عارفی که خمپارههایش دقیقاً به هدف اصابت میکرد
در حالی که به تازگی چهارم خرداد روز مقاومت دزفول را پشت سرگذاشتهایم، یاد و نام روحانی بزرگی چون آیتالله قاضی دزفولی تازه میشود. پیرمردی ۸۰ ساله که با وجود کهولت سن بارها در جبهههای جنگ حضور یافت.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، در حالی که به تازگی چهارم خرداد روز مقاومت دزفول را پشت سرگذاشتهایم، یاد و نام روحانی بزرگی چون آیتالله قاضی دزفولی تازه میشود. پیرمردی 80 ساله که با وجود کهولت سن بارها در جبهههای جنگ حضور یافت و در جمع رزمندگان دفاع مقدس قرار گرفت. آیتالله قاضی همان راه و روشی را طی کرد که بسیاری از روحانیون نسل اول انقلاب در مواجهه با جنگ تحمیلی انجام میدادند. بزرگمردانی چون آیتالله میرزا جواد آقا تهرانی، آیتالله بهشتی، آیتالله اشرفی اصفهانی، آیتالله صدوقی و... که خاطرات بسیاری از حضورشان در جمع رزمندگان وجود دارد. ذکر نام مرحوم قاضی را غنیمت میشماریم تا نگاهی گذرا به نقش و حضور روحانیون شناخته شده در جبهههای دفاع مقدس داشته باشیم.
آیتالله حاج میرزا جواد آقا تهرانی
میرزا جواد آقا تهرانی متولد سال 1283 در تهران، از فقها و روحانیون بنام و شناخته شدهای بود که با وجود مرتبه علمی بالایش، در مواجهه با رزمندگان در نهایت تواضع و فروتنی رفتار میکرد. نقل شده است وی در اثنای عملیات والفجرمقدماتی در حالی که قریب به 78 سال داشت، به جبهههای جنگ رفته بود، اما در کمال تواضع نمیپذیرفت به عنوان امام جماعت پیشاپیش رزمندگان بایستد. با این توجیه که «شماها از من جلوتر هستید.»
یکی از رزمندگان تعریف میکند: مرحوم آقا تهرانی اعتقاد و احترام عجیبی به رزمندهها داشت. یک شب به تیپ امام جواد(ع) آمد و سخنرانی کرد. بعد از اتمام سخنرانی موقع نماز بود. سریع صفوف رزمندهها تشکیل شد، اما آیتالله آقا تهرانی قبول نمیکرد جلو برود و امام جماعت شود. شهید برونسی فرمانده تیپ به ایشان گفت: آقا! بروید و امام باشید. میرزا جواد آقا هم در پاسخ فرمود: شما دستور میدهی؟ شهید برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش میکنم. علامه گفت: نه پس خواهش را نمیپذیرم. بچهها گفتند: آقای برونسی! مصلحتاً بگویید دستور میدهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت این عارف بزرگ نماز بخوانیم. شهید برونسی هم همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود: چشم فرمانده عزیز. بعد از نماز علامه حال عجیبی داشت. شهید برونسی را کنار کشید و در حالی که اشک میریخت گفت: دوست عزیزم، جواد را فراموش نکن و حتماً ما را شفاعت کن.
ماجرای شلیک خمپاره توسط آیتالله جواد آقا تهرانی نیز از حکایات مشهور در همین خصوص است. مرحوم علامه در یک عملیات، به نیت 14 معصوم، 14گلوله خمپاره شلیک میکند. از دیدهبان سؤال میشود آیا به هدف خورد؟ دیدهبان که نمیدانست شلیک کننده چه کسی است، با هیجان میگوید کاملاً به هدف خورد.
خود مرحوم آقا تهرانی نیز راجع به ماجرای شلیک خمپاره بیاناتی داشتهاند به این مضمون که روزی شهید صیاد شیرازی نزد ایشان میرود تا برای حضور در جبهه دعوت کند. مرحوم آقا تهرانی میگوید: «چون در جبهه موجب اذیت و آزار دیگران میشوم کمتر میآیم. بعد با تبسم ادامه میدهد: روزی قرار شد خمپاره بزنم مجبور شدند به علت خمیدگی پشتم چهار پایه بیاورند و من روی آن قرار گرفتم. یک نفر هم دست روی گوشهایم گذاشت و من گلولهها را توی لوله خمپاره انداختم.» آیتالله میرزاجواد آقاتهرانی، دوم آبان ماه 1368 درگذشت.
