جلال بهموقع به سراغم نیامد/نویسنده برخلاف سیاستمدار با جزئیات کار دارد نه کلیات
بایرامی میگوید: جایزه جلال اگر میخواست بهموقع سراغ من بیاید، میبایست زودتر از اینها و برای «آتش بهاختیار» و «مردگان باغ سبز» میآمد، نه حالا که چنان لمیرزعی روی داده که بهخاطر نداشتن آثار قَدَر، اولین اثر یک نویسنده هم شانس دریافت پیدا میکند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، محمدرضا بایرامی از جمله نویسندگان موفق ایرانی است که هم خوب مخاطب را میشناسد و هم میداند به فراخور نیاز مخاطب و حال و هوای اجتماعی که در آن نفس میکشد چه باید بنویسد، او نویسندگی را در سالهای پایانی دهه 60 شروع و آثار متعددی از خود بر جای گذاشت که از مهمترین آنها میتوان به «کوه مرا صدا زد»،» «مردگان باغ سبز»، «پل معلق»، « آتش به اختیار» و ... اشاره کرد.
بایرامی با کتاب «کوه مرا صدا زد» از قصههای سبلان توانست جایزه خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوئیس و نیز جایزه کتاب سال سوئیس را از آن خود کند.
آخرین رمان او «لم یزرع» نیز به مانند سایر آثار پیشین و موفق بایرامی مخاطب را غافلگیر میکند، او در جریان مطالعات درباره تاریخ معاصر عراق و دوران به قدرت رسیدن صدام، آن را دورهای بسیار دراماتیک مییابد. اما باز هم برای نوشتن تردیدهایی داشته که با سفر به عراق این تردیدها برطرف و رمان نوشته میشود.او این بار زاویه نگاه خود را برخلاف سایر آثار نوشته شده تاکنون به آن سوی مرز برده و از دید یک جوان عراقی شیعه که دلباخته دختری از اهل سنت است به ماجرا نگاه میکند.
آخرین رمان بایرامی«لم یزرع» اگرچه خیلی دیر اما توانست در دوره هشتم جایزه جلال عنوان برگزیده را از آن خود کند. به بهانه این کتاب و انتخابش در جایزه جلال با بایرامی به گفتوگو نشستهایم.متن این گفتوگو به شرح ذیل است:
بیحاصلی به خود انسان امروز هم تسری پیدا کرده است/منفی در منفی، مثبت نیست
* تسنیم: آقای بایرامی اگر موافق باشید تمایل دارم گفتگو را از انتخاب عنوان «لم یزرع» آغاز کنیم. عنوان با مسمایی است. در همان ابتدایی بی حاصلی و بی نتیجه بودن را به ذهن تداعی میکند. عبارتی کنایی که انگار با خود بار سنگینی از اعتراض به آنچه دارد اتفاق میافتد را با خود حمل میکند. تلقی من این است که این اعتراض به مسیر و نوع زندگیای است که شخصیتهای داستان در جریان آن قرار میگیرند و البته که همنشینی با بخش قابل توجهی از زندگی بشر امروز هم دارد. آنها گرفتار مسائلی هستند و مسیری را طی میکنند که نتیجهاش تماماً نابودی و از بین رفتن انسان و انسانیت و حیات بشر است. آیا تلقی من درست است؟ نظر شما در این باره چیست؟
تلقی شما درست است. انسان امروز انگار خیلی وقتها تیشه به ریشه خودش میزند و هستی را از حیات ساقط میکند. بنابراین بیحاصلی را فقط در طبیعت نمیتوان یافت که انسان آن را به چنین عقوبتی وادار کرده است، با تحمیلات و تحقیراتش و دستکاریها عجیب و غریب. بیحاصلی فراتر از این چیزها و با تاثیر از این موارد، به خود او هم تسری پیدا کرده است. یعنی منفی در منفی و البته نه با نتیجه ریاضی آن که منفی در منفی، حاصلش مثبت میشود. اتفاقی از این جنس، به نظرم حادثهای است آخرالزمانی و برای همین هم در رمان، اشارههایی به آن هست، فراتر از خود جغرافیا، مثل وقتی که سخنران، از سفیانی حرف میزند و گذشتن او از کنار رود دجیل طبق گفتههای تاریخی. یا وقتی در ختم سعدون، سوره زلزله (زلزال) خوانده میشود با آن متن شگفت انگیز، که باعث شد نویسنده من باب تلخیص صحنه هم که شده، نتواند حتی یکی از آن آیههای شریف را کنار بگذارد. جهان معاصر، جهانی است که دستکم شر در آن به اوج خود رسیده و تبعات آن، قطعا نمیتواند خوشایند باشد.
