چند جرعه قهوه از صبحانه تا عصرانه

دومین کار گلچهر دامغانی قرار است بوی قهوه دهد، تمرین می‌کنند بدون قهوه و اجرا خواهند رفت با قهوه؛ چون اگه قهوه ریخت زمین جمعش نکنید، اتفاقی در جریان است.

باشگاه خبرنگاران پویا ــ احسان زیورعالم

قهوه یک فرهنگ است. نمی‌دانم این را چه‌کسی گفته است و شاید هم کسی نگفته باشد؛ ولی قهوه فرهنگ‌ساز بوده است. از آنجا که عده‌ای صبحشان بی‌قهوه شب می‌شود و عده‌ای شبشان بدون این نوشیدنی تلخ صبح می‌شود. تنها که این نیست، هیچ نوشیدنی به‌اندازه قهوه مدل و اطوار ندارد. از کاپوچینو و هات‌چاکلت گرفته تا موکا و عربی و فرانسوی. حتی ترکی‌اش هم هست. این را برای چای آیا می‌توان متصور بود؟!!

در باب قهوه براتیگان شعر سروده است و می‌گوید: «Sometimes life is merely a matter of coffee and whatever intimacy a cup of coffee» ــ «گاهی‌اوقات زندگی صرفاً بر سر قهوه است و هرچند محبت یک فنجان قهوه است».

کار به مرگ و زندگی هم کشیده می‌شود. آلبر کامو با آن ته‌سیگار توی دهانش یک بار گفته بود «باید خودم را بکشم یا یک فنجان قهوه بنوشم؟» دیوید لینچ که میان ماندن و رفتن از سینما مردد است، درباره قهوه به‌جد گفته است «حتی یک قهوه بد به‌مراتب بهتر از بی‌قهوه بودن است».

در این هیاهوی قهوه‌دوستی که دامنه‌ هوادارانش روزبه‌روز در ایران بیشتر می‌شود و به‌قول برخی‌ها در تهران دیگر وضع به‌نحوی شده است که با گشودن در منزل ابتدا از کافه رد می‌شوی و بعد وارد خیابان می‌شوی، هر چیز قهوه‌ای می‌تواند محبوب و دوست‌داشتنی باشد، مثل زمانی که بی‌هوا از چهارراه استانبول رد می‌شوی و رد بوی قهوه را با آن بینی به‌جامانده از تبار آریایی را به‌سوی می‌کشانی. استشمامش می‌کنی. منگ می‌شوی و می‌گویی یک نوش بر لب از این قهوه به چند ارزد؟!!

تو برایت قهوه چنان می‌ارزد که پاتوقش می‌کنی و در فضای قهوه‌ای کافه می‌نشینی تا قهوه وجودت را بشوید و شاید تو را به سفری ببرد، همانند سفری که من داشتم. به نمایشی که قرار است پر از قهوه باشد، مملو از دانه‌های قهوه. شاید مخلوط. عربی و فرانسوی و ترک. می‌تواند همه چیز باشد؛ اما یک چیز است و بس: قهوه.

«صبحانه در غروب» قرار است پر از قهوه باشد. نامش هم با قهوه عجین است، یک فنجان اول صبح برای رفع خماری خواب شب و یک فنجان دم غروب برای رهایی از سرسام روز. نمایشی که گلچهر دامغانی قرار است از یکشنبه در تئاتر شهر روی صحنه برد بوی تند قهوه می‌دهد.

شش ماه پیش بود که گلچهر دامغانی در ارغنون نمایش «به‌گزارش باروت» را روی صحنه برده بود. آن هم مثل نمایش جدیدش با ماده‌ای دانه‌شکل سروکار داشت، با این تفاوت که آن یکی در زمستان زمهریر و در خفای سالن ارغنون بود و این یکی در هرم سوزان تابستان است و در هیاهوی قشقایی. سفری به‌مسافت یک چهارراه.

