کابوس همیشه زنده آمریکا و اسرائیل+ عکس
کسی کاری از او نخواسته بود، مأموریتی به او نسپرده بود، اما ذهن خلاق و روح مخلص، او را به تکاپو واداشت که باری از زمین بردارد. در آن مدت کم، تجارب ارزشمندی کسب کرده و نقاط ضعف جبهه ایران را دریافته بود. سپاه سلاح سنگین نداشت!
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، در یکی از غافلگیرانهترین عملیات های نیروهای مسلح پس از پایان جنگ تحمیلی، سپاه پاسداران در پاسخ به حمله تروریستی گروهک تکفیری داعش به تهران و شهادت جمعی از مردم بی گناه و بی دفاع کشورمان، مواضع این گروهک را در منطقه دیرالروز در شرق سوریه آماج حمله موشکی قرار داد.
این حمله واکنشهای بسیاری در داخل و خارج از کشور داشت. یکی از موضوعاتی که در این چند روز اخیر به واسطه حمله موشکی دوباره بر سر زبانها افتاد، تلاشها و مجاهدتهای شهید حسن طهرانی مقدم در راه توانمندسازی کشور است. معصومه سپهری که مشغول نگارش زندگینامه و خاطرات این شهید بزرگوار است، در یادداشتی به شرح کوتاهی از زندگی و جهاد شهید طهرانی مقدم پرداخته که به این شرح است:
1
قد آدمها به بزرگی آرزوهایشان است!
حسن طهرانی مقدم، قد و قواره و چهرهای معمولی داشت. از زمان تولدش در آبان 1338 در محله سرچشمه تهران تا زمانی که تنور جنگ با تهاجم دشمنان روشن شد، روزگاری گرچه سخت و پرماجرا ولی باز هم معمولی داشت. فقر و سختی ایام در کنار خانوادهای پرمهر و باایمان که با نان حلال پدر و مادری خیاط روزگار میگذراندند، گذشت.
مهمترین دانههای ایمان را مادر در دل بچهها کاشت. وقتی برای احیای مسجد کوچک مخروبهای که روبهروی خانه استیجاریشان بود با آیت الله لواسانی همکاری کرد. بچههای محل دوشادوش پسران خانواده طهرانی مقدم در آباد کردن این مسجد کوچک کوشیدند: مسجدی 15 متری به نام زینب کبری سلام الله علیها. آن مسجد کوچک هم روح و جان این پسرها را آباد کرد. حسن در اوج عشق و علاقه به فوتبال، مثل دوستان دیگرش برای نماز اول وقت به مسجد میشتافت. معلمی بزرگ بنام آقا سیدعلی لواسانی با پسرهای شلوغ محل طوری برخورد کرد که آنها در محلهای که همه جور فساد و مشکلی در آن وجود داشت، زیبایی اسلام را دیدند، پسندیدند و طولی نکشید که مردان بزرگی برای جامعه شدند.
2
خانواده طهرانی مقدم در روزهای انقلاب روزهای پرشوری میگذراند. فریده، احمد، محمد، حسن و علی در حسینیه ارشاد یا مساجد یا گروههای مبارز مخفی فعال بودند. حسن و علی بیشتر با برادر بزرگترشان محمد همراه بودند. محمد برای اکثر بچههای محل حکم معلم وفرمانده را داشت. آنها از سالها پیش گروه سرودی از بچههای محل تشکیل داده بودند که به خاطر سرودهای انقلابیشان، ساواک چند بار برای دستگیریشان برنامه ریخته بود و هر بار با حمایت مردم ناموفق شده بود. این گروه سرود در روز ورود امام خمینی(ره) به وطن در 12 بهمن 1357 بخشی از همان گروه سرودی شدند که سرود ماندگار خمینی ای امام را در فرودگاه اجرا کردند ...
