بنی‌صدر به ارتش دستور داد تا به سپاه کمتر گلوله بدهد / با دوربین فکسنی و بدون قطب‌نما روی سر بعثی‌ها آتش می‌ریختیم + عکس


فرمانده کل سپاه در خاطره ای که در کتاب "کالک های خاکی" بیان می کند در خصوص نگاه بنی صدر به نیروهای مردمی و سپاهی ها در زمان جنگ توضیحاتی را ارائه می دهد.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، حرکت منظم ستون تانک‌های ارتش ما وضعیت خاصی در منطقه ایجاد کرده بود. عراقی‌ها وقتی ستون تانک‌ها و حرکت نفرات پیاده را پشت آنها دیدند، وحشت‌زده و سراسیمه، فرار را بر قرار ترجیح دادند. آنها حتی نماندند تا نیروهای ما به مواضع آنها نزدیک شوند. ما هم، وقتی وضعیت را این طور دیدیم، سرعتمان را زیادتر کردیم و زدیم به قلب خط عراقی‌ها. 

داشتیم منطقه را پاکسازی می‌کردیم که یکی گفت: «دکتر چمران مجروح شده.» گویا چند عراقی، که داخل علف‌ها مخفی شده بودند، با دیدن دکتر چمران به سوی ایشان شلیک می‌کنند و تیری به پایش می‌زنند. برای انتقال دکتر چمران به عقب وسیله نقلیه نداشتیم. بعد از کلی معطلی، ناچار او را با خودروی آیفای غنیمتی از عراقی‌ها به عقب انتقال دادیم. به این ترتیب عراقی‌ها با کمترین مقاومت میدان را خالی کردند و ما دوباره وارد سوسنگرد شدیم.

لحظه‌های اول ورودم به شهر را تا زنده‌ام از یاد نمی‌برم. باورم نمی‌شد دوباره بتوانم بچه‌هایی را که داخل شهر در محاصره بودند زنده ببینم. اما این واقعیتی بود که با همه وجودم آن را حس می‌کردم. یک یک بچه‌ها را در آغوش می‌گرفتم و از شوق، بی اختیار گریه می‌کردم. بچه‌ها، داخل سنگرهایشان، در گوشه گوشه شهر نماز شکر به جای می‌آوردند. خوشحال بودند و از شادی اشک می‌ریختند. 

تعداد زیادی مجروح داخل مسجد جامع شهر بودند که برای مداوا ترتیب انتقال هرچه سریع‌تر آنها به اهواز داده شد. عده‌ای از مجروح‌ها هم، به دلیل شدت جراحات و نبود دارو و امکانات، همان جا شهید شده بودند. دیدن چهره‌های معصوم شهدا دل ما را آتش می‌زد. آنها بچه‌هایی بودند که از شهرهای مختلف ایران آمده بودند تا سوسنگرد را از لوث وجود متجاوزان پاک کنند و ما می‌دیدیم که پیکرهای بی‌جانشان، غریبانه، در کوچه پس کوچه‌های شهر بر زمین افتاده است. همه آنها را جمع کردیم و با چند دستگاه وانت به عقب انتقال دادیم.

داخل یکی از سنگرهای روبه‌روی بیمارستان شهر، علیرضا عندلیب را دیدم که داشت نماز شکر می‌خواند. رفتم سراغش و او را محکم در آغوش گرفتم. به اتفاق عندلیب رفتیم سمت ساختمان سپاه. آنجا هم محشری بر پا بود. 

نیروهای دشمن به ظاهر از شهر خارج شده بودند؛ اما این بار مثل دفعه قبل، زیاد با شهر فاصله نگرفته و همان نزدیکی‌های غرب سوسنگرد موضع دفاعی تشکیل داده بودند. در سمت دیگر هم تا نزدیک هویزه عقب نشینی کردند و در روستای مالکیه موضع دفاعی گرفتند. 