ما را بار می‌دهند به پلاتوی اجرا. سکوت ما را می‌نشاند تا نگاه کنیم. تعدادی صندلی کوتاه‌پایه روی زمین سیاه و سیمی بلند از ماورا پرده تا پنجره رژی، متصل به یک نوت‌بوک. بازیگران یک به یک روی چهارپایه‌ها می‌نشینند. برایشان کوتاه است؛ ولی تأثیر چندانی بر جدیتشان ندارد. وقتی نمانده است. یکشنبه موعود در راه است.

چراغ‌های اضافی خاموش می‌شود و پس از خاموش شدن کولر، حکومت خلأ صدا آغاز می‌شود.

گلچهر دامغانی حلقه بازیگران را تشکیل می‌دهد. روی چهارپایه‌های کوتاه، سخن می‌گوید، از شخصیت‌ها حرف می‌زند. زیر نور سالن اندک، کمی سکوت است و صدای آرام گلچهر. از بازیگران می‌خواهد بیندیشند. حکومت نمی‌کند، همراهی فکری می‌کند. با بازیگران راحت است، نرم سخن می‌گوید. چیزی که کمتر دیده‌ام و خواهم دید. خبری از امر و نهی نیست. روشنگری برای بازیگر است. حسابی با دستانش بازی می‌کند. به جایی از نمایش می‌رسد که بوی دعوا می‌دهد. از دعوا می‌گوید و یک لحظه با کلمه دعوا یک اکتاو صدایش بلند می‌شود.

به دیالوگ‌ها گوش می‌دهیم. از واقعه می‌گوید. رویداد را روایت می‌کند. می‌خواهد به شکلی از واقعیت واقع‌شده برسد و آن را شرح می‌دهد. روی واژگان مکث می‌کند. گلچهر دامغانی فارغ‌التحصیل ادبیات نمایشی است. او نویسنده است. او زیبایی‌شناس است.

در خلال صحبت‌هایش با بازیگران از تفاوت انواع اجرا می‌گوید و معتقد است در این نوع نمایش کادری وجود ندارد و بسیار به بازیگر وابسته هست. به‌نظرم کارگردان بسیار دموکراتی است. تمرین شروع می‌شود. چراغ‌ها روشن می‌شود.

قرارمان بر این است داستان را نگوییم. این یک غافلگیری است. مزه نمایش است. قرار نیست همه چیز با یک مخاطب لو رود. چند شب هم وقت حدس و گمان کنیم. بی‌مقدمه باب گفتگو را باز می‌کنیم. از او درباره ارغنون و باروت‌ها می‌پرسم. اینکه آیا میان آن کار و این کار شباهتی است که مخاطبان دیروز، امروز هم پای نمایش بنشینند. به‌مزاح می‌گوید «بعید می‌دانم کسی بابت آن کار، پای این کار بنشیند». تأسف می‌خورد که سالن ارغنون در جایی از کائنات پنهان شده است و نتوانسته است اثر را بارز کند. امیدش به تئاتر شهر است. از شباهت‌ها چنین می‌گوید: «شباهت از این جهت دارد که هر دو شباهت‌هایی به من دارند و در هر دو موضوع جنگ است. شاید این موضوع مشترک میان دو اثر است».

«چرا به جنگ اهمیت می‌دهید؟» پرسش بعدی است.

«حقیقتش آن است که کودکی و نوجوانی‌ام را در جنگ گذراندم. تأثیراتی بر من گذاشته بود. دوستی خوزستانی داشتم که جنگ‌دیده بود و می‌گفت "جنگ آن‌قدر روی تو تأثیر گذاشته است و آن‌قدر برایت مهم است، برای منی که در ماهشهر زندگی کرده‌ام چنین مهم نیست". فکر می‌کنم به‌خاطر خاطرات باقی‌مانده از جنگ و خوزستانی بودن خانواده مادرم، جنگ‌زده شدن آنان و ترک آبادان باشد، ضمن اینکه شروع کار تحصیلم در سال 71 به‌نحوی بود که بسیاری از هم‌دوره‌های من جنگ‌دیده و جبهه رفته بودند. مجروح و جانباز جنگ بودند. من در این محیط بودم، با بچه‌های بازمانده از جنگ. این برخورد نزدیک با جنگ و اینکه بعدها همکاری من با افروز فروزند دلیل دیگری است. با افروز فروزند نمایش «اتاق رؤیا» را در 80 در تئاتر شهر اجرا کردیم که دغدغه جنگ داشت».