3
در روزهای اول انقلاب، عمویشان برای ادامه تحصیل پسرها در آلمان دعوتنامه فرستاده بود. مادر گفت: ببینید الان شما کجا میتوانید بیشتر خدمت کنید. خمینی(ره) به شما جوانها احتیاج دارد! پسرها به خارج نرفتند و بعدها هم هرگز افسوس رفتن را خارج را نداشتند. حسن در سال 56 در دانشگاه پلی تکنیک از رشته متالوژی قبول شده بود اما کماکان همراه برادرش محمد و سایر دوستانش مشغول کارهای فرهنگی انقلاب بود. محمد آن روزها مسئول اطلاعات سپاه فومنات شده بود. روزهای سخت و پرکاری داشتند. در روستاهای محروم شمال، از کارگری در ساخت مسجد و حمام و مدرسه گرفته تا کار فرهنگی برای بچهها و آموزش نظامی مشغول بودند. قد آرزوهای حسن هم مثل بیشتر دوستانش داشت قد میکشید. حسن، آن جوان لاغر اندام و مهربان و خوش رویی که با اخلاق بینظیر، کلمات صمیمی و شیرینش خیلی زود در دل همه جا باز میکرد، عرصه وسیعی گشوده شده بود ... او با صداقتی که ذاتی وجودش بود با هر آنچه در توان داشت میکوشید کاری برای کشور اسلامیاش انجام بدهد...
4
جنگ آمده بود تا آرمان و امید مردم مسلمان ایران را به یغما ببرد. حسن بیدرنگ به جبهه شتافت. برادر کوچکترش علی هم به جنوب رفته و به گروه شهید چمران پیوسته بود. حسن با گروهی بود که به غرب کشور اعزام شدند. در سرپل ذهاب اولین تجربه هایش را از تلخی و سختی جنگ دریافت. شهادت دوستانش را دید و خیلی زود دریافت که اگر جسارت و شجاعت نباشد و اگر سلاح سنگین نباشد، از لوله کوچک کلاشینکف کاری ساخته نیست!
اواخر آبان ماه 59 در سرپل ذهاب بود که خبر شهادت برادر کوچکترش علی را دریافت... با دلی سوخته و سکوتی سنگین به تهران برگشت. برادر دفن شده بود و تنها خواهرش که در حکم مادر و معلم برای او بود، به رفتن حسن رضا نمیداد... اما حسن، تاب ماندن نداشت و فکر می کرد که در شرایط جنگ میتواند کاری برای دفاع از کشور بکند...
5
کسی کاری از او نخواسته بود. مأموریتی به او نسپرده بودند. اما ذهن خلاق و اراده استوار و روح مخلص او، او را به تکاپو واداشت که باری از زمین بردارد. در آن مدت کم، تجارب ارزشمندی کسب کرده و نقاط ضعف جبهه ایران را دریافته بود. سپاه سلاح سنگین نداشت! اما او از صفر شروع کرد. میشد با همین خمپارهها هم کاری کرد! پیشنهاد داد آتشهای خمپاره که تا آن روز به طور پراکنده در نقاط مختلف، به روی دشمن آتش میگشودند، با هم تطبیق شوند تا آتششان موثرتر شود. طرح او به سرعت مورد توجه فرماندهان جنگ محسن رضایی و حسن باقری قرار گرفت و در جبهه مؤثر واقع شد. چند ماه بعد وقتی فرماندهان سپاه به فکر تاسیس توپخانه از غنایم دشمن افتادند در سپردن فرمانده آن به یک نفر تردید نکردند: حسن مقدم!
