سناریوی سینمای انگلیس برای تطهیر تجزیه طلبان ضد ایرانی+عکس و فیلم
فیلم «شش روز» با همه اتهامات جعلیاش نسبت به جمهوری اسلامی، بشدت سرگردان است نه واقع گرا. به جزئیات تاریخی توجه ندارد و ترکیب زنندهای از حقیقت گریزی به سبک انگلیسیهاست.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، پس از تسخیر لانه جاسوسی در سال 1358، مواجه سیاسی میان ایران و رژیم صدام حسین با تحریک آمریکاییها به صورت صعودی در حال افزایش بود. «صدام حسین» پس از پیروزی انقلاب میدانست شیعیان عراق نسبت به تحولات سیاسی صورت پذیرفته در ایران بسیار حساس هستند و هر لحظه ممکن است، علیه رژیم بعث، دست به اقدامات جدیتری بزنند.
قبل از آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث، با حمایت سازمان سیاسی خلق عرب(جبهه دموکراتیک انقلابی برای آزادی عربستان {خوزستان} )، با فرستادن نیروهای نظامی، سلاح و حمایتهای مالی و تربیت گروههای چریک، منفجر کردن ایستگاههای پلیس، پلها و تاسیسات نفتی، از خودمختاری خوزستان حمایت میکرد.
9 خرداد 1358 درگیری نظامی میان نیروهای سپاه پاسداران با همراهی کماندوهای نیروی دریایی و «کانون فرهنگی – نظامی خرمشهر» به فرماندهی سردار شهید «محمد جهان آرا»، با این گروهک تروریستی بالا گرفت و در اقدامی انقلابی، سازمان خلق عرب برای همیشه منهدم شد. پس از این رویداد 91 نفر از اعضای وابسته سازمان دستگیر شدند.
گروهک تروریستی سازمان یافته «خلق عرب» در پی انتقام بود و انتقامخواهی این گروهک تروریستی مقارن شده بود با روزهایی تیره و تاریک جیمی کارترپس از تسخیر لانه جاسوسی. نمایندگان سازمان جاسوسی سیا با همکاری استخبارات عراق با برخی از اعضای وابسته به این سازمان دیدار و گفتگو میکنند.
طی این دیدار و گفتگو، پیشنهاد تسخیر سفارت ایران در لندنو گروگانگیری حاضران در سفارتخانه به بازماندگان گروهک تروریستی خلق عربپیشنهاد میشود. کمتر از یکسال پس از کودتای خلق عرب، شش نفر از اعضای وابسته به این سازمان تروریستی از طریق بغداد وارد لندن میشوند و در 10 اردیبهشت 1359 (30 آوریل 1980 ) به سفارت جمهوری اسلامی در لندن حمله میکنند. 17 نفر از اعضای سفارت و 8 نفر از مراجعه کنندگان و یک پلیس نگهبان سفارت گروگان گرفته میشوند. گروگانگیری و اشغال سفارت ایران در لندن شش روز به طول میانجامد.
فیلم «شش روز»، به کارگردانی «توآ فراسر»، کارگردان بریتانیایی، با فیلمنامهای از «گلن استندرینگ»، با حضور ستارههایی نظیر، اَبی کورنیش، مارک استرنگ، جیمی بل، روایتی انگلیسی از ماجرای گروگانگیری سفارتخانه ایران در سال 1980 است.
داستان فیلم با ورود مردان مسلح به سفارت جمهوری اسلامی در لندن آغاز میشود. «عون علی محمد» با نام مستعار سلیم، رهبری این گروه را بر عهده دارد. برخی از تروریستها همچون سلیم میتوانند به زبان فارسی صحبت کنند. تروریستها بیست و شش نفر را داخل سفارت گروگان میگیرند. «تِرور لاک» افسر امنیت دیپلماتیک، قبل از تسلط تروریستها، دکمه هشدار بیسیم خود را فشار میدهد و مسئولان امنیتی، متوجه حضور موقعیت اضطراری در سفارت ایران میشوند. آنها به تیم ضد تروریستی SAS اطلاع میدهند که عملیات نجات گروگانها را تمرین کنند و «مکس ورنر» مسئول گفتگو با سلیم، سرکرده آنان میشود.
تروریستها در روز نخست ضرب الاجلی برای ترور گروگانها میدهند و عمده بحثهای شیطنتآمیز فیلم، حول این مسئله است که حکومت جمهوری اسلامی غیر قابل پیشینی است. باید به این نکته توجه کرد که فیلم بیشتر از آنکه به جزئیات بپردازد، مباحث کلی و شیطنت آمیز سیاسی را مطرح میکند. هدف اولیه فیلم نشان دادن قدرت SAS، یگان مرگ جویان محرمانه دولت بریتانیاست. اما در پس این حربه اکشن نمای سینمایی، نمایشی از کدورت چرک سیاسی انگلیسی، نسبت به حکومت انقلابی ایران سرباز میکند.
