بیداری اسلامی از دیدگاه آیتالله خامنهای
رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای در دو زمینه عملی و علمی نقش بارزی در بیداری اسلامی داشتهاند و خواستار معرفی اسلام ناب به نسلهای جدید امت اسلامی و سایر ملتها هستند.
به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری تسنیم، طی چند سال گذشته موجی از بیداری در بین نسل جوان کشورهای اسلامی ایجاد شد که مشنأ تحولات زیادی در منطقه و دنیای اسلام گردید.
یکی از مهمترین رخدادهای قرن بیستم انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی (ره) است که تاثیرات شگرفی در منطقه و دنیا برجا گذاشت.
متن زیر برگرفته از کتاب مبانی نظری بیداری اسلامی در قرن اخیر با تکیه بر اندیشههای رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنهای است که در چندین بخش به بررسی مسئله بیداری اسلامی میپردازد و در بخشیهایی از آن به بررسی دیدگاههای رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای درباره بیداری اسلامی می پردازد.
نقش انقلاب اسلامی ایران در بیداری اسلامی
جهان اسلام طی قرون گذشته شاهد ظهور جریانات فکری و سیاسی زیادی بوده که عمدتا در پاسخ به انحطاط جهان اسلام شکل گرفتند؛ پس از گسترش نفوذ غرب بر جوامع سلامی نوعی از آگاهی در میان مسلمانان برای کسب استقلال از غرب شکل گرفت که اندیشمدان برای احیای هویت اسلامی، درصدد بازگشت به اسلام و ارزشهای آن برآمدند.
در این راستا انقلاب اسلامی ایران به عنوان یکی از رخدادهای متمایز در عرصه بیداری اسلامی، نقطه عطفی در تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی است. این انقلاب در شرایطی به وقوع پیوست که کمتر کسی آن را در شرایط انقلابی تصور مینمود؛ بدان خاطر که برآوردهای ناشی از وضعیت جهانی در دوران دو قطبی و حمایت غرب از نظام حاکم بر ایران، بیانگر آن بود که تحولات دهه 1980 در ایران، در نهایت به ثبات نسبی ختم میگردد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران با تکیه بر ایده اسلام سیاسی، بتدریج این ایده به دلیل افکار آرمانگرایانه و طرح ارزشهای جدید در عرصه بینالملل، در تقابل با غرب و شرق قرار گرفته و منافع غالب کشورها را نیز به خطر انداخت.
به غرم فشارهای شدید قدرتهای بینالملل و سایر دولتها در مقابله با انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره)، توانست با تکیه بر تفکر اسلام سیاسی، نقش اسلام و مسلمانان را در عرصههای مختلف برجسته ساخته و عنصر هویت اسلامی را به عنوان واقعیتی پذیرفته شده در برابر هویت جهانشمول غرب قرار دهد. پس از رحلت امام خمینی(ره)، با رهبری آیتالله خامنهای جریان بیداری اسلامی عمیقتر گشته و ایشان با حفظ دستاوردها و ارائه و پیگیری طرحهایی مانند نهضت نرمافزاری و تولید علم، به سوی احیای تمدن اسلامی و تعالی این جریان گام برداشتند. در این فصل تفکر ایشان از این منظر بررسی میگردد.
پیشینه نظری بیداری اسلامی در اندیشهی آیتالله خامنهای
آیتالله خامنهای یکی از فعالان سیاسی و فرهنگی قبل از انقلاب بوده؛ یکی از فعالیتهای ایشان که مرتبط با موضوع تحقیق میباشد، ترجمه کتابهای مصری، خصوصا سیدقطب میباشد؛ که دلیل این گرایش را در مقدمهای بر کتاب «آینده در قلمرو اسلام» مینویسند و توضیح میدهند که با بیداری اسلامی که در عموم طبقات، خصوصا در نسل جوان پدیدار شده، اسلام در موقعیت برتری قرار گرفته «گرایش عموم طبقات، به ویژه نسل جوان، به مسائل مذهبی و علاقهای که به فراگرفتن این مسائل و تحلیل و تحقیق بیشتر آن نشان میدهند، نویدی است به اینکه همراه با ترقی سطح معلومات، موقعیت دین نیز رو به آشکار شدن است و شاهد صدقی است بر این ادعا که اسلام نه تنها با دانش و خرد مخالف نیست، بلکه چون بازیافتن موقعیت واقعی و جهانی شدنش در گرو علم و اطلاع جهانیان است، پیشینیان و موید علم و خرد نیز میباشد.»
