«کاکاپو»؛ تعهد به واقعیت

مهدی کفاش در یادداشتی معتقد است که فدایی در «کاکاپو» متعهد به زبان است و تلاش دارد با استفاده از خلاقیت، تا آنجا که امکان دارد، از ظرفیت‌های زبانی برای جذاب‌تر شدن داستان بهره برد.

باشگاه خبرنگاران پویا، مهدی کفاش:

وقتی که کاکاپو را می­‌خواندم به این فکر می­کردم که مسئولیت نویسنده در برابر اجتماعی که در آن زیست می‌­کند چیست؟ چقدر می­تواند آن واقعیتی که می­‌بیند را به تصویر بکشد؟

بگذارید کمی واضح‌­تر صحبت کنم. یکی از عناصری که در ادبیات داستانی تا چند سال قبل تبدیل به مهمترین عنصر داستانی شده­بود، زبان داستان بود. آنقدر روی «زبان داستان» حرف زده ­شد که شعار بسیاری از نویسندگان این شد: « داستان چیزی جز به کار­گیری زبان نیست.»

در حالی نویسندگان مشهور از اهمیت زبان داستان می­گفتند که همه شاهد مثال­هایشان از اهمیت عنصر زبان داستان، آثار داستانی ترجمه بود! آثاری که بعدها فهمیدیم بیش از آنکه زبان نویسنده باشد، زبان مترجم است. نویسندگان شاخص ایرانی هم دست به تجربه­هایی در نگارش داستان زبان محور زدند که حاصل­اش دل­زده کردن خواننده ایرانی از داستان ایرانی بود.

اشتباه نکنید نمی‌­خواهم همه مشکلات ادبیات داستانی ایران را به گردن زبان داستان بیندازم. در همان روزهای زبان سالاری در داستان، که کم­کم زبان داستان تبدیل به معمای داستان می­شد؛ ناگهان داستان‌های نویسنده‌­ای به نام چارلز بوکوفسکی در کتاب کم قطری به نام «موسیقی آب گرم» دست به دست می­‌گشت.

داستانهای بوکوفسکی به خلاف جریان حاکم (زبان داستان) هیچ چیز مخفی نداشت. زبانی رک و راست و بی­پیرایه داشت. از لفاظی و کلمات موزون و مسجع یا ترکیبات ناآشنا و غریب خالی بود. ضرباهنگ سریعی داشت و گاهی احساس می­کردی در حالت بی­خودی راوی هرچه را می­بیند به همان شکل نشان می­دهد. این نگاه بی­پروا گاهی بازتاب دهنده همان حرف‌هایی می­شد که میان شخصیت‌ها رد و بدل می‌­شد. حتی راوی داستان‌ها هم بدش نمی­‌آمد هرچه می‌­شنود را همراه با نظر خودش بدون رعایت هیچ آدابی بازگو کند.

اقبال به این کتاب نشان داد که جامعه مخاطبِ کتاب دوست دارد تا تصویری صریح‌­تر و شفاف­‌تر از جامعه و روابط میان آدم‌­هایی را که نویسنده نمایش می­‌دهد، ببیند. این تصویر با آنچه خواننده کتاب در گشت و گذار روزمره خود در کوچه و خیابان و اتوبوس و مدرسه و دانشگاه و اداره می­دید؛ هم­خوانی داشت.

حتی نثر شکسته محاوره داستان­های  بوکوفسکی را بیشتر درک می­‌کرد تا نثر زبان­‌آوران داستان ­نویس پیش­رو!

اما این نوع نوشتن داستان با دو مشکل روبرو است:

اول: زنده بودن زبان

دوم: تغییر هنجارهای اجتماعی

زبان ماهیتی ارگانیک و پویا دارد. به همین دلیل است که زبان بسط پیدا می­کند. هم ترکیب کلماتش با هم (دستور زبان) با تغییر شرایط تغییر می­کند و هم ساختار واژه­‌هایش (واج­‌ها و اجزا) در مجاورت شرایط گوناگون محیطی، تاریخی، قومی مختلف تغییر می­کند. تلاش در قانون­مند کردن زبان تلاشی طاقت فرسا و گاه بی­‌ثمر است.