انقلاب در سال 1357 روی داد و حکومت مستقر با انواع غائلههای گروههای جدایی طلب مواجه است که تنها بخش کوچکی از آن را در فیلم «چ» ابراهیم حاتمیکیا مشاهده کردهایم. کمتر منابع نمایشی به فتنه «خلق عرب» پرداخته و از اقدامات تجزیه طلبانه خلق عرب تنها میتوانیم به سکانسهای نخست فیلم «روز سوم» (محمد حسین لطیفی) اشاره کنیم.
روایت فیلم در شرایطی مطرح میشود که حکومت مستقر پس از انقلاب 1357 بسیار نوپاست و دچار بحرانهای متعدد سیاسی داخلی و خارجی است. اما انگلیسیها به این جزئیات اشاره نمیکنند و در فیلمشان با نمایش تصاویری از صادق قطبزاده روی این موضوع تاکید دارند که حکومت ایران هیچ اهمیتی برای گروگانهایش قائل نیست. عدم توجه حکومت ایران به گروگانهایش بخش کوچکی از این رویداد است.
فیلم «شش روز» با همه اتهامات جعلیاش نسبت به جمهوری اسلامی، بشدت سرگردان است نه واقع گرا. به جزئیات تاریخی توجه ندارد و ترکیب زنندهای از حقیقت گریزی به سبک انگلیسیهاست. این مسئله در جزئیات سینمایی، نمود پر رنگی دارد مثلا انتخاب بازیگری مثل استرنگ در نقش «مکس ورنر» اشتباه سینمایی عجیبی است چون این کاراکتر اصلا شباهتی به مکس ورنر واقعی ندارد.
وقتی به جزئیات تاریخی توجه کنیم، واقعیت گریزی فیلم عیانتر میشود. نخستین وسیلهای که میان ورنر و سلیم مبادله میشود، یک تلفن صحرایی است که در فیلم نحوه رد و بدل شدنش را نمیبینیم. بخشی از اطلاعات شنود شده در داخل سفارت توسط همین تلفن صحرایی بدست آمده و این مسئله با جزئیات در برنامه مستند «ناجیان» شبکه بیبیسی نشان داده شده است، حتی در روز سوم سلیم تقاضای سیگار میکند و مکس ورنر با همان روش قبلی به او سیگار میرساند. در فیلم فقط یک مواجه را میبینیم، آنهم غذارسایی مکس از طریق پنجره مشرف به دروازه پرنسس است.
نکته مهم این است که این جزئیات و لحظات متعدد برخورد «ورنر» با «سلیم» به صورت خلاصه نمایش داده می شود و «مکس ورنر» در فیلم تاثیر آنچنانی روی درام ندارد او گفتگوی بسیار منفعل و بدون تاثیری را با سلیم انجام میدهد درصورتیکه طی این گفتگوها 5 گروگان آزاد میشوند، در صورتیکه فیلم تنها روی گروگان آزاد شده از کارکنان بیبیسی تاکید دارد و این شخصیت کسی جز صدابردار شبکه بیبیسی نیست. فیلم به شکل خاصی روی حماسه گردان تهاجمی نظامی انگلیسی و مظلوم بودن تروریستها انگشت میگذارد و روی دیگر سکه که جمع شدن حامیان انقلاب در لندن، همزمان با این رویداد است را تعمدا نادیده گرفته و به تصویر نمیکشد.فیلم هر دوسوی میدان مناقشه را قهرمان تصویر میکند و ضلع سوم که قطب منفی این روایت محسوب میشود، حاکمیت سیاسی جمهوری اسلامی است. حال در نسبت با این فیلم میتوانیم یک سئوال اساسی مطرح کنیم. اگر بخشی از ارتش جمهوری خواه ایرلند شمالی وارد سفارت انگلستان در کشور سومی شود آیا مقصر حوادث بریتانیای غاصب است؟!
فیلم در نیمه پایانی از فیصل تروریست که «عباس لواسانی» را به شهادت میرساند ضد قهرمانی دوست داشتنی میسازد و با رویکرد بسیار یک طرفانهای اصرار دارد این مسئله را به تماشاگر منتقل کند که شرایط سیاسی اجباری از اعضای وابسته به این گروهک تروریستی، ماشین آدمکشی ساخته است.
در بخشی از فیلم، مکس از طریق تلفن به شهادت عباس لواسانی، دیپلمات انقلاب گروگان گرفته شده پی میبرد و بعد دستور حمله SAS صادر می شود، اما در مستندی که بیبیسی انگلیس در مورد وقایع سفارت ایران ساخت، کاملا مشخص است که پلیس با شنیدن صدای تیر هنوز نمی داند داخل سفارت ایران چه اتفاقی افتاده است حتی سازنده به سادگی از موضوع «فریده مظفریان» میگذرد. خرده روایتی که میتوانست بر هیجان این اثر بیافزاید و کفه ترازوی قضاوت را به نفع کارکنان مظلوم سفارت سنگینتر کند حتی از ترور احمد دادگر و علی صمدزاده هیچ خبری نیست. آنها جنایات این گروهک تروریستی را تعمدا برای تطهیرشان نمایش ندادهاند.
