آنچه از زندگی امام موسی‌بن‌جعفر (ع) نمی‌دانید


امام کاظم علیه السلام ملقب به ابو ابراهیم، ابوالحسن و ابو عبدالله هفتمین امام شیعیان پس از پدرش امام جعفر صادق (ع) است.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، امام موسی بن جعفر الکاظم، یا موسی کاظم ملقب به ابو ابراهیم، ابوالحسن و ابو عبدالله هفتمین امام شیعیان پس از پدرش امام جعفر صادق علیه‌السلام است. ایشان در روز 7 صفر سال 128 ه.ق. در ابواء (منطقه‌ای در میان مکه و مدینه) به دنیا آمد. مادرش برده‌ای آزاد شده به نام حمیده بود که نامهای دیگری از قبیل حمیده بربریه و حمیده اندلسیه نیز برای او نقل شده‌است. اهل سنت به عنوان یک عالم دینی به امام موسی کاظم علیه‌السلام احترام می‌گذارند. زندگی ایشان همزمان با زندگی خلفای عباسی منصور، هادی، مهدی و هارون‌الرشید بود.

امام موسی کاظم (ع )چندین بار به زندان افتاد و عاقبت در زندان سندی بن شاهک در بغداد از دنیا رفت. علی بن موسی الرضا امام هشتم شیعیان دوازده امامی، فاطمه معصومه و ابراهیم از جمله فرزندانش هستند.برخی منابع از هوش سرشار ایشان در دوران کودکی یاد می‌کنند. محمدباقر مجلسی داستانی را روایت می‌کند که در آن ابوحنیفه به دیدار امام جعفر صادق علیه‌السلام می‌آید تا از او در مورد مسئله‌ای سؤال کند که با پسرش امام موسی کاظم علیه‌السلام که در آن موقع کودکی بود، مواجه می‌شود. ابوحنیفه سؤالی را که برای امام جعفر صادق علیه‌السلام آماده کرده بود از ایشان می‌پرسد: " پسر! گناه از کجا صادر می‌شود؟ از طرف خداست یا از طرف بندهٔ خدا؟"

امام موسی کاظم علیه‌السلام پاسخ می‌دهد: "یا از طرف خداست و بنده هیچ نقشی در آن ندارد که در آنصورت خداوند بنده را به خاطر چیزی که در آن نقشی نداشته تنبیه نمی‌کند. یا از طرف خداوند و هم از طرف بنده است که در آنصورت خداوند شریک قوی تر است و شریک قوی تر حق ندارد ضعیف تر را به خاطر گناهی که هر دو در آن نقش داشته‌اند تنبیه کند. یا از طرف بنده است و خدا در آن نقشی ندارد که در آن صورت اگر خدا بخواهد بنده را می‌بخشد و اگر نخواهد تنبیه می‌کند، و خدا کسی است که کمکش در همه حال طلب می‌شود." نقل است که ابوحنیفه با شنیدن این پاسخ، خانهٔ امام جعفر صادق علیه‌السلام  را ترک کرده اظهار داشت: این پاسخ برایش کافی بوده است. ٍ إِمَّا أَنْ تَكُونَ مِنَ اللَّهِ وَ لَیْسَتْ مِنْهُ فَلَا یَنْبَغِی لِلرَّبِّ أَنْ یُعَذِّبَ الْعَبْدَ عَلَى مَا لَا یَرْتَكِبُ وَ إِمَّا أَنْ تَكُونَ مِنْهُ وَ مِنَ الْعَبْدِ وَ لَیْسَتْ كَذَلِكَ فَلَا یَنْبَغِی لِلشَّرِیكِ الْقَوِیِّ أَنْ یَظْلِمَ الشَّرِیكَ الضَّعِیفَ وَ إِمَّا أَنْ تَكُونَ مِنَ الْعَبْدِ وَ هِیَ مِنْهُ فَإِنْ عَفَا فَبِكَرَمِهِ وَ جُودِهِ وَ إِنْ عَاقَبَ فَبِذَنْبِ الْعَبْدِ وَ جَرِیرَتِهِ قَالَ أَبُو حَنِیفَةَ فَانْصَرَفْتُ وَ لَمْ أَلْقَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ اسْتَغْنَیْتُ بِمَا سَمِعْتُ. (تحف العقول، ص412)

