سمندریان میگفت به هیچ عنوان فیلمفارسی بازی نکنید/دوستان نگذاشتند در فیلم «دیوید لین» بازی کنم!
«ویلیام وایلر» کارگردان سرشناس اسکاری به تهران آمد و گفتند میخواهد فیلم گاو را برای ایشان نمایش دهند. من نمیدانم "چرا این فیلم را در ارشاد برای ایشان نشان ندادند؟!" این بزرگترین سؤالی است که هنوز به آن فکر میکنم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، عزتالله رمضانیفر از باسابقهترین هنرپیشههای عرصه تئاتر، سینما و تلویزیون است. از این بازیگر سرشناس اخیر سریال علیالبدل از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. اما برای گفتگو با رمضانیفر هزار و یک دلیل دیگر غیر از نقشآفرینی در این سریال وجود دارد. او از نخستین شاگردان استاد بلندآوازه صحنه تئاتر، حمید سمندریان است و خاطرات فراوانی از فعالیت و همکاری با اساتید کهنهکار سینما و تلویزیون را در گفتگویی خودمانی با ما در میان گذاشت. بخشی از بازخوانی خاطرات وی بیشک غیرقابل انتشاراست. انتشار ناگفتههای عزت رمضانیفر موجب تنشهای صنفی میان اهالی سینما خواهد شد، به همین دلیل تا جایی که ممکن بود از حذف مستقیم خاطرهنگاری رمضانیفر پرهیز کردیم، لذا آنچه در پی خواهد آمد روایت مستقیم عزتالله رمضانیفر است و خبرگزاری تسنیمهیچ مسئولیتی در قبال گفتههای ایشان را نخواهد داشت.
تسنیم: بالاخره سالها در این عرصه فعالیت داشتید و در آغاز این گفتگو دوست دارم بدانم از چهزمانی به بازیگری علاقهمند شدید؟ از جوانیهای خودتان بگویید که چهکارهایی کردید و چهکارهایی نکردید؟
رمضانیفر: بازیگری را از دوران دبیرستان شروع کردم. کلاس اول یا دوم دبیرستان که در نمایشهای دبیرستانی بهاتفاق دو نفر دیگر از دوستانم شروع کردم، بهنامهای آقایان سعید پورصمیمی (که آن زمان سعید دعاگو بود، الآن شده پورصمیمی معروف خودمان) و دیگری اسماعیل محرابی، هر سه در یک دبیرستان درس میخواندیم.
تسنیم: آقای اسماعیل محرابی الآن چهکار میکند؟
رمضانیفر: اسماعیل محرابی الآن مشغول بازی در یک سریالی تلویزیونی است.
تسنیم: با این سه نفر کجا درس میخواندید؟
رمضانیفر: در دبیرستان پهلوی سابق و انقلاب اسلامی فعلی که در میدان قیام است. البته الآن همان دبیرستان دخترانه شده است.
تسنیم: «چنگیز جلیلوند» (دوبلور) و ناصر ملکمطیعی (بازیگر) هم در همان دبیرستان فارغ التحصیل شدند، عجب مدرسه پربازیگری بوده؟!
رمضانیفر: ناصر ملکمطیعی ده یا پانزده سال قبل از من در آن دبیرستان بود. خیلی از بازیگران از آن دبیرستان آمدهاند. ما بازی در نمایشهای مختلف را در دبیرستان شروع کردیم. برای آنکه اصولی کاری را دنبال کنیم، پرسوجو کردیم جایی را پیدا کنیم که دوره بازیگری را در آنجا بگذرانیم. گفتند "شما باید قبولی سال نهم را بیاوری تا ما اسم شما را در مرکز هنرهای دراماتیک وزارت فرهنگ و هنر نامنویسی کنیم". این مرکز آن موقع در خیابان بهارستان بود و ما رفتیم مدرسه را ادامه دادیم تا اینکه قبولی سال نهم را گرفتیم، رفتیم در آن مرکز و اسمنویسی کردیم. ماهی 20 تا یکتومانی هزینه نامنویسی ما بود. کلاس ما چیزی حدود هفتاد الی هشتاد نفر شاگرد گرفته بود. وقتی این کلاس را شروع کردیم کمکم ریزش کرد، درسها سخت شد. همه رفتند، دست آخر پنج یا شش نفر ماندند.
تسنیم: استادتان چهکسی بود؟
رمضانیفر: مرحوم حمید سمندریان.
تسنیم: تقریباً این سالهایی که اشاره میکنید بهچشم دارم میبینم، شما هم همدوره آقای فخیمزاده بودید؟
رمضانیفر: جالب اینجاست که فخیمزاده را من به این کلا ها آوردم، حالا به آنجا میرسیم و توضیح خواهم داد.
تسنیم: چهار پنج نفری که باقی ماندید چهکسانی بودند؟
رمضانیفر: مرحوم فنیزاده بود، سعید پورصمیمی بود، پرویز پورحسینی و برادرش که نامش خسرو پورحسینی بود و یک خانم بین ما بود آن هم مریم معترف بود که هماکنون در تئاتر همچنان فعالیت میکند. ما پنج نفر موفق شدیم که این دوره را بگذرانیم. خسرو پورحسینی دیگر ادامه نداد و رفت تاجر شد، خیلی بااستعداد بود از پرویز خیلی قویتر بود. فنیزاده و پرویز پورحسینی در چاپخانه حروفچین بودند.
تسنیم: در روزنامه اطلاعات؟
رمضانیفر: دقیقاً، پورحسینی و فنیزاده عصرها، مرخصی میگرفتند میآمدند سر کلاس بازیگری. وقتی که ما قبول شدیم ما را پخش کردند در گروههای حرفهای. هر کدام از ما در گروهی بود، چون بازیگر کم بود. گروههای هنری را علی حاتمی، بهرام بیضایی، بیژن مفید، عنایت بخشی، رقیه چهرهآزاد و خیاطباشی تشکیل میدانند. من با اسماعیل محرابی رفتیم با گروه پاسارگاد کار کنیم.
