برخورد با تخلف آقازادهها را از شاهرخ یاد بگیریم!
حر انقلاب لقبی است که به شهید شاهرخ ضرغام دادهاند. مردی که فاصله حضورش در کاباره پل کارون تا دشت ذوالفقاریه خیلی نبود. به قول همرزمانش ره صد ساله را یک شبه طی کرد.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزای تسنیم، حر انقلاب لقبی است که به شهید شاهرخ ضرغام دادهاند. مردی که فاصله حضورش در کاباره پل کارون تا دشت ذوالفقاریه خیلی نبود. به قول همرزمانش ره صد ساله را یک شبه طی کرد. حضور تأثیرگذار ضرغام در جبههها باعث بالارفتن روحیه رزمندگان و ترس دشمنان شده بود. ترس از او به حدی بود که هنگام شهادتش، سربازان عراقی در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله میکردند. گوینده عراق هم میگفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم! سردار قاسم صادقی که این روزها برای ساخت یادمان شهدای دشت ذوالفقاریه در آبادان حضور دارد به مناسبت سالروز شهادت شاهرخ ضرغام از رفیق قدیمیاش میگوید.
آشنایی شما با شاهرخ ضرغام چه زمانی رقم خورد؟ این شهید چه در چنته داشت که دشمن آن قدر از او میترسید؟
تقریباً اوایل جنگ در مهر ماه وارد خوزستان و آبادان شدم. آنجا فردی درشتهیکل که دست و پنجههای بزرگی داشت را دیدم. دیگران او را شاهرخ صدا میزدند و خودم بعدها با شاهرخ و اعضای گروهش همکار شدم. وقتی در نخلستانهای ذوالفقاریه آبادان شاهرخ و گروهش اسیرهایی که از کشورهای عراق، سودان، اردن، مصر و عربستان بودند را میگرفتند شاهرخ میگفت که این اسیران را نکشید.
گوششان را میبرید، کف دستشان میگذاشت و اجازه رفتن میداد. هنگامی که بچهها میگفتند ما این همه تلاش کردیم تا اینها را بگیریم بعد شما آزادشان کردید شاهرخ در جواب میگفت بعداً بهتان میگویم. بعداً فهمیدیم شاهرخ چه جنگ روانی علیه دشمن به راه انداخته بود. این اسیران وقتی به لشکرهایشان میپیوستند اتفاقاتی که برایشان افتاده بود را تعریف میکردند. همین، رعب و وحشت زیادی در دلشان انداخته بود. یک بار گرسنه بودیم و در نخلستانها گوسالهای که زخمی شده بود را کشتیم و کله پاچهاش را جدا بار گذاشتیم. در همین حین بچهها اسیر گرفتند. شاهرخ به اسیر گفت اقرار کن به کدام یگان و لشکر تعلق داری اما اسیر اقرار نمیکرد.
شاهرخ درِ قابلمهای که کلهپاچه داخلش بود را برداشت و زبان گوساله را نشانش داد و گفت فرماندهات را قبل از تو گرفتهایم و چون اقرار نکرده زبانش را کندهایم و داریم میپزیم. اسیر به دلیل ذهنیتی که از شاهرخ داشت، ترسید و خودش را لو داد. چنین عملیات روانی علیه دشمن به راه انداخته بود که کاملاً تأثیرگذار بود. به همین دلیل بعداً به گروه آدمخوارها معروف شدند. بعضی وقتها که شاهرخ جلو میرفت و بچهها میخواستند دنبالش بروند، قبول نمیکرد و میگفت شما میروید و گلوله بهتان میخورد و زخمی میشوید. میگفت من درشتاندام هستم و اگر جلو بروم و تیر بخورم چیزی نمیشوم. شاهرخ چنین اخلاقی داشت و این از مردانگیاش بود. اگر غذایی میآمد آخرین نفر میخورد. مرام لوطی و داش مشتیاش در عمل بود.
از زندگیاش در قبل انقلاب اطلاع دارید که چگونه زندگی میکرد؟
برادرش از قبل انقلابش تعریف میکرد و میگفت تا به حال گریه شاهرخ را دیده بودید؟ گفتم نه. گفت من بارها دیده بودم که زار زار گریه میکند. پشت فرمان ماشین که مینشست نیم ساعت سرش را روی فرمان میگذاشت و گریه میکرد. اولین جرقههای تحولش در همین دوران زده میشود. بعدها مطالب بیشتری از دوران قبل انقلابش شنیدیم. مثلاً اینکه سمت پل کارون کابارهای برای یک یهودی بوده که بیشتر فروشندههایش زن و دختر بودند. شاهرخ را برای مواظبت از کافه و اینکه افراد مست کافه را به هم نریزند انتخاب کرده بودند. یکی از روزها خانمی با چادر دم مشروبفروشی میرود، جلوی در چادرش را در میآورد، داخل کیفش میگذارد و داخل میشود.
