فرزند دکتر شریعتی از پدر می‌گوید


«پیامک‌ها و اس‌ام‌اس‌ها از آن‌جا شروع شد که یک‌سری جملات در نقد وضعیت موجود توسط هواداران شریعتی نقل می‌شد. بعد موج دیگری آمد تا موج قبلی را خراب کند (گاه ممکن بود غیر عمدی هم باشد) که جملات سطحی و رمانتیک را منتشر می‌کردند که این سبک شریعتی شد.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، هفته‌نامه چلچراغ نوشت: «چشم‌انتظار است، چند باری زنگ خانه را زده‌اند و هر بار فوری می‌پرسد: «کی بود؟» بالاخره نور چشم از راه می‌رسد. دستی به موهای پسر می‌کشد، صورتش را که با انگشت‌هایش نوازش می‌کند، رد عشق مادری را بر چهره‌اش می‌نشاند. به محض این‌ که پسر با شیرین‌زبانی سخنی می‌گوید، با نگاهی پر از عشق دستی به سرش می‌کشد و با خنده می‌گوید: «علی دیگه کهنه شد! حالا دیگه فقط احسان!» از آن روزها که علی شریعتی به دنبال انتخاب نامی برای او بوده، 57 سال می‌گذرد و حالا احسان شریعتی اندیشمندی نو است. حتی به قول مادرش با آمدنِ او شاید دیگر علی شریعتی کهنه شده؛ او شریعتیِ نو است، شریعتیِ زمان که حرف‌ها و نقدهای خودش را دارد. محور بسیاری از نامه‌های دکتر شریعتی تولد احسان است که موقع عزیمت پدر به اروپا در راه آمدن به دنیاست. از روزهای بودن با پدر می‌گوید؛ از آن زمان که با اندیشه‌های «باباعلی» آشنا شد تا حالا که خودش صاحب اندیشه است. گفت‌وگو با نامه‌های عاشقانه باباعلی آغاز می‌شود و به گلایه‌های پسر از جامعه‌ای که می‌تواند درک بهتری از شخصیت چندبُعدی این متفکر داشته ‌باشد، می‌رسد. از این‌ جا به بعد می‌تواند نقدها را ساعت‌ها ادامه بدهد تا ثابت کند شریعتیِ واقعی این نیست که امروز می‌بینیم و می‌شنویم. شریعتی در نظر او همان باباعلی است که فقط یک بُعد شاعرانه یا فیلسوفانه ندارد، بلکه شخصیتی چندبُعدی است.»

گفت‌وگوی نوروزی چلچراغ با احسان شریعتی را با هم می‌خوانیم.

با خانم دکتر درباره کتاب «برسد به دست…» صحبت می‌کردیم شما هم نظرتان را درباره نامه‌ها بگویید؟

بخشی از آثار دکتر یادداشت‌های گوناگونی است که به‌ تدریج مورد توجه قرار می‌گیرد. بر خلاف تصور عموم ایشان در درجه اول یک نویسنده بود، از جوانی می‌نوشت. گاه حتی روی در و دیوار، روی پاکت سیگار. اما در دوره‌ای به‌ اقتضای زمان و دعوت دانشجویان سخنرانی‌های سلسله‌واری کرد و معروف شد که سخنران و خطیب است؛ در حالی‌ که کار او در اساس نوشتن بود. پاره‌ای از این نوشته‌ها پراکنده شدند و از بین رفته‌اند اما برخی مثل این نامه‌ها در میان لوازم شخصی دیگران نگه‌داری شد. این نامه‌ها هم از منظر ادبی و سبک نوشتاری ارزشمند است و هم از نظر عشق به همسر و به لحاظ احوالات و عواطف شخصی. (می‌خندند)

می‌شود گفت وجه دیگری از شخصیت دکتر را نشان می‌دهد. فکر می‌کنم اولین بار هم هست که به زندگی خصوصی ایشان به این شکل پرداخته می‌شود.

در «کویریات»، عبارت‌اند از نوشته‌های صمیمی یا شخصی او، یا «هبوط» و «گفت‌وگوهای تنهایی» که در زمان حیات ایشان منتشر نشد. روی‌هم‌رفته بُعد شخصی حالات روحی دکتر پیش از انقلاب خیلی شناخته‌ شده نبود.

منظور من از زندگی خصوصی همین رابطه با همسر و خانواده است. در کتاب، بخشی هم به تولد و نامگذاری شما اختصاص دارد.