تسنیم: چون بهصورت تاریخشناسنانه داریم گفتگو میکنیم، بفرمایید کدام گروه رقیب گروه پاسارگاد بود. در پاسارگاد مرحوم مقبلی (بازیگر و دوبلور) و صادق ماهرو (دوبلور) کار میکردند.
رمضانیفر: هنر ملی رقیب پاسارگاد بود. پاسارگاد برای مرحوم سمندریان بود که در این گروه جمشید مشایخی، اسماعیل داورفر، جمیله شیخی، پرویز پورحسینی بهاتفاق من و اسماعیل محرابی در آن بازی میکردیم. تنها گروهی بودیم که نمایشنامههای ایرانی و فرنگیهای آداپته (یعنی ایرانیشده) کار میکردیم. گروه هنر ملی عمدتاً فرنگی کار میکرد.
با سمندریان البته فرنگی هم کار میکردیم، مثلاً «طبیب اجباری» «مولیر» که آداپته شد و در فضایی روستایی، آن را کار کردیم. مورد استثناییای که در مورد من وجود داشت این بود که من هم با این گروه کار میکردم هم با گروههای دیگر. همان زمان تشویقمان میکردند که در فیلمفارسیهایی که دعوت میشدیم حضور پیدا نکنیم.
تسنیم: چهکسانی شما را از این کار برحذر میداشتند؟
رمضانیفر: مثلاً سمندریان میگفت "به هیچ عنوان فیلمفارسی بازی نکنید". خانم پریسا صابری هم چنین نظری داشتند.
تسنیم: چرا میگفتند فیلمفارسی کار نکنید؟
رمضانیفر: چون بد میدانستند و میگفتند کلاسش پایین است. ما با این دو گروه شروع کردیم و با هم کار کردیم و بعداً کار به اجراهای تلویزیونی کشیده شد.
تسنیم: چهسالی؟
رمضانیفر: از سال 38 یا 40 شروع کردیم. همان موقع یک سریال با خسرو سینایی کار کردم که نقش اول سریال را من بازی میکردم و یک سری کارهای اینطوری کردم.
تسنیم: اما نقطه عطف فعالیتهای شما حضور در فیلم گاو است. چگونه برای این حضور در این فیلم انتخاب شدید؟
رمضانیفر: چیزی که باعث انتخاب من برای فیلم گاو شد دو دلیل داشت؛ یکی گروه هنر ملی و اجرای نمایشی بهنام ناقالدی بود. این نمایش از نخستین نوشتههای بهزاد فراهانی است؛ فضای روستایی داشت و محمود دولتآبادی، بهزاد فراهانی، بهزاد کسائیان بود و فیروز بهجتمحمدی در این اثر حضور داشتند. در این کار که خیلی هم گل کرد من نقش اول را بازی میکردم، هنوز دیالوگهای آن را حفظ هستم. ناقالدی بهاعتقاد من اولین دلیل من برای پیوستن به کار مهرجویی بود. البته یک نمایشنامه دیگری بازی کردم که این نمایشنامه دلیل مهمی برای پیوستن به فیلم گاو بود.
تسنیم: شما نقش یک عقبافتاده را آنطور که من از همکارانتان شنیدم برای نخستین بار در آندورا ماکس رودلف فریش بازی کردید؟
رمضانیفر: آفرین، چه حافظه خوبی داری. در آندورا خیلی از بچهها حضور داشتند. آقای جمشید مشایخی، محمدعلی کشاورز، خانم پری صابری، اسماعیل محرابی، پرویز پورحسینی و این اگر درست گفته باشم، اولین حضور خانم ثریا قاسمی بود که تازه از رادیو به عرصه تئاتر ورود پیدا کرده بود. قبل از این نمایش من نقش بچههای زرنگ و زبل را بازی میکردم ولی بهحسب اتفاق در این دو اثر یعنی ناقالدی و آندورا، نقش یک پسر عقبافتاده را به من دادند. وسواس مهرجویی را الآن همه میشناسند و دربارهاش میدانند، اما این وسواس در آن زمان برای همه عجیب بود. از همان شروع پیشتولید فیلم گاو، مرحله انتخاب بازیگر را دانه به دانه انجام میداد، رسیدند به شخصیتی که من ایفا کردم، خیلیها را تست زدند، حتی جعفر والی را تست زدند و آقای مهرجویی قبول نکرد، مثل اینکه به خودش هم الهام شده بود ساختن این فیلم یکی از بزرگترین آثارش خواهد بود که چنین وسواسی داشت.
تسنیم: قبل از اینکه فیلم گاو را بسازند چندین مرتبه در قالب تلهتئاتر تلویزیونی، این نمایش را چندین بار بهصورت زنده کار کرده بودند، در این مجموعه اجراها حضور داشتید؟
رمضانیفر: نه، در این اجراها حضور نداشتم. اما خیلی از بچههایی که در فیلم گاو حضور داشتند در آن تلهتئاترها بودند و بهصورت مرتب در اجراها حضور داشتند. شما این روایت اجرای تلهتئاترهای زنده را از چهکسی شنیده بودید؟
تسنیم: روایتی که میگویم متعلق به آقای علی نصیریان و استاد انتظامی است.