* تسنیم: اگر با همین پیش فرض جلو برویم که «لم یزرع» به عنوان نتیجه این سبک از گذران دنیا، اعتراض نویسنده به رویههای غلط زیست امروز بشر است، میشود لایههای این اعتراض را در آورد و بررسی کرد. برای نمونه بخشی از بحران و مشکل از جایی آغاز شده و شکل میگیرد که پای تعصبات کور و دوگانگی عجیب مذهب گرایی در قالب شیعه و سنی مانع از شکل گیری یک زندگی میشود. تصویر متعصبانهای که از طرفداران دو مذهب اسلامی در ذهن هوادارن آنها ایجاد شده، باعث دوری و عدم شناخت واقعی آنان از هم شده و مانع از شکل گیری یک ازدواج، وصلت و امید میشود و تمام تلخیهای بعدی به نوعی از همین شکست و ناکامی ایجاد میشود. به نوعی میشود گفت این جدایی انگاری و قبیلهگرایی کور نژادی، مذهبی، قومی و به طور خلاصه گیر افتادن در این نگاه متحجرانه برای صفکشیهای متکثر و هر بار بر اساس یک شاخص کاذب، باعث اختلافات گسترده جهان امروز شده است. تمایل دارم قدری درباره این جنس مناقشات ساخته شده توسط جریانات مختلف صحبت کنید. شما هم قبول دارید که این نگاه بخشینگر، لطمات زیادی بر پیکره انسانیت به صورت کلی و خصوصاً در اینجا جهان اسلام وارد کرده است؟
به نظرم گویی گاهی حول این اختلافات، یک دایره شوم کشیده شده است، به این معنی که قدرت در دست کسانی است که البته میدانیم در اصل خودشان اعتقادی ندارند، چه رسد به اینکه اعتقاد داشته اما قائل به اختلاف باشند، اما نهایت سعیشان را میکنند با دامن زدن به اختلافات، مقصود خود را پیش ببرند و با مشغول کردن مسلمانان به چنین چیزهایی، بهرهبرداری و تمتع خود را از گزند هر آسیب و انتقادی دور نگه دارند و به نوعی بقای آن را تضمین کنند و چون پول و قدرت دارند، خروجی این نوع از نگاه به سمت و سویی میرود که گویی اختلاف در ذات خودش هم آنقدر جدی است که میتواند به دشمنی بسیار شدید منتهی بشود. اما چنین نیست، هرچند چنین وانموده میشود. علت این وانمایی همان است که عرض کردم. در مقاطعی و در جاهایی، کسانی که در اساس، خودشان چنین دوری و تعصباتی را باور ندارند، جرأت نمیکنند از دایره خارج بشوند به دلایل مختلف و گاه نه فقط از ترس سنت قبیلهای و طایفهای که از ترس برخورد فیزیکی و انتقامگیری تندروها. بنابراین دور باطل ادامه پیدا میکند.
در نهایت چیزی که از دل این تعصبات بیجا بیرون میآید، بدبینی دیگران است به اسلام، اگر که شناخت کافی از آن نداشته باشند و این نوع از رفتارها را به حساب دین بگذارند. این اتفاق حساب شده روی میدهد یا نه، نمیدانم. اما به هرحال و در نتیجه،بیشتر مدعیان اسلام ـ در جایگاه حکومتی ـ کارنامه جذابی ندارند. حرف های خوب هم بزنند، فاقد پشتوانه کافی است و مردم به عمل آنها و اتفاقی که در مایملکشان روی میدهد نگاه میکنند و دلگرم نمیشوند. و طبیعی است که اینها همه لطمه است.