به عنوان قاعده: همه چیز بستگی به پذیرش قوانین زبانی توسط کاربران دارد نه زبان­دانان و نویسندگان و فرهنگستان­‌های زبان!!

این پذیرش، هم بستگی به هنجارهای اجتماعی دارد. اگر درجه حساسیت عموم کاربران زبان (افراد جامعه) نسبت به رعایت هنجارهایی مانند ادب و تربیت و نزاکت و در مجموع حیاء اجتماعی بالا باشد، طبیعی است که نه تنها داستان نوشته­ شده مورد پذیرش افراد جامعه قرار نمی‌­گیرد بلکه از سوی جامعه به دلیل هنجارشکنی و رواج پرده ­دری نکوهش شده و کنار گذاشته می­‌شود.

 از سوی دیگر مگر نه اینکه نویسنده چشم بینا و وجدان آگاه جامعه است و دردها و ناخوشی­ها و پلشتی­های رفتاری روابط جامعه را می­‌بیند؟ مگر نه اینکه این مشکلات را پیش از آنکه در سطح جامعه گسترده شود و عادی تلقی گردد باید نشان دهد؟ و حتی جلوتر برود و در جایگاه آینده­پژوه روند آینده و سرانجام بدرفتاری و زشتی‌­ها را پیش از فراگیری و بعد عادی شدن نشان دهد؟

آیا این نشان دادن روند و انتهای بدی‌­ها بدون آزردن وجدان اجتماع ممکن است؟

اگر نویسنده مثلاً بخواهد به جامعه هشداری در مورد خطر گسترش میزان خشونت در میان دانش­آموزان و میان اعضای خانواده بدهد؛ خواه ناخواه این خشونت در سطح زبان و گفت‌وگوهای روزانه هم نمایان خواهد شد. نویسنده ناچار است که فحاشی­‌ها و زد­وخوردها را به تصویر بکشد و نمی­‌تواند با ابزار ( سه نقطه، ...) همه این درگیری­‌ها و گفتگوهای خشونت‌بار را برگزار کند.

در انتهای این مقدمه طولانی این سؤال باقی می­ماند:

 نویسنده متعهد به اصلاح جامعه چگونه می­ تواند هم تعهدات اخلاقی و هنجاری جامعه را رعایت کند و هم ضداخلاقیات و ناهنجاری­ها و به طور کلی زشتی­‌ها را نمایش دهد و متهم به نویسنده ولنگار و مروج بی‌­تربیتی و بی­‌ادبی و پلشتی در اجتماع نگردد؟!

اما کاکاپو

مجموعه داستان «کاکاپو» نوشته مجتبی فدایی؛ شامل  9 داستان کوتاه است. داستان‌هایی با نام­‌های:

جوجه­های ارمنی در 1915

چاقوی صبحانه

دوتا بودیم، توی زنبیل قرمز

چند سانتی­متر فضای خالی امن

کاکاپو

جلیل اسکافی

آدم­ها آدم­ها را دوست دارند

بولداگ لنگ

به اندازه یک گردوی مظلوم

اسم کتاب از پنجمین داستان این کتاب یعنی «کاکاپو» وام گرفته­ شده است، هرچند در تصویر روی جلد کتاب عبارت « کاکاپو» پشت یک وانت زامیاد آبی که در اصطلاح عامیانه به «نیسان آبی» معروف است؛ نوشته: «کاکاپو»! اما این وانت مربوط به داستان آخر کتاب یعنی «به اندازه یک گردوی مظلوم» است!