دیدن این صحنه برای شاهرخ غیرمترقبه بود. شاهرخ تعجب میکند که چرا این زن چادری در چنین جایی کار میکند. پیش زن میرود و دلیل حضورش را میپرسد و وقتی میفهمد برای کار به اینجا میآید ناراحت میشود. به زن میگوید چادرت را سرت کن و دیگر برای کار اینجا نیا. خانهای برای این زن اجاره میکند و میگوید همینجا بچهات را بزرگ کن و نگران نباش چون خودم خرج و مخارجت را میدهم. اتفاقاً زمان جنگ پسر خواندهاش را هم به جبهه آورد که 17، 18 سال سن داشت.
به نوعی میتوان گفت شهید شاهرخ ضرغام برای بیدار شدن آماده بود و نیاز به یک تلنگر داشت؟
رگ غیرت مردانگی و حقطلبی در وجودش نهادینه بود و فقط نیاز به یک تلنگر داشت. خودش میگفت در دوران جاهلیت یکسری افراد لاابالی اطرافم بودند که همسنخ آنها شدم. کسی نبود من را راهنمایی کند. داییاش مدتی او را به ورزش میکشاند و در کشتی مدالآور میشود. در کشتی و در وزن مثبت 100 کیلو مدال آورده بود. اگر کسی بود که شاهرخ را در ابعاد مختلف زندگی تربیت میکرد شاهرخ زبانزد همگان میشد.
شاهرخ اولین حقطلبیاش را در برخورد با آقازادهها در سال 1342 نشان میدهد. بر خلاف عدهای که الان میترسند با آقازادهها برخورد کنند، وقتی در 12، 13 سالگی معلم به یک شاگرد تنبل پشت سر هم نمره خوب میدهد شاهرخ اعتراض میکند و میگوید همه ما تلاش میکنیم و شما فقط به این یک نفر 20 میدهید. معلم با لحن تندی جواب شاهرخ را میدهد و با چک توی صورتش میزند. شاهرخ هم با معلم درگیر میشود و عاقبت پرونده را زیربغلش میزنند و اخراجش میکنند. دلیل درگیری و اخراج را کسی نمیدانست تا اینکه بعدها مادرش تعریف میکند پسر یکی از آقایان صاحبمنصب در مدرسه سفارش میشود که نمره خوب بگیرد. شاهرخ از این تبعیض ناراحت شده بود. شاهرخ با مرام و مسلکش حقطلبیاش نمیگذارد آقازادههای آن زمان بیخود و بیجهت رشد کنند.
قرآن میفرماید انسانها فطرتاً پاک هستند ولی به دلیل برخی حوادث و مسائل روزگار ماهیت وجودیشان تغییر میکند. برخی افراد که متوجه راه اشتباهشان میشوند توبه نصوح میکنند. توبه نصوح یعنی توبهای که دوز و کلک و حقه در آن نیست. هر چی که هستی همانی. برادرش میگفت با هم به زیارت امام رضا(ع) میروند. وقتی به مشهد میرسند و داخل حرم میشوند شاهرخ سینهخیز داخل میشود. شاهرخ مقابل حرم مینشیند و ضریح را نگاه میکند.
میگوید امام رضا(ع) غلط کردم و دیگر این کارها را نمیکنم و شما از خدا بخواه تا مرا ببخشد. با زبان خودش با خدا و امامش حرف میزند. شاهرخ به خودش دروغ نگفت. در حرم پیرمردی هر چه تلاش میکرده نمیتوانسته دستش را به ضریح برساند. شاهرخ زیر دوش پیرمرد را میگیرد، بلندش میکند، جمعیت را کنار میزند و پیرمرد را به ضریح میچسباند. پیرمرد یک دل سیر زیارت میکند و با همان زبان روستایی میگوید جوان! الهی عاقبت بخیر شوی. یا زمستان سردی پیرمردی را میبیند که گوشهای کز کرده؛ اورکت امریکاییاش را از تنش در میآورد و روی دوش پیرمرد میاندازد و میرود. شاهرخ ضرغام خودش را برای رسیدن به این تحول آماده کرده بود. باید کار کنی تا عاقبت بخیر شوی. اینها را کسی نمیبیند ولی خدا در کارنامهاش این مثبتها را ثبت میکند تا یکجا مزدش را بدهد.
تحولش دقیقاً چه زمانی رخ میدهد و این جرقه برای دگرگونی کجا زده شد؟
قبل از انقلاب در ماه محرم جرقه تحولش پای منبری در یک هیئت میخورد. سخنران در مجلس درباره نماز، قیامت و امام حسین(ع) صحبت میکند. شاهرخ بعد مراسم هیئت پیش سخنران میرود و میگوید حاجآقا درباره قرآن و نماز برایم صحبت کن. در همان محرم متحول میشود. هرچند قبل از تحول در ماه رمضان و محرم کاملاً رعایت میکرده و مثلاً لب به مشروب نمیزده است. چنین احترامی را برای محرم و رمضان قائل بود. اینها تحولآفرین است. این روزهای عزیز محرم و صفر و رمضان متحولکننده انسانهاست.