حسن به کمک یار دیرینش شهید حسن شفیع زاده توپخانه را تاسیس کرد. ماجرای درخشان حضور او در جنگ با شیبی تند داشت اوج میگرفت. او با یارانی که عشق به دفاع از وطن اسلامی و یاری امام، فصل مشترکشان بود یک به یک مرزهای تردید را در هم شکستند و کاری پیچیده و تخصصی را آغاز کردند. از بسیجیهای ساده، توپچی های کاربلد و متخصص ساختند، مرکز تخصصی تعمیرات توپخانه سپاه راه انداختند، مرکز آموزش نیروهای توپخانه را سازمان دادند و هر روز قدرت و تاثیر توپخانه سپاه را به رخ کشیدند. حمایتهای بیدریغ سپهبد علی صیاد شیرازی که خود افسر توپخانه بود و هنر بیبدیل حسن مقدم که همه موانع را با اخلاق خاص خود رفع وهمه را با خود همراه میکرد، آرزوهای دست نیافتنی سپاه را محقق می کرد... و یارانی که تیزهوشی، خلاقیت و ایمانشان توان این مجموعه نوپا را تصاعدی بالا میبرد؛ شهیدان علیرضا ناهیدی، حسن غازی، حسن شفیع زاده، غلامرضا یزدانی و صدها توپچی و دیدهبان گمنام دیگر...
6
ناتوانی دشمن بعثی در میدان جنگ، باعث شده بود بمباران و موشکباران شهرها برای تضعیف روحیه مردم و رزمندگان شدت بگیرد. حسن مقدم با هوش سرشار و ایمانی که به خاطر اتصال با منبع بیکران، هیچ غیرممکنی را متصور نبود در اندیشه دستیابی به موشک بود تا بتواند با برد بیشتر از مرزها بگذرد و آسایش صدام و نیروهای متجاوز بعثی را در هم بریزد. فرماندهان رده بالای جنگ هم این را دریافته بودند و پاییز سال 63 ، مرحله عزیمتی بزرگ بود...
7
13 نفر از پاسداران مخلص توپخانه به فرماندهی حسن مقدم به سوریه اعزام شدند تا در اقدامی محیر العقول، آموزشهای پیچیده موشکی را فرا بگیرند. آنها میخواستند کاری را که حداقل دو سال زمان نیاز داشت، در سه ماه فرا بگیرند.... افسانهای که حتی شاه پهلوی علیرغم همه حمایتهای غرب از او خوابش را هم نمیدید داشت محقق میشد: ایران به سلاح موشکی دست مییافت. در اسفند 63 خواب آرام صدام را بر آشفت و موشکهای اسکاد بی که از لیبی وارد کشور شده بودند توسط مستشاران لیبیایی بر مراکز مهم اقتصادی و نظامی عراق فرود آمد...
حسن مقدم که مطمئن بود لیبیاییها هرجا منافعشان اقتضا کند از همکاری با فرماندهی موشکی ایران، سرباز خواهند زد در طول دو سال حضور لیبیاییها در ایران، آموختههای خود و یارانش در سوریه را کاملتر کرده بود و در دی ماه 65 وقتی لیبیاییها در سیستم موشکی ایران کارشکنی و سیستم پرتاب را از کار انداختند، او با کمک یارانش توانستند در دو هفته کار شبانه روزی و با امید به فضل الهی و توسل به اهل بیت (ع) عیوب سیستم را رفع و آنرا شلیک کنند. اولین شلیک مستقل موشک توسط پاسداران جوانی که عشق به اسلام و امام و میهن در آنها موج میزد، راه درخشان و سختی را روشن کرد: اقتدار ایران اسلامی با توان موشکی...
