درسهایی از زندگی سیدالاسرا/ یک لیوان آب خنک؛ بهترین عیدی شهید لشکری در ۱۸ سال اسارت بود+ فیلم
گلستان جعفریان معتقد است شیوه زندگی شهید لشکری درسهای بزرگی برای امروز ما دارد. او در این رابطه میگوید: من از حسین لشکری یاد میگیرم که میشود با ایدئولوژی محکم، اطرافیانمان با دیدگاههای مختلف را هم دوست داشته باشیم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، «روزهای بیآینه» داستان زندگی زنی است که جنگ بر سر آن بهناگاه آوار شد و مانند طوفانی آن را با خود برد. منیژه لشکری در این کتاب هم از دوران کودکیاش سخن گفته و هم از روزهایی که در انتظار همسرش گذشت. داستان زندگی منیژه لشکری هرچند در حوزه خاطرات همسران شهدا میگنجد، اما داستان متفاوتی است. او سالها برای بازگشت شهید حسین لشکری، سیدالاسرا، انتظار کشید؛ بیآنکه خبر موثقی از او داشته باشد.
گلستان جعفریان، نویسنده این کتاب، تلاش دارد تا بیش از هر چیز به مهمترین دغدغه راوی در این کتاب بپردازد؛ زنانگی از دست رفتهاش. «روزهای بیآینه» کتابی است خوشخوان از سرگذشت یکی از همسران شهدا. نویسنده در این کتاب با شخصیتپردازی قوی، توصیف، بیان جزئیات و نقب زدن به درون شخصیت راوی، روایتی جدید ارائه میدهد. بهگفته خودش، «روزهای بیآینه» باب جدیدی در ادبیات دفاع مقدس است. هرچند این کتاب، کتاب خاطرات منیژه لشکری است، اما همزمان شخصیت دیگری نیز مخاطب را به خود جذب میکند: حسین لشکری.
این اثر در ماههای اخیر با استقبال خوبی از سوی مخاطبان همراه شده است. لشکری میگوید، خاطرات این کتاب برای بسیاری از مخاطبان جوان قابل درک نیست. بخش نخست این گفتوگو چندی پیش منتشر شد. لشکری در بخش دوم گفتوگو به مشکلاتی که در دوران اسارت شهید لشکری با آن مواجه شده بود، پرداخت و جعفریان نیز در این بخش، بر ضرورت پرداختن به بعد اجتماعی جنگ تحمیلی در خاطرات اشاره کرد. مشروح این گفتوگو به این قرار است:
*تسنیم: نگاه و نوشتار زنانه باب جدیدی در حوزه ادبیات دفاع مقدس ایجاد کرد؛ پرداختن به جزئیات، توصیف، شخصیتپردازی و کاربرد عناصری که تاکنون به عنوان عناصر داستانی مطرح بوده در خاطرات، با حفظ حریم خاطرات از ورود تخیل به آن، سبب شد تا رویکرد و نگاهی جدید وارد ادبیات دفاع مقدس شود، نگاهی که پیش از این دیده نمیشد. این کار با کتاب «دا» آغاز شد و تا امروز هم در کارهای دیگر کم و بیش ادامه دارد. کتاب «روزهای بیآینه» نیز با توجه به اینکه راوی و نویسنده آن زن هستند، از این ویژگی برخوردار است.
جعفریان: بله، همینطور است. شخصیت دا در کتابی با همین نام، مادر خانواده است که رنج میکشد. او هیچگاه مقاومت زهرا حسینی را ندارد و از دست دادن همسر و فرزندانش برایش رنجآور است. به نظرم باید این وجه از زنان و لطافت آنها در جنگ نیز باید در کتابهای دفاع مقدس دیده شود. ما همواره درباره زنانی حرف زدهایم که انتخابگرند، اما با «دا» میبینیم که این زن چقدر شکننده است و در سوگ زندگی از دست رفتهاش نشسته است. در کنار او فرزندانش مقاومت میکنند و ساختار ذهنیشان شکل گرفته است، اما این مادر نمیتواند این حجم از درد و رنج را در خود هضم کند. من فکر میکنم که جنس دردهای دا نیز از جنس دردهای خانم لشکری است. ما به این بخش از زندگی زنان در جنگ نگاه نکردیم، در حالی که اینها زنانی هستند که صبوری کردند و شاید بیشتر از سایر خانمها رنج کشیدند.