شاهرخ در محرم 57 اولین جرقههای تحولش زده میشود و رفته رفته به بچههای انقلابی میپیوندد. با این حال بعد از انقلاب آقای خلخالی گفته بود گندهلاتهای محلات و قمهکشها را جمع کنید تا به حسابشان برسیم که اسم شاهرخ هم در لیستشان بود. چون قبل از انقلاب ساواک چند نفر از این گندهلاتها را جمع میکند و سعی میکند مقابل انقلابیون قرار دهد. شاهرخ همان موقع هم میگوید بعد محرم جوابتان را میدهم. البته شاهرخ بعداً آزاد میشود و به کمیته میپیوندد. جالب اینجاست جزو اولین نفراتی است که با حکم سپاه برای سرکوبی ضدانقلاب به سمت کردستان حرکت میکند. در کردستان حضور دارد تا اینکه جنگ شروع میشود. با شروع جنگ به دشت ذوالفقاریه میرود.
خودتان از برخورد با ایشان خاطرهای دارید؟
خودم یک بار از او چک خوردم. با هماهنگی ستاد ماشینی دستم بود که بچههای گروه شاهرخ از این موضوع بیاطلاع بودند. یکی از بچههایش جلویم را گرفت و گفت این ماشین به گروه ما تعلق دارد و باید او را برگردانی که من قبول نکردم. وقتی شاهرخ آمد و به من گفت ماشین را بده من باز قبول نکردم که چکی زد و موضوع را به رئیس ستاد گفت که او تأیید کرد. ماشین را با هماهنگی به قاسم دادیم. بعد از آن یک روز برای دفاع سمت پل خرمشهر میرفتند تا عراقیها این سمت نیایند.
در راه به راننده میگوید دور بزن کاری دارم که باید انجام دهم. موقعی که از کارش میپرسند میگوید میخواهم از پسری که زیرگوشش زدم حلالیت بطلبم. دور میزند و در مقر مرا پیدا میکند و حلالیت میطلبد و میرود. این مرامش بود که بقیه را دور خودش جذب میکرد. یک روز یکی از بچهها قصد داشت یک گونی اورکت را ببرد که من متوجه شدم. به شاهرخ گفتم این پسر اورکتها را در گونیاش گذاشته تا ببرد، چند وقت دیگر سرماست و خودمان نیاز پیدا میکنیم. پسر را آورد و اورکتها را از گونی خالی کرد.
همانجا گفت کی اورکت ندارد و هرکسی دستش را بلند میکرد اورکت میگرفت. به او هم یک اورکت داد و گفت برو. حتی در برابر شخصی که مقصر بود عدالت را رعایت میکرد. شاهرخ حقطلب بود. ظالمکش بود نه مظلومکش. اینجا شاهرخ اوج حقطلبیاش را در جبهه نشان میداد. روش و منش و گویش و جذابیت و خلاقیتی که در خنداندن بچهها داشت تک و نمونه بود. در عین شوخ بودن جدی هم بود.
شهادتش در 17 آذر 1359 چگونه اتفاق افتاد؟
غروب 16 آذر همه بچهها آماده شدند تا به دشمن تک بزنند. دشمن را به بیابان برده بودیم تا دوباره وارد نخلستانها نشود. عملیاتمان به صبح کشیده شد. تقریباً 7 صبح بود و تانکهای عراقی جلو آمده بودند. شاهرخ بلند شد تا با آرپیجی تانک دشمن را بزند که از آن سمت با دوشکا به سر و سینهاش زدند. شاهرخ روی زمین افتاد و کنارش چند نفر دیگر نقش بر زمین شدند. بچهها توانستند نیروهایی که سبک و لاغر بودند را عقب بیاورند ولی کسانی که مثل شاهرخ سنگین بودند را نتوانستند بیاورند. حتی سعی کردیم پیکرش را هم به عقب بیاوریم که باز امکانپذیر نبود. عراقیها بالای سرش آمدند و شادی و هلهله کردند. فرمانده گردان و تیپی که در این محل مستقر بود برای سر شاهرخ جایزه تعیین کرده بود. تا این حد به نظر دشمن وحشتناک به نظر میرسید. اسمش در میان لشکر دشمن پیچیده بود. هواپیماهای دشمن آمدند و منطقه را بمباران کردند و شاهرخ همراه تعدادی دیگر از بچهها در دشت ذوالفقاریه مفقودالاثر و مفقودالجسد شدند. هیچی از آنها باقی نماند و اعتقادم این است شاهرخ نخواست حتی یک قطعه زمینی هم اشغال کند و به دریای بیکران الهی پیوست. شاهرخ ره صد ساله را یک شبه طی کرد.
منبع: جوان
انتهای پیام/