حضرت آیت الله خامنهای یکی از علل بیداری اسلامی را «پیشرفت علم» معرفی کرده و ارتباط عمیق میان علم و دین را مؤید کلام خود قرار میدهند. نکتهای که به نظر میرسد از منظر پیشینه نظری اهمیت بسزایی دارد و جمله فوق را حائز اهمیت میکند، این است که ریشه مبحث «جنبش نرمافزاری و تولید علم» که اکنون یکی از شاخصههای اصلی تفکر ایشان در موضوع «بیداری اسلامی» است را میتوان در اولین تالیفاتشان یافت که هم نشانگر قوام اندیشه و هم صداقت کلام است؛ چرا که پس از چند دهه که این نوشته میگذرد و موقعیت سیاسی و توان ایشان در عرصه «عمل» افزون گردیده، اهتمام معظمله در به راه انداختن جریان «تولید علم» در راستای «حاکمیت اسلام» بر هیچکس پوشیده نیست.
در ادامه، توجه خود را به مسلمین معطوف نموده و وظیفه خود و دیگر طلایهداران مذهبی میداند که محصولات نو و متناسب با مقتضیات زمان به جامعه عرضه کرده و لباسی نو بر اندام اسلام پوشانده و آن را از هجوم فسلفهها و فرهنگهای مادی و الحادی غرب و شرق مصون بدارند: «در چنین موقعیت بیش از همه بر رجال دینی و طلایهداران مذاهب است که از این خواسته طبیعی به نفع مقاصد انسانی خود بهرهبرداری کنند و برای این منظور در وضع خود تجدید نظری به عمل آورند و بر طبق این تقاضا، مطاع ارزندی خویش را با وضع مناسب و به شکلی کاملا نو به بازار افکار عرضه دارند. امروزه با توجه به اینکه فلسفههای جدید و نظریههای فریبنده و خوش ظاهر در همه جای جهان، افکار نواندیش را به خود جلب کردهاند و به وضعی ماهرانه قوای معنوی و معادی را در اختیار گرفتهاند، نمیتوان توقع داشت که مکتب ما - با همه اصالت و امتیازی که دارد - در همان لباس قدیمی بتواند غریزه نوطلبی جهانیان را اشباع کند و حقیقت درخشنده خود را - که کهنگی بردار نیست - به بشریت بنمایند.»
از جملات بالا میتوان نتیجه گرفت که ایشان با این توضیحات در ابتدای مقدمه خود میخواهند یک تفاوت مهم و فراموش شده را یادآور شوند که بر همه مصلحان و بیدارگران است حساب «اسلام» را از «مسلمانان» جدا کرده و اگر دین اسلام در میان جهانیان مهجور و ضعیف شده، از جوهره پویا، زنده و علمی این مکتب نبوده و شرایط اسفناک فعلی به عملکرد مسلمانان برمیگردد؛ وی حتی این حوزه را نیز محدودتر کرده و از میان مسلمانان روی سخن را به سوی «طلایهداران مذهب» برده و معتقدند به رغم «گرایش عموم طبقات و به ویژه جوانان به مسائل مذهبی»، عالمان دینی با اقتضائات زمان پیش نرفته و لذا حقیقت جاودانه و جذاب اسلام، به واسطهای لباس کهنه و ناآراسته منزوی شده و در نتیجه «نظریههای فریبنده و خوش ظاهر» در سطح جهان جایگاه پیدا کردهاند.
