن آمریکا، یعنی جمهوری اسلامی ایران بود که در عراق مستحکم شد. دیدگاه رییس جمهور منتخب آمریکا، دانلد ترامپ، هم با دیدگاه حاکم بر واشینگتن در سیاست خارجی متفاوت است و می تواند به تغییر مبانی دیدگاه آمریکا نسبت به جهان، که دست کم بیش از دو دهه است به آن عادت کرده ایم، منجر شود.
برای مثال، سرباز سابق ارتش آمریکا و پژوهشگر کنونی، « اسکات بوشامپ» Scott Beauchamp در همین مورد در مقاله ای در 2014 نوشت: " آمریکا نباید رهبر جهان آزاد باشد." او در این مقاله، اصطلاحی را که استاد علم سیاست، «بَری پازن» Barry Posen وضع کرده بود، شرح و تفسیر کرد: هژمونی لیبرال.
پازن این اصطلاح را برای توصیف روایت حلقهی بسته سیاست گذاران واشینگتن در زمینه سیاست خارجی به کار برده بود. شاید مرشد معنوی این حلقه بسته را بتوان «فرانسیس فوکویاما» دانست که در کتاب سال 1992 خود «پایان تاریخ و آخرین انسان» نظریه پایان مناقشات بزرگ بشری را با حاکم شدن لیبرال دموکراسی بر جهان به رهبری آمریکا مطرح کرده بود.
یکی از مصادیقی که جهانیان به شدت به این حلقه سیاست گذارِ مداخله جو اعتراض و انتقاد کرد، بحران لیبی در 2011 بود، جایی که قدرتهای غربی اقدام به ایجاد یک منطقه «پرواز ممنوع» در حمایت از شورشیان مسلح ضد معمر قذافی کردند و توانستند رهبر لیبی را سرنگون کنند. این تصمیم به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و به حق هم بود، چرا که خلاء قدرت بزرگی را در لیبی به وجود آورد که از قبل هم مستعدّ آشوب بود. امروز داعش بعد از عراق و سوریه به لیبی به عنوان سومین امکان ایجاد دژ بزرگ خود(بعد از عراق و سوریه) نگاه می کند و این مدیون راهبرد ضعیف و اشتباه اتخاذ شده توسط قدرت های غربی و رهبران مورد حمایت آن ها در حکومت انتقالی طرابلس بود.
باراک اوباما در جریان آخرین دور سفر خود به اروپا تلاش کرد که به متحدان آمریکا این تضمین(نه چندان قانع کننده) را بدهد که دولت ترامپ دولتی مسوول خواهد بود و به وظایف آمریکا نسبت به شرکای جهانی پایبند می ماند. ، ولی می شد نگرانی و تردید را در لحن خود اوباما هم تشخیص داد. در برلین از او سوال شد که آینده ارزش ها و منافع هژمونیکِ جهانی ایالات متحده چه گونه است: " از آمریکا می پرسند که برنامه ما برای مسایل مهم جاری جهان چیست." مساله این جاست که با وجود شکست های عظیم سال های اخیر همچون نمونه های عراق و لیبی، هنوز بسیاری از متحدان و دوستان آمریکا آن را تنها کشوری می انند که می تواند نظم جهانی را احیاء کند.
«شادی حمید»، تحلیل گر موسسه نولیبرال بروکینگز، از مداخله آمریکا در لیبی دفاع می کند: " منتقدان به غلط لیبی امروز را با چند ایده آل غلط مقایسه می کنند، ولی این روشی صحیح برای ارزیابی توفیق یا شکست مداخله نیست. برای این کار باید لیبی را امروز با لیبی ای مقایسه کنیم که قذافی هنوز در آن بر سر کار بود و قدرت های غربی سرنگونش نکرده بودند. با این معیار، مداخله در لیبی موفق بود. لیبی الان وضعیت بهتری دارد، نسبت به وضعیتی که قدرت های غربی اجازه بر سر کار ماندن قذافی را می دادند." این نظر که به شدت جای ایراد و انتقاد دارد، نظر بسیاری از سیاستمداران و اندیشمندان طیف «هژمونی لیبرال» است.
اما چه خوب و چه بد، زمان تغییر در گفتمان سیاست خارجی آمریکا فرا رسیده است. هر اندازه که بخش عمده رسانه های آمریکا دانلد ترامپ را می کوبیدند، اکنون باید پیروزی او را بپذیرند و به سراغ این بروند که رهبر جدید به اصطلاح «دنیای آزاد» برای تضمین منافع و ارزش های دموکراسی به سبک آمریکایی چه برنامه ای دارد.