* تسنیم: من «لم یزرع» را اعتراضی بلند و با هدف صیانت از نوع بشر میبینم. آن چیزی که از «لم یزرع» دریافت میکنم، هشداری جدی است به بشری که با دست خود تیشه به ریشه خود میزند و به بهانههای واهی نسل خود را به تباهی و اضمحلال کشانده است. بخش دیگری از اعتراض لم یزرع گویا به جنگ برمیگردد. جنگ تجارت کثیف دنیای معاصر ما شده است و حتی کار به حدی بغرنج شده اکه انسان معاصر در این باره کرخت و لمس است و هیچ دردی هم از این بابت نمیکشد. نمونه آن «بی تفاوتی» نسبت به قتل عام، کشتار و نسل کشی انسانها در گوشه گوشه دنیا است. این بی تفاوتی لایههایی جدی در زندگی انسان جدید پیدا کرده است. هر روز عادتمان دادهاند خبر کشته شدن تعداد زیادی انسان به دست عدهای دیگر از ابنا زیاده خواه بشر را از رسانهای در قالب حمله انتحاری، جنگ یا هر اتفاق مشمئزکننده دیگر بشویم و چون از عشیره و قبیله یا سرزمین یا قبیله ما نیستند، کنشی جدی در برابر آن نداریم و دردمان نمیگیرد. این نابودی بشر به دست خود بشر است. آیا کشته شدن پسر به دست پدر در دل داستان، به دلایل متعصبانه غیر عقلانی عجیب یک هشدار جدی در این باره نمیتواند باشد؟ چرا اشاره به مفهوم ویرانی با توجه به مسالهای مانند کشته شدن پسر به دست پدر که حضوری اساطیری نیز در ذهن و ادبیات ایرانیان دارد در این برهه از تاریخ ایران برای تالیف این رمان برای شما مساله شد؟
در مواردی مثل جنگهای جهانی و یا تلاطمات و تسویههای بعد از انقلابهایی مثل انقلاب اکتبر در شوروی سابق یا نسل کشیهای چندین دهه پیش، وقتی ما حجم عظیم و شگفت آور آن را میخواندیم، گاهی اصلاً باورمان نمیشد که آنها روی داده باشند و باورمان نمیشد که انسان بتواند به چنین موجود خونخواری بدل شود، طوری که بقول جمله آغازین "مردگان باغ سبز" که به نوعی، کمی دستکاری شده بخشی از "ریچارد سوم" شکسپیر است: من هیچ حیوانی را ندیدم که از رحم و شفت بویی نبرده باشد و من حیوان نیستم!
انسان معاصر گاهی یادش میرود که همه در یک کشتی نشستهایم/بیتفاوت شدهایم
این اتفاقها انگار تخیلات اغراق شده بودند، اما حوداث سالهای معاصر نشان داد که نباید فکر کنیم آن وقایع، به شدت باورناپذیرند و یا معدل خوی وحشی گری انسان به تبع پیشرفت و چه و چه، بالا رفته. البته اینکه مهمترین این حوداث کدام هستند، بستگی به قدرت رسانهای پشت حادثه دارد که بحث دیگری است. نوام چامسکی فیلسوف آنارشیست آمریکایی گفتوگویی طولانی با مستند ساز و ژورنالیستی به نام" آندره ولچک" دارد که در آن، درباره مهمترین مسائل و حوادث ناخوشایند جهان صحبت میکنند و در بخشی از آن، به گواهی آمار و ارقام، نشان میدهند، بسیاری حوادث فجیع دیگر در پیرامون ما روی داده که چون قدرت رسانهای پشتش به اندازه کافی وجود نداشته، اساساً بسیاری از مردم اصلاً از آنها ناآگاه هستند.