در طول جنگ نیروهایی کمتر از 30 نفر به عنوان یگان موشکی کشور اسلامی ایران، به فرماندهی حسن مقدم، هر جا و هر زمان که لازم بود ماموریتهای سخت موشکی را به خاک دشمن متجاوز انجام دادند و به تعبیر این شهید بزرگ، موشکی جمهوری اسلامی ایران چون شمشیری بر گلوی صدام بود و تاثیری بزرگ بر روند جنگ داشت. فرمانده سپاه در زمان جنگ سردار محسن رضایی، ارزش و اهمیت شلیک هر موشک را به مثابه یک عملیات می دانست! یگان موشکی ایران در جنگ 88 فروند موشک اسکاد بی و دو فروند موشک سوخت جامد را که در داخل کشور ساخته شده بود به سمت شهرهای بغداد، کرکوک، موصل و العماره پرتاب کردند، تنها با کمتر از 30 نیروی متخصص! در حالی که عراق تنها در طی دو ماه از8 اسفند 66 تا آخر فروردین 67، 182 موشک برد بلند به شهرهای بزرگ ایران شلیک کرده بود و این علاوه بر هزاران موشکی بود که بر سر شهرهای مقاوم مرزی ایران ریخته بود!
روی موشک را پر می کردند از شعار و بعد شعار اصلی که: و مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
8
جنگ به پایان رسید اما او که شناخت خوبی از دشمن داشت میدانست که برای تامین استقلال و حفظ امنیت کشور باید با دست پر در برابر دشمن ایستاد. در روزگاری که انگیزههای الهی کم رنگ میشد و رفاه و ثروت و قدرت و ... و حتی وابستگیهای عاطفی به خانواده، بسیاری از مردان جنگ را از آن روحیه دور کرده بود، حسن مقدم در غربتی سخت، برای آماده سازی مقدمات، تحقیقات و ساخت موشکهایی که به قول خودش « made in sheaa » بودند، گمنامانه میکوشید... بارها گفته بود من هم میتوانم مثل خیلیهای دیگر پشت میزنشین بشوم و دیگران به من احترام نظامی بگذارند و عصرهای با آرامش راهی خانه شوم اما من سراغ کاری میروم که کس دیگری نمیتواند انجامش دهد...
دو یار، دو سردار بی ادعا: احمد کاظمی و حسن طهرانی مقدم
9
در طول این مسیر سخت یک نفر چون کوه پشت او را گرم کرده بود، «الهام حیدری» زن جوانی که از سال 62 با بله گفتن به حسن مقدم، همراه و یار و غمخوار او در راه پرتلاطمش بود. او تنهاییها، سختیها و کمبودهای دوران جنگ را به جان خریده بود چون بیش از آنکه عاشق «حسن» باشد، عاشق «راه حسن» بود و وفا و استواریاش بر این عشق را در طی 28 سال زندگی مشترک ثابت کرد. اگر «حسن طهرانی مقدم» در بیابانها، در پادگانهای مختلف که گاه متروکه بودند و او آنها را برای انجام تحقیقات و ساخت موشک برمیگزید و فعال میکرد، در کارگاهها و کارخانههای پراکنده در اقصی نقاط کشور، روی قدم قدم پیشرفت توان موشکی کشورش کار کرد، میدانست که همسرش جای خالی او را در خانواده و برای بچهها پر کرده است. الهام نه تنها با آرزوهای الهی همسرش بازی نکرد و بندی بر پای او نشد، بلکه خستگیهای او را زدود و به واسطه ارتباطی که با قرآن داشت و خود طلبه و مدرس حوزه علمیه بود، تمامی سختیها را در راه عزت اسلام دید و با روی خوش صبوری کرد.
خانم حیدری همسر و همراه شهید حسن طهرانی مقدم
10
مردی که بیش از آنکه سخن بگوید سکوت و فکر میکند... بیش از آنکه قضاوت کند در عملکردها دقت میکند و حتی از دشمنش، نقاط قوت را یاد میگیرد و به کار میبندد و بیش از آنکه به تأیید و تشویق این و آن چشم بدوزد، به رضایت الهی چشم داشته باشد میتواند غیرممکنها را ممکن کند. حسن مقدم چنین مردی بود. هرگز منتظر نماند تا در برابر کارهای مهمی که میکند کسی به او درجه بدهد. گرچه عدهای از مسئولین اگر در زمان حیاتش، اهمیت کارهای او را به خوبی میدانستند شاید کمتر برایش مانع تراشی میکردند و انرژیاش برای توجیه کارهایش کمتر صرف میشد ... اما او همیشه هشت سال دفاع مقدس را در یاد داشت و در برابر مشکلات و کج فهمیها و مانع تراشیها، با ایمان به آینده کارش به پیش میرفت.