یکی از نقص های بزرگ روند انتخابات این دوره در آمریکا این بود که بیشتر وقت مناظره های نامزدهای دو حزب روی سیاست های ترامپ متمرکز نشد، بلکه زیر موشکافی ها درباره فهرست بلندبالای اظهارات جنجالی او دفن شد، اظهاراتی که طیف گسترده ای را از اقشار جامعه آمریکا، از زنان و مهاجران تا رنگین پوستان، در بر می گرفت. در حالی که ترامپ هوشمندانه بدنه پایگاه رای خود را می ساخت، بسیاری از ناظران و تحلیل گران خود را به ندیدن زدند و نتوانستند به کنه نفوذ کلام او در مناطق روستایی و شهرهای کوچک آمریکا پی ببرند، جاهایی که افراد و خانواده هایشان درگیر مشکلات جدی اقتصادی هستند. و البته لحن ترامپ بازتاب صدای آمریکایی های سفیدپوست بود که بسیاری از آن ها در پی پیروزی ترامپ، از شکاف ها و گسل های جامعه آمریکا سر بیرون آوردند و دیدگاه های نژادگرایانه و بیگانه-هراس خود را علنا ابراز کردند. برخی این موج جدید را «هنجار جدید»(که در حال تثبیت است) خوانده اند.
لیکن در حالی که ترامپ خود را برای در دست گرفتن زمام امور کاخ سفید آماده می کند، بسیاری از تردیدها و ابهامات وجود دارد. در حوزه سیاست خارجی، بیشتر ناظران و تحلیل گران هنوز نمی دانند که نظر دقیق رییس جمهور منتخب درباره چالش های جهانی چیست. برخی از بن مایههای سازنده ایدئولوژی ترامپ از قبیل پوپولیزم، ضدیت با جهانی سازی، مخالفت با نهادهای بین المللی و خروج از پیمان های تجاری بین المللی و منطقه ای، هنجارهای نظام سرمایه داری جهانی را به چالش می کشند، آن هم توسط میلیاردری که، به نحوی متناقض نما، از همین نظام منفعت های عظیم برده است.
برای مثال، ترامپ پیشنهاد داده که آمریکا باید یک نوع «حق سرویس» بابت حفاظت نظامی از اعضای ناتو، از آن ها دریافت کند و برخی از چهره هایی که برای پست های کلیدی دولت او در نظر گرفته شده اند، همین نظر را دارند که مهم ترین آن ها ژنرال بازنشسته «مایکل فلین» است که قرار است مشاور امنیت ملی ترامپ باشد.
اظهارات ترامپ و مشاورانش، متحدان آمریکا در ناتو، به ویژه در مرکز و شرق اروپا را گیج کرده است. این کشورها که در دوره اوباما به واسطه سیاست مهار روسیه، مورد حمایت ناتو و آمریکا بودند و دست به توسعه نیروی نظامی خود زده اند، اکنون نگران آن هستند که در مواجهه با مسکو در شرق اروپا، آن چنان که انتظارش را داشتند مورد پشتیبانی واشینگتن قرار نگیرند. نمونه دیگر، «مایکل پومپیو»، نماینده جمهوری خواه کنگره از ایالت کانزاس، و گزینه ترامپ برای مدیریت سیا است که علنا و صریحا گفته که از فسخ توافق هسته ای با ایران حمایت می کند. اروپایی ها، توافق هسته ای با ایران را دستاورد بزرگ «دیپلماسی اروپایی» می دانند و اکنون به دنبال بهره گیری از منافع آن هستند، ولی بحث جدی ترامپ و مشاوران ارشدش مبنی بر کنار گذاشتن این توافق آن ها را هم دچار کلافگی و سردرگمی کرده است.
می توان گفت که برای ترامپ، مسوولیت هایی که آمریکا در سراسر دنیا برای خود تعریف کرده است، خدشه ناپذیر باقی خواهد ماند. برای کسی که هیچ تجربه ای در سیاست ندارد، ورود به کاخ سفید یعنی درگیر شدن بی درنگ با مسایل عاجل جهانی که بحران سوریه در راس آن ها قرار دارد. با این وجود، هم اکنون شکاف هایی میان آن چه سرفصل های سیاست خارجی دوران اوباما محسوب می شد و ابراز تمایل ترامپ به روابط با پوتین وجود دارد.
