روشنفکری برآمده از عصر خفقان

فضای کلیسا به شکل‌گیری فلاسفه مدرسی می‌انجامد، تجددخواهی به اندیشه اصلاح و به تبع آن تجدیدنظر‌طلبی مدرنیته میل می‌کند و اعتراض به دستاورد‌های اندیشه مدرن، به ظهور و بروز فلاسفه پسامدرن منجر می‌شود.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، بی‌شک شرایط اجتماعی و عصر زندگی روشنفکران و اندیشمندان، بر نظرات و آرای آنان تأثیرات مستقیم دارد. فضای کلیسا به شکل‌گیری فلاسفه مدرسی می‌انجامد، تجددخواهی به اندیشه اصلاح و به تبع آن تجدیدنظر‌طلبی مدرنیته میل می‌کند و اعتراض به دستاورد‌های اندیشه مدرن، به ظهور و بروز فلاسفه پسامدرن منجر می‌شود. در فضای داخلی کشور ما نیز همین قاعده کمابیش حکمفرماست و شرایط اجتماعی و تاریخی را در شکل‌گیری بسترهای فکری اندیشمندان نمی‌توان نادیده گرفت. در یادداشت زیر و پیش از آنکه به نقد و بررسی آرای احمد فردید پرداخته شود، می‌کوشیم، شرایط اجتماعی و سیاسی حاکم بر رشد و شکل‌گیری اندیشه این استاد دانشگاه را بکاویم.
    
برآمدن اندیشه فردید، در فضای مسموم رضاخانی

اولین بارقه‌های فکری سید‌احمد فردید در دوران رضاشاه پدیدار می‌شود که او با نوشتن سلسله مقالاتی، با مدرنیته مخالفت می‌ورزد و علاقه خویش را به تفکر معنوی و شرقی نشان می‌دهد. فردید از دوره جوانی خویش که مقارن با دوره حاکمیت رضاخانی و پهلوی اول بر ایران است، آرام آرام وارد پهنه فکری و اندیشه کشور می‌شود و از مدرنیته انتقاد می‌کند. دوره جوانی فردید مصادف با دوره‌ای است که رضاخان پهلوی و گروهی از یاران او، آغازگر برنامه نوسازی گسترده‌ای می‌شوند که همه جنبه‌های جامعه را متأثر می‌کند.


رضاخان تلاش می‌کند با تضعیف نقش مذهب در دو قلمرو آموزش و قضا، نظام‌های آموزشی و قضایی را از طریق اقدامات قدرتمندانه و آمرانه نوسازی کند. در حیطه اجتماعی و فرهنگی تلاش می‌کند به وسیله قدرت حکومت، هنجارهایی متناسب با دنیای مدرن ایجاد کند که یکی از بحث‌انگیزترین این تلاش‌ها، فعال کردن زنان از طریق گسستن از برخی سنت‌های جامعه چون برداشتن حجاب است.


در دوره رضاشاه، سیاست دولت در راستای نابودی جلوه‌های اجتماعی مذهب قرار داشت. حجاب مهم‌ترین نماد اجتماعی مذهب بود که به سختی مورد حمله دولت قرار گرفت. رضاشاه در سال 1307، قانون لباس متحد‌الشکل را به اجرا درآورد و مردان را به استفاده از لباس یک شکل و کلاه پهلوی واداشت. هدف رضاشاه از اقداماتی چون کشف حجاب و متحد ا‌لشکل کردن لباس مردان این بود که اختلافات ظاهری ایرانیان و غربی‌ها را به زعم خویش از بین ببرد. او در راستای نیل به هدف خویش که همانا غربی‌سازی ایران بود، دستورهایی نیز راجع به روش استفاده از کلاه جدید و آداب و رسوم مربوط به آنها صادر کرد و ایرانی‌ها موظف شدند در دیدارها و احوالپرسی‌ها همانند اروپاییان کلاه از سر بردارند. رضاخان برای پیشبرد اهداف خویش که همانا برکندن سنت‌ها و به طور مشخص حذف دین بود به ناسیونالیسم ایرانی متوسل شد. اندیشه ناسیونالیسم که در جریان جنگ جهانی اول و بعد از آن در ایران اوج گرفت، در افکار روشنفکران ایرانی نیز تجلی پیدا کرد و رضاخان نیز متأثر از این فضا با علم کردن ناسیونالیسم، سیاست بی‌اعتنایی به فرهنگ و تمدن اسلامی و هویت مذهبی مردم را در پیش گرفت. زنده کردن مفاخر ایران باستان همراه با تحقیر ارزش‌ها و افتخارهای اسلامی صورت گرفت و تاریخ اسلامی ایران به عنوان دوره عقب ماندگی طرد ‌گردید. ویژگی دیگر ناسیونالیسم رضاخانی، تأکید بر شاه به عنوان نماد هویت و محور انسجام جامعه ایرانی بود. در واقع این نوع ناسیونالیسم می‌کوشید با بازسازی و زنده کردن اندیشه کهن شاهی ایرانی، پایه‌های مشروعیت دولت پهلوی را استوار سازد.