فیلم را انگلیسیها ساختهاند که در تاریخ نگاری استاد تحریف هستند. یکی از نکات قابل توجه فیلم این است که در شرایطی که سازندگان بارها این روایت را به صورت مستند ساختهاند و دستمایه آثار خبری شبکه بیبیسی بوده، رسما کفه ترازو نمایشی را به نفع تروریستها سنگین میکنند.
مظلوم نشان دادن تروریستها در نیمه پایانی فیلم غلظت بیشتری پیدا میکند. مکس دقیقا زمانیکه با سلیم در نیمه پایانی فیلم گفتگو میکند، برای ملاقات با سفرای عرب به توافق میرسد، اما این بخش از فیلم به هیچ عنوان از خواستههای اصلی تروریستها نیست. مهمترین نکتهای که فیلم روی آن تاکید دارد بیانیه مذبوحانه تروریستها برای مظلوم نمایی است.
این بیانیه بیشتر از آنکه جنبه تاریخی داشته باشد، نوعی تطهیر عاطفی گروه جدایی طلب است. بیانیه گروهک تروریستی نیز یک عذرخواهی از مردم انگلستان است بابت فعالیتی که انجام دادهاند. در بیانیه آنها آمده این کار توسط گروهکشان صورت پذیرفته است تا صدای مظلومیتشان به گوش جهانیان برسد. مخاطب خارجی هم تصور میکند که حکومت ایران برای گروگانهایش ارزشی قائل نیست، چون ایران دورانی را پشت سر میگذارد که جاسوسان آمریکایی لانه را هنوز تحویل دولت آمریکا نداده و با تصویر شیطنت آمیزی، ماجرای انقلاب و گروگانگیری در بخش ابتدایی فیلم گنجانده شده است. اگر فیلم واقعیگرا و حقیقت جو بود، خبری بر اساس واقعیت «چهارشنبه کودتا» از جنایات خلق عرب را به تصویر میکشید.
موقعیت دلسوزانه فیلم نسبت به تروریستها را در موقعیتی از فیلم درک میکنیم که در یکی از دیالوگهای پر حرارت سلیم، سرکرده تروریستها، با لحنی پرشور به مکس ورنر میگوید به تو از کشور من چه میدانی آقای مکس؟ مردم من زیر فشار و ظلم ایرانیها هستند! این دلسوزی برای تروریستهای در مدل نمایشیاش تا جایی پیش میرود که مکس در غم از دست دادن سلیم ناراحت، غمگین و مضطرب میشود.
سازنده، شخصیت سلیم را به شکل خاصی احساساتی نشان میدهد، گویی چارهای برایش باقی نمانده و او ناچار به کشتن است. متاسفانه انگلیسیها برشی از تاریخ را انتخاب کردهاند که دولت موقت مستقر بود و سازنندگان از این برهه تاریخی بشدت سوء استفاده میکنند. در شرایطی مخاطب خارجی که فیلم را تماشا میکند نمیدانددر زمان دولت موقت چه اتفاقاتی در ایران افتاده است.
در ادامه گزارش خبری «بیبیسی» و انتشار بیانیه تروریستها، اشک و ناله تجزیهطلبان نشان داده میشود که با صدای گوینده زن بیبیسی بدل به یک مدیحه سرایی تمام و عیار برای تروریستها میشود. مطالبه این گروهک تروریستی آزادی منطقه عربستان(خوزستان) است، منطقه عرب زبانی که توسط فارسها اداره میشود، طوری این اطلاعات در فیلم به مخاطب داده میشود که این خوزستان یک کشور اشغال شده است و مهمترین سئوالی که میتوان مطرح کرد این است که چطور ایرلند شمالی با حقه کثیف بریتانیایی همچنان شمالی و جنوبی است و علی رقم خواست مردمانش هنوز در اشغال انگلیسیهاست!
با دیدن این فیلم این سئوال در ذهن متبدر میشود که برداشت مخاطب خارجی از پرشین چیست؟ مخاطب فرنگی اطلاعاتش را از ایران رسانهها و بستههای نمایشی میگیرد و بسیاری از ساکنان اروپا نمیدانند پرشین (Persian) تشکیل شده از کرد، لر، بلوچ ، آذری،ترکمن و عرب. اینجاست که ضعفهای سینما در عرصه بینالملل نمود پیدا میکند، چون هنوز فیلمی در این قواره نساختهایم که اقوام ایرانی را در فیلم کنار هم ببینیم.
«شش روز» فیلمی انگلیسی است که با کمی ترفند نمایشی از ظالم، مظلوم میسازد، از تروریست ضد قهرمانی میسازد که مخاطب خارجی نسبت به او و رفتارش کاملا سمپات شود. از دل فیلم هم خطابه تروریستها را می شنویم که میگوید شما هرروز دارید برادران ما را میکشید و ایرانیها باید ترور شوند. کاش روزی مسئولان سینمایی کشور از خواب بیدار شوند و متوجه شوند حتی برای آگاهی رسانی داخلی فیلمی را در مورد جنایات خلق عرب قبل از آغاز جنگ تحمیلی، مثل فتنه پاوه نساختهاند.
انتهای پیام/