زاویه دید تمام داستان‌ها به جز یک داستان (جلیل اسکافی) اول شخص- من راوی- است. در داستان آخر (به اندازه یک گردوی مظلوم) نیز نویسنده سعی کرده است در زاویه دید دست به خلاقیت بزند و به جای تغییر زاویه دید، بار روایت را از راوی مرد داستان بر دوش زن داستان بگذارد و با همان زاویه دید اول شخص تغییر راوی بدهد.

- در صفحه 85، (برگشتم به کانکس. آسیه همان جای قبلی کنار ظرف­شور ایستاده ­بود: - ظرفاشو تمام کنه میاد. برگشتم به کانکس. آسیه همان جای قبلی کنار ظرف­شور ایستاده بود:- برو ولی تو بار بشین. هوا خوب است. باد باران خورده توی چادرم می‌­افتد...)

در اینجا ناگهان راوی از غلام­حیدر به آسیه تغییر می‌­کند و خواننده را با توجه به عدم تغییر زاویه دید من راوی، دچار سردرگمی می­‌کند. به نظر این شکل تغییر زاویه دید با منطق داستان هماهنگ نیست!

به جز این دو نمونه، نویسنده هیچ ضرورتی به دستکاری­‌های مکرر در زاویه دید داستان‌های مجموعه «کاکاپو» ندیده­است.

این کار نویسنده، کمک کرده ­است تا خواننده فاصله کم­تری را با راوی داستان احساس کند. داستان‌­ها آنقدر صمیمی و بی­‌تکلف بیان می­‌شوند که خواننده متوجه تفاوت زاویه دید در داستان (جلیل اسکافی) با سایر داستان‌ها نمی‌­شود. هرچند زاویه دید در داستان (جلیل اسکافی) دانای کل است اما انگار نویسنده خودش در برابر خواننده نشسته و خیلی صمیمی ماجرای او را روایت کرده ­است.

زبان داستان

در مجموعه کاکاپو دو اتفاق افتاده است که ریشه در دانش ادبی و جسارت نویسنده در استفاده از کلمات دارد:

1- بی­‌پروایی در استفاده از کلمات

2- ساخت واژه­ و ترکیب‌های تازه

 مجتبی فدایی هیچ ترسی از به‌ کارگیری واژه­‌های نامأنوس، ناشناخته و هتاک ندارد. اما دانش ادبی او کمک کرده تا هر زمان که داستان، امکانش را داشته دست به واژه­‌سازی و چیدمان جدید کلمات بزند.

به عنوان نمونه در داستان جوجه­‌های ارمنی در 1915، در صفحه 11، از عبارت (خواهرهای خوش­بازارش...) استفاده کرده است.

یا در داستان چاقوی صبحانه، در صفحه 19، ترکیبات و کلمات تازه ( اتاق نمگین)، (ذات الکچل) را به کار گرفته­‌ است.

البته نویسنده همه‌­جا هم موفق نیست و گاهی در داستان با ترکیب‌ها و جملاتی روبرو می­‌شویم که مبهم و نامفهوم باقی می‌­ماند، مانند جملاتی نامفهوم در داستان جوجه‌­های ارمنی:

- صفحه 8، ( اصلاً هم ولی خوبه، ولی بد نیست نداره. خراب شده ا­ست!!)

- صفحه 11،  عبارت‌های بی­‌ربطی که کاش نبود. چون نه در دیالوگ مجاز است نه در روایت: ( چنان به رویم می­زند که کف می­‌کنم. بله. همه چیز دنیا به هم ربط دارد...)

جسارت نویسنده موجب شده که از خلاقیت زبانی برای به طنز کشیدن تلخ­ترین موقعیت­‌ها بهره ببرد. هرچند کشف این نکته ظریف در کلمات طنز زبانی خلاقانه است ولی هنوز هم این سؤال باقی است که آیا بیان هر نکته طنز زبانی که بیشتر به هزل می­‌ماند؛ در داستان مجاز است؟

ابزار زبان در دست نویسنده کاربلد زبان­دان، کلمات را هر بار شکلی و قالبی نو می­‌دهد. شکلی که تصویری تازه از کلمات مستعمل می­سازد:

- صفحه 27، (گرگی نشستم روبه­رویش)

اجتماع سیاه یا سیاهی اجتماع؟!

