۲۷ سال پس از ورود نخستین گروه آزادگان به ایران/ خاطرههایی که رنگ نمیبازد
شاید ۲۷ سال زمان زیادی برای فراموش کردن برخی خاطرهها باشد، اما بدون شک بازگشت آزادگان به خاک وطن یکی از آن خاطرههایی است که هر گاه به آن می اندیشیم گویی غبار زمان را به دل نگرفته و روزهای زیادی از آن نمی گذرد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، در روز 26 مرداد 1369 نخستین گروه آزادگان ایرانی پس از سالها اسارت در زندانهای رژیم بعث عراق با ورود به کشور و زادگاه خود بر خاک وطن بوسه زده و نفس رهایی کشیدند.
ستاد رسیدگی به امور آزادگان که در 22 مرداد 69 تشکیل شده بود به تبادل انبوه اسرا پرداخت. این ستاد با مساعدت و همراهی دیگر دستگاهها، تبادل حدود 40 هزار آزاده را با همین تعداد اسیر عراقی انجام داد.
از زندانهای عراق جز درد چیزی به یاد ندارم
اصغر یکی از آزادگانی است که 8 سال در اسارات رژیم بعث عراق بود، او در مورد سالروز بازگشت آزادگان به ایران میگوید: شاید گفتن 8 سال به زبان کار سادهای باشد، اما تصور کنید، هر روزتان با دیدن آدمهایی بگذرد که جز بدی چیزی ندارند، آنها تمام تلاش خود را میکردند تا یک روز خوش نداشته باشیم.
ممکن نیست از یاد ببرم آن همه سختی و شکنجهای که به من و دوستانم روا شد، آن 8 سال کابوس زندگی من است، اما همه ما به عشق امام (ره) و ولایت فقیه و اهل بیت قدم در این راه گذاشتیم و همه آن سختیها را به جان خریدیم تا وطنمان به دست نااهلان نیفتد.
اگر جنگ هزاران بار تکرار شود باز هم میروم
نادعلی یکی دیگر از آزادگانی است که 6 سال در اسارت زندانهای عراق بود و جانباز است، او در این مورد به خبرنگار تسنیم میگوید: من خیلی شکنجه شدم، آنقدر که اگر بگویم شاید کسی باور نکند، این شکنجهها در زندگی من به طور مستقیم تاثیر گذاشته است، اما هیچ شکی نداشته باشید که من و همه کسانی که متحمل سختیهایی شدیم اگر یک بار دیگر جنگی پیش بیاید پیشقدم خواهیم بود، به جرات میگویم اگر جنگ هزاران بار هم تکرار شود باز هم میروم و امام و مردم و این سرزمین را تنها نمیگذارم و تا جان دارم از آن دفاع خواهم کرد.
باورمان نمیشد به ایران بازگشتهایم
یکی از آزادگانی که چندین سال در اسارت بود، میگوید: وقتی به ایران رسیدیم و از اتوبوس پیاده شدیم، باورمان نمیشد که اینجا خاک خودمان باشد، وطنمان باشد، آنقدر هیجان داشتیم که دست از پا نمی شناختیم، خدا را شکر کردیم و سجد شکر به جا آوردیم که یکی بار دیگر می توانستیم کشورمان را ببینیم و در آن نفس بکشیم، یکی از بچهها توی راه مدام می گفت: «اگر به ایران برسم و بمیرم دیگر هیچ آرزویی ندارم.»
بوسه بر خاک وطن
اولین عکس العمل آزادگان از دیدن وطن، بوسه زدن بر خاک آن بود، سرزمین مادری، همان که تا چشم گشودند نفسهای عمیق خود را در آن کشیدند، راه رفتند، درس خواندند، شادی و غصههایشان را در آن گذراندند، همان سرزمینی که برای حفظش جنگیده بودند و پس از بازگشت از خاک دشمن با غرور به خاک وطن پا گذاشتند و مورد استقبال هموطنانشان قرار گرفتند.
غوغای آن روزها از یاد کمتر کسی رفته است، مگر میتوان در آن سالها زندگی کرد و ورود نخستین کاروان آزادگان به ایران را از یاد برد، مگر میتوان اشکهای مادران منتظر و لرزش شانههای پسران زخم دیده را از یاد برد.
آن سالها شاید کودک بودیم، اما هنوز تصویر ورود آزادگان به میهن اسلامی از جلوی چشمانمان عبور نمیکند، لبخند میزنیم و خدا را شکر میکنیم که از آزادگان در برابر دشمن محافظت کرد و آنها را به ما و به خانوادههایشان بازگرداند.
لحظه دیدار پدر تا ابد در خاطرم میماند
سمیه دختر 9 ساله آن سالها اکنون خود مادر است و صاحب فرزند، او هنوز بهدنیا نیامده بود که پدرش اسیر شد، وقتی پدر آزاد شد و به ایران آمد، اولین دیدار آنها شکل گرفت، سمیه اشکهایش را پاک میکند و میگوید: هیچ وقت آن لحظه از یادم نمیرود، حتی حالا که سالها از اولین دیدارمان میگذرد گاهی که به آن فکر میکنم حس همان 9 سالگیام را دارم، وصف کردنی نیست، باید جای ما باشید تا بتوانید درک کنید، احساسی سرشار از خوشحالی، ناباوری، عشق و شکرگذاری از خدای خوبم که پدر من و بسیاری از پدران و پسران ایران را به ما بازگرداند.
خدایا تو را شکر میگویم که در کشوری زندگی میکنم که آنقدر انسانهای بزرگ دارد که هراسی از دشمن به دل راه نمیدهم و با خیالی آسوده در آن قدم برمیدارم، با آرامش برای فرزندم لالایی میخوانم و میگویم: «آسوده بخواب کودک من، مردان سرزمین من بیدارند.»
گزارش از ثریا قنبری
انتهای پیام/