امام موسی کاظم علیه‌السلام  به خاطر صبر زیاد و به این دلیل که خشمش را فرومی‌خورده است، به کاظم ملقب شد. همچنین به این دلیل که نسبت به کسانی که به او بد کرده بودند مهربان و بخشنده بوده است به این نام نامیده شد. به نوشته ابن خلکان، وقتی کسی از او بدگویی می‌کرد هدیه‌ای برایش می‌فرستاد.گفته می‌شود که مردی در حضور امام موسی کاظم علیه‌السلام به جدش علی بن ابیطالب علیه‌السلام توهین کرد. همراهان ایشان خواستند به مرد حمله کنند، این امام بزرگوار مانع از این کار شد.

امام موسی کاظم علیه‌السلام خلفای عباسی را تأیید نمی‌کرد و پیروانش را از همکاری با خلفای جور نهی می‌کرد، مگر کسانی که با کار در دستگاه خلافت می‌توانستند باعث برداشتن مقداری از فشار از روی شیعیان شوند. نقل است که هارون الرشید با وجود دشمنی با امام موسی کاظم علیه‌السلام  احترام زیادی برایش قائل بود. وقتی پسرش مأمون علت این احترام را ازاو پرسید، هارون پاسخ داد که امام موسی کاظم علیه‌السلام ، امام و حجت خداوند بر بندگانش در زمین است. هارون همچنین می‌گوید: «من به حسب ظاهر و با زور و فشار امام امت هستم در حالی که امام موسی کاظم علیه‌السلام امام واقعی مردم است.»

با این حال هارون به مأمون خاطر نشان می‌کند که خلافت را به امام موسی کاظم علیه‌السلام نخواهد داد: «به خدا سوگند که اگر تو خودت قصد کنی خلافت را از من بستانی، آن را از تو پس خواهم گرفت، اگرچه این کار به قیمت درآوردن چشمانت تمام شود». همچنین هارون به مأمون توصیه می‌کند که اگر به دنبال دانش واقعی است آن را از امام موسی کاظم (ع )بگیرد. «این (موسی کاظم) میراث دار دانش انبیاست... اگر به دنبال دانش واقعی هستی آن را نزد او خواهی یافت.» نکته جالب این است که سالها بعد وقتی مأمون خودش خلافت را به دست آورد، اصرار داشت تا آنرا به پسر امام موسی کاظم علیه‌السلام ، علی بن موسی الرضا (ع) بسپرد؛ با این استدلال که شخصی را بر روی زمین داناتر از او نمی‌شناسد.

امام موسی کاظم علیه‌السلام  چندین بار در طول زندگی اش به زندان افتاد. اولین بار به دستور مهدی، خلیفه عباسی، دستگیر و به بغداد منتقل شد. پس از این واقعه به نوشتهٔ ابن خلکان "خلیفه در خواب علی بن ابیطالب علیه‌السلام را دید که می‌گفته است: چه بسا چون دست یابید، در این سرزمین فتنه و فساد کنید و پیوند خویشاوندانتان را بگسلید (قرآن 47:22) فضل بن ربیع نقل می‌کند که "خلیفه نیمه شب به دنبالم فرستاده بود که این باعث وحشت شدید من شد. وقتی به خدمتش رسیدم دیدم تنها نشسته و آیه بالا را به آواز می‌خواند؛ و کسی خوش صداتر از او ندیده بودم. به من گفت: امام"موسی بن جعفر علیه‌السلام را به نزدم بیاور". امرش را اطاعت کردم. پس خلیفه او را در آغوش گرفت؛ سپس او را پهلوی خود نشاند و گفت: "ابوالحسن! الآن امیرالمومنین را در خواب دیدم که این آیه را برایم قرائت می‌کرد. قول بده که علیه من یا هیچ یک از فرزندانم شورش نخواهی کرد! "ایشان جواب دادند: "قسم به خدا که توان شورش ندارم." خلیفه گفت: "راست می‌گویی!" سپس دستور داد تا سه هزار سکه طلا به او بخشیده او را به مدینه نزد خانواده اش ببرند." فضل می‌گوید: "از ترس اینکه مبادا مانعی پیش بیاید، همان شب ترتیب سفرش را دادم و صبح نشده بود که در راه سفرش به مدینه بود.