البته شایان ذکر است که این دغدغه و رویکرد را در آن زمان (دهه 40)، برخی دیگر از مبارزان فرهنگی - سیاسی مانند استاد مطهری نیز داشتهاند؛ استاد شهید مطهری در کتاب «آینده انقلاب اسلامی» به این مطلب اشاره میکند که: «حوزههای علمیه و محیطهای روحانی ما مسئول پاسداری ایمان جامعه اسلامی و دفاع از اصول و فروع دین مقدس اسلام از دیدگاه مذهب شیعه و تعلیم و تبلیغ آنها و عهدهدار پاسخگویی به نیازهای مذهبی مردم مسلمان هستند. دشواری و سنگینی این مسئولیتها در همهی زمانها یکسان نیست؛ بستگی دارد به درجه تمدن و سطح فرهنگ جامعه و میزان آگاهی مردم به مسائل مختلف از یک طرف و درجه فعالیت نیروهای مخالف از طرف دیگر... واضح است که توجه و بیتوجهی قشری که مسئولیت هدایت و رهبری و رعایت و پاسداری جامعه خود را دارند، از نظر آگاهی به اوضاع، اهمیت فوقالعاده بیشتری دارد. اگر وضع امروز خود را با هشتاد سال پیش (قبل از مشروطیت ایران) مقایسه کنیم میبینیم روحانیت آن روز مواجه بوده با جامعهای بسته و راکد، با جامعهای که هیچگونه واردات فکری نداشته، جز آنچه از حوزه علمی دینی صادر میشده است.
اما امروز این توازن به شدت به هم خورده است. امروز به طور مستمر از طریق دبستانها، دبیرستانها، دانشگاهها، موسسات آشکار و پنهان نشر کتاب، وسایل ارتباط جمعی از قبیل رادیو، تلویزیون، سینماها، روزنامهها، مجلات هفتگی و ماهانه و سالانه، کنفرانسها، سخنرانیها و از طریق برخورد با مردمی که از سرزمینهای دیگر به کشور ما میآمدهاند و از طریق مسافرتها به کشورهای خارجی، هزاران نوع اندیشه به این جامعه صادر میشود که اگر اندیشههایی که از حوزههای علمی دینی یا به وسیلهی شخصیتهای مبرز مذهبی در خارج از حوزهها صادر میشود - با اینکه نسبت به گذشته در سطح بالاتری قرار گرفته است - با آنچه از جاهای دیگر صادر میشود مقایسه شود، رقم ناچیزی را تشکیل میدهد و میتوان گفت نزدیک به صفر است. حتی خود حوزههای علمیه ما هم اکنون یکی از بازارهای پررونق اندیشههایی است که از کانونهای غیرمذهبی یا ضد مذهب صادر میشود. اینجاست که هر فرد متدین آگاه، ضرورت تجدید نظر در برنامههای حوزههای علمیه را شدیدا احساس میکند.»
استاد مطهری در ادامه توضیح میدهد که منظور از تغییر، تغییر در اصول نبوده، چرا که نتیجه معکوس میدهد: «لازم به تاکید است که هرگونه تجدید نظر مبنی بر جایگزین ساختن یک فرهنگ دیگر به جای فرهنگ اصیل هزار و سیصد ساله اسلامی، خیانت به اسلام و مسلمین است و نتیجهای جز کشاندن امت اسلامی به دامن فرهنگ و تفکر بیگانه شرقی و غربی، چپ یا راست ندارد.» و به همان موضوعی که آیتالله خامنهای تاکید دارد، اشاره میکند و معتقد است که نه تنها پیشرفتهای فعلی خطر نبوده بلکه در صورت استفاده صحیح، بهترین فرصت شکوفایی دوباره اسلام است: «خوشبختانه تحولات جدید و پیشرفتهای علوم جدید ضمن اینکه مسئولیتها را دشوارتر و سنگینتر کرده، فرصتهای بسیار مناسبی نیز به وجود آورده و اصالت فرهنگ اسلامی را روشنتر و زمینه شکوفایی آن را فراهمتر کرده است.»
مسئله و نیاز «ارائه چهرهای نوین اسلام اصیل و اثبات پاسخگو بودن اسلام برای تمامی اعصار»، دغدغهای اصلی بوده است؛ اما با توجه به اصول تفکر افراد، میزان اطلاع از اسلام اصیل، میزان اطلاع دقیق از فرهنگ غرب و نحوه مشارکت سیاسی، تفاوتهای کم و در برخی موارد فاحشی، میان بیدارگران وجود دارد. برای مثال، سراحمدخان برای وصول به این هدف، به فرهنگ غربی متمایل شده، به حدی که عالمان و مصلحان دینی احساس خطر جدی کرده و سیدجماالدین «رسالهی نیجریه» را بر رد این تفکر تالیف کرد. اما افراد در مرتبه بالاتری همانند سیدقطب و اقبال لاهوری بودند که به نفی فرهنگ غرب به اثبات کارایی اسلام کرده و تا حد زیادی نیز موفق بودند. اوج این تلاش را میتوان در آثار علمای شیعه مانند استاد مطهری مشاهده نمود که به برکت قدرت اجتهادی شیعه و قوت فلسفه اسلامی، توانستند به نحوی اصولی و پایهای به نیازهای زمان پاسخگو بوده و به نظریهپردازی برسند.
