شهید مطهری آیتِ عجیب زندگی من بود

شهید مطهری و همسرش به همراه فرزندانشان سال های پرحادثه ۴۶ تا ۵۵ را در خانه دو طبقه‌ای زندگی کرده‌اند که پر است از خاطره‌های روزهای انقلاب.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، حاج خانوم چادر را روی سرش جا به جا می‌کند و رویش را سفت می‌گیرد؛«او آیت بود. آیتِ زندگی من». این را گفت و خیره شد به زمین. «عالیه» خانمِ 788 ساله، هنوز هم موقعِ توصیف ِ «مُرادش» چشم هایش، تَر می شود. بعد از 37 سال بعد از دست دادنش. 

اعظم (عالیه )روحانی، همسر شهید مطهری است. عصر یک روز  سرد زمستانی است و او آمده تا نود و هشتمین سالگرد تولدِ «یارش» را جشن بگیرد. با دختران و پسرانش؛ علی، مجتبی، فریده، وحیده و سعیده. حمیده ساکن مشهد است و «آقا محمد» هم که معمّم است، نتوانسته از قم خودش را به خانه قدیمی شان در خیابان دولت برساند. همان خانه ای که  روزگاری مهمترین حلقه انقلابیون را به خود دیده بود. روزگاری سخت و عجیب؛ «درِ خانه مان به روی همه باز بود. چهره های زیادی به اینجا رفت و آمد داشتند و با آقای مطهری جلسه می گذاشتند.» این ها را عالیه خانم می گوید. او به همراه 7 فرزندش سال های پرحادثه 46 تا 55 را در این خانه دو طبقه ای زندگی کرده است؛ هزار خاطره دارد از اینجا. هزار بالا و پایینی که در اینجا دیده است. خانه ای در قلب خیابان دولت که حالا شده خانه موزه استاد شهید مرتضی مطهری.

ایشان یک لحظه بی‌وضو نبود

مهمان ها یکی یکی از راه می رسند؛ می آیند تا یاد «استاد»شان را زنده کنند. اما همسر شهید مطهری به همراه فرزندانش از اولین ها هستند که پا به خانه قدیمی شان می گذارند؛ نه به عنوان مهمان که در جایگاه میزبان. عالیه روحانی با رویِ گشاده، در خواست گفت‌وگو را قبول می کند؛ «چرا که نه؛ من چند وقتی هست که مصاحبه نکرده ام اما از شما خوشم آمد.»

شروع می کند؛ «مطهری عجیب و غریب بود» این جمله ای است که برای توصیف همسرش چندین بار تکرار می کند. به آیت الله مطهری، «او» نمی گوید؛ شهید مطهری هنوز هم برای عالیه خانم «ایشان» است.

نگاهش را برمی گرداند و با نگاهی به طبقه بالا، همانجا که روزی محل نگارش مهمترین کتاب های شهید مطهری بوده، می گوید: «حالات مطهری، حالاتی به خصوص بود. افراد خیلی کمی از مجتهدین مثل ایشان بودند.  ایشان از موقعی که 11 سالش بود تا موقعی که شهید شد یک لحظه بی وضو نبود. من 26 سال با ایشان زندگی کردم. یک بار ندیدم که ایشان جرعه ای آب را بدون داشتنِ وضو بنوشد. اگر چنانچه زمانی که شب کار می کرد و بعد خوابش می برد، اگر از تشنگی بیدار می شد، اول وضویش را می گرفت و بعد آب می خورد. مطهری این جوری بود.»

مطهری عشقِ نوشتن بود

همسر شهید مطهری خاطره ها دارد از این خانه قدیمی. طولانی ترین زمان زندگی اش را در تهران به همراه مرتضی مطهری در این خانه گذرانده و خاطرات رفت و آمدهای سیاسی  به این خانه را خوب به خاطر دارد؛ «زنان علما زیاد کاری به کار جلسات همسرانشان نداشتند اما من در زمانی که در همین خانه زندگی می کردیم، بارها و بارها کسانی مانند شهید باهنر، شهید بهشتی، شهید مفتح، مرحوم هاشمی و آقای خامنه ای را دیده بودم که برای برگزاری جلسات درس و همچنین جلسات انقلابی به اینجا می آمدند. همچنین تمام علمایی که قبل از انقلاب زندانی بودند بعد از آزادی به خانه ما می آمدند تا با شهید مطهری صحبت کنند یا از کتابخانه ایشان استفاده کنند. علاوه بر علما حتی سرباز فراری ها از اهواز و آبادان گرفته تا شهرهای شمالی کشور هم به خانه ما می آمدند و می خواستند در راه انقلاب کمک کنند. آقای مطهری برایشان لباس تهیه می دید تا با لباس سربازی از خانه ما خارج نشوند تا مبادا دستگیر شوند.»