به نظر می­رسد مجتبی فدایی در این مجموعه داستان تصمیم بزرگی گرفته­است. او بدون ترس از اتهام «سیاه‌نمایی» تصمیم گرفته است در جایگاه یک نویسنده متعهد پا جای پای نویسندگان متعهدی مانند جلال آل احمد بگذارد، اما با این تفاوت که تلاش کرده ­است این نگاه به ساختار داستانش لطمه نزند. مجموعه داستان کاکاپو را می­توان به دو نیمه تقسیم کرد؛ در نیمه اول یعنی از داستان اول تا داستان جلیل اسکافی نگاه نویسنده به اجتماع با احتیاط است. اما از میانه کتاب – جلیل اسکافی- نویسنده بی‌­پرواتر از گذشته لایه­های پنهان اجتماع را نقب می­زند و هرچه به دستش می­رسد را جلوی خواننده می­گذارد. ضرب‌آهنگ کلمات تندتر است و حتی گفتگوی شخصیت‌ها خشن و تند می­‌شود و این خشونت به خشونت فیزیکی هم تبدیل می­‌شود.

ممکن است در جغرافیای داستان(احتمالاً مشهد) میان عامه طبقات پایین اجتماعی، این ادبیات مرسوم باشد و نویسنده آگاهانه بخشی از آن را برای فضاسازی داستانش به کار گرفته‌ باشد.

 نویسنده مشکلات نظام طبقاتی تازه­ای را که در جامعه کنونی ایران، پس از گذشت چند دهه از انقلاب و جنگ تحمیلی در حال شکل­‌گیری است؛ می­نمایاند. به عنوان نمونه فاصله میان تربیت بچه­‌ها در مدارس غیرانتفاعی و دولتی را بیان می­کند.

در صفحه 61، تصویری امروزی و واقعی از زیر پوست شهر مشهد و جوانی که به مشهد رفت­و­آمد دارد می­بینیم که تصویری عادی نیست و با توجه به ارزش معنوی شهر مشهد باعث تعجب و حتی تأسف خواننده می­‌شود. نویسنده اینجا گزارشگری دلسوز است که در ضمن فضای معنوی داستان چشم بر واقعیات تلخ نمی­‌بندد و همه را با هم می‌­نمایاند.

این تصاویر غریب را در داستان‌های بعدی (بولداگ لنگ) هم از مشهد به نمایندگی از کل اجتماع انسانی ادامه می­دهد.

- در صفحه 73، فضایی رعب­­آور و احتمالاً واقعی از جامعه ناامن نشان می­‌دهد: ( روزی که آن زن و شوهر جوان را در همین پارک خفت کردند و مابقی ماجرا...)

- (لات و الواط می­‌آیند و انواع نشئه­‌جات را آنجا مصرف می­کنند. تازگی­‌ها هم که علف و این­طور چیزها مد شده.)

آنچه در داستان «به اندازه یک گردوی مظلوم» می­‌بینیم شبیه آن چیزی است که در داستانهای ادبیات کارگری و روستایی پیش از انقلاب در آثار نویسندگانی چون غلامحسین ساعدی و صادق چوبک و جلال آل­احمد خوانده­ایم. اما اینکه بعد از گذشت سال‌ها از انقلاب هنوز جاهایی در ایرانِ پس از انقلاب وجود دارد که کارگران مورد ظلم قرار می­‌گیرند گزارشی است که مجتبی فدایی ارائه می­‌دهد.

سخن آخر

«کاکاپو» کتابی خواندنی است. تعلیق و کشش مناسب در بیشتر داستان‌های این مجموعه خواننده را ترغیب می­کند که تا آخر داستان­‌ها را دنبال کند. گاهی این تعلیق در داستانی مانند «داستان جوجه‌­های ارمنی در 1915» برآمده از واقعه‌­ای تاریخی مانند کشتار ارامنه است که با خرافه و شایعه در محیطی غریبه همراه می‌­شود.