رضاخان، گفتمان ناسیونالیستی خویش را با گفتمان غربگرایی گره زد. البته غربگرایی رضاخان، شبه مدرنیستی بود و مراد از شبه مدرنیسم، تقلید از ظواهر تمدن غرب است که جنبه‌های منطقی و فکری آن را در برنمی‌گرفت. رضاخان بر آن شد با مدرنیزاسیون از بالا و به شیوه‌ای آمرانه، ایران را ظرف مدت زمان کوتاهی تبدیل به کشور غربی کند. البته او در راستای نیل به مقصد خویش، ناکام بود و رضاخان درکی سطحی از تجدد داشت و گمان می‌کرد تجدد تنها محدود به بعد سخت‌افزاری آن می‌شود. از طرفی او به درستی ماهیت هویت ایران زمین را که اسلام از ممیزه‌های شاخص آن بود نشناخته بود و به دلیل فقدان شناخت و آگاهی از واقعیات جامعه ایرانی، سیاست‌هایش ارمغانی جز شکست در بر نداشت.


در فضای فکری سال‌های پس از جنگ جهانی اول، به دلیل هرج و مرج، ناامنی، جنبش‌ها و شورش‌های محلی و بیم تجزیه، بازسازی اقتدار دولت مرکزی به یک آرزوی بزرگ تبدیل شده بود. وجود این شرایط بود که زمینه را برای قدرت‌گیری رضاخان فراهم ساخت. دوران حکومت رضاخان، دوران تاریک و به غایت هولناکی در تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود. رضاخان با تجدد آمرانه و سرکوب کردن ناراضیان سیاسی، عملاً شرایط را برای دخالت بیگانگان در شهریور 1320 فراهم کرد.


احمد فردید که در دوران رضاشاه، دوره جوانی خویش را تجربه می‌نمود، در واکنش به فضای ملال آور ناشی از شبه مدرنیسم رضاخانی، از اندیشه‌ هایدگر که مروج و مبلغ نوعی بومی گرایی، مخالفت با مدرنیسم، بازسازی ارزش‌های فراموش شده جهان سنتی و احیای تفکر شهودی و حضوری بود، استقبال می‌کند و می‌نویسد:«مارتین‌هایدگر که اکنون در دانشگاه فرایبورگ آلمان به جای هوسرل به تدریس اشتغال دارد و فلسفه او در آلمان رواج و قبول خاصی پیدا کرده، تاکنون همت خود را بیشتر به بحث و تحقیق در وجود از این‌رو که وجود است (مطلق وجود) و انحای آن از جمله به بحث وتحقیق در زمان که آن را نیز از وجود و مرتبه‌ای از آن قرار می‌دهد، مصروف داشته است.»


فردید همچون در جای دیگری می‌نویسد:‌«گاه می‌شود که می‌بینیم دل ما از جهان و هر چه در اوست سخت ملال گرفته است. هیچ چیز نمی‌خواهیم، هیچ چیز به خصوص مورد توجه ما نیست، همه چیز برای ما یکسان و نسبت به همه اشیا و اشخاص بی‌اعتنا و از هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد هستیم و بالجمله در درون خاطر خود یک نحو تنهایی و بی‌کسی و فقدان و نیستی را ادراک می‌کنیم. در اینگونه احوال و موارد است که باید گفت در عین ادراک فقدان یا تمام ذات هستی به نحوی وجدان پیدا کرده‌ایم.»