در رابطه دکتر با خانواده به‌ ظاهر نقاط قوت‌ و ضعف وجود دارد. دوری جغرافیایی هم دلیل رابطه مکتوب بود. همین نامه‌ها گواهی و شهادتی است درباره نوع نگاه دکتر به رابطه زن و مرد، همسر و معشوق و… . بله، نامه‌ها شخصیت خصوصی ایشان را تا حد زیادی نشان می‌دهد.

تصویری که شما از پدر دارید، چقدر با تصویری که در نامه‌ها منعکس شده، منطبق است؟ این برای ما به‌ عنوان خواننده بسیار متفاوت است. آیا برای شما همین‌طور بود؟ شما جنبه‌های دیگری از شخصیت ایشان را دیده‌اید؟

نه. ما ایشان را اول از بُعد خصوصی شناختیم ولی در جامعه تصاویر متفاوتی از شریعتی وجود دارد. این تصاویر معمولا یک‌بُعدی هستند. به‌ همین دلیل معلوم نیست درباره چه چیزی حرف می‌زنند. برای شناخت یک شخصیت باید همه جوانب را کنار هم گذاشت. برای شناخت بُعد خصوصی شریعتی «کویریات» و نوشته‌هایی مثل این نامه‌هاست که نشان می‌دهد او چه کسی بوده و البته این‌ها هم همه ابعاد کار او نیست… .

بزنگاهی است که به نظر می‌رسد موقعیت خوبی باشد تا شناختی که می‌گویید با شرایطی که داشتند یعنی دوری، شکل بگیرد. به نظر من این شناخت خیلی واقعی است. حالا شما می‌فرمایید که «کویریات» هم همین‌طور است.

بله، «کویریات» بیشتر نوشته‌های خصوصی یا دل‌نوشته‌هایی بود که نشان می‌دهد حتی آن‌ زمان که درگیر مسائل اجتماعی یا فکری بود، باز هم شب‌ها می‌آمده و می‌نوشته؛ یعنی برای خودش هم یک حیاط خلوتِ خصوصی داشته است. این ‌را جامعه نمی‌شناخته اما الان با خواندنِ گفت‌وگوهای تنهایی و نامه‌های ایشان، ما آن جنبه را می‌شناسیم. فرهنگِ «کویریات» سمبل‌هایی دارد که باید واردِ آن سپهر شد.

نماد در این نوشته‌ها زیاد است.

شیخان، یکی از سران تازه‌وارد ساواک مشهد، یک بار گفته بود آشنا شدن با روح شریعتی مشکل است! (می‌خندد) البته دکتر سعی می‌کرد برای آنها این آشنایی را مشکل‌تر کند تا دست او را نخوانند! در نتیجه نقاب‌های مختلف هم می‌زد. چون اگر همه می‌فهمیدند او قصد انجام چه کاری را دارد، مانعش می‌شدند. این موقعیت شناخت ابهام را تشدید می‌کرد. شریعتی چهره‌ای چندوجهی و پیچیده است. همین الان هم نمی‌توانیم بگوییم که او را دقیقا می‌شناسیم. ابعادِ مرموز یا توجه‌برانگیز همین بُعد خصوصی است. باز به دلیل ناآشنایی ممکن است از همین‌ها سوءبرداشت شود. مثلا می‌گفتند چرا دکتر شریعتی پیش از این‌که بداند فرزند اول دختر است یا پسر، اسمِ پسر را انتخاب کرده است؟ پس او مردسالار بوده‌! یا چرا با وجود این‌که خانمش تحصیلات بالا داشته مجبور شده به کارها و امورات بچه‌ها و خانه برسد؟ پس دکتر شریعتی به ایشان ظلم کرده است! در حالی‌ که دکتر در همان حال در پیشرفت فکری و تحصیلی و تعلیمی همسرش به او یاری می‌رسانده. دکتر شریعتی چون شخصیتی غرق در کار بود، چه به لحاظ افکار و چه به لحاظ فعالیت‌ها، از اول تا آخر همین‌طور بوده‌. وقتی عقد و ازدواج صورت گرفته، با آشنایی به این موقعیتِ دکتر انتخاب صورت گرفته‌ است. در دانشگاه مشهد، دکتر کسی بود که همه دانشجویان از او کمک می‌گرفتند. وقتی کسی شخصیتی اجتماعی می‌شود، مشغله فراوانی دارد.

مادر تعریف کردند که حتی روز عقد دیر رسیدند!