رمضانیفر: بعدها که متوجه شدم آقای مهرجویی خیلی برای این نقشی که من بازی کردم، حساسیت نشان داده بودند و مرحله انتخاب بازیگران خیلی طول کشیده بود و هنوز بازیگری که من نقش آن را ایفا کردم، پیدا نکرده بودند. خیلی جالب بود که بچههای گروه ده پانزده روزی بود که همه وسایل و چمدانهایشان را بسته بودند تا راهی لوکیشن فیلمبرداری شوند و قرار گذاشته بودند در اداره تئاتر جمع شوند و از آنجا حرکت کنند بهطرف لوکیشینی در حوالی قزوین.
بچهها جمع شدند و به مهرجویی گفتند "چرا شما حرکت نمیکنید"، او گفته بود "یک نقش من مانده و هنوز انتخاب نشده است".
گفته بودند "چه نقشی؟" پاسخ داده بود "نقش یک پسر عقبافتاده". یکدفعه آقای نصرت کریمی معروف، که الآن پسرش بازیگر است وارد ماجرا میشود. نصرت کریمی اگر یادتان باشد از مجسمهسازها و گریمورهای تاپ بود که پسرش (بابک کریمی) در فیلم اصغر فرهادی بازی کرده است. او به آقای مشایخی و مهرجویی میگوید "چرا معطلید؟" مهرجویی هم شرح ماوقع میکند. جناب کریمی میگوید "من کسی را میشناسم که احتیاج به تست و این حرفها ندارد، دستش را بگیر برو!". میگوید "کیه؟" میگوید "رمضانیفر". مهرجویی هم پاسخ میدهد "رمضانیفر چهکسی است؟" میگویند "رمضانیفر از دانشگاه آمده و در وزارت ارشاد فعالیت میکند و فیلمبردار است". آنزمان علاوه بر بازیگری من در حوزه فیلمبرداری فعالیت میکردم.
با برداشتن 5 قدم مهرجویی مرا برای فیلم گاو انتخاب کرد
تسنیم: سر کدام فیلم بودی که آنها آمدند سراغ شما؟
رمضانیفر: ما آنجا فیلمهای مستند تولید میکردیم. با «منوچهر طیاب» و خیلی از بچههای مستندساز هم کار کردم. دور میزی در یکی از اتاقهای ارشاد نشسته بودیم و داشتیم با هم صحبت میکردیم که آقای مهرجویی با دستیارش آمد. دستیارشان زمانی که میرفتند لوکیشن ببینند، ماشینش چپ کرده بود و پایش شکسته بود.
من هم گروه آقای مهرجویی را نمیشناختم. او با سه چهار نفر آمدند داخل و پرسیدند "رمضانیفر کیست؟" گفتند "ایشان". گفت "تشریف بیاورید جلوی در". ما در طبقه اول وزارت ارشاد روبهروی آسانسوری که الآن زدند مستقر بودیم. آنجا اتاق فیلمبردارها بود.
اتاق دوم برای آقای اکبر عالمی و گروهشان بود، آن موقع معاون بود. رئیس فیجانی بود و عالمی معاون ایشان بود.
بعد گفتند که "ما میخواهیم فیلمی کار کنیم با این روایت و مشخصات". نکته جالبی برایتان بگویم؛ تستهایی که از بازیگران دیگر گرفته بودند در لابراتور ارشاد چاپ کرده بودند و من این تستها را دیده بودم و در جریان نقش بودم. مهرجویی گفت "ما وقت نداریم. شنیدم که تو چند مدل مختلف میتوانی راه بروی". مشخصات شخصیت مدنظرشان را توضیح دادند، آمدیم بیرون، جایی که نزدیک پلههای طبقه اول بود. من شروع کردم به راه رفتن که یکهو مهرجویی گفت "خودشه" (بهانگلیسی). تست من 5 دقیقه طول نکشید، مجموعاً یعنی 4 یا 5 قدم که برداشتم برگشت گفت "همان شخصیتی است که من میخواستم".
گفت "برگرد وسایلت را بردار بریم". گفتم: "کجا؟ من کار دارم". گفت: "فردا باید بریم". گفتم: "من فردا نمیتوانم". گفت: "الآن بچهها 20 روز است که منتظر هستند، گفتند ما باید برویم". گفتم "باید 2 روز به من فرصت بدهید که من از ارشاد اجازه بگیرم" و قبول کردند. من هم برنامههای خودم را مرتب کردم و وسایلم را برداشتم آمدم اداره تئاتر (خیابان فردوسی) که الآن دارند تعمیر میکنند.
نمیخواستم جمشید مشایخی را زمین بزنم!
بالاخره رفتیم.محل اقامتمان شهر قزوین بود و محل فیلمبرداری ما 20 کیلومتر بهطرف گردنه «بویینک» بود. روستایی بود بهنام بویینک، وسط بیابان. خلاصه ما رفتیم آنجا و همان اول هم گفتند باید از من شروع کنند. گفتم "چرا از من شروع میکنید؟"، گفتند دیگران تست دادند و چون من در مراحل تست نبودم باید از من شروع کنند. در اثنای تست دادن متوجه شدند که چهرههای ما برای ایفای نقش روستایی باید سوخته باشد، با ارشاد تماس گرفتند، چون تهیهکننده ارشاد بود. گفتند "بچهها را به بندرانزلی ببرید". ما را بردند بندرانزلی و هتلی گرفتند کنار دریا. یک قسمت دریا را به ما اختصاص دادند و حصیر کشیدند. آقای مهرجویی نشسته بود زیر سایهبان و دکوپاژها را مرور میکرد و ما مرتب میپریدیم داخل آب و بیرون میآمدیم و زیر آفتاب دراز میکشیدیم.
با مشایخی کشتی گرفتیم و پس از آن کشتی او 40 سال است که کمرش درد میکند!