به هرحال به نظرم میرسد انسان معاصر گاهی یادش می رود که همه در یک کشتی نشستهایم، هرچند که بازتاب خیلی از کارهای او، خیلی زود به خودش برگردد، به خصوص در حوادث اخیر و جریات تندرویی مثل القائده و طالبان و داعش.
اما جدا از مسائل جهانی، در جغرافیای پیرامون و ادبیات و اسطوره ما این نوع از خود زنی، همان طور که شما هم اشاره کردهاید، قدمت و سابقه تاریخی دارد و در جواب سوال قبلی عرض کردم، همان طور که خشونت بیحد و بی منطق، در میان ناباوری ما، تکرار میشود و حتی به جایی می رسد که ما حساسیت هامان را نسبت به آن از دست داده و بی تفاوت میشویم گاهی، بسیاری از مسائل دیگر هم تکرار و بازتولید میشود و گویی طوری است که انگار مسائل ابدی ازلی بشر هستند.
* تسنیم: چرا راوی داستان شما کراراً بر این نکته تأکید میکند که کسی قصه ما را باور نمیکند؟ آیا حرف او به این دلیل است که انسان امروز که به دلایل واهی آینده خود را به دست خود به نیستی کشانده، هیچ وقت توان درک این ماجرا را ندارد و به دلیل غرق شدگی در این فضا این مسائل را متوجه نمیشود؟ درباره این فضا تمایل دارم نظرتان را بشنوم.
اول از همه بگویم این دیالوگ تکرار شنونده که گویی محدود به جغرافیا و زمان نشده و همه جا به گوش میرسد و حتی قبل از آن که خلیل آن را باز گوید، قبلاً هم به گوش سعدون رسیده و آن هم نه در دُجیل که در کردستان، هم اصلیترین موتیف رمان است به جهت فرمی و هم اینکه اساساً قرار بود این داستان بین باور و ناباور و هست و نیست و میتواند باشد یا نه، حرکت کند به جهت اینکه در دنیای معاصر اتفاقی روی میدهد که به شدت دور از منطق و عقلانیت است و هر روز یکی از آنها ما را غافلگیر میکند. در وهله اول احتمال وقوع این مسائل طوری بعید به نظر می رسد که اگر واقع نشده بودند، تخیل ما شاید نمی توانست آن را و امثال آن را خلق کند. البته این طور نیست که مردم متوجه این مسائل نشوند و یا در آنها غرق شده باشند به کلی، اما گویی جهان تکه تکه شده؛ آن هم در عصری که گفته می شد دنیای یک پارچگی و دهکده جهانی است و سیستم واحد و زمان به هم پیوستن. همه کشتی واحد را یادشان رفته.
ادبیات هم شخصی و محفلی شده است/اجتماعگریزی مفرط شیوع پیدا کرده
* تسنیم: ما حتی در لایههای اجتماعی سرزمین خود هم این بی تفاوتی به حقوق همنوع یا سرنوشت دیگری را در ابعاد غیر ملموستر، درونیتر و مخفیتری از جنایات جنگی و... در حال تجربه هستیم. نسبت به اوضاع اجتماعی و نوع زندگی هموطن خود و شرایط زندگی او یا حتی موقعیت بحرانی که در آن قرار گرفته روز به روز بی تفاوتتر میشویم. چیزی که روزی به عنوان صیانت بشر از همنوع خود ارزش تلقی میشد، دیگر ارزش نیست و همه چیز در قواره اصالت فردی، خرد و حقیر شده است. این ارزیابی را از آنچه به عنوان زیست دنیای جدید ارائه میشود، قبول دارید؟
به گمانم این حقیقت تلخی است که وجود دارد و در بطن آن، خیلی میشود فکر کرد یا حرف زد. برخی از تحولات و انقلابها با آرمانخواهی و عدالت محوری و مسائلی از این دست، جلو میآیند اما بعد از مدتی بیشترین ضربه را به همین مفاهیم زده و سبب سرخوردگی میشوند. در چنین دنیایی به طور طبیعی همه فقط به فکر خودشان میافتند در نهایت، به خصوص اگر ببینند آنهایی که حرفهای خوب و کلانی می زدند، خودشان عمل خوب نداشتهاند. در نتیجه همه در لاک خود میخزند و حتی ادبیات هم به شدت شخصی و در نهایت محفلی میشود و اجتماع گریزی مفرط شیوع می یابد. در چنین فضایی است که ادبیات و هنر آپارتمانی، همه چیز را غرق میکند. هنرمندان هم ازش استقبال میکنند، چون کار آنها را هم راحت کرده و لازم نیست تجربه بیرونی زیادی داشته باشند.