فردید جوان در این نوشته‌ها به وضوح از مدرنیسم شکوه می‌کند و درصدد پیدا کردن راهی جهت خروج از مدرنیسم است. واقع امر این است که شهرت فردید نه به دوره جوانی او بلکه به دوره میانسالی او برمی‌گردد. دوره‌ای که بعد از 40 شروع می‌شود و تا بعد از انقلاب اسلامی ادامه پیدا می‌کند.

تأثیرات فضای پهلوی دوم بر اندیشه سیاسی فردید

بعد از سقوط دولت رضاشاه، پسر او محمدرضا بر تخت سلطنت جلوس کرد. مهم‌ترین حادثه‌ای که در دوران محمدرضا پهلوی رخ داد کودتای 28 مرداد بود که با هدایت امریکاییان و انگلیسی‌ها، دولت محمد مصدق را سرنگون کرد و زمینه را جهت استبداد تام و تمام پهلوی دوم فراهم نمود. دولت کودتا با وعده اصلاح وضع موجود، پایان هرج و مرج، بهبود اوضاع اقتصادی و حفظ دستاوردهای نهضت ملی به ویژه در زمینه صنعت نفت، کار خویش را آغاز کرد. محمدرضا پهلوی پس از کودتا، سیاست حذف تدریجی مخالفان را در پیش گرفت و ساختار سیاسی را به سوی استبداد و دیکتاتوری هدایت کرد. مسئله نفت در دولت کودتا، با شرایطی به مراتب تحقیرآمیزتر از پیشنهادهایی که به مصدق شده بود حل شد و تولید فروش نفت ایران در اختیار کنسرسیومی مرکب از شرکت‌های امریکایی، انگلیسی و اروپایی قرار گرفت.


در سال 1344، ایران با پیوستن به پیمان بغداد به طور رسمی وارد جرگه کشورهای بلوک غرب شد و چندی بعد با امضای موافقتنامه دفاعی با امریکا به همپیمان رسمی این کشور تبدیل گردید و بر اتهام وابستگی خود به این کشور مهر تأیید زد. اقدامات شاه مبنی بر وابستگی به امریکا، همزمان با سرکوب داخلی نیز بود. شاه در سال 1336، ساواک- سازمان مخوف امنیتی- را برای کشف و سرکوب سازمان‌ها و نیروهای مخالف تأسیس نمود تا از این طریق مخالفان خویش را ساکت نماید. البته به دنبال فشار امریکا بر شاه و سر برآوردن کمونیسم در اکثر کشورهای جهان سوم، شاه تصمیم گرفت اصلاحات صوری را تحت عنوان پر طمطراق اصلاحات ارضی در ایران به مرحله اجرا درآورد. اصلاحات امریکایی شاه با لایحه انجمن‌های ایالتی ولایتی آغاز شد و در نخستین گام با مخالفت شدید روحانیان روبه‌رو گردید.


طبق لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، واژه اسلام از شرایط انتخاب شوندگان و انتخاب‌کنندگان حذف شده بود و منتخبان نیز به جای آنکه مراسم تحلیف را با سوگند به قرآن به جای آورند، از این پس با سوگند به کتاب آسمانی این کار را انجام می‌دادند. روحانیون این لایحه را مقدمه‌ای برای سیاست‌های ضددینی دولت و زمینه‌ساز حضور غیرمسلمانان به ویژه بهائیان می‌دانستند.  در واقع، روحانیون در این لایحه، طلیعه پیدایش یک دولت غربگرای ضد مذهبی را می‌دیدند و نگران بازگشت رضاشاه در چهره‌ای جدید بودند.


در اثر اعتراض روحانیون به این لایحه ضددینی، دولت وقت ناچار شد لغو لایحه را به طور رسمی اعلام کند ولی شاه که مصر به انجام اصلاحات مورد نظر خویش بود، برنامه انقلاب سفید را مطرح کرد. این برنامه عبارت بود از تقسیم زمین‌های کشاورزی و خلع ید از مالکان بزرگ، ملی کردن جنگل‌ها، اصلاح قانون انتخابات و اعطای حق رأی و وکالت مجلس به زنان، عرضه سهام انحصارهای دولتی به مردم برای تأمین منابع مالی اصلاحات ارضی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانه‌ها و فروش سهام به آنان و سرانجام ایجاد سپاه دانش از راه فرستادن دیپلمه‌های وظیفه برای مبارزه با بی‌سوادی. هدف شاه از این اصلاحات، مشروعیت بخشی به رژیم، خلع سلاح مخالفان داخلی و به دست آوردن پشتیبانی امریکا بود. این بار نیز علما به مخالفت با انقلاب سفید برخاستند و آن را دنباله سیاست‌های ضد مذهبی گذشته قلمداد کردند.  امام خمینی از روحانیون شاخصی بود که از مخالفت با انقلاب سفید دست نکشید و قیام تاریخی 15 خرداد را تدارک دید که ا‌لبته با سرکوب شدید محمدرضا پهلوی مواجه شد. پس از سرکوب خونین قیام 15 خرداد، مخالفان مذهبی به کلی از نظام پهلوی ناامید شدند و حکومت شاه نیز با دستگیری تمام مخالفان عملاً به فضای خاصی میان مخالفان و حکومت دامن زد. همزمان با سرکوب نیروهای مذهبی توسط شاه، گرایش نظام سیاسی به غرب نیز افزایش یافت.