آیتالله قاضی دزفولی
سیدمجدالدین قاضی دزفولی متولد 1279 در دزفول یکی دیگر از روحانیون بنام و شناخته شدهای است که رابطه عمیقی با رزمندههای دفاع مقدس برقرار کرده بود. پیرمردی با محاسن سفید که هنگام شروع جنگ تحمیلی 80 سال داشت، اما هرگز کهولت سن را بهانهای برای عدم حضور در میان رزمندگان یا حتی ترک شهر جنگ زده دزفول قرار نداد. آیتالله قاضی تا پایان عمر شریفش در بهمن ماه 1364 در دزفول ماند و دوشادوش مردم این شهر، بمباران شدید و گسترده دشمن را تحمل کرد.
از آیتالله قاضی نقل شده است که تنها مروج حضور رزمندهها در جبهه نبود و خود نیز در صحنه عمل ظاهر میشد. به این ترتیب که وقتی جوانان شهر را به جبهه میفرستاد، شخصا لباس بسیجی میپوشید و تا پادگان کرخه آنها را همراهی میکرد. همچنین در یک مقطع که قرار میشود حضرت آیتالله پیامی را از طریق رادیو برای رزمندگان پخش کند، میگوید: «چرا پیام، خودم حضوری به خدمتشان میروم. آنها فرشتگانی هستند که اینک لباس خاکی پوشیدهاند» سپس با تن رنجورش در حالی که به کمک عصا حرکت میکرد، نه تنها بین رزمندگان دزفولی و خوزستانی که به تک تک اردوگاههای رزمندگان دیگر شهرها در اطراف دزفول میرود و نماز را بین آنها میخواند.
مرحوم قاضی حتی وقتی در شهر دزفول حضور داشت، به یاد شرایط سخت رزمندهها در جبهههای جنگ، روی قالی میخوابید و هرگز کسی ندید او یک روز حتی وقتی بیمار است روی تشک بخوابد. در مقابل اصرارهای اطرافیانش نیز میگفت: من از روز اول جنگ با خودم عهد بستهام تا زمانی که رزمندگان اسلام در جبههاند مانند آنها روی بستر نخوابم و روی همین قالی استراحت کنم.
از آنجا که آیتالله قاضی پیش از هر سخنی خود به آن عمل میکرد، وقتی از مردم دزفول خواست زیر بمباران دشمن شهر را ترک نکنند، خود اولین نفری بود که به این خواسته عمل کرد. چنانچه در روزهای سخت بمباران اگر کسی او را دعوت به ترک شهر میکرد با دلخوری میگفت:«کجا بروم؟ وقتی مردم دزفول زیر بمباران و موشکباران هستند من کجا بروم؟» روایت شده یک روز که علامه آیتالله محمد تقی جعفری به دزفول میآید و همان روز نیز رادیو عراق تهدید میکند که شهر را موشکباران خواهد کرد، باز آیتالله قاضی حاضر به ترک شهر نمیشود. علامه جعفری از ایشان میخواهد حداقل به زیرزمین خانه بروند. آیتالله نمیپذیرد و تنگی نفس را بهانه میکند. نهایتاً در برابر اصرارهای علامه میگوید: «این مردمی که در دزفول هستند به اعتبار و گفته من در شهر ماندهاند و دارند مقاومت میکنند، بسیاری از اینها ممکن است در این وقت روز برایشان مقدور نباشد از شهر بیرون بروند یا امکان رفتن به زیرزمین را نداشته باشند. اینها یا پاسدار و رزمنده هستند یا کارگر و رفتگر شهرداری که در سطح شهر دارند کار میکنند و زحمت میکشند یا پزشک و پرستارند که شب تا صبح در بیمارستان کار میکنند. ما به اینها گفتهایم در شهر بمانید و مقاومت کنید، حالا خودمان برویم داخل زیرزمین و اینها در معرض خطر و تهدید و تجاوز باشند؟ این درست نیست.»
شهید آیتالله بهشتی
در ایران اسلامی کسی نیست که سیدمحمد حسین بهشتی معروف به آیتالله بهشتی را نشناسد. از یاران شناخته شده حضرت امام خمینی(ره) که هرچند مسئولیت مستقیمی در خصوص جبهههای جنگ نداشت، اما تا پیش از شهادتش در تیرماه 1360، چند بار در مناطق عملیاتی حضور یافت. جمله معروف «به عرفا بگویید خانقاه واقعی عرفان بازی دراز است» از این شهید بزرگوار است. سخنی نغز و پر معنی که حکایت از ارتباط عاطفی و عمیق بین آیتالله بهشتی و رزمندگان دارد.