دومین حبس امام موسی کاظم علیه‌السلام  در پی بحثی بود که با هارون الرشید. خزایی رئیس نگهبانان قصر هارون الرشید از خوابی روایت می‌کند که باعث شد هارون الرشید، امام موسی کاظم علیه‌السلام  را آزاد کند. خزایی نقل می‌کند که "فرستاده‌ای از طرف هارون نزدم آمد در ساعتی از شب که هیج وقت قبلاً نیامده بود؛ و با چنان عجله‌ای مرا از جایی که خوابیده بودم بیرون کشید که حتی فرصت لباس پوشیدن پیدا نکردم. خیلی وحشت کرده بودم. وقتی به قصر رسیدم، خلیفه را دیدم که روی تختش نشسته بود. سلام کردم اما خلیفه ساکت حرفی نمی‌زد و این باعث شد بیشتر وحشت کنم. خلیفه سپس گفت "می دانی برای چه در این وقت شب پی ات فرستادم؟" گفتم: " به خدا که نه! ای امیر المومنین" گفت: "آگاه باش که چند لحظه پیش خواب دیدم که یک حبشی نیزه به دست به نزدم آمد و گفت: "موسی را در دم آزاد کن وگرنه با همین نیزه ذبحت می‌کنم." حالا برو و آزادش کن." گفتم: "ای امیرالمؤمنین! بروم و موسی پسر جعفر را آزاد کنم؟" گفت: "بله! برو موسی پسر جعفر را آزاد کن... سه هزار درهم به او بده و از قول من بگو که اگر می‌خواهد با ما بماند، هر چه بخواهد بدست خواهد آورد، اما اگر ترجیح می‌دهد به مدینه برگردد، اجازه دارد تا چنین کند." به زندان رفتم و دیدم که امام موسی کاظم علیه‌السلام یدار شده منتظرم نشسته است. گفت: "در خواب پیغمبر خدا را دیدم که به من گفت: موسی! تو به ناحق به زندان افتاده‌ای! کلماتی که می‌خوانم را با من تکرار کن! همانا امشب را تا پایان در زندان نخواهی ماند.

به گفتهٔ فخری دلیل حبس نهایی امام موسی کاظم علیه‌السلام  این بود که چند تن از خویشاوندانش که به او حسادت می‌کردند، خبرهای دروغ نزد هارون الرشید می‌آوردند مبنی بر اینکه مردم، ایشان را امام دانسته اند و حق خمس خود را به او پرداخت می‌کنند، و اینکه امام موسی کاظم علیه‌السلام  قصد خروج دارد. این گزارش‌ها آنقدر تکرار شد که خلیفه را نگران کرد. در آن سال هارون به سفر حج رفت. در راه وقتی به مدینه رسید کاظم را دستگیر کرده با خود به بغداد آورد و در زندانی تحت حراست سندی بن شاهک در حبس قرار داد.

به نقل از فخری، هارون در رقه بود که دستور قتل امام موسی کاظم علیه‌السلام  را صادر کرد. پس از مسمومیت امام، به گفتهٔ فخری، چند نفر به عنوان شاهد به کرخ فرستاده شدند تا شهادت دهند که ایشان بر اثر مرگ طبیعی از دنیا رفته است. امام موسی کاظم علیه‌السلام سپس در قبرستان قریش در سمت جنوبی بغداد به خاک سپرده شد. محل خاکسپاری اش قبرستانی در خارج از بغداد بود اما به زودی محل مراجعه زائرین شد و شهری به نام کاظمیه (شهر امام کاظم) در اطراف آن شکل گرفت. مدرسهٔ علمیه‌ای نیز در این شهر پا گرفت که هنوز محل مراجعهٔ دانشجویان از سراسر دنیاست.

منبع:باشگاه خبرنگاران

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه سایر رسانه‌ها