عالیه خانم اما بیشتر از هرچیز دیگری بر روزگار نویسندگی همسرش تاکید دارد؛ «موقعی که در این خانه سکونت داشتیم آقای مطهری مدام مشغول نوشتن بود. او مهمترین کتاب هایش را در همین خانه نوشت. مردم زیاد به این خانه رفت و آمد داشتند اما شهید مطهری عشقِ نوشتن بود. او یا در حال عبادت بود، یا در حال نوشتن یا در حال مردم داری. شاگردان زیادی داشتند که عصر به عصر به خانه ما می آمدند و با مطهری صحبت می کردند.»

آقای خامنه‌ای از شهید مطهری خیلی چیزها می‌دانند  

عالیه روحانی خاطراتی هم از رهبری دارد:«آقای خامنه ای از شهید مطهری خیلی چیزها می دانند. ایشان هرجایی که بودند رابطه شان را با مطهری حفظ می کردند. غیر از ایشان رابطه مطهری و امام هم در زمانی که خارج از کشور و به ویژه در عراق بودند برقرار بود. البته آقای مطهری بیشتر نامه هایی را که در جواب نامه های  امام (ره) می فرستادند به نام آقای خویی می نوشت و بعد به دست امام می رسید. آقای مطهری، آقای خامنه ای را خیلی دوست داشت. ما هنوز هم رابطه مان را با ایشان و بیتشان حفظ کرده ایم و با هم رفت و آمد داریم. ایشان مرشد ما است.»

با همه فرق داشت

« او یک انسان عجیب بود» این جمله را باز هم با همان نگاه خیره به روبرو می گوید و سرش را تکان می دهد؛ «بعضی از مردم قبل و بعد از انقلاب ایشان را اذیت می کردند. موقعی می گفتند ما سُنی هستیم، می گفتند ما ثروتمند هستیم و غیره. هربار که این جملات را به گوش ایشان می رساندیم، می گفت این ها که چیزی نیست، اشکال ندارد شما غیبت مردم را نکنید. او به خصوص بود. با همه فرق داشت.»

ادامه می دهد: «مطهری همیشه می گفت که من مراد فرزندانم و همسرم هستم. من کلاس هفتم بودم که با مطهری ازدواج کردم. آنقدر مقید به درس دادن به من بود که می خواست من حتما لیسانسم را بگیرم. وقتی بچه ها کوچک بودند به من می گفت شما نمی خواهد برایشان غذا درست کنی من خودم برایشان تهیه می بینم، شما فقط درست را بخوان. عاشق این بود که من تحصیلاتم را ادامه بدهم. من مدتی هم نزد ایشان درس عربی خواندم و بعد از اینکه دیپلم را گرفتم خودم گفتم که دیگر نمی خواهم ادامه دهم اما دست از خواندن برنداشتم.»

«علی»آقا شبیه‌ترین فرد به پدرش است

«علی آقا خیلی حق گو است» منظورش پسر دومش علی مطهری است.  تُن صدای عالیه خانم موقع توصیف از نایب رییس مجلس شورای اسلامی محکم تر می شود؛ «اگر در دنیا بگردید صدتا آدم مثل علی آقا را پیدا نمی کنید که اینقدر پاک باشد. علی همه حرف هایش را رک می زند. اما انسان هایی او را درک می کنند و انسان های دیگری از سر حسادت یا هر چیز دیگری با او بدرفتاری می کنند. اما او خیلی حق گو است. او شبیه ترین فرد به پدرش است.»

شریعتی به شهید مطهری می‌گفت هر چه شما بگویید

خانه قدیمی خانواده مطهری نزدیک حسینیه ارشاد است و بنا به گفته ها دلیل انتخاب این محل از سوی شهید مطهری هم به همین دلیل بوده است. عالیه روحانی هم با تاکید بر این نکته از یار شهید مطهری می گوید که زمانی با یکدیگر بیشترین سخنرانی ها را در حسینیه ارشاد داشتند؛ «شهید مطهری، علی شریعتی را از مشهدبه تهران آورد. از  او خواست که به حسینیه ارشاد برود و سخنرانی کند تا مردم اسلام را فقط از روحانیون نشنوند. ایشان می خواستند اروپا رفته ها هم در مورد اسلام روشنگری کنند. البته آقای مطهری به کتاب های آقای شریعتی ایراد هم می گرفت و آقای شریعتی همیشه به آقای مطهری می گفت هر چه شما بگویید. شریعتی شهید مطهری را خیلی دوست داشت.»