آیتالله خامنهای در این راستا و همچنین در جهت غنیکردن ادبیات داخلی بیداری اسلامی به ترجمه آثار میپردازند. احتمالا از آنجایی که مصر در آن دوران داعیهدار بیداری اسلامی بوده و از کشورهای دیگر در عرصه سیاسی و فرهنگی از غنای بیشتری برخوردار بوده، ایشان متوجه آثار اندیشمندان آن سرزمین میشود.
نکته قابل توجه در مقدمه اینکه ایشان با رویکرد شیعی وارد مبحث شده و با اشاره به اصل مهدویت، افق و موتور محرک شعیه در جریان بیداری اسلامی را مورد توجه قرار میدهد و البته خطر برداشت غلط از این اصل اساسی، که انتظار نادرست و تنبلی است را متذکر شده و توصیه به کاربرد صحیح این مولفه در راستای نهضت جهانی مهدوی میکند و بار دیگر به دیده خویش مبنی بر وظیفه «طلایهداران مذهب» تاکید نموده و معرفی و تبلیغ اسلام ناب که از مهمترین وظایف علماست و لازمه رسیدن به آن افق روشن ذکر میکند.
از طرفی میتوان گفت بطور غیرمستقیم اشاره به جریانهای جاهلانهای دارند که بیعملی و فساد آفرینی را مقدمه ظهور دانسته و قبل از ظهور، هر نوع فعالیت در راستای حاکمیت اسلام را مردود میدانند و این نوع تفکر را دستمایه و توجیه تنبلی و سهلانگاری قرار میدهند. ایشان در ادامه مقدمه، چنین مینگارند: «برای ما جای تردید نیست که اسلام، با قدرت و نفوذ طبیعی خود، بالاخره حکمران جهان خواهد نشست و شعاع جانبخش خود را تا اعماق تاریکیهایی که بشریت گرفتار آن است خواهد فرستاد و قدرتهای مهاجم را خواه و ناخواه مجبور به عقبنشینی خواهد کرد و آخر کار، سربلند و پیروز، جلوهگری خواهد نمود. اما با این همه، آیا جایز است که آینده موعود اسلام بهانهی تنبلی و سهلانگاری ما شود و ما را از وظیفه حتمی و اهمال ناپذیرمان باز دارد؟ به طور مسلم این آینده در صورتی قابل تحقق است که جهان بشریت اسلام را بشناسد و از مقررات سازنده و زندگیبخش آن اطلاع یابد؛ و فقط در این صورت است که آن را خواهد پذیرفت و طوق اطاعتش را برگردن خواهد افکند.»
در ادامه، به علل انحطاط کشورهای اسلامی و معطل ماندن احکام اسلام اشاره کرده، توضیح میدهد که علت اصلی این انحطاط، عدم وجود اسلام حقیقی در میان مسلمانان و توجه صرف به ظواهر و تشریفات مذهبی است: «حقیقت این است که اسلام - با همه وسعت مرز کنونی - دینی ناشناخته و غریب است و بهرغم آنچه برخی سادهدلان به تبعیت از تبلیغات دشمنان میپندارند، اقامه مظاهر آن در میان ملل اسلامی نمیتواند دلیل شناخته شدن و ادای حق آن باشد. در میان ملل اسلامی، اکثریت مردم مسلمان، هنوز اسلام را مراسمی بیارتباط با زندگی میدانند و از مبانی اساسی آن، که قسمت اعظم این مکتب حیاتی را تشکیل میدهد، غافلند. هنوز این آئین الهی را شعائر - آن هم شعائری بیمغز و نه نماینده واقعیات - گمان میکنند و از اصول اسلامی بیخبر و بیاطلاع هستند. هنوز نتوانستهاند بپذیرند که اسلام برنامه زندگی است و تنها عمل به قسمتی از مقررات شخصی آن کافی نیست که عمل کننده را در شمار مسلمانان درآورد.»