(می‌خندد) بله مشغله فکری آدم را حواس‌پرت و نامنظم می‌کند ولی این از روی قصد و غرضی نیست. قرار گرفتن در آن موقعیت دشوار و استثنایی است. ممکن است به‌ لحاظ هنجارهای زندگی ایرادهای زیادی به کار یک شخصیت فکری و فیلسوف وارد باشد، مثل همین بی‌نظمی‌ها. به دلیل این‌ که امثال او شخصیت‌هایی استثنایی و ویژه هستند، نمی‌شود از کار آنها قاعده کلی ساخت و باید هم‌دلانه‌تر درباره‌شان قضاوت کرد…

بزرگ‌ترین شکایتی که شما به‌ عنوان فرزند دکتر شریعتی از جامعه ایرانی درباره این نوع نگاه‌های جامعه به دکتر دارید، چیست؟

گلایه یا انتقادی که ما داریم، همین یک‌وجهی دیدنِ قضایا و ساده‌سازی‌هایی است که گاه ممکن است ابزاری هم تلقی شود…

گاهی هم با اغراضی همراه شود…

بله. گاه ممکن است به اغراضی آلوده باشد، که ندیدن وجوه گوناگون یک شخصیت را به دنبال داشته باشد. این‌ که چون من این برداشت را در جوانی از آثار وی داشته‌ام، پس این شخصیت این‌گونه بوده است! در میان عموم بحث‌هایی می‌شود، این رویکردها چه در مقام دفاع و چه در حمله ناقص‌اند و در نهایت تصاویری ساخته می‌شود مثل همان شریعتی که در پیامک‌ها و اس‌ام‌اس‌ها نقل می‌شود. این داستان از آن‌جا شروع شد که یک‌سری جملات در نقد وضعیت موجود توسط هواداران شریعتی نقل می‌شد. بعد موج دیگری آمد تا موج قبلی را خراب کند (گاه ممکن بود غیر عمدی هم باشد) که جملات سطحی و رمانتیک را منتشر می‌کردند که این سبک شریعتی شد. عده‌ای هم تمرین می‌کردند، به نام شریعتی جملات خودشان را می‌نوشتند. همه این‌ها با هم مجموعه‌ای ساختند که شریعتیِ مجازی شد. اما شریعتی در واقعیت این نیست و این‌ها می‌تواند شریعتی را لوث کند. جملات دکتر در «کویر» هر چند زیباست، اما فقط شاعرانه نیست، عمق بیشتری دارد به این خاطر که شریعتی متفکر است، فلسفه و دین می‌خواند. حرف‌هایش مستند است و وجه شاعرانگی آن دلیل بر کم‌عمق بودن آن نیست. مثلا گفته بودند «حسین‌ وارث آدم» روضه‌ای مارکسیستی است! در حالی‌ که «حسین ‌وارث آدم» یک فلسفه تاریخ است. نوع نگاه او به تاریخ را بیان می‌کند و مبحثی بسیار مهم است. فیلسوفی در تراز هایدگر کار تک‌تک شاعران مورد علاقه خود را مورد مداقه فلسفی قرار می‌دهد و می‌گوید آن‌جاست که نطفه معنا بسته می‌شود. بعد متفکر روی آن مایه می‌اندیشد. بنابراین شاعر به‌ خاطر قدرت تخیلی که دارد، آن مایه را فراهم می‌سازد تا بعد متفکر روی آن مایه کار کند و اندیشه بورزد. مثلا شاهنامه فردوسی تاریخی را در زبان می‌آفریند. نمی‌توانیم بگوییم فردوسی فقط شعر خوب گفته است. وقتی می‌گوید: «به نام خداوندِ هستی و هم راستی» یا…

به نام خداوند جان و خرد!

و مهم‌تر «کزو برتر اندیشه برنگذرد!» شما می‌توانید این را مورد تحلیل و تفسیر سبک کانتی قرار دهید. یا خداوند «هستی و راستی» فردوسی را از منظر افلاطونی… این یک مبحث فلسفی است که در این‌جا به شکل زیبایی هم بیان شده‌ است. مولوی هم همین‌طور است. به شکل زیبایی بیان می‌کند اما نمی‌توان آن را به زیبایی شاعرانه فروکاست، اندیشه پشت آن نهفته است. در شریعتی هم همین‌طور است. پساپشت حرف‌های زیبای او، اندیشه است. ما به چنین تجربه‌ای نیازمندیم که چنین شخصیتی چگونه توانسته بین سنت و مدرنیته، شرق و غرب و بحران‌های شیزوفرنیکی که ما داریم، نوعی هماهنگی ایجاد کند؟ یعنی من در آنِ واحد هم ایرانی باشم و هم مسلمان، هم متجدد باشم و هم پساتجدد! (می‌خندد) منظور من این است که همه این امکانات در شریعتی هست و باعث می‌شود بعد از 40 سال هنوز مطرح باشد. البته برخی اوقات هم ممکن است نظریاتی از شریعتی نقل شود که منسوخ یعنی بی‌مصداق شده‌ باشند، مثلا در تز «امت و امامت»، که «فرضیه»‌ای بود و آن را به بحث هم ‌گذاشت. البته به نظر من صورت‌ آن مسئله هنوز هم معتبر است که ممکن است در دموکراسی‌های لیبرال، رأی‌ها به رأس‌ها تبدیل شوند.