همیشه میگفت وقتی مغز آمریکایی عرق خور میتواند این قطعه را اختراع کند و این مشکل فنی را رفع کند، چرا ما نتوانیم. ما که با ایمان به خدا همه چیز برایمان امکانپذیر است. منتها آن آمریکایی زحمت میکشد و سالها تحقیق و آزمایش میکند و وعده خداست که به هر کس زحمت بکشد، نتیجه میدهد. او باور داشت که در سایه ایمان واقعی به الله، خداوند تاریکیها را روشن میکند و راه طولانی آزمایشها را کوتاهتر میکند. دوستانش از تنهایی و توسلهای عجیب او به اهل بیت(ع) خصوصاً به حضرت زهرا(س) در روزهای تست موشکی خاطرهها دارند. او بارها به دوستانش یاد داده بود کارهای دشوار خود را به نیت تقدیم به حضرت زهرا (س) انجام دهند تا برکات عنایت آن حضرت را بر درستی کارشان
دریابند...
ساعاتی قبل از یک تست
همه تستها مهم بودند و حسن آقا قبل ازین تستها ساعاتی در تنهایی قدم می زد خلوت میل میکرد، توسل میکرد و بعد چون کوه پشت بچههایش میایستاد. بعد از تستها اولین کاری که میکرد، سجده شکر بود... و موفقیت را بلافاصله به خدا نسبت میداد ...
11
جنگ برای حسن مقدم هرگز تمام نشد. او با روشنبینی تحولات منطقه را می دید و زمانی که در آموزش نیروهای مقاومت حزب الله و توانمندسازی آنان در عرصه موشکی میکوشید به خوبی میدانست که موشکهایی که او و یارانش تولید کرده اند، آرزوی یکه تازی اسرائیل را در منطقه خواهد شکست. عجیب آنکه وقتی این مرد بزرگ در جریان جنگ سی و سه روزه لبنان همراه خانواده اخبار مقاومت حزب الله را میشنید و شلیکهای موشک آنها را میدید که ابهت اسرائیل را در هم شکسته و ذلت را به او ارمغان دادند، هرگز لب نگشود تا از نقش خود و یارانش در این پیروزی حتی برای خانوادهاش سخن بگوید...
او همراه با برد موشکهایش ، روح خود را نیز بر فراز همه تعلقات و دلبستگیهای انسانی، بالاتر برده بود! برای کسی که به فکر زمینهسازی ظهور است و سختی راه و اهمیتساز و برگ برای آخرین نبرد حق و باطل را باور دارد، جایی برای خودنمایی و ریاکاری و کسب وجهه و مقام و قدرت نیست!
12
او در طول 23 سال پس از جنگ با تشویقها، با طرح آرزوها و ایده های بزرگ، با زنده نگه داشتن روح تلاش و ایثار، و بیش از همه با بودن در خط مقدم این تلاش ها، همه دانشمندان جوان و نیروهای مخلص یگان موشکی سپاه و بیسجیانی را که در خطرناکترین شرایط کار می کردند پای کار نگه داشت. شعله تحقیقات علمی را روشن نگه داشت و به دوستانش یاد داد که «ما در پناه ایمان به نیروی خداوند میتوانیم در تحقق ظهور مولایمان مؤثر باشیم».
در سالهای آخر عمر پربارش بود که نوشت: پیش به سوی گسترش دین الهی در تمامی کره زمین و ایجاد زمینه اطاعت مطلق او در سرتاسر زمین و ایجاد زمینه ظهور منجی وبسط و گسترش فرهنگ تشیع علوی در سرتا سر جهان...