ایشان سپس نقش استعمار را در این انحطاط شرح میدهد: «بدون تردید، این بیخبری و انحراف، امری طبیعی نیست و اگر هم از آغاز به طور طبیعی به وجود آمده باشد، بطور قطع بعدها دستهای پلید دشمنان با نقشههای دقیق و ماهرانه آن را تقویت کرده و مسلمین را از واقعیت اصیل اسلام بیخبر نگه داشته است. پس از به وجود آمدن انقلاب صنعتی و پیدایش کارخانههای عظیم و مصنوعات جدید در اروپا، غربیان چشم طمع به نفت و سایر مواد خام زیرزمینی که در کشورهای آسیایی و آفریقایی به وفور وجود داشت، دوختند. آنها به معادن کشورهای شرقی برای بهرهبرداری از مواد خام و به زمینه تقاضای آنان برای به وجود آوردن بازار و فروش مصنوعات خود نیازی مبرم داشتند و این نیاز شدید مستلزم آن بود که این سرزمینهای سرشار از منابع طبیعی را بکلی تصرف کنند یا لااقل اراده و اختیار آن را به هر شکل ممکن در دست گیرند و این ضرورت بود که مساله استعمار را به وجود آورد.
از آن تاریخ، دستاندازیهای غاصبانه غربیان به ممالک شرقی به صورتهای گوناگون آغاز شد و مبلغان مذهبی، کمپانیهای تجاری، وامهای طویلالمدت، کمکهای بلاعوض، مستشاران نظامی و غیره به این کشورها سرازیر شدند و این کشورها را تیول اربابان غربی قرار دادند. بالطبع دولتهای مهاجم که چشم طمع به سرزمینهای غنی و سرشار شرق دوخته بودند باید در اولین قدم، قدرتها و نیروهای معنوی را که در میان ملل شرق وجود داشت، در هم کوبند و هر عقیده یا روحیه اصیلی را که ممکن بود روزی به صورت حرفهای موثر علیه منافع آنان به کار رود، از میان بردارند.
در کشورهای اسلامی شرق، این نیروی معنوی چیزی جز اسلام نبود، زیرا اسلام با تعلیمات خاصی که از همه امتها و جمعیتها برتر و بالاترند؛ آنان را حزب خدا مینامند و حزب خدا را تنها حزب پیروزمند و رستگار معرفی میکنند؛ و به آنان میآموزد ه برابر دشمنان و ملل خارجی شخصیت و استقلال خود را از دست ندهند و از اظهار ضعف و زبونی در برابر دشمنان بپرهیزند و نوید میدهد که آخرین امت و در دست گیرندهی سرنوشت جهان و جهانیان هستند و همچنین با احکام انقلابی و محرکی همچون وجوب جهاد و فداکاری در راه حفظ و توسعهی دین و وجوب امر به معروف و نهی از منکر و وجود همبستگی و اتحاد و ممنوعیت کمک به دشمنان دین (جز در موارد خاص و استثنایی) و لزوم شدت و خشونت در برابر آنها دشمنی بزرگ و آشتیناپذیر برای استعمارگران بود و نقشههای آنها را نقش بر آب میساخت. لذا طبیعی بود که درصدد برآیند این نیروی معنوی را از ملل شرقی سلب کنند و این سلاح برنده را از آنان بازستانند.
اما از طرفی، قلع و قمع یک عقیده مذهبی که در طول چند قرن در اعماق روان ملتی ریشه دوانیده است، کاری نبود که به آسانی و در زمانی کوتاه صورت پذیرد و حتی ممکن بود که چنین اقدامی از طرف دشمنان احساسات مذهبی مسلمین را علیه آنها برانگیزد و نقشههای آنها را که جز در لباس دلسوزی و مهربانی قابل اجرا نبود، خنثی سازد؛ بنابراین بهترین تدبیر آن بود که ظواهر و تشریفات چشمگیر و پرسر و صدای اسلام را حفظ کنند، اما جنبههای انقلابی دین و تعالیمی را که موجودیت واقعی دین بسته به آنهاست و جامعه اسلامی را بر سر راه تجاوزات آنها قرار میدهد، از دین بگیرید و دین را به صورت موجودی بیتاثیر و مهمل و بیاعتنا نسبت به خود درآورند.