خاطره یک شب زمستانی

مطهری در دانشگاه تدریس می کرد تا سهم امام نگیرد. می گفت کسی که از حوزه پول می گیرد باید خیلی برای امام زمان کار کند و من وقتش را ندارم. به خاطر همین هم خرج زندگی ما از تدریس ایشان در دانشگاه تامین می شد. ایشان وقتی حقوق می گرفت اولین سهم از پولش را به یک خانواده بی سرپرست می داد که چند بچه یتیم داشت، دوم به خانواده ای پول می داد که سه بچه فلج داشتند که ما هنوز هم به این خانواده کمک می کنیم، بعد پول را به خانه می اورد.

یک شب زمستانی ساعت 2 نصف شب بود که به شهید مطهری خبر دادند که در کوچه دردار در خیابان ری خانواده ای زندگی می کنند که بسیار فقیرند و پدر خانواده هم رو به مرگ است. مطهری به در خانه مرد پولداری که می شناخت رفت و به او گفت که بیا با هم برویم و به او پول بدهیم. با آن مرد پولدار به بالین آن مرد رفتند و آن مرد همان شب از دنیا رفت. مطهری که پول زیادی همراهش نبود، از آن مرد پولدار پول گرفت و برای آن خانواده خرجی گذاشت و به خانه برگشت.

خیالتان راحت، از آقای لاریجانی راضی هستم

اواخر گفت وگو است و از او می خواهم تا درباره رابطه اش با دامادهایش بگوید، به ویژه از علی لاریجانی. می خندد و می گوید: «اقای لاریجانی هم به نظر من یک آیت برای جمهوری اسلامی است و همه می توانند از وجود او استفاده کنند. من پشت سر او نماز خوانده ام و خیالتان راحت بسیار از او راضی هستم. او داماد بسیار خوبی است.»

ماجرای یک خواب

برایش چای می آورند. نمی خورد؛ «یک شب خواب دیدم زنی به سمت خانه ما می آید که رویش را سفت با چادرش گرفته بود. از کسی پرسیدم این زن کیست؟ گفتند خانم فاطمه زهرا دارند به سمت خانه شما می آیند.» بغض می کند: «صبح که بیدار شدم حدود 150 تا 200 نفر مهمان از خانواده شهدای شاه عبدالعظیم خانه ما دعوت بودند. کار خیلی زیاد بود اما من در فکر خواب دیشب بودم. تا اینکه زنی بسیار زیبا آمد به سمتم و گفت خانم مطهری می توانی یک خواب را برای من تعبیر کنی؟ من گفتم که من معبر نیستم اما یک چیزهایی را متوجه می شوم. گفت: من دیشب خواب دیدم آمده ام همین خیابان دولت و دیدم یک مینی بوس جلوی پایم ایستاد. سه خانم با نقاب از آن پیاده شدند. یکی از آن زنان به من گفت که چرا اینقدر زیاد چای می خوری؟!  بعد من از آن زن پرسیدم که این خانم که جلو دارند راه می روند کیست؟ آن خانم جواب داد: حضرت فاطمه زهرا (س). دارند می روند به خانه ای در همین خیابان دولت.»

اشک هایش را پاک می کند: «بعد از شنیدن این خواب همان جا گفتم یا حضرت زهرا من تا آخرین لحظه عمرم دیگر لب به چای نخواهم زد. حتی خانمِ امام (ره) این موضوع را می دانست. همیشه در جلساتی که با ایشان داشتیم می گفتند که خانم مطهری چای نمی خورد برایش آب جوش بیاورید. اینگونه شد که من 27 سال است که چای نمی خورم.»

از سیاست تا شاعری

توصیفاتش از «یار» که تمام می شود، کمی هم از خودش می گوید؛ عالیه خانم شاعر هم هست اما می گوید نمی خواهد اشعارش را قبل از مرگش منتشر کند: «شعر زیاد دارم اما تا وقتی زنده ام نمی خواهم آن ها را چاپ کنم. چون نمی خواهم یک زندگی قال و قیلی داشته باشم. می خواهم زندگی ام حال باشد نه قال. اگر الان شعرهایم را چاپ کنم همه می خواهند به واسطه اینکه همسر مطهری هستم از من تعریف کنند یا مدام پرس و جو کنند اما وقتی که از دنیا رفتم دیگر کسی من را پیدا نمی کند. (می خندد) دوست دارم که خودم با خدای خودم تنها باشم. قبلا خیلی اهل سیاست بودم اما الان دیگر از سیاست  هم دست کشیده ام.»

بساط مصاحبه که کم کم جمع می شود، دلش نمی آید گفت و گو را با توصیف از خودش پایان دهد؛ با نگاهی مستقیم حسن ختام کلامش را باز هم همان جمله قرار می دهد؛ «آره مادر جان او یک چیز عجیب و غریب بود. بعدا ما می فهمیم.»

منبع:خبرآنلاین

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه سایر رسانه‌ها