13
اگر کسی او را نمیشناخت و بازیاش را در مستطیل سبز فوتبال میدید تصور میکرد فوتبالیستی حرفهای است.... اگر صعودهای مداوم او را به بلندترین قله های ایران و صخره نوردی و یخ نوردی اش را میدیدند و برنامه ریزیاش برای فتح قلل مرتفع جهان را میشنیدند می پنداشتند کوهنوردی حرفهای ست. اگر کسی دوهای 12کیلومتری روزانه اش را میدید و او را نمیشناخت تصور میکرد از سر بیکاری و علاقمندی به ورزش صرف است که این همه ورزش میکند ... اما دوستانش خوب به یاد دارند که بعد از هر کوهنوردی و هر برنامه دو و استخر و تفریحی ، فرمانده شان یک برنامه جدید و یک ایده جدید را تعریف کرده و تقسیم کار میکند... او بارها گفته بود اگر ورزش نکنم میمیرم! همه وسایل و امکانات و شرایط را برای نیروهایش نیز فراهم کرده بود تا به ورزش روی بیاورند. باور داشت با این کار فکری و جسمی سنگین اگر بدن آماده و قوی نداشته باشد، اگر بعد از یک ساعت دو عرق نکند و سموم بدنش دفع نشود، نخواهد توانست ساعتها در آزمایشگاهها روی ترکیبات شیمیایی که برای رسیدن به سوخت مورد نظرش انجام میداد، کار کند... آری او حتی ورزش و تفریح و سفر را با هدف بهبود کار خود و نیروهایش ضروری میدانست...
او فرمانده مهربان و گشاده رویی بود که هر چه برای خود میخواست حتی برای نیروهای سادهاش نیز میخواست و بارها در قبال کسانی که از رسیدگی او به نیروهایش گزارش رد کرده بودند.گفته بود که اینها هر روز روی بمب کار میکنند! راست میگفت تیمی که روی سوخت کار میکردند هر روز با مرگ دست و پنجه نرم میکردند. به خاطر سختی و اهمیت کار این تیم بود که خودش هم سه چهار سال آخر را با این گروه گذراند در پادگانی بنام مدرس که قبل از آنها نیمه تعطیل بود ولی با استقرار این تیم و شهدایی چون مهدی دشتبانزاده، محمد غلامی، سیدرضامیرحسینی و ... دو یار دیرینش محمدقاسم سلگی و مهدی نواب به مجموعهای تبدیل شد که زیباترین خاطرهها در آن رقم خورد...
با بادگیر قرمز بر فراز کوه سبلان
14
او که جوانها را باور کرد، در نهایت در میان همان جوانانی که دوستشان داشت و همه را به نام کوچک صدا میکرد در سرتحقیق برای سوخت موشک، در حادثهای خونین در 21 آبان ماه 91در پادگان مدرس در بیابانهای اطراف ملارد به شرافت شهادت دست یافت. در آستانه روز عید غدیر و یک روز پیش از تست بزرگترین کاری که در آرزویش بود، با 38 نفر از یاران جوانش به ملکوت عروج کرد و نه فقط خانواده و دوستان که رهبر و ملتی را داغدار خود نمود... در حالی که درس امید و ایمان و تلاش و اخلاص به همه مردم داد... آری! میتوانی قد زندگی ات را به اندازه آرزوهای الهی ات بالا ببری و زیبا زندگی کنی به شرط آنکه به راهت مومن باشی و در آن مسیر خالصانه بکوشی...
مقام معظم رهبری در پیامی عجیب، مزد سالها تلاش گمنامانه این یار باوفا را با سه عبارت گویا و عجیب بیان نمودند: سردار عالی قدر، دانشمند برجسته و پارسای بیادعا ... و در صحبتشان با خانواده شهید فرمودند: حسن آقا هر قولی که به من داد به آن وفا نمود و ... در روز تشییع و تدفین به همسر بزرگوار شهید فرمودند من خودم در این داغ، مصیبت زدهام!