روز سوم یا چهارم بود که ما کنار دریا بودیم. آقایان نصیریان و مشایخی میدانستند که من در دوره دبیرستان کشتیگیر بودم و در تئاتر هم سابقه کشتی من را میدانستند، برگشت گفت "تو کشتیگیر بودی؟ بلند شو کشتی بگیریم!". گفتم "اینجا جای کشتی نیست"، دوباره شروع کرد به کَلکَل، گفت: "بگو میترسم و فلان ...". خلاصه کاری کرد که به من برخورد. بلند شدم شروع کردیم با او کشتی گرفتن و بچههای گروه تشویقمان میکردند.
خلاصه اینکه تا یک ده دقیقهای هرچقدر تلاش کرد، نشد و نتوانست، زورش از من بیشتر بود ولی نمیتوانست کاری انجام دهد، چون من فن بلد بودم، او فن بلد نبود. من یک لحظه به فکرم رسید که "ایبابا، ایشان پیشکسوت من است و خوب نیست که من او را به زمین بزنم.، همینطور داشتم فکر میکردم و همینطور که داشتم میپیچیدم دور هم، من خودم را زمین زدم، همینطور بالا سر من ایستاده بود و تکان نمیخورد...، گفتم "برو آنطرف". گفت "نمیتوانم..."، کمرش را گرفته بود و ناگهان درد کمر جمشید شروع شد و با همین درد، راهی بیمارستان شد. هنوز که هنوز است، بعد از 40 سال کمردرد را دارد. جمشید را بردند بیمارستان و بستریاش کردند. بعد دیدیم شب دولادولا دارد میآید. گفتم "جمشید، میآیی دوباره کشتی بگیریم؟" گفت "فلان فلان شده ...، منو ناقص کردی". گفتم "خودت اصرار کردی. خودت هی گفتی کشتی بگیریم...، عرضه نداری...، کشتی بگیریم...، تو مرا تحریک کردی، گفتی که بگو میترسم و نمیتوانم".
خلاصه این داستان گذشت و ما فیلم را کار کردیم تمام شد. حالا من اینجا یک مسئلهای دارم که برای نخستین بار برای تنها یار دبستانی خودم در مطبوعات سینمایی تعریف میکنم. فیلم برای اولین بار در وزارت ارشاد (چون خودش سازنده و بانی آن بود) مونتاژ و آماده شد و برای اولین بار در همان سینما کوچک آنجا کنار دفتر مونتاژ نشان دادند.
میخواهم بگویم سر این فیلم گاو، چه بلایی سر من آمد. فیلم را برای اولین بار آنجا برای جراید، رسانهها نمایش دادند. خدابیامرز هوشنگ حسامی (نویسنده و منتقد سینما) هم بود. صدای بهبه و چهچه همه بلند شد، من یک لحظه دیدم انتظامی و نصیریان با حالت قهر و خیلی عصبی از سالن نمایش بیرون رفتند. کنار سالن نمایش، اتاق مونتاژ فیلم بود، یعنی سالن با اتاق مونتاژ بیارتباط نبود.
من فردا آمدم اداره؛ آقایی که مسئول پذیرایی بود مرا صدا کرد و گفت "آقایان مهرجویی، انتظامی و نصیریان، من را تا دیروقت نگهداشتند. چندبار رفتم غذا و چایی برایشان گرفتم، یکبار متوجه شدم راجع به تو دارند صحبت میکنند". گفت "من خودم با گوشهای خودم شنیدم که آقای انتظامی میگفت «یک جوجهبچه را آوردی جلوی ما علم کردی! رمضانیفر کیلویی چنده؟! خلاصه انتظامی و نصیریان اینقدر در گوش آقای مهرجویی خواندند که...".
من دو یا سه روز بعد رفتم پیش مهرجویی دیدم مرتب دارد فیلم را عقب و جلو میکند، گفتم "این فیلم مگه تمام نشده؟" گفت "چرا". خلاصه دو یا سه سکانس از بهترین سکانسهای من را درآوردند. بعد که فیلم اکران شد، بچههایی که روز اول فیلم را دیده بودند، متوجه شدند از جمله هوشنگ حسامی که با من تماس گرفت و گفت: رمضانیفر سکانسهای مهم تو را درآوردند. خلاصه بچههای گروه هم فهمیدند و شروع کردند به انتقاد که "چرا سکانسهای رمضانیفر را کم کردید؟". کاری نداریم این هم از محبت آقایان بود. حالا سر فیلم گاو خیلی از موقعیتها را از من گرفتند، سند دارم.
تسنیم: اما آنطور که من میدانم موضوع انتظامی و نصیریان فقط به حذف سکانسهای شما خلاصه نمیشود؟!
اما از بحث فیلم گاو مهمتر موضوع دیگری وجود دارد که با شفافیت باید از آن صحبت کنم. آقای «ویلیام وایلر» کارگردان سرشناس اسکاری به تهران آمد و گفتند میخواهد فیلم گاو را برای ایشان نمایش دهند. من نمیدانم "چرا این فیلم را در ارشاد برای ایشان نشان ندادند؟!"، این بزرگترین سؤالی است که هنوز به آن فکر میکنم. قرار شد که فیلم گاو را در سالن سینمایی خصوصی فردین نمایش دهند.
تسنیم: دفتری که در فلسطین شمالی داشت؟
رمضانیفر: بله. رفتیم آنجا طبقه چهارم نشستیم. آن روز هرچه کارگردان مطرح در سینمای ایران بود در دفتر فردین حضور داشت، از بهرام بیضایی، علی حاتمی، مسعود کیمیایی و... همه آمده بودند، به جان بچههایم قسمت میخورم، من عادت ندارم یک کلمه دروغ بگوییم حتی یک کلمه کوچک، میان اینهمه آدمهای گنده مثل یک بچه یتیم جا نبود و من جلوی صندلیها روی زمین نشستم.