 زمانی هم مانند داستان «چاقوی صبحانه» اصل ماجرای قتل توسط بیماری روانی آنقدر کشش دارد که خواننده را با خود همراه کند.

در داستان «چند سانتی­متر فضای خالی امن» ایده داستان این کشش را بوجود آورده­است. ایده کوچک شدن زنها به هنگام بارداری بسیار خلاقانه است و نویسنده ابایی ندارد از اینکه منبع این ایده را که انیمیشن خاله‌­ریزه و قاشق سحرآمیز هست، بگوید. با این ­همه من نتوانستم با این داستان ارتباط برقرار کنم و عناصر داستان را در آن بیابم. شاید نتوانسته ­باشد از پتانسیل این ایده خلاقانه کاملاً استفاده کند و داستان در همین سطح باقی مانده‌ ­است!

در داستان «کاکاپو» به خلاف داستان قبلی، آنچه خودنمایی «فضا سازی» می­کند، این بار «تعلیق و هول و ولا» به وسیله پرداخت مناسب فضا ساخته می­شود. تعلیقی که درست 10 دقیقه بعد از راه افتادن اتوبوس فسا آغاز می­‌شود. خواننده منتظر است اتفاقی میان دو موتور سواری که آگاهانه ابتدا اتوبوس را تعقیب می­‌کنند و بعد با سرعت بالا جلوی اتوبوس حرکات خطرناک انجام می­دهند، بیفتد. راوی می­‌بیند که انگار هم راننده (علی آقا) آنها را می‌­شناسد و هم دو موتور سوار که با شلوار گشاد محلی جلوی اتوبوس حرکت می‌­کنند. حتی راوی حدس می­زند "راه بازکن" کاروان قاچاق مواد مخدر باشد.

نویسنده ماجرا را هم زمان در دو فضا روایت می­کند:

 1- فضای داخل اتوبوس با دغدغه تصادف با موتورسواران

2- فضای ذهنی راوی که به شیوه عجیب جفت گیری پرنده کاکاپو می‌­پردازد و توجه‌­اش را به دختران پشت سرش که در ردیف اول اتوبوس نشسته‌­اند، بیان می­‌کند. فضایی که قصه‌­اش بیرون اتوبوس و در محله راوی داستان و کنار پیرمرد لیف کیسه‌­ای در سال‌های نوجوانی می­‌گذرد.

این مجموعه داستانی مانند «دو تا بودیم، توی زنبیل قرمز» داشت که در اندازه­ای پایین­‌تر از داستان‌های مجموعه است. فرض کنید قصه کفترها را از این داستان بیرون بکشیم، کجای داستان فرو می­ریزد؟ هیچ کجا! پس اضافی است.

و ابهاماتی که شاید اگر حل می­شد داستان « دو تا بودیم توی زنبیل قرمز» هم قابل فهم می­شد. مانند ستاره­هایی که نشان از تغییراتی دارد که مشخص نیست، توضیح داستان بوده که حذف شده یا اشتباهی دیگر رخ داده­است. به عنوان نمونه در خط آخر داستان ( - هوهو... حاج آقای پرورش، میتی شده نوکرش.*)

و در پاورقی (** در حرم امام رضا (علیه­‌السلام) مکان­هایی با عنوان کفشداری وجود دارد که زوار پیش از تشرف جهت زیارت مرقد شریف حضرت، کفش‌­های خود را در آن مکان به امانت می­گذارند....)

که نه در پاورقی خبری از * است و نه در داستان نشانی از **!!

با همه نظراتی که گذشت «کاکاپو» کتابی است که هرچند شاهکار نیست اما کتابی است که تجربه خواندن داستان‌هایی روان و جذاب را از نویسنده‌ای جوان برای شما به ارمغان خواهد آورد.

انتهای پیام/

بیشتر بخوانید...