این کار در حقیقت همان هدف نهایی آنها یعنی نابود ساختن دین بود، با این تفاوت که اولا احساسات دینی افراد را ارضا میساخت و مانع شوریدن آنان بر استعمارگران میشد و ثانیا ظواهر دینی و تشریفات میان تهی و پر سر و صدای دین میتوانست جلو نفوذ سیاستهای دیگری را که بطور علنی نابودی مذهب را سرلوحه برنامه خویش قرار داده بودند، بگیرد و خلاصه حربهای در دست استعمارگران باشد و به عبارت دیگر، با این نقشه دین را که دشمن سرسخت آنها بود، حامی و مدافع خویش و سپری در برابر هجوم رقیبان خود ساختند.
این تدبیر ماهرانه به مرحله عمل درآمد؛ روز به روز بر جلوهای تشریفات دینی افزوده شد؛ مساجد و محافل وابسته به دین پر رونقتر گشت؛ مردم به اقامه شعائر و ظواهر دلبستهتر شدند، ولی به موازات این اقبال عمومی، روح و حقیقت احکام دینی از میان آنان رخت بربست؛ اصول اسلامی فراموش شد و آتشفشان دین که انفجارش جهانی را تکان میداد، به سردی و خاموشی گرایید. پیروان همان دینی که قرآنش فریاد میزند: «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» و «وَلْیَجِدوا فیكُمْ غِلْظَة» و «أَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم» و «كُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ » دروازههای فکر را به روی مهاجمان غربی و دیدگان را به سوی دروازههای غرب گشودند و آنها را الهامبخش فکر و عمل قرار دادند و همراه با ذخیرههای سرشار زیرزمینی، برنامه آسمانی و سرمایهی ایمانی و عقیده خود را نیز دودوستی تقدیم آنها کردند و خلاصه دنیا و آخرت خود را سفیهانه از دست دادند.»
جالت توجه است که حضرت امام(ره) در کتاب ولایت فقیه که تقریبا سه سال بعد از این کتاب، تحریر میشود، از همین منظر به انحطاط مسلمین مینگرند و به نقش استعمار در ایجاد چنین شرایطی تاکید مینمایند. البته حضرت امام (ره)، کم کاری و اشتباه علما را نیز از عوامل این انحطاط برمیشمارند. هر چند آیتالله خامنهای نیز با اشاره به وظیفه محوری علما، احتمالا اشاره تلویحی به این مطلب نیز دارد. وجه تشابه قابل توجه دیگر اینکه، هر دو در ابتدای نوشتار به این مطلب اشاره مینمایند، که نشان میدهد دغدغه اصلی روحانیت اصیل شیعه، اجرا و حاکمیت اسلام میباشد. از مطلب فوق این نتیجه را نیز میتوان گرفت که رهبران نهضت ایران به دلیل درک صحیح موقعیت جهان اسلام، «درد» و «درمان» آن و با صداقت در گفتار، در سالهای مبارزه، پیروزی و حاکمیت، این خط اصیل را طی کرده و هیچگاه در دام استعمار و ایدئولوژیهای وارداتی مانند ناسیونالیسم، نیفتاده و استقلال سیاسی از غرب و شرق را حفظ نمودهاند.