گفتند "لطفاً بیایید طبقه پایین". از این پلههای گردون بود رفتیم زیرزمین. سینمای خصوصی فردین در زیرزمین بود. ما رفتیم آنجا و باز هم من بهاحترام این دوستان کجا نشستم؟ روی زمین، جلوی پرده، یعنی جا نبود. قبل از اینکه گاو را نشان بدهند، فردین چند کار از برای خودشان را نشان دادند. فردین در کجا و فلان فلان، سینما برای خودش بود و میخواست خود را پرزنت کند، بخشهایی از چهار یا پنج فیلم از خودشان را نشان دادند. چراغها روشن شد و پذیرایی صورت گرفت و با یک تنفس کوتاه فیلم گاو را نشان دادند.
جناب آقای «ویلیام وایلر» فیلم گاو را دیدند. بهجان بچهام این چیزی که میگویم کوچکترین موردش پس و پیش نیست. مترجم آقای ویلیام وایلر آقای هوشنگ کاووسی بودند. در آن ردیف اول آقای هوشنگ کاووسی، ویلیام وایلر، خانم ویلیام وایلر این سه چهار نفر فیلم را تماشا میکردند و من هم جلوی سالن روی زمین نشسته بودم.
مجسم کن فیلم تمام شد، سکوت همه جا را گرفت. ناگهان دیدم که مرا صدا میکنند. جناب کاووسی گفتند "رمضانیفر، بلند شو بیا!".
ویلیام وایلر من را صدا کردند. دیدم همه دارند نگاه میکنند. جناب کاووسی بنده را به ایشان معرفی کرده بودند. با هوشنگ کاووسی فرانسه صحبت میکردند. من انگلیسیام بد نبود. حال و احوال کردم. گفت "به چهکاری مشغول هستی؟" گفتم "تئاتر" و نمایشنامههایی را که ایشان میشناخت معرفی کردم. ایشان داشتند با من صحبت میکرد که یکدفعه گفتند "آقا، بفرمایید بالا". گفتم: "آقاجان، ایشان دارند با من صحبت میکنند، کجا برویم؟" تا آمدیم به خودمان بیاییم دیدم «ویلیام وایلر» را دارند بهسمت در هدایت میکنند. وایلر گفت "همراه من بیا بالا با هم صحبت میکنیم". خواستم با ایشان بروم دیدم مشایخی دست من را گرفت، گفت "فلان فلان شده" و شروع کرد به فحش دادن. حالا آنها دارند میروند بالا و همچنان مشایخی اجازه نمیدهد من با ایشان بروم و مشایخی همچنان دارد به من فحش میدهد. گفتم "برای چه به من فحش میدهی، چی شده؟" مرتب میگفتم "جمشیدجان چی شده، چرا اینقدر عصبی هستی؟ چرا نمیگذارم بروم بالا؟". هرچی هم میپرسیدم چیزی نمیگفت و فقط فحش میداد و بسیار عصبی بود.
ما بهاتفاق آمدیم برویم سالن پذیرایی که در طبقه بالا بود که از طریق اولین راهرو میشد به آنجا رفت. اما مشایخی از یک بکشبکش و گرفتن من دستبردار نبود. مشایخی نگذاشت که من بروم بالا. گفت "بیا بریم بیرون، مرتیکه...، فکر کردی ویلیام وایلر تو را میبرد آمریکا؟". گفتم: "جمشیدجان! از بازی من خوشش آمده تو را خدا بگذار بروم...، جان جمشید بگذار بروم بالا". آقا هر کاری کردم نگذاشت بروم.
بالاخره موفق شدیم که از خروجی سالن بیرون بیاییم که ناگهان اتفاق دیگری افتاد. جر و بحث مختصری راه افتاد و برخی حاضران گفتند که عباس برادر فردین بلند فریاد زد "این بازیگران تئاتر اینجا چهغلطی میکنند؟ برای چی آمدند؟ چرا شلوغش کردند؟" آقا بهش برخورده که به بچههای تئاتر توجه شده بود. خلاصه با یک همتی مرا بیرون کردند. مهرجویی، بیضایی و کیمیایی هم داشتند با وایلر همچنان گپ میزدند و رفتند بالا.
آقا فردا ما رفتیم اداره (ارشاد) دیدیم مهرجویی عصبانی و ناراحت آمده بود فریاد میزد "رمضانیفر، کجا بودی؟ مردک تو آبروی مرا بردی! کجا بودی چند بار وایلر سراغ تو را گرفت و من نتونستم جواب درست و درمان به او بدهم. به من گفت دوستش دیوید لین فیلمنامهای بهاسم دختر رایان را به او داده است و برای نقشی شبیه فیلم گاو دنبال بازیگر میگردند و این نقش اصلاً دیالوگ هم ندارد. مردک دیوانه احمق...، میخواست تو را به دیوید لین معرفی کند". گفتم: "جو آنجا خیلی بد بود، جمشید نگذاشت...". گفتم "برو از مشایخی بپرس!". مهرجویی گفت "طرف دارد با تو صحبت میکند ول کردی و رفتی؟"، گفتم: "بوالله اینطور شد، برادر فردین آمد همه ما را بیرون انداخت". مهرجویی شروع کرد به عباس فردین فحشدادن و گفت "وقتی رفتیم بالا گفت «پس این بازیگرت کجا رفت؟» گفتم من نمیدانم کجا رفته هرچقدر گشتیم پیدات نکردیم. من هم در نهایت ناراحتی گفتم حتماً رفته. وایلر انگار چیزی را گم کرده باشد، دائماً سراغ تو را میگرفت و تصور کرد تو تعمداً رفتی".