علیرغم هشت سال جنگ کینهای بین مردم عراق و ایران شکل نگرفت
* تسنیم: داستان شما لایههای اعتراضی جدی هم علیه جنگ و جنگ افروزی دارد. وقتی شخصیت اصلی داستان از حضور در جنگ و کشتن انسانی هم مذهب و همنوع خود سر باز میزند و کار را رها میکند این مسأله به صورت جدی برجسته میشود. همواره دیدهایم یکی از مسائلی که در طول این سالها انرژی زیادی از فضای ادبیات و هنر کشور ما گرفته بحث بر سر مرز آثار ضد جنگ در برابر آثار دفاع مقدسی بوده است. برخی معتقدند این خلط به این دلیل است که هر بار جریانی در یکی از این دو عرصه بسیط جلو رفته است در حالی که گفتمان اسلام گفتمانی جامع بوده و موضع ضد جنگ و حمایت از دفاع هر دو مورد تأیید آن است. از منظر محکوم کردن جنایت متجاوزان، انقلاب اسلامی مواضع ضد جنگ جدی دارد و مدافع صلح در تراز جهانی و اتفاقاً مطالبهگر آن است اما اگر چنانچه مورد حمله و تحمیل قرار گیرد، ذرهای عقب ننشسته و دفاع و مقاومت را مشروع و مقدس میداند. نظر شما در این باره چیست؟ به هر حال جنگ مسائل مشمئز کنندهای دارد که هیچ گاه حمایت از دفاع مقدس به معنای دفاع از جنگ افروزی نیست. ظرافتهای این تفکیک چیست؟آیا میتوان با تمرکز بر بحث تفکیک موقعیت متجاوز و مدافع ظرافتهای این موضوع را جا انداخت؟ مرز مقاومت و یورش چگونه و بر اساس چه شاخصهایی بهتر تفکیک میشود؟ مواضع ضد جنگ و حمایت از دفاع چطور قابل جمع هستند؟
اتفاقاً اساس این داستان بر مبنای همین تکفیک روی داده است. اینکه به هرحال، در هر جنگی، یکی از طرفین متجاوز است و دیگری مدافع و متجاوز البته باید مسئولیت کارش را پذیرفته و پای عواقب و تاوان آن هم بنشیند، همانگونه که پدر سعدون هم میگوید که نمیشود هرکاری خواستیم بکنیم و بعدش به یک اشتباه کردم، بسنده کنیم. هیچ کس از ما یادش نمیآید که حتی در اوج جنگ هم، مواضع مردم و مسئولین و رزمندگان ما، ضد عراقی بوده باشد. علیرغم هشت سال جنگ، کینهای بین مردم عراق و ایران شکل نگرفت به گمانم. این از همان روزهای اول آتش بس پیدا بود و در منطقهای که ما حضور داشتیم، خودمان شاهدش بودیم که چگونه همه دوست داشتند، بلافاصله پشت خودروهای UN حرکت کرده و خودشان را به کسانی برسانند که تا دیروز مجبور به جنگیدن با آنها بودند. اما به هرحال، مسئولیت سلب نمیشود. نمیشود گفت نه خانی آمده و نه خانی رفته. معمولاً هر کس به اندازه سهم خود متضرر یا منتفع میشود و این رسم روزگار است.