تجدد در نظام شاه و دولتمردانش در خرید و استفاده از مدرن‌ترین تکنولوژی‌ها، به ویژه از نوع نظامی‌اش و تقلید از الگوی فرهنگی غرب و گرایش به امریکا در عرصه سیاست خلاصه شد و شاه سعی کرد وابستگی خویش به امریکا را بیش از پیش کند.
در این دوره ناسیونالیسم و باستان‌گرایی و اشاعه آن بار دگر در دستور کار دولتمردان پهلوی دوم قرار گرفت و از این رهگذر ارزش‌ها و نهادهای اسلامی به حاشیه رانده شد.


در واکنش به مدرنیسم بی‌دنده و ترمز محمدرضا پهلوی که ارمغانی جز توسعه نامتوازن، حاشیه‌نشینی و اعتراض توده‌های سنتی مردم نداشت، روشنفکران ایرانی نیز دست به کار شدند و با رویکردی انتقادی به نقد مدرنیزاسیون محمدرضا پهلوی پرداختند. در دهه 40 شمسی، نویسندگان و روشنفکران بسیاری به مباحثی مانند شرق و غرب‌، غربزدگی، مخالفت با تکنیک، نقد زندگی شهرنشینی جدید و تأکید بر مفاهیم بومی در قبال بحران‌های تجدد و مدرنیزاسیون پرداختند. به همین خاطر دهه 40 را اوج جریان بومی‌گرایی می‌دانند؛ دهه‌ای که غلبه گفتار غربزدگی و بازگشت به خویشتن، ابزار نظری لازم برای یک جنبش فکری اسلامی را در دهه بعد فراهم کرده بود (بروجردی، 1384: 199- 268). آل احمد یکی از مشهورترین روشنفکرانی بود که نقدی جدی علیه غرب و فرایند نوسازی درایران ارائه کرد و در این نقد، تهاجم اصلی خویش را متوجه روشنفکران غربزده نمود.


آل احمد که تحت تأثیر فردید بود، غربزدگی را با مسئله هویت شرقی و اسلامی پیوند می‌دهد و می‌گوید:‌«اجازه بدهید که اکنون به عنوان یک شرقی پای در سنت و شایق به پرشی 200، 300 ساله و مجبور به جبران این همه درماندگی و واماندگی و نشسته بر زمین آن کلیت تجزیه شده اسلامی، غربزدگی را چنین تعبیر کنم که مجموعه عوارضی که در زندگی و فرهنگ و تمدن و روش اندیشه مردمان نقطه‌ای از عالم حادث شده است بی‌هیچ سنتی به عنوان تکیه‌گاهی و بی‌هیچ تداومی در تاریخ.»


پیامد رویکرد غرب ستیزانه آل احمد و مخالفتش با پهلوی دوم او را به تأیید مشروعه‌خواهی شیخ فضل‌الله نوری می‌کشاند. او در این باره می‌گوید:‌«اینکه پیشوای روحانی طرفدار مشروعه در نهضت مشروطیت بالای دار رفت، نشانه‌ای از عقب‌نشینی مردم در برابر روشنفکران غربزده بود. از آن روز بود که نقش غربزدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را- شیخ فضل الله نوری- بر سر دار همچون پرچمی می‌دانم که به علامت استیلای غم بزرگی پس از 200 سال کشمکش بر بام سرای مملکت افراشته شد.»