کات. دو سال بعد از این من یک فیلمی دیدم بهنام دختر رایان از دیوید لین. یک نقش دیوانه در آن فیلم بود که ظاهراً اگر ملاقات با وایلر صورت میپذیرفت شاید بازی در آن نقش نصیب من میشد.
تسنیم: فیلم داستان دختر مدرسهای جوان است که عاشق معلمش میشود. ظاهراً قرار بود نقش مایکل (جان مایلز) را بازی کنی که دائماً رزی رایان (دختر رایان) را تعقیب میکند و اتفاقاً جان مایلز برای ایفای این نقش که حتی یک کلمه هم دیالوگ نداشت اسکار گرفت.
رمضانیفر: بله، وقتی فهمیدم زدم توی سرم گفتم "خدا نیامرزد تو را، جمشید مشایخی!".
حالا خیلی جالب است بدانید مرا برای فیلم گاو دعوت کردند و گفتند "انتظامی و رمضانیفر را بفرستید جشنواره لندن". بعداً فهمیدم اینها مخصوصاً دعوتنامه را بعداً مثلا دو یا سه روز به من دیرتر دادند، گفتند "برو سفارت". رفتم سفارت انگلستان و در سفارت به من گفتند "نمیتوانید به جشنواره برسید. امشب شب اعطای جوایز است، کجا میخواهی بروی؟" همه چیز را از پیش برنامهریزی کردند که ما نباشیم، ببینید چه حقهایی که از ما خوردند، بگذریم.
تسنیم: این تاریخچه که شما میگویید قشنگ نشان میدهد که در این سینمای ما چقدر حسادت وجود دارد.
رمضانیفر: همین الآنش هم است. همین الآنش بهصورت دیگری وجود دارد. در دوره فیلمفارسی شبهنگامان آقایان ناصر ملکمطیعی، بهروز وثوقی و... میرفتند سر مونتاژ، اگر کسی زیاد بازی کرده بود و خودش را نشان داده بود از فیلم حذف میکردند، اصلاً عبارت مصطلح بین خودشان این بود که «درشتها را دربیاورید» یا «درشتها را قیچی کن». مبادا بازیگر دیگری جلوی آنها عرضاندام کند. میخواهم این را به شما بگویم آن موقع بعضی از آقایان نگذاشتند که در گاو دیده بشوم.
تسنیم: پس ویلیام وایلر بعد از گاو تو را برای دختر رایان در نظر داشت و بعداً شما این را متوجه شدی؟
رمضانیفر: بله بعداً متوجه شدم، میتوانید واقعیت را از مهرجویی بپرسید. اسم آن نقش هم در فرهنگ تئاتری ما ژندهپوش (مایکل فیلم دختر رایان) بود، خیلی هم نقش درستی بود، اصلاً احتیاج به زبان نداشت و نکته جالبتر این است که بازیگر این نقش موفق به دریافت جایزه اسکار شد. من اصلاً احتیاج به زبان انگلیسی نداشتم. کارگردان کافی بود مشخصات نقش را در اختیار من میگذاشت، حتی در حین ساخت فیلم گاو هم آقای مهرجویی فقط به من میگفت "رمضانیفر، این سکانس این است، میخواهم ببینم چه میکنی؟" میگفتم "چشم" و نقشم را بهخوبی ایفا میکردم.
تسنیم: یکی از آن سکانسهایی را که درآوردند برای ما تعریف کنید، تا گفتگوی ما جنبه اثباتی داشته باشد!
رمضانیفر: در فیلم دیدهاید که کاراکتر من و آقای خسرو شجاعزاده به همه جا سرک میکشیدیم. در سکانسی که حذف شد شجاعزاده قلاب میگیرد و من از دیوار بالا میروم و جلوی نامزدبازی دو نفر از شخصیتها را میگیرم. بهحسب اتفاق من وقتی که میرفتم بالا از این دیوار سه یا چهار گونی گندم روی هم گذاشته بودند و من باید از آن بالا بپرم روی گونیها و بیایم پایین. من آمدم به مهرجویی گفتم "میخواهید من یک جوری بپرم که گونی این گندمها پاره شود و بروم آن زیر؟" مهرجویی گفت "تو میتونی؟" گفتم "با یک روشی زیرکانه این کار را میکنم". آمدم یواشکی سر نخی را که دوخته شده بود سه یا چهار تیغ زدم ولی دست نزدیم. خدا شاهد است با یک برداشت من رفتم بالا و طوری پریدم که این پاشنه من به محل تیغزدهشده برخورد کرد و گونی گندمها ترکید و و من رفتم زیر گونیها و پاهایم معلق در هوا ماند. این طرف دیواریها هم فهمیدهاند که من آمدهام و با چوب دنبال من میکنند. این سکانس را در آوردند.
تسنیم: حالا میخواهی چی به من بگویی؟ میخواهی بگویی که تمام این سرخوردگیها باعث شد که بیفتی در جریان فیلمفارسی یا داستان دیگری وجود دارد؟
رمضانیفر: خیلی منتظر یک کار خوب دیگر ماندم. اگر میخواستم منتظر باشم و فقط با مهرجویی کار کنم که با این همه حسادتی که وجود داشت تقریباً غیرممکن بود. با وجود آدمهایی که چشم دیدن مرا نداشتند کارکردن با مهرجویی برای همیشه ممکن نبود. او هم تضمین نکرده بود که من در همه فیلمهایش باشم.
تسنیم: البته بهانههای الکی انتلکتوئلی مطرح میکنی، بیشتر به اطوار شبیه است. همه شما (یعنی نسل تئاتریهای دهه سی و چهل) آخرش سر از فیلمفارسی درآوردید.