* تسنیم: آیا به دلیل همین مسائل بود که فضای داستان ضد جنگ خود را جایی غیر از ایران و مثلاً این بار در فضای عراق که به نوعی کشور متجاوز در جریان جنگ تحمیلی بود، انتخاب کردید؟ اگر فضای ایرانی انتخاب میکردید امکان داشت گرفتار مشکلاتی شوید و این دو حوزه با هم خلط شود؟
نه. به گمان من، در این سوی مرز هم متجاوز و مدافع کاملاً آشکار و مورد اتفاق نظر است و مسأله آنقدر روشن است که به هیچ وجه اینها قاتی نمیشوند، اما اصطلاح ضد جنگ همواره در کشور ما، حالت چماقتی را پیدا کرده که گاهی بالا برندگان آن، دوست دارند به واسطهاش، فقط نوعی از قرائت را که معمولاً رسمی است و به شدت هم ایدئولوژیک، جا بیندازند. بر اساس این قرائت، چون ما مدافع بودهایم و نه متجاوز، بنابراین بیان هر چیزی که بوی انتقاد بدهد و یا کاستیها را بازگو نماید، مورد هجوم قرار میگیرد. به نظرم در نگاه این افراد تنوع و آسیب شناسیای که میتواند منجر به آمادگی بیشتر برای آینده و اتقافات یحتمل آن باشد، وجود ندارد و این نگاه دلسوزانه نیست. آنها معمولاً افرادی هستند که سعی میکنند همه چیز را مصادره به مطلوب کنند، در حالی که خودشان هم حضور پررنگی در واقعه نداشتهاند و فقط تماشاچیانی بودهاند از دوردست. اینها با بیان اینکه جنگ امری قدسی و مقدس بوده است و نباید در مورد آن چون و چرا شود، دوست ندارند کسی پرسش کند در تنگههای احد، چه عوامل بازدارندهای وجود داشت که گاه و هرچند به ندرت، باعث عدم موفقیتها شده و اشکال از چه کسی بوده است؟
انتخاب جغرافیای عراق برای روایت «لمیزرع» هدفمند بود/اصطلاح ضدجنگ از سر دلسوزی بهکار گرفته نمیشد
لم یزرع به دلیل ترس از هجوم اینها نبوده که محل وقوع خودش را عراق انتخاب کرده، بلکه حوادثی در آن روی میدهد ـ به خصوص با تکیه بر اقلیم آنجا و مسائل تاریخی و وضعیت شیعیان و به خصوص شیعیان دجیل ـ که فقط و فقط در عراق امکان وقوع داشته است. داستان به جای اینکه بگوید متجاوز با ما چه کرد، میگوید که او ـ در مرتبت پایینتر و کمتر ـ با مردم خودش چه کرد تا اوج ددمنشی و برخوردش با ما روشن شود. دجیل تنها جایی نیست که چنین چیزی را نشان میدهد، حلبچه و قضیه "انفال" هم میتوانست آن را از زاویهای دیگر نشان بدهد و یا "انتفاضه" و ماجراهای جنوب عراق.
* تسنیم: برخی تصور میکنند، پیگیری حقوق انسانی برای مثال حقوق کودکان و زنان در جنگ تحمیلی به معنای نفی دفاع مقدس است در حالی که عده دیگری معتقدند فریاد زدن و مطالبه چنین حقوقی در تراز فراگیر و بین المللی حرف اصیل و ریشهای انقلاب اسلامی است تا فضا به جایی برسد که هرگونه جنگ افروزی کشورها و قدرتها مورد نکوهش قرار گیرد و اتفاقاً پرچمدار این ماجرا باید جمهوری اسلامی ایران باشد. در عین حال که ملتها را به دفاع از حقوق خود در برابر متجاوزان تشویق میکند.
این به همان نگاه کلیگرا برمیگردد، که گویی برای انسانها و تنوع آنها رسمیتی قائل نیست. در گستره هزار و دویست و سیصد کیلومتری درگیری ما با دشمن، از جهت استانهای درگیر و اقوام مختلفی که از خوزستان تا کردستان و آذربایجان حضور داشتهاند، مسائل فراوانی قابل طرح است. نویسنده سروکارش بر خلاف سیاستمداران، با جزئیات است و نه کلیات و این اجزا به گونهای نیست که به همهشان بشود در یک رمان و داستان پرداخت. بنابراین نویسنده گزینش میکند و به یک جزء میپردازد، بیآنکه جزء دیگر را نفی کند.