آل احمد غربزدگی را از بعدی جامعه‌شناسانه مورد بررسی قرار می‌دهد و این سخن را به میان می‌آورد که: «غربزدگی مشخصه دورانی از تاریخ ماست که هنوز به ماشین دست نیافته‌ایم و رمز ساختمان آن و سازمان آن را نمی‌دانیم. غربزدگی مشخصه دورانی از تاریخ ماست که بر مقدمات ماشین، یعنی با علوم جدید و تکنولوژی آشنا نشده‌ایم. غربزدگی، مشخصه دورانی از تاریخ ماست که بر جبر بازار و اقتصاد و رفت‌و‌آمد نفت ناچار از خریدن و مصرف کردن ماشینیم.»
در نهایت آل احمد، در پی یافتن راه‌حلی می‌پرسد:‌«آیا همچنان که تاکنون بوده‌ایم باید فقط مصرف‌کننده باقی بمانیم؟ یا باید درهای زندگی را به روی ماشین و تکنولوژی ببندیم و به قعر رسوم عمیق و سنن مالی و مذهبی بگریزیم.»


فخرالدین شادمان دیگر روشنفکری بود که در کتاب تسخیر تمدن فرهنگی بر این نکته تأکید ورزید که ایران برای اینکه تحت تسلط تمدن غرب در نیاید باید بکوشد که از روی میل و رضایت و هوشمندانه، آن تمدن را به تسخیر خود درآورد. شادمان، فکلی‌ها یا غربزدگان را که برای غربی شدن، ریشه‌های ملی- دینی و آداب و رسوم خود را قربانی می‌کنند خطرناک‌ترین دشمنان ایران تلقی می‌کرد و از کسانی که اسلام را عامل عقب‌ماندگی ایرانیان می‌دانند سخت انتقاد می‌کرد.


شریعتی، دیگر روشنفکر مذهبی بود که با نقد مدرنیته و طرح تز «بازگشت به خویشتن» نوعی واکنش انتقادی به سیاست‌های غربگرایانه محمدرضا پهلوی از خود نشان می‌‌داد. واقع این امر این است که مبحث بومی‌گرایی و غربزدگی و مخالفت با مدرنیته، همان زمانی در ایران شکوفا شد که حساس‌ترین ذهن‌های جهان غربی مانند آلبرکامو، اریک فروم، مارکوزه، ژان پل سارتر، آرنولدتویین بی ‌و ‌هایدگر به خاطر بحران‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و فلسفی بعد از جنگ در اروپا درباره شایستگی‌ها و مسیر غرب، تردیدهای جدی وارد کردند.


دهه 50 و 60 میلادی که نوعی فضای انتقادی علیه مدرنیته در جهان حاکم بود، ظهور جریان‌های استقلال طلب ملی‌گرا و ضد استعماری در بخشی بزرگ از آفریقا و آسیا نیز در برجسته کردن تفکرضد مدرن در ایران تأثیر‌گذار بود. در این دوره بود که نظریه‌پردازان مکتب وابستگی مانند پل باران و آندره گوندر فرانک، انتقادات شدیدی را به تئوری نوسازی وارد کردند و از آنجا که مدرنیزاسیون محمدرضا به نحوی از انحای متأثر از جریان فکری نوسازی امریکایی قرار داشت، مکتب وابستگی می‌توانست خوراک فکری مناسبی جهت مقابله با سیاست‌های نوسازی غربی محمدرضا باشد.


در این میان روحانیون نیز به عنوان یکی از اقشار مهم در سمت دهی تحولات سیاسی- اجتماعی ایران، با اعلام انزجار شدید از سیاست‌های دین ستیزانه شاه همبستگی خویش را با نسل شوریده، فقیر و از خود بیگانه‌ای که در اثر سیاست‌های نوسازی شاه، حاشیه‌ای شده بود اعلام نمود.
در امتداد تحولات سیاسی و تاریخی، پیدایش داستان‌های اقلیمی و روستایی‌ها یکی دیگر از ویژگی‌های فضای گفتاری در دهه 40 است. یکی از مهم‌ترین مضامین نویسندگان ایران در این دوره، پرداختن به معضلات اجتماعی و روحی ایرانیان در قبال مدرنیزاسیون و از دست رفتن سامان زندگی سنتی است.