ترامپ یک اتفاق از این دست بود!

در جایی که می‌شود آرای «رأس»ها را خرید، چطور می‌تواند «رأی» به وجود بیاید؟

حتی می‌توان با رسانه‌ها رأی را شکل داد. یعنی حتی خودتان هم متوجه نشوید که چطور رأی داده‌اید.

بله آن هم شکل پیچیده‌اش است. از همین‌جاست که بحث شروع می‌شود که دموکراسیِ حقیقی کدام است؟ حال دیگر همه به این نتیجه رسیده‌اند که قدرت باید تناوب داشته باشد و مردم در این چرخش قدرت است که آگاهی پیدا می‌کنند. منظور من این است که دوره‌ای بود که در جهان سوم این تجربه نشده ‌بود، این تزها مطرح و آزموده می‌شد و بعد گاه شکست می‌خورد و… تجربه‌ای را که ما الان داریم، اگر شریعتی داشت، باز هم حرف‌های تازه‌تری می‌زد و جلو می‌آمد. حالا بعضی می‌آیند تزی را از عصری دیگر جدا بررسی می‌کنند و به زمان حاضر می‌آورند. شریعتی با تزها و نظرهای خاص شناخته نمی‌شود، بلکه نفسِ این تیپولوژی یا سنخی که در جامعه معرفی کرده، باید تداوم پیدا کند. البته باید گفتمان جدیدی هم شکل گیرد. ما الان نسبت به دوران و جامعه شریعتی در دوران و جامعه جدید و دیگری هستیم. گفتمان‌ها عوض می‌شوند و قاعدتا باید شریعتی‌های تازه‌ای داشته باشیم. اما چیزی که از توفیق‌های گذشته می‌آموزیم و به‌ ویژه همین بحث زیباشناختی قضیه می‌تواند راهنما و کمک باشد. وجه شخصی، هنری یا ادبیِ شریعتی، صرفا بحث شخصی، هنری یا ادبی نیست، بلکه به ما نشان می‌دهد که با مسائل چگونه و به چه سبک و شیوه برخورد کنیم.

شیرین‌ترین تصویری که از دکتر شریعتی به‌ عنوان پدر دارید، چه تصویری است؟

هنوز درجه شیرینی‌اش را اندازه نگرفتیم که بگوییم «ترین»‌ش کدام است. دکتر اصولا شخصیتی اهل طنز و خوش‌محضر بود. همیشه روی خون‌سردی تاکید داشت. حفظ خون‌سردی برای من بسیار سخت است. مخصوصا در تهران و سبک زیست در این ترافیک و مناسبات و اوضاع و احوال و شرایط… به‌ طور کلی، به ما می‌آموخت که توصیه‌هایش را به صورت «درس‌های باباعلی» مرتب و کلاسه کند… سعی می‌کرد رابطه صمیمانه‌ای با فرزندانش برقرار کند. گاه با هم اشعار و شعارهایی را هم‌خوانی می‌کردیم. سرود می‌خواندیم، اولش را او می‌گفت و ما بقیه را دکلمه می‌کردیم. چنین رابطه عاطفی‌ای را از کودکی با «باباعلی» داشتیم. من زودتر از بقیه با فضای فکری دکتر آشنایی پیدا کردم. مکاتباتی با او داشتم. اولین نامه‌ای که او به من پاسخ داد، یکی از مهم‌ترین خاطرات زندگی من بود. البته آن نامه بعدا تکثیر شد و باعث دردسر با ساواک شد. این‌جا دیگر وارد گفت‌وگوی فکری شده بودیم. اما پیش از آن نه فقط پدر و فرزندی، بلکه رابطه معلم و شاگردی برقرار شده بود. خاطرات تلخ و شیرین زیاد است. روزی که او از زندان آزاد شد، روز عید سال 54 بود که خیلی روز خوبی در زندگی ما بود. دوران خوبی پس از سختی شدید بود. چون غیر مترقبه بود. فکر نمی‌کردیم به این زودی گرفتاری رفع شود و البته بعد هم نشد. اما آن روز در بازگشت شاه از الجزایر، تا به فرودگاه رسیده بود، زنگ زد که دکتر آزاد شود و ایام نوروز خیلی خوبی شد.»

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه سایر رسانه‌ها