طبق نظر آقای دقایقی، وظیفه من و عندلیب کماکان هدایت خمپاره اندازهای شهر بود. این بار، با برنامه ریزی و استقرار سه چهار آتش‌بار در نقاط مختلف شهر، روی سر بعثی‌ها چنان آتشی ریختیم که اطراف سوسنگرد و رودخانه کرخه برای آنها به جهنم تبدیل شد. البته این به آن معنا نبود که ما خیلی خبره شده بودیم یا امکانات و وسایل مناسبی در اختیارمان گذاشته شده بود. 

نخیر! ما همچنان بدون بی‌سیم و قطب‌نما، با همان دوربین فکسنی که در اختیار داشتیم، از داخل نخلستان‌های اطراف سوسنگرد مواضع عراقی‌ها را دید می‌زدیم. بعد با تنظیم آتش و تعقیب گلوله‌ها، با چشم، آنها را روی مواضع دشمن هدایت می‌کردیم؛ طوری که اواخر کار، با گلوله خمپاره، تانک هم می‌زدیم. 

ناگفته نماند، ابوالحسن بنی صدر، در مقام رئیس جمهور و فرمانده کل قوا، به ارتش دستور داده بود سهمیه گلوله‌های واگذاری به ما را محدود کنند؛ اما ما، با کمک بچه حزب اللهی‌های داخل ارتش، به اندازه کافی سهمیه گلوله دریافت می‌کردیم و آنها را روی سر بعثی‌ها می‌ریختیم. یگان ارتشی مجاور ما از لشکر 16  زرهی قزوین بود، همراه تیپ 55 هوابرد شیراز، به فرماندهی جناب سرهنگ حیدری. 

اوایل دی ماه 1359 از طرف فرماندهی سپاه سوسنگرد به من پیشنهاد شد مسئولیت واحد آموزش سپاه سوسنگرد و نیروهای داوطلب مردمی را بر عهده بگیرم. در وهله اول، قرار شد من این نیروها را برای فراگرفتن کار با نفربر زرهی بی‌ام‌پی و موشک ضد تانک تاو آماده کنم و آنها را ببرم پیش برادران ارتش. 

نکته‌ای که درباره حال و هوای حاکم بر این مقطع جنگ می‌توانم به آن اشاره کنم این است که با حضور نیروهای مردمی در جبهه‌ها، که بیشترشان با اتکا به باورهای دینی و اعتقادی خودشان قدم در این راه خطرناک گذاشته بودند، فضای معنوی شگفت انگیزی در جبهه‌ها حاکم شده بود. اما رأس هرم فرماندهی جنگ ، یعنی بنی صدر و شماری از آدم‌های کلیدی اتاق جنگ او، چنین دیدگاهی نداشتند. نگاه بنی صدر به جنگ نگاهی صرفاً کلاسیک و مادی بود. بنی صدر از جنگ و علوم نظامی چیزی نمی‌دانست. 

او براساس مشاوره‌هایی که با برخی نظامیان پاکسازی نشده ارتش شاه انجام می‌داد تصمیم می‌گرفت. بنی صدر بچه‌های پاسدار و نیروهای داوطلب مردمی و نوع جنگیدن آنها را قبول نداشت و صراحتاً مخالفت خودش را با حضور این نیروها در جنگ اعلام می‌کرد. 

در خوشبین بینانه‌ترین حالت می‌توان گفت شاید نیت بنی صدر خیانت نبود؛ اما طرز تفکر او و اقداماتی که در جبهه‌های جنگ انجام می‌داد منتج به خیانت می‌شد. بنی صدر می‌فهمید تصمیم‌هایش چه ضربه‌هایی به جبهه خودی وارد می‌کند؛ اما از اقدامات ایران بر باد ده خودش دست برنمی‌داشت.

*سرلشکر محمد علی جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران/کالک های خاکی

منبع:میزان

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه سایر رسانه‌ها