آیتالله خامنهای در ادامه مقدمه خود، به ارائه راه حل پرداخته و وظیفه مسلمانان و خصوصا علما را گوشزد میکند: «امروز در برابر چنین وضعی قرار گرفتهایم. باید به خود تکانی دهیم و این سرپوش مصنوعی را به یک سو افکنیم و واقعیت دین را به جامعه خود بشناسانیم و بار دیگر این قدرت معنوی و آسمانی را در دست گیریم. باید به مجاهدتی خستگیناپذیر و با تحمل هر نوع محرومیت و ناکامی به مردم بفهمانیم که این شیء مهمل و بیخاصیت دین نیست. این ظواهر بیمغز دور از معنی، آن نیست که پیغمبر به عنوان آخرین و کاملترین برنامه آسمانی به جهانیان عرضه داشت. انجام قسمتی از فرایض دینی، آن هم نه بطور کامل و با وضع اولی خود، نباید غریزه دینطلبی ما را ارضا کند و ما را از تلاش در راه دین باز دارد. باید به مردم بقبولانیم که دین ما را بردهاند و اگر هم تاکنون چیزی از آن باقی مانده باشد، بزودی خواهند برد. باید وظیفه دفاع از دین را به آنان یادآور شویم و اثبات کنیم که این وظیفه، امروز متوجه همه مسلمانان است. باید اصول و مبانی اساسی اسلام را با تحلیل کامی تدوین کنیم و در اختیار همگان قرار دهیم و آنان را با احکام اصولی اسلام آشنا سازیم. این رسالتی فوقالعاده دشوار اما به همان اندازه حیاتی و بزرگ است. این همان رسالت پیامبران بزرگ الهی است که تاریخ زندگانیشان را خواندهایم و میدانیم که در راه انجام آن تا پای جان ایستادند و عزیزترین سرمایههای خود را فدا کردند» و در آخر، به نقش برجسته سیدقطب و تالیفاتش در راستای این هدف اشاره مینماید.
یکی دیگر از فعالیتهای نوشتار آیتالله خامنهای در سالهای قبل از انقلاب در نیل به هدف فوق، ترجمه و تالیف کتاب «مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان» است که در اینجا نیز هدف خویش را روشنگری بیان میکنند: «امید است این کار ناچیز در راه روشنبینی مسلمانان ایران، گام موثری باشد.. وضع کلی نهضت هندوستان که از جهانی در میان همه نهضتهای قرن، یکتا و بینظیر است، تعیین تاریخ نسبتا دقیق شروع نهضت که خود گویای حقایقی فراوان است، شرح حال برخی از نخستین بانیان این نهضت، انگیزهای در تهیه این ترجمه که شاید به نظر برخی فقط تجدید خاطرهای است از یک مسالهی صرفا تاریخی، علت اصلی اینکه مسلمانان هند مورد تهمت سازش با دشمن قرار گرفتهاند و علت اصلی اینکه حتی بعضی از کتابنویسان مسلمان نیز تحت تاثیر این فکر و همکیشان بیگناه خود تاختهاند، نقش استعمار غربی در این زمینه و...»
نقش عملی حضرت آیتالله خامنهای در بیداری اسلامی
آیتالله خامنهای در عرصه عملی نیز سهم بسزایی در بیداری اسلامی در قبل انقلاب اسلامی دارند. یکی از نویسندگان معاصر در رابطه با فعالیتهای ایشان مینویسد: «برای افرادی که تاکنون از دنیا رفتهاند، اسنادی انتشار یافته اما برای برخی دیگر هنوز اسناد و پرونده ساواک آنان منتشر نشده است. از آن جمله آیتالله خامنهای است. آقای خامنهای در مشهد یکی از محورهای اصلی مبارزه بوده و شمار زیادی از طلاب، جوانان در مکتب تفسیری او شاگردی میکردند. این جمع از طلاب، با محوریت ایشان، بخش مهمی از نیروهای حوزهی علمیهی مشهد را به جریان مبارزه وارد کردند». در ادامه از قول یکی از دوستان مشهدی خود میافزاید: «حضرت امام(ره) در یکی از بیانیههای ماههای فرجامین سال 57 از مشهد به «شهر بیداری شده» تعبیر کردند و این تعبیر سخت استوار و دقیق بود. جامعهای علمی و حوزوی مشهد قبل از انقلاب اگر نگویم یکسر، تا حدود زیادی در «جمود فکری» و «خمود عملی» به سر میبرد. چهرههای شاخص و انقلابی و مجاهد و بیباک مشهد خلاصه میشدند در مرحوم آیتالله محامی، واعظ طبسی، عبدالکریم هاشمینژاد و آیتالله خامنهای. محل فعالیت ایشان (آیتالله خامنهای) مدرسه میرزاجعفر، مسجد کرامت، مسجد امام حسین(ع) و جلسات خصوصی دورهای در خانهها بود.
انتهای پیام/