به‌گفته خانم دامغانی رابطه «صبحانه در غروب» با جنگ، وجود شخصیتی است که جنگ‌دیده است و سربازی‌اش را در جنگ گذرانده است، با این حال داستان در زمانی پس از جنگ می‌گذرد. خانم دامغانی از ویژه بودن این شخصیت می‌گوید که آدمی از سبک‌بال و نترس که سربازی را منقطع رفته است و  ... .

می‌گوید: «چیزی که عجیب است آن است که من خاطرات خوبی از جنگ دارم. فارغ از اینکه جنگ در نفس خود چیز بدی است؛ ولی چیزی که آن زمان یادم است و وجود داشت و اکنون کمتر دیده می‌شود، اتحاد و همبستگی میان مردم است که هوای همدیگر را داشتند. با اینکه زندگی سخت‌تر بود و شخصاً بارها و بارها در صفوف برنج و روغن و ... ایستاده بودم. هر کس از هر درجه از رفاه هم بود، باید این صف‌ها را تحمل می‌کرد. با وجود سختی‌هایی که داشت حداقل برای من با نوستالژی همراه بود».

با این حال این نمایش درباره این چیزها هم نیست. سرباز دارد و مادر؛ ولی درباره صف شیر و شکر نیست.

از او درباره نمایش و شخصیت‌ها می‌پرسم. از اینکه آیا نمایش رئال است یا سوررئال و پاسخ چنین است: «یک نگاه واقعی به یک امر ناشناخته است. یعنی چیزی که تجربه نکردیم؛ ولی نگاهی واقعی بدان می‌توانیم داشته باشیم. بازی‌ها همه رئال است و خیلی تصویر خیال‌انگیزی بین این آدم‌ها وجود ندارد. ما در نوستالژی یکی از این شخصیت‌ها، از احساسی از گذشته او حضور داریم».

معتقد است «روایت و دیالوگ به یک اندازه مهم است؛ اما وقتی روایت را نوشتید، نوشته شده و رفت. ولی کاری که بازیگر انجام می‌دهد کار روی دیالوگ است. در واقع بخشی از شخصیت‌شناسی و شخصیت‌پردازی هر کاراکتری در این است که دیالوگش چگونه نوشته شده است و چگونه بیان می‌شود».

بحثمان به تماشاگر می‌رسد و معتقد است «مهم این است که تماشاگر چیزی را ببیند و بشنود که سطح سلیقه‌اش تغییر کند و آرام آرام به آن اهمیت در انتخاب‌های بعدی در سینما و تئاتر کمک کند. بخشی از رسالت هنرمند و کسی که کار هنری می‌کند آن است که ذائقه زیباشناسی مخاطب را افزایش دهد».

وقت اندک است و فرصت تمرین محدود. باید دل کند و رفت. برایشان آرزوی اجرایی مملو از حرارت نفس مخاطب می‌کنم و می‌روم. منتظر فرداییم تا شروع شود.

«صبحانه در غروب» از روز دوشنبه 5 تیرماه به‌نویسندگی و کارگردانی گلچهر دامغانی در تالار قشقایی به صحنه می‌رود. در این اثر نمایشی که ساعت 21:15، مدت زمان 75 دقیقه و قیمت بلیت 25 هزار تومان به صحنه می‌رود مجتبی پیرزاده، علی‌رضا ثانی‌فر، شمسی صادقی، حسین فرضی‌زاد، سلما کریم عمری به‌عنوان بازیگر حضور دارند.

=======================

عکس از تایماز رضوانی

انتهای پیام/*