رمضانیفر: در ابتدا با هر کسی هم کار نکردم و دعوتهای مکرر فریدون ژورک باعث شد حضور در سینما برای من راحتتر شود. خوب، برای فیلم «حیدر» قرارداد حسابی بستم و پس از آن هم قراردادهای پشت سر هم بهسراغم آمد. فیلم گاو مرا دیده بودند و حسابی سرشناس شده بودم، رفتیم برای قرارداد حیدر... اولی به دومی تا امروز... .
تسنیم: اما فیلمهای اول شما مثل نقش «جان مایلز» در فیلم دختر رایان دیالوگ نداشت؟
رمضانیفر: با این حال دوباره کاندیدای جایزه شدم. دو یا سه کار پشت سر آن بازی کردم که کاندیدای جایزه شدم. دو فیلم بعد از حیدر هم بدون دیالوگ کار کردم و در نهایت گفتم "دیگر با این روش کار نمیکنم".
تسنیم: باز هم بدون دیالوگ کار کردی؟
رمضانیفر: درمجموع 21 فیلم قبل از انقلاب من کار کردم بهجز تئاترهای صحنه.
تسنیم: میگذاشتند در تئاتر بازی کنی؟ به تو نمیگفتند "تو بازیگر فیلمفارسی شدی بهت در تئاتر نقش نمیدهیم."؟
رمضانیفر: تئاتر دولتی میرفتیم.
تسنیم: بچههای تئاتر اذیتت نمیکردند و نمیگفتند "چرا میروی فیلمفارسی بازی میکنی؟".
رمضانیفر: شرایط دیگر عوض شده بود. همکاران تئاتری میگفتند "ما را به پروژههای سینمایی معرفی کن". اوضاع بهعکس شده بود. یکطوری شده بود که میگفتند "آقا، ما را معرفی کن به فلان کارگردان!".
تسنیم: اسماعیل محرابی رفیق شفیق شما چرا قبل از انقلاب در سینما حضور نداشت؟
رمضانیفر: اصلاً دلش نمیخواست در فیلمفارسی بازی کند. تئاترهای پیشنهادی را بهزور میپذیرفت.
تسنیم: به شما هم چیزی نمیگفت؟
رمضانیفر: من و اسماعیل جهاندوستی بودیم و کمتر راجع به کار با هم حرف میزدیم. انقلاب که شد تمایل حضور اسماعیل برای حضور در سینما تشدید شد. آدم بسیار خاصی در کار هنری است.
تسنیم: چه مؤلفه مشترکی در جهاندوستی شما دو نفر وجود داشت؟
رمضانیفر: من و اسماعیل عشق فیلمهای هندی داشتیم و من اغلب آهنگهای فیلمهای هندی را بلد بودم. اما اگر مدل همین فیلمها را به اسماعیل پیشنهاد میکردند بازی کند هرگز این کار را نمیکرد.
تسنیم: حلقه دوستی شما فقط دونفره بود؟
رمضانیفر: پدرخانم نسیم ادبی، ناصر هم رفقای ما بود. سعید پورصمیمی گاهی به ما میپیوست، تقریباً از دبیرستان با هم بودیم، با همدیگر دیپلم گرفتیم و ناصر ادبی هم در دبیرستان با ما بود، یعنی در گروه بازیگری ما بود و با ما بازی میکرد، یعنی سعید پورصمیمی، اسماعیل محرابی، ناصر ادبی و من و چند نفر دیگر. ناصر ادبی رفت سپاه دانش و من معافی گرفتم، بعد وقتی برگشت رفت در بانک ملت استخدام شد. ایشان استخدام شد. پدر ایشان روحانی بود و رفته بود یک زن جوان گرفته بود و دیگر به خانهاش نمیآمد.
دو سه سالی رفت بانک کار کرد به من زنگ زد گفت "رمضانیفر، میدانی که پدرم نیست، بیا با ما بریم خواستگاری!" گفتم "کجا؟" گفت "یک فامیل خیلی دور است" گفتم "باشه، برویم". پدر همسرش آرایشگاه داشت. محلشان زیر پل امامزاده یحیی بود. ما رفتیم آنجا خلاصه با اینها آشنا شدیم و خانواده یک پسر داشت و یک دختر. ما با اینها آشنا شدیم. ایشان با آن دختر فامیلشان نامزد شد پسر خانواده من را شناخت و گفت "فلانی"، گفتم "در دانشکده در رشته فیلمبرداری و عکاسی خواندم". گفت "من خیلی به عکاسی علاقه دارم". گفتم "دوربین داری؟". گفت "بله، یک دوربین دارم". ما دو سه دفعهای که با دوستم ناصر ادبی رفتیم خانه آنها و نشستم با همدیگر لنزها را کشیدیم. کلی تمرین کردیم تئوریهای سایه و آفتاب و دیافراگم را تمرین کردیم. دو روز نشستیم انواع لنزها را کشیدیم دادیم دست این آقا، که بعدش به من فیلم خورد رفتم برای فیلم بندری، حتی به عروسی ایشان نرسیدم. ناصر ادبی گفت "چی به من میدی؟" گفتم "هر چی بخوای؟" گفت "ماشینت را به من بده!". من یک پیکان داشتم، سوئیچ را بهش دادم، به ادبی. ادبی میرود ماشین را گل بزند و عاقد را بیاورد که تصادف میکند و او را میبرند کلانتری، میگوید "من باید بروم عروسی". خلاصه بعد از 20 روز که اومدیم دیدیم ماشین را گذاشتند گوشه گاراژ که مسئول آن گاراژ (زیر پل امامزاده معصوم) محمود بصیری بود.