شهید بهشتی در کمتر از یک ماه قبل از شهادتش نیز برای آخرین بار در میان رزمندگان حضور یافته بود. ایشان در تاریخ 13 خرداد 1360 به منطقه دارخوین رفته و در دیداری گرم و صمیمی با رزمندگان به ایراد سخنرانی پرداخته بود. یکی از رزمندگان حاضر نقل میکند: شهید بهشتی به انرژی اتمی آمد و بچهها دور و بر ایشان جمع شدند. جمعی دوستانه و صمیمی شکل گرفت و شهید بهشتی گفت: «اول که ما آمدیم جنوب، ناامیدی حاکم بود ولی اکنون امید حاکم است.» آن جمعی که اطراف شهید بهشتی بودند، 120 نفرشان دو سه روز بعد به شهادت رسیدند و کسی نمیدانست خود ایشان هم دو، سه هفته بعد به شهادت میرسند.
جمع بسیار خوبی بود. نزدیک شدن به عملیاتی که نیروها ماهها منتظر آن بودند حال و هوای خوبی به آنها داده بود. چند ساعتی که شهید بهشتی میهمان بچهها بود، شهید مصطفی ردانیپور گزارشی از وضع منطقه عملیاتی دارخوین و آمادگی نیروها برای عملیات و نقاط ضعف دشمن ارائه داد و شهید علی نوری هم شعری زیبا در محضر ایشان قرائت کرد. سخنان شهید بهشتی نیز مایه دلگرمی رزمندگان بود تا اینکه لحظه وداع فرا رسید.
هر طور بود آقای بهشتی را سوار ماشین کردیم. بچهها حال خود را نمیفهمیدند و گریه کنان پشت شیشه ماشین دست میکشیدند. اشک شوق قطع نمیشد. اتومبیل آرام آرام راه افتاد و چند متری که رفت رزمندگان از جای کنده شدند و بیاختیار شروع به دویدن کردند. جلوی ماشین روی کاپوت، کنار شیشه، اللهاکبر گویان قیامتی به پا شده بود.
نیروها همه مسلح بودند و مهمات و نارنجک مثل نقل و نبات در سالن و کنار نیروها ریخته بود و در آن شرایط برای جان شهید بهشتی احساس خطر هم میشد. خودرو چند متری رفت و حال وهوای بچهها که از کنترلشان خارج شده بود ادامه داشت. ما هم که مسئولیتی در قبال آقای بهشتی داشتیم تلاش میکردیم زودتر موضوع فیصله پیدا کند. آقای بهشتی از بچهها چشم برنمیداشت و اشک شوق در چشمانش حلقه زده بود. بالاخره دستور داد ماشین ایستاد و پیاده شدند. آرام و متین با همان لبخندی که در این چند ساعته هنوز قطع نشده بود، چون کوهی استوار، به میان رزمندگان برگشت و دقایقی ایستاد تا همه نیروها با ایشان مصافحه کردند. لحظات پر برکتی بود. صحنه وداع، صحنهای که برای بسیاری از آنها وداع آخر با دنیای مادی ما بود. چند روز بعد اغلب این رزمندهها به شهادت رسیدند و آیتالله بهشتی نیز سه هفته بعد به آنها ملحق شد.
آیتالله صدوقی
آیتالله شیخ محمد صدوقی چهارمین شهید محراب نیز در مواجهه با رزمندگان شیوههای خاص خود را داشت. این پیرمرد محاسن سفید همرنگی را مایهای برای ازدیاد همدلی میدانست و به همین جهت هنگام حضور در جبهههای دفاع مقدس، لباس ارتشی یا بسیجی به تن میکرد که این کارش مایه قوت قلب رزمندگان بود.
شهید صدوقی اهتمام ویژهای به اعزام رزمندگان به جبهههای جنگ داشت و در کنار امور مادی، توجه خاصی هم برای جنبههای معنوی دفاع مقدس قائل بود، لذا در مواقعی که در جبهههای جنگ حضور مییافت، برنامههایی چون برگزاری نمازهای جماعت، سخنرانی و جلسات ادعیه را مورد توجه قرار میداد. هنوز بسیاری از یادگاران دفاع مقدس نصایح پدرانه آیتالله صدوقی را به یاد دارند که چگونه آنها را به پرهیز از مسائل دنیوی، تبعیت از فرماندهان و اهمیت جهاد تشویق و ترغیب میکرد.
آیتالله اشرفی اصفهانی
عطاءالله اشرفی اصفهانی از دیگر شهدای محراب چون آیتالله صدوقی همراه و همدل با رزمندگان بود. شهید اشرفی اصفهانی در مدت 25 ماه در تمام خطبههای نماز جمعه و مصاحبهها و پیامهای خود به حضور مردم در جبههها تأکید میکرد. جملهای از شهید اشرفی اصفهانی روایت میشود به این مضمون که «وقتی به جبهه میروم تا مدتی روحیه ام قوی میشود.»