جایزه جلال اگر میخواست بهموقع سراغ من بیاید، میبایست زودتر از اینها میآمد
* تسنیم: یک سوال هم دارم درباره جایزه جلال که به «لم یزرع» تعلق گرفت. شما انتقادی هنگام دریافت جایزه طرح کردید و برخی معتقدند به قدری اوضاع کتابخوانی و مصرف محصول فرهنگی خراب شده است که اساساً این جوایز کارکردی برای ترغیب ضائقه مخاطب و تهییج او برای مصرف اثر ندارند و این جوایز صرفاً در حوزه درون نویسندگی و خاص ناشران و ... اثرگذار است و اثر بیرونی ندارد. در عین حال شما فرمودید که دریافت این جایزه کار نوشتن را برای شما به نوعی رقم زد که انگار بنا دارید با مداقه بیشتری آثار بعدی خود را بنویسید. این از سویی نشان دهنده تعهد شماست که پیش از این هم بسیاری در آثار شما به چشم دیدهاند از طرف دیگر جمعی حداقلی این شائبه را طرح میکنند که این خوب نیست که به سبب یک جایزه برای مخاطب ارزش قائل شویم و شأنیت مخاطب را فراتر از این حرفها میدانند. من معتقدم این یک سوء تفاهم جدی و برداشت عجیب از فرمایش شماست برای همین ممنون میشوم در این باره توضیح دهید.
برخی از خبرنگارها چنان بی مسئولیت و سهل انگارند که انگار هیچ ارزشی برای گفته طرف مقابل قایل نیستند و سرسری و با شتاب، چیزی را منتقل میکنند که خیلی وقتها اصلا وجود نداشته است. من در آن فرصت کوتاه، طعنهای طنزآمیز داشتم به اینکه چون تغییراتی در این جایزه داده شده است، در شیوه نوشتن و زندگی ما هیچ تاثیری نخواهد داشت و کاش میتوانست داشته باشد! خب یکی دو نفر این را وارونه منعکس کردند و دیگران هم به نقل این وارونهگی ادامه دادند تا همچنان ذهنیت سابق من تقویت شود که معمولا ًنمیتوان به گفته های خبرنگاران اعتباری کرد. جایزه جلال اگر میخواست به موقع سراغ من بیاید، می بایست زودتر از اینها میآمد و موقع منتشر شدن رمانهایی مثل "آتش به اختیار" و "مردگان باغ سبز" نه حالا که چنان لم یرزعی روی داده که گاهی به خاطر نداشتن آثار قدر، اولین اثر یک نویسنده هم شانس دریافت این جایزه را پیدا میکند. من سه دهه است، کار میکنم و در سه دهه از "پل معلق" تا "لم یزرع"، آثار زیادی داشتهام که در جوایزی مثل کتاب سال جمهوری اسلامی و جایزه جلال، قابل طرح بوده و نادیده گرفته شده است، همانگونه که آثار خیلی از هم نسلان من هم. بنابراین خیلی مضحک خواهد بود که بعد این همه کار و در شرایط فعلی، من بگویم جایزه جلال باعث خواهد شد که من به گونه دیگری بنویسم! من هم این سهلانگاری را دیدم و به طور طبیعی کمی ناراحت شدم و کمی هم تلاش کردم برای اصلاحش و دیدم نشد و بعد گفتم همیشه همین طور بوده و به جهنم.
در نهایت، من تعهدم را به قلم خود دارم در هرحال، سعی دارم به بهترین شکلی که ازم برمیآید بنویسم و این فقط یک مسأله درونی است و نه بیرونی.
---------------
گفتوگو از سمیرا شاهقلی
---------------
انتهای پیام/