15
حسن مقدم همواره کوشید کاری را که به عهده دارد عالی انجام دهد. چه آن زمان که توپخانه و موشکی را تاسیس کرد و چه زمانی که به عنوان پدر، در کنار فرزندانش بود و دوستداشت نبودنهایش را جبران کند. او با سرعتی شگفت به ایدههای بزرگ موشک ماهوارهبر میاندیشید و چنان در راه کسب علومی که برای کارش لازم بود سختکوش بود که درجلسات تخصصی با اساتید دانشگاه و سر طراحهای موشکی به تبادل نظر میپرداخت... «موشکی» برای او فرزندی بود که از تولد در کنارش بود و بالیدنش را با شب زندهداریها و تحمل گرمای سوزان بیابانها و تکرار تستها و کار مداوم دیده بود... او را به حق «پدر موشکی ایران» مینامند. «فاتح»، «قیام»، «قدر»، «زلزال»، «سجیل»، «شهاب3»... قدمهایی بود که حسن مقدم در به ثمر رسیدنشان نقش اساسی داشت، حضورش ارادهها را محکم میکرد و مشکلات را در هم میشکست. شکوهها و تنهاییاش را به کوه میبرد و به سجاده نمازهای شب که هرگز ترکش نکرد...
حسن مقدم مطمئن بود در برابر تهدیدات آمریکا و اسرائیل صهیونیست باید همیشه با دست پر آماده باشیم. دو هفته قبل از شهادتش در جلسهای کاری با یکی از تیمهای موشکی، برای اینکه عزم و خواست محکم خود را برای ادامه دادن این راه تذکر دهد و حجت را برای یاران جوانش تمام کند، با مشت روی میز کوبیده و گفته بود حتی اگر من نبودم روی قبرم بنویسید این مرد میخواست اسرائیل را نابود کند!
حسن طهرانی مقدم گمنام و بی ادعا زیست اما بعد از شهادتش دایره دوستانش از مرزها و عددها گذشت. خدایی که منقلب کننده دلهاست عشق به او و راهش را در دلها نهاد.
16
هفده ماه قبل از شهادتش وقتی در بازدید مقام معظم رهبری، گزارش کارهای اخیرشان را که قدمهایی بسیار بزرگ و مهم در پیشرفت صنعت موشکی کشور بود، به فرماندهی معظم کل قوا ارائه دادند، این پیام مقام معظم رهبری را دریافت کردند. پیامی که بعد از شهادت مظلومانه ایشان رسانهای شد و بیشک برای هر کس که به فکر تعالی کشور عزیزمان، ایران اسلامی می باشد، رهگشاست.
بسم الله الرحمن الرحیم
شما به کمک و هدایت خداوند علیم و قدیر توانسته اید کار بزرگی را به سامان برسانید. این، بار دیگر معجزهی تواناییهای عزم راسخ انسان مومن را در معرض نگاه ما میگذارد و ما را امیدوارتر از همیشه به همت و تلاش بر میانگیزد.
از پیشروی در راه شناختن هدفهای بلند و راههای میان بُر برای رسیدن به آن و آنگاه همت گماشتن و گام برداشتن خسته نشوید؛ به ایستگاههای میان راه دلخوش و قانع نشوید؛ به خدای بزرگ اعتماد کنید و همه توان خود را به عرصه بیاورید. خداوند یار و نگهدار شما مردان مؤمن و دانشمند و پرتلاش باد.
سید علی خامنهای
شهیدان محمدقاسم سلگی و مهدی نواب دو یار دیرین که تا آخرین نفس یاور حسن آقا بودند
پرچم گنبد مطهر امام حسین(ع) که سیدحسن نصرالله آن را بهعنوان ارزشمندترین هدیه به خانواده شهید حاج حسن طهرانی مقدم تقدیم کرد
انتهای پیام/