بارها پیش میآمد که شهید اشرفی اصفهانی بهرغم کهولت سن (نزدیک 80 سال) مسافتهای طولانی و راههای صعب العبور را به عشق دیدار رزمندگان با وسایل نقلیه نظامی در شرایط دشوار طی میکرد. وی چندین بار در جبهههای ایلام، قصر شیرین و پادگان ابوذر، گیلانغرب، نوسود، بستان، آبادان، خرمشهر و سومار حضور یافت و به ایراد سخنرانی پرداخت. در یک مورد پس از آزادی قصر شیرین به آن شهر سفر کرد و با خواندن دو رکعت نماز شکر در مسجد این شهر، سپاسگزاری خود را به درگاه خداوند به جا آورد.
وجود روحانی جلیل القدری چون اشرفی اصفهانی در مناطق عملیاتی سبب دلگرمی رزمندگان و باعث شور و شوق بسیار در میان آنها میشد. وی یک بار پس از عزیمت به منطقه جنوب، عازم شهر آزاد شده بستان شد و زیر بمباران شدید دشمن به این شهر ورود کرد و از آنجا عازم آبادان شد. هنگام آغاز عملیات فتح المبین در دوم فروردین 1361نیز آیت الله اشرفی اصفهانی در قرارگاه عملیاتی حضور یافت و پیشنهاد کرد این عملیات به نام حضرت زهرا (س) نامگذاری شود.
شب جمعه هشتم مهر 1361 آخرین باری بود که فضای جبههها نفسهای مبارک آیتالله اشرفی اصفهانی را در خود احساس میکرد. وی در این شب در منطقه عملیاتی مسلم بن عقیل حضور یافته بود. حاضران نقل میکنند که حضرت آیتالله آن شب حال عجیبی داشت و یک لحظه آرام و قرار نداشت و تا صبح به دعا و مناجات مشغول بود. نزدیکیهای صبح یک گلوله توپ به نزدیکی چادر ایشان اصابت میکند. فرماندهان با اصرار از شهید میخواهند منطقه را ترک کند، اما آیتالله اشرفی اصفهانی میگوید: «من از اینجا نمیروم و آماده هر گونه مسئلهای هستم، زیرا خون من رنگینتر و جان من عزیزتر از این عزیزان رزمنده نیست. من باید تا پایان عملیات اینجا باشم.» سرانجام شهید محلاتی، عبا و عمامه ایشان را برمی دارد و بر سر و دوشش میگذارد و به اصرار وی را به ترک منطقه فرامیخواند. شهید اشرفی اصفهانی تنها چند روز بعد به تاریخ 23 مهرماه 1361 توسط منافقین و در محراب نماز به شهادت میرسد.
شهید شاهآبادی
آیتالله مهدی شاه آبادی فرزند مرحوم آیتالله میرزا محمد علی شاه آبادی، استاد عرفان حضرت امام خمینی بود. وی از قدیمیترین یاران حضرت امام(ره) در دوران مبارزاتی شان به شمار میرفت و پس از انقلاب و شروع دفاع مقدس نیز همچنان روحیه جهادگری خود را حفظ کرد و بدون آنکه مسئولیتی در قبال جنگ داشته باشد، به صورت داوطلبانه رهسپار جبهههای جنگ میشد.
شهید شاه آبادی در کنار شهید محلاتی از معدود روحانیونی هستند که سعادت شهادت در محیط جبهههای جنگ را نصیب خود کردهاند. این شهید بزرگوار با وجود آنکه نماینده مجلس بود و مشغولیات خاص خود را داشت، اما در هر فرصتی که پیش میآمد، خود را به جبهههای جنگ میرساند و گاه فرزند نوجوانش را نیز همراه میبرد. شهید شاه آبادی در اردیبهشت ماه 1363 برای آخرین بار به جبههها رفت. وی در آخرین سخنرانیاش قبل از شهادت که در مقر لشکر 25 کربلا ایراد شد اشاره زیبایی به شهادت داشت، آنجا که گفت: «اگر شهادت میتواند نظام توحیدی مان را حفظ کند، اگر شهادت میتواند دشمن را ذلیل کند، اگر شهادت میتواند تفکر و بینش اسلامی مان را به دنیا اعلام کند، ما آماده این شهادتیم.»
کمی بعد شهید شاه آبادی که در جستوجوی شهادت بود، به مشهد خود یعنی جزیره میرود. همان جا نیز در اثر اصابت ترکش گلوله توپ دشمن، در حالی که در حلقه رزمندگان حضور داشت، ششم اردیبهشت ماه 1363 به شهادت میرسد.
منبع: جوان
انتهای پیام/