انتخاب ترامپ تنها استقبال پوتین را به دنبال نداشت(روسیه از جانب رییس آژانس امنیت ملی آمریکا رسما به تلاش برای تاثیرگذاری بر نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا متهم شده بود) بلکه رییس جمهور سوریه، بشار اسد، هم اعلام کرد که اگر رییس جمهور منتخب آمریکا درباره مبارزه با تروریزم جدی است، پس «متحد طبیعی» دولت سوریه محسوب می شود. این نوع استقبال تلویحی از روی کار آمدن ترامپ، از سوی روسیه و سوریه، چشم انداز سیاست های آینده آمریکا را در قبال کرملین (به ویژه نقش روسیه در اوکراین) و در قبال بحران سوریه ( که در حال حاضر بر سر آن احتلافات عمیق بین واشینگتن و مسکو وجود دارد) برای کارگزاران فعلی سیاست خارجی آمریکا و همچنین متحدین این کشور، مبهم می کند. جدای از مساله شرق اروپا و غرب آسا، مساله کره شمالی و تسلیحات هسته ای، نظر ترامپ درباره پاره کردن توافق هسته ای با ایران و مناقشهی دریای چین جنوبی با جمهوری خلق چین، همه بی درنگ و بدون فوت وقت روی میز بیضی شکل کاخ سفید پیش روی رییس جمهور منتخب قرار خواهد گرفت.
چرا کارگزاران «هژمونی لیبرال» از روی کار آمدن ترامپ نگران هستند؟
واقعیت این است که کسی به درستی نمی داند که موضع مشخص و صریح ترامپ درباره هر یک از این مسایل چه تبعاتی در گوشه و کنار دنیا به دنبال خواهد داشت. استاد علم سیاست، «یان بِرِمر»، اخیرا تویتی با این مضمون منتشر کرد: " یک هفته(از حضور ترامپ در کاخ سفید) که بگذرد، به شما می گویم که چقدر به صنعت ریسک سیاسی رونق می دهد. این اصلا چیز خوبی نیست."
فراتر از ترامپ، خود سیستمهای موجود در آمریکا هم زیر سوال رفته اند. بخش بزرگی از رسانه های آمریکایی و اکثریت بزرگی از نظرسنجیها در ماههای منتهی به انتخابات پیش بینی هایی انجام دادند که با معلوم شدن نتیجه انتخابات، کاملا غلط از کار درآمدند. بسیاری از پوشش های خبری و تحلیل ها و تفسیرها، وجه قوی ضدترامپ داشتند و به جای گزارش درست و دقیق آن چه در بطن جامعه آمریکا می گذشت، خود را به ندیدن زدند و آن چه را که خود دوست داشتند به خورد مردم می دادند. بسیاری از به اصطلاح کارشناسان به گردابی کشیده شدند که اظهارات ظاهرا مضحک دانلد ترامپ ایجاد کرده بود، بی آن که به موجی توجه کنند که از کف جامعهی پر از شکاف آمریکا پشت سر او ایجاد می شد.
ریاست جمهور ترامپ اکنون یک واقعیت عینی است و «پیش بینی ناپذیری» که در با خود دارد نه فقط مربوط به آمریکا، که مربوط به همه کشورهایی است که امواج رو به اوج گیری پوپولیزم و سیاست توده ای(در مقابل سیاست الیگارشیک) به آن ها رسیده است. در حالی که پیروزی ترامپ یک علامت بزرگ بود، خیزش های سیاسی مشابه در اروپا دو سه سالی هست که رواج پیدا کرده است، ظهور احزاب سیاسی راست افراطی در فرانسه، آلمان، هلند، اتریش، مجارستان و کشورهای دیگر با رشدی بی وقفه ادامه دارد. دولت های «مردان قدرتمند»، که تحت لوای «ملی گرایی» و «منافع ملی»، لیبرالیزم را به چالش می کشند و همین الان هم در روسیه، ترکیه و حتی فیلیپین در حال تجربه شدن است. حتی می توان هند تحت حاکمیت نخست وزیر «نانِندرا مودی» را در همین طیف به حساب آورد.
پیروزی ترامپ بخشی از یک «روند جهانی» است؛ با این حال، این که آمریکا به عنوان «پلیس دنیا» و «رهبر دموکراسی جهانی» وارد این مسیر شود، مساله ای است که جا دارد خواب را از چشم بسیاری از چهره ها در آمریکا، به ویژه واشینگتن، بگیرد.
منبع:مشرق
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر میشود.