بگذریم، ما رفتیم و دیگر دوستان را ندیدیم. من گهگاهی سراغ برادرزن ناصر را از ایشان میگرفتم، یکدفعه پرسیدم "کجاست؟" گفتند "رفته سربازی، و مشهد است". دفعه بعدی به ناصر گفتم "برادرزنت کجاست؟" گفت "الآن عکاسی میکند". عجب! دو سال دیگر گفتم "برادرزنت کجاست؟" گفت "برادرزن ما رفته پیش تورج منصوری و با هم کار میکنند".
تسنیم: حالا این برادرزن مهم ناصر ادبی چهکسی بود؟
رمضانیفر: محمود کلاری. او در خاطراتش گفته که میرفتم سر فیلمبرداری قیصر و میایستادم و نگاه میکردم. آن حمامی که قیصر را فیلمبرداری کردند نزدیک خانه محمود زیر بازارچه بود. در خاطرات محمود من خواندم که میرفته آنجا فیلمبرداری و روش کار مازیار پرتو را تماشا میکرده. مازیار پرتو، فریدون قمارلو، زمانی که در فرهنگ و هنر بودم استادهای من بودند، منتهی من با پرتو کار نکردم و بیشتر با قمارلو کار کردم. آن زمان پرتو بهترین فیلمبردار روی دست بود، یعنی هیچکس روی دست فیلمبرداری نمیکرد، همانطور که دوربین روی کولش بود، لنز عوض میکرد یکهو از پنجاه میرفت روی هفتاد و پنج، یکدفعه از مدیا میرفت لانگ. در آن زمان در ارشاد مکانیکی فیلمبرداری را به ما یاد دادند، یعنی تمام قطعات دوربین را باید میریختیم بیرون و دانه به دانه روی هم سوارش میکردیم.
تسنیم: شده بود سر فیلمبرداری دوربین خراب بشود، شما درست کنید؟ چون بهروایتی با آموختن این کار گویا یکی از فیلمهای کیارستمی را شما نجات دادید؟
رمضانیفر: مرحوم کیارستمی آمد برای فیلم نان و کوچه از ارشاد وسیله گرفت و ما همراه دوربین بودیم، یعنی "برو اونجا بشین سر فیلمبرداری دوربین را تحویل بده و سپس بگیر و بردار ببر بده انبار". کاری نداشتیم، میرفتیم مینشستیم و نگاه میکردیم. فیلمبردارش فکر کنم مهرداد فخیمی بود. اینها داشتند فیلم میگرفتند که یکدفعه کاست دوربین گیر کرد. وقتی کاست گیر میکند و آزاد میشود، قطعاً فیلم پاره میشود. یکدفعه فیلمبردار گفت که "کاست گیر کرده است و ممکن است پاره شده باشد، تعطیل کنیم". گفتم "اجازه میدهید من درستش کنم؟"، گفتند "بفرمایید!". من رفتم کاست را باز کردم و گذاشتم کنار. مشکلترین قطعه گیت دوربین است، صفحهای که پشت آن آینه است که این صفحه باز میشود و این فیلم میافتد پشت آن و نوار روی آن سوار میشود و حرکت میکند. ما رفتیم با یک ابزار خیلی ریز آن را باز کردیم، شستیم و تمیز کردیم و بستیم. کیسه تعویض هم برده بودیم دستمان را کردیم داخل کیسه و کار را به سرانجام رساندیم. یک کیسههایی بود که الآنم هست، وقتی میخواهند با واحد سیار بروند تاریکخانه ندارند از این کیسهها استفاده میکنند...، دست خودمان را کردیم داخل اینها، میرفتم در جایی که آفتاب نباشد و زیر سایه یک زیپی داشت که میبستیم. فیلم را اندازه میکردیم و آن را لوپ میکردیم. مرحوم کیارستمی خیلی تشکر کرد و در واقع نگذاشتیم آن روز کار تعطیل شود.
تسنیم: بهعنوان بازیگر چون به فیلمبرداری آشنایی داشتی در کار فیلمبردارها هم دخالت میکردی؟
رمضانیفر: ما رفتیم یزد، یک فیلمی بهنام مرگ در یزد کار میکردیم. فیلمبردار استاد دانشگاه بود. رفتیم آن فیلم را کار کردیم. به کارگردان گفتم "این فیلمها را بفرست تهران شسته (ظاهر) شود". میگفت "نه، آقا، فیلمبردار ما فلان است، استاد دانشگاه است". گفتم "آقا، کار من این بوده، تجربه دارم". دو یا سه روز که مانده بود کارمان تمام بشود یکدفعه صبح بیدار شدیم، دیدیم بین ما روبیک منصوری خوابیده است. تعجب کردیم، گفتیم "منصوری رئیس لابراتوار اینجا چکار میکند؟"، ما رفتیم صبحانه خوردیم و برگشتیم گفتیم "روبیک، اینجا چهکار میکنی؟" گفت "راشها را آوردم". گفتم "روبیک، تو معمولاً جایی نمیروی". گفت "بله، فیلم همه فلووو شده است". مصطفی عالمیان استاد دانشگاه فیلمبردار بود. گفتم "مصطفی عالمیان فیلمبردار ماست" گفتم "فیلمبردار شما هر کسی میخواهد باشد، وقتی فیلم فلووو شد، فلوو شده". همان گیتی که برای عباس کیارستمی بستم، همان را نتوانستند ببندند اگر به من میگفتند به آنها کمک میکردم. بین مصطفی عالمیان و دستیارش دعوا شد، خلاصه همه فیلم را از ابتدا فیلمبرداری کردند. قبل از انقلاب در امور فیلمبرداری خیلی کمک میکردم، حتی برای خیلی از فیلمها دکوپاژ طراحی میکردم، نقشه لوکیشن میکشیدم میگفتم "دوربین را فلان نقطه قرار دهیم".
ادامه دارد ... .
انتهای پیام/*