کسی که با یک عقبه ایدئولوژیک وارد میدان جنگ شده، تحمل سختیها برایش آسانتر است، چون خودش این راه را انتخاب کرده است؛ به همین دلیل است وقتی از مهدی طحانیان میپرسیم که آیا فکر نمیکنی که حضور در جنگ و بعد از آن اسارت، برایت ضرر و زیان بوده است؟ میگوید نه، من تجارت پرسود داشتم. چون میدانسته که از آن سالها چگونه استفاده کند. او این راه را انتخاب کرده است. حسین لشکری در صفحه آخر کتاب در جواب همسرش که میگوید کاش در یک کشور توسعهیافته اسیر میشدی تا حداقل از نظر پزشکی به تو میرسیدند، میگوید نه، تو نمیدانی من برای این چیزها اسارت را تحمل نکردهام. اینها آدمهایی بودند که سهم معنوی خود را از جنگ گرفتهاند، به همین دلیل شکننده نیستند. حسین لشکری به همسرش میگوید که الان که برگشتم میبینم که این 18 سال من نبودم که اسیر بودم، این همسرم بوده که با کوچکترین ناملایمات و سختیها به هم میریزد. برای منیژه لشکری در عین آزادی تحمل این سالها، با سختی بیشتری همراه بود تا حسین لشکری که در سلول زندگی میکرد. این نوع نگاهها خوب است که باز شود، زیرا جنس رنجهای جنگ را برای مردم ما ملموستر میکند.
*تسنیم: ما تاکنون به ابعاد نظامی جنگ و بعد خشن آن بیشتر توجه کردهایم. عمده خاطراتی که در حوزه ادبیات دفاع مقدس و ادبیات پایداری منتشر شدهاند، به این وجه بیشتر پرداختهاند. اما در سالهای اخیر پرداختن به بعد اجتماعی بیشتر از دیگر دیدگاهها مورد توجه قرار گرفته است که البته این مورد، بیشتر در خاطرات زنان دیده میشود. شما حتی در کتابی مانند «همه سیزده سالگیام» هم به این بعد توجه میکنید. یعنی حتی در کتابی که راجع به فردی است که در جنگ حضور دارد و در اسارت است، سعی میکنید که به تاثیر جنگ بر آدمها بپردازید تا حضور او به عنوان رزمنده در عملیاتهای مختلف. چرا در کارهایتان به این سمت حرکت میکنید؟
جعفریان: این به دغدغه محقق بازمیگردد. من با خط مقدم هیچ میانه خوبی ندارم و اصلاً نمیخواهم بدانم که در خط مقدم چه اتفاقی افتاده است. فصل نخست «همه سیزده سالگیام» بسیار تکاندهنده است، چون راوی دارد از میدان جنگ رد میشود، جنازههایی که ریخته، سرهایی که جدا شده، بدنهایی را که در گوشه گوشه خط مقدم افتادهاند، میبیند. من فقط در همین حد به این بخش از خاطرات میپردازم که یک پسر 13 ساله چطور این صحنهها را میبیند و چرا نمیترسد و برنمیگردد. دیگر کاری ندارم که در والفجر مقدماتی چه اتفاقی رخ داد و جاده خرمشهر به ماهشهر چگونه آزاد شد. حتی اگر راوی هم بخواهد به این موضوعات بپردازد، به آن توجه نمیکنم. به من میگویند که چرا 80 ساعت مصاحبه کردهای اما کتاب در 400 صفحه منتشر شده است؟ اینها تصاویری است که راوی من آنها را دیده و باید بازگو کند، اما آنچه که من از راوی میخواهم، در این موضوع خلاصه نمیشود.
جعفریان: میانه خوبی با خط مقدم ندارم
کتابهای تاریخی زیادی داریم که از زبان فرماندهان به حوادث تاریخی جنگ میپردازد، من احتیاجی به نگاه یک 13 ساله به این موضوