واکنش‌ها به خبر درگذشت یک شاعر: «تو رفته‌ای و زمین بی شکوه‌تر شده است»+ فیلم

همزمان با انتشار خبر درگذشت غلامرضا شکوهی بسیاری از شاعران نسبت به آن واکنش نشان دادند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، غلامرضا شکوهی متولد سال 1328 در تربت جام بود. او در غزل و تجربه کردن فضاهای تازه به ویژه شعر آیینی،  قریحه‌ای بالا و مثال‌زدنی دارد.

شکوهی با بهره گرفتن از بدایع و کشف‌های زبانی به خوبی از غنای ادب فارسی بهره گرفته است و با تلفیقی هنرمندانه با بیان و زبان فاخر خود تصاویری زیبا خلق کرده است. وی توانست با آفرینش تصاویر بدیع در بافت زبان باعث برجستگی شده و به غزل‌هایش جان مایه و حرکتی ستودنی بخشید. از آثارمنتشرشده از او می‌توان به «صد پرده آواز خاموش»، «سُرمه‌ای درغزل»، «یک ساغر نگاه»، «آهی بر باغ آیینه» و...اشاره کرد.

شکوهی شب گذشته، 10 مردادماه، در بیمارستان رسالت تهران درگذشت. بسیاری از شاعران به خبر درگذشت او واکنش نشان دادند. علیرضا قزوه در صفحه شخصی‌اش در فضای مجازی ضمن انتشار بخشی از شعرخوانی شکوهی در رثای ائمه(ع)، در یادداشتی کوتاه درباره او نوشته است:

مرگ حق است
مرگ پایان کبوتر نیست!
از مقام رضا یکراست رفت به آسمان !
دیشب اشهدش را با سلام به امام زمان گفت!درست همین وقتها!

مرتضی امیری و امین اکبری دیشب همین وقت‌ها از پارک اندیشه رسانده بودندش به بیمارستان و زنگ زدند که خودت را برسان به بیمارستان رسالت و از دیشب تا همین ساعت قبل قلب مهربانش می‌زد اما مرگ مغزی کار خودش را کرد.
شادی روحش صلوات

***

میلاد عرفان‌پور و علی‌محمد مودب نیز هر یک ضمن درج خبر درگذشت این شاعر توانا و خوش‌قریحه، فیلمی از شعرخوانی او در محضر رهبر معظم انقلاب را منتشر کرده‌اند:

 

***

سیدحمیدرضا برقعی، از شاعران جوان کشور، نیز با مصرعی کوتاه از شنیدن خبر درگذشت شکوهی اظهار تاسف کرد:

شکوهِ شعر به هم می خورد ...مرو برگرد

***

محمدکاظم کاظمی، از شاعران و پژوهشگران افغانستانی، نیز در کانال تلگرامی‌اش ضمن درج خبر درگذشت زنده‌یاد شکوهی، یادداشت کوتاهی را راجع‌ به تأثیر شکوهی در شعر معاصر منتشر کرده که به این شرح است:

جهان وسیع شاعران را محدود نکنیم

غلام‌رضا شکوهی غزل‌سرای نامدار خراسان درگذشت. او شاعری بود آزاده، با سلوکی خاص خود و دور از حاشیه‌ها، جریان‌ها، دسته‌ها و گروه‌های رایج. هم غزل عاشقانه می‌گفت، هم شعر مذهبی می‌گفت و هر چه می‌گفت، سخن دل او بود.

از همین امروز در جای‌های مختلف می‌بینیم که او را با قید «شاعر آیینی» مطرح می‌کنند، با این تصور که این کار خدمتی به اوست. ولی به نظر من این جفایی است که بر این شاعر گرانقدر روا می‌داریم که کارنامۀ شعرش را در محتوایی خاص (ولو محتوایی ارجمند و ستودنی) مقید و خلاصه می‌سازیم.

بیاییم و شاعرانی را که جهان شعری وسیع و متنوعی دارند، محدود نکنیم. بگذاریم که به تعبیر نیمایوشیج، این شاعران رودخانه‌هایی باشند که همه بتوانند از آن‌ها آب بردارند.

***

قاسم صرافان، از شاعران کشور، نیز با بازنشر ابیاتی از شکوهی نسبت به خبر درگذشت این شاعر پیشکسوت و خوش‌قریحه اظهار تاسف کرده است:

«توان واژه کجا و مدیح گفتن او
قلم قناری گنگی است در سرودن او

کشاندنش به صحاری شعر ممکن نیست
کمیت معجزه لنگ است پیش توسن او

چه دختری که پدر پشت بوسه‌ها می دید
کلید گلشن فردوس را به گردن او

چه همسری که برای علی به حظ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او

چه مادری که به تفسیر روز عاشورا
حریم مدرسۀ کربلاست دامن او

بمیرم آن همه احساس بی تعلق را
که بار پیرهنی را نمی‌کشد تن او

دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
حیا چه می‌کشد از چلچراغ شیون او

از آن ز دیدۀ ما در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتاب مدفن او»

***

محمدمهدی سیار، از شاعران جوان کشور، نیز با انتشار مصرعی در کانال تلگرامی‌اش با دیگر شاعران همراه شده و در یادداشتی نوشته است:

تو رفته‌ای و زمین بی شکوه‌تر شده است ...

دیشبش در حرم دیدمش. در شب شعر گوهرشاد. غلامرضا شکوهی با همان شکوه و فروتنی و همان حسی که زبان حالش جز این بیت درخشان خودش نمی‌توانست باشد: بندی به پای دارم و باری گران به دوش/ در حیرتم که شهره به بی بند و باری‌ام.... حال جسمانی‌اش اما چندان مساعد نبود و گمان نمی‌کردم فردا بتواند بیاید تهران برای شب شعر «مقام رضا» و مراسمی که شهرستان ادب و آستان قدس برای تجلیل از او تدارک دیده بودند. اما آمد. همه که شعر خواندیم مرتضی امیری اسفندقه از او دعوت کرد تا هم برای تجلیل و هم برای شعرخوانی روی سن بیاید و او را شکوه شعر امروز خواند. آرام آرام از پله‌ها بالا رفت ... همین که پشت تریبون ایستاد ناگهان زانوانش سست شد و قامتش لرزید. چیزی نمانده بود بالای بلندش زمین بیفتد که امیری بازویش را گرفت، خودش هم محکم ایستاد و همه را آرام کرد و گفت چیزی نشده فقط سرم کمی گیج رفت... غزلی خواند و چه غزلی و چه با صفا هم خواند:

ذکر پابوس شما از لب باران می‌ریخت
ابر هم زیر قدم‌های شما جان می‌ریخت

هر چه درد است به امید دوا آمده بود
از کف دست دعای همه درمان می‌ریخت...

بعد هم پرچم حرم را آوردند و صدای نقاره ها پیچید توی سالن...دقایقی بعد از آن در حیاط فرهنگسرای اندیشه... امیری می‌گفت بی تاب چشم می‌گرداند و انگار دنبال چیزی می گشت، دستش را به درختی تکیه داد و آرام افتاد و دیگر برنخاست... امیری می‌گفت حسین منزوی همیشه معتقد بود در همین حیاط حادثه‌ای عظیم به سراغش خواهد آمد...
حالا مدام این عبارت در ذهنم می‌چرخد : همه از رضاییم و به سوی رضا می‌رویم...شادی روحش صلواتی و فاتحه‌ای

انتهای پیام/