فردید نیز همگام با بسیاری از روشنفکران هم عصر خویش، نقدی گزنده علیه مبانی تمدن غرب صورت داد و اصطلاح غربزدگی را برای اولین بار وضع کرد. همچنین وی، متأثر از ‌هایدگر که مروج مخالفت با مدرنیته و سرمایه‌داری، احیای نوعی معنویت‌گرایی و زنده کردن فرهنگ بومی آلمان بود، سعی کرد از طریق هم‌سخنی با هایدگر و نقد سیاست‌های شبه مدرنیستی پهلوی دوم و با توشه‌گیری از منابع دینی ایران زمین، منظومه فکری را صورت بندی کند که امروزه تحت عنوان رهیافت‌ هایدگری از آن یاد می‌شود.
 
شرح احوال و آثار سید‌احمد فردید

سید‌احمد میهنی که بعدها نام فردید را برای خود برگزید در یزد به سال 1289 شمسی متولد شد. وی تحصیلات مقدماتی و ابتدایی و نیز مختصری از تحصیلات حوزوی و دینی خود را در دیار خود سپری کرد و در عنفوان جوانی راهی تهران شد و در عرض یک سال لیسانس خود را در رشته فلسفه از دانشگاه تهران اخذ کرد‌. سپس وی عازم فرانسه و بعد آلمان شد و البته وی موفق به اخذ دریافت مدرک دکترا در آلمان نشد. فردید بعد از بازگشت به ایران، مشغول تدریس فلسفه شد و کم‌کم بحث‌های او جمعی را به دور خود جمع کرد. حلقه‌ای که بعدها هر کدام جزو اشخاص شاخص و برجسته‌ای شدند از جمله: رضا داوری اردکانی، جلال آل احمد، یوسفعلی میرشکاک، محمدرضا ریخته گران و...
فردید در دوران قبل از انقلاب اسلامی و در سال 1356 در سخنرانی‌های دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، تئوری ولایت فقیه را با مبانی حکمی خود تئوریزه کرد. لذا ابتدای انقلاب در دفاع از مواضع انقلاب اسلامی و امام سخنرانی‌های فراوانی انجام داد و در مخالفت با تفکرات سکولار و ملی‌گرا دست به افشاگری زد. مهم‌ترین تضاد فکری فردید در دوران انقلاب اسلامی، حملات لفظی او علیه جریان پوپری به رهبری عبدالکریم سروش است.  فردید با لحنی گزنده و تند، جریان پوپری و پوپریان را زیر ضرب می‌گیرد و می‌گوید: «اینها مارهایی هستند که در تورات آمده است. اینها لویاتان آخرالزمان‌اند، اینها مظهر نفس اماره‌اند و ملاصدرا را وسیله قرار می‌دهند؛ اینها ابرمردند. یعنی اینکه انسان تا آخرین مرحله نفس اماره جلو برود.»


فردید در جای دیگری در باب عبدالکریم سروش که نماینده جریان پوپری در ایران است، می‌گوید:‌«آدمی مانند آن پوپر زده را که سر تا پایش یهودیت و ماسونیت بین‌الملل زده است، عده‌ای جوان را دنبال خود انداخته و چهار جمله درست کرده است. با باید و نباید و با این جمله‌های بی‌ربط برای من عجیب است با این کتاب‌ها، بعد برود در قم منطق درس بدهد و در دانشگاه الهیات ملاصدرا را درس بدهد.»


فردید در آن زمان در خصوص آینده سروش پیش‌بینی می‌کند و می‌گوید:‌«می‌خواهم پیامی به امام خمینی بدهم و درد دلی با ایشان کنم؛ سید احمد فردید آدمی است که برای خودش کار کرده است. اگر کتاب ننوشته نخواسته تشبه به کثافات دیگران کند. من پیام کوچکی به امام دارم. این انقلاب را عبدالکریم سروش خراب می‌کند، فضلای قدیم ما خوبند، ولی یک جهتشان ضعیف است که من آن را می‌دانم، من پوپر را می‌شناسم و به ریش او می‌خندم.» فردید در خصوص توهین سروش به قرآن کریم هشدار می‌دهد و می‌گوید: «همین طور فلسفه علم یهودی زده به کشور ما می‌آید و آن منطق و روش پوپر است که توهین به قرآن است با نفس اماره.» این سخنان فردید علیه سروش و جریان پوپری که لحنی گزنده و شداد و غلاظ دارد، در سخنرانی‌های او علیه غربزدگی و مدرنیته نمود ویژه‌ای پیدا می‌کند. از فردید آثار مکتوب اندکی به جای مانده است و به این اعتبار، برخی او را فیلسوف شفاهی لقب داده‌اند. بنابراین برای شناخت آرا و اندیشه‌های سید‌احمد فردید با مشکل فقدان یا کمبود منابع مکتوب اصلی از دوران بلوغ فکری و نظری او روبه‌رو هستیم. آنچه از این مرحله از حیات فلسفی او باقی مانده است مجموعه‌ای از سخنرانی‌ها، مصاحبه‌‌ها، گفتارها و گزارشات و نقل قول‌های پراکنده، بی‌انسجام و نابسامان است که از برخی شاگردانش به ما رسیده است. ‌البته مجموعه‌ای از مقالات، اعم از ترجمه و تألیف از دوره جوانی فردید باقی است که طی سنوات1225 تا 1316 به رشته تحریر درآمده‌اند، یعنی دوره‌ای که فردید جوان 27 تا 36 ساله بوده و هنوز تحول فکری عمیق او شکل نگرفته است.  از همان اولین مقالاتی که فردید در سنین جوانی تقریر کرده است دغدغه‌های معنوی و ناخرسندی وی نسبت به جهان مدرن و مرگ و اضمحلال معنویت در آن آشکار است. دو مقاله از مقالات فردید جوان که بعدها الهامبخش او در تأثیرپذیری از اندیشه‌ هایدگر شد، مقاله «سیر فلسفه در قرن بیستم» و «از کانت تا‌ هایدگر» بود که اولین مقاله در سال 1318 و دومین مقاله در سال 1323 نگاشته شده است. فردید در این دو مقاله است که برای نخستین بار از نام‌ هایدگر به نحو مستقل و آشکارا اسم می‌برد. وی در مقاله «سیر فلسفه در قرن بیستم» می‌نویسد:‌«فلسفه وجود وجدانی مارتین ‌هایدگر، تازه‌ترین جریان مهم فلسفه غرب و از لحاظ شهرت و اهمیت تالی و جایگزینی فلسفه وجود ‌هانری برگسون فرانسوی در اروپاست.»
فردید، همچنین در مقاله «از کانت تا ‌هایدگر»‌هایدگر را متفکر اگزیستانسیالیست می‌نامد.


همین چند مقاله‌ای که از فردید در مجله سخن منتشر شده حاکی از دانش عمیق فردید نسبت به فلسفه غرب است. شاگردان فردید نیز نقش عمده‌ای در اشاعه و باز تقریر آزاد او داشته‌اند. کتاب «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمانی» درس‌هایی از فردید است که توسط محمد مددپور از نوار پیاده شده و همراه با مؤخره‌ای مفصل از خود مددپور تحت عنوان «حکمت انسی و علم الاسماء تاریخی» منتشر گردیده است. کتابی دیگر با عنوان آرا و عقاید سید‌احمد فردید یا مفردات فردیدی حاوی سخنان فردید است که توسط سید‌مصطفی دیباج به ترتیب الفبایی تنظیم و منتشر شده است. از آثار رضا داوری نیز می‌توان وجوهی از تفکر فردیدی را یافت، اما مهم‌ترین اثری که در تبیین و دفاع از نظام فکری فردید منتشر گردیده است از مرحوم سیدعباس معارف است. او از فردید با عناوینی چون «استاد بزرگ حکمت مشرق» یا «حکیم بزرگی انسی معاصر» یاد می‌کند. کتاب «نگاهی دوباره به مبانی حکمت انسی معارف» که قرار بود در سه مجلد تدوین شود و فقط یک مجلد آن منتشر گردید، نما و شمایی از تفکر فلسفی و عرفانی فردید را نشان می‌دهد.


حقیقت امر این است که از اواخر دهه 30 و اوایل دهه 40 آنچه در فردید بالقوه بود، به فعلیت می‌رسد و او در سال 1340 در جلسات شورای هدف فرهنگ ایران شرکت می‌کند. در این جلسات جلال آل احمد نیز حضور دارد که بعدها تحت تأثیر فردید کتاب غربزدگی را می‌نویسد. روند جهش فکری فردید تا بعد از انقلاب اسلامی نیز به‌رغم فراز و فرودهای بسیار تداوم پیدا می‌کند تا اینکه او در 25 مرداد 1373 از این جهان رخت بر می‌بندد.

منبع: جوان

انتهای پیام/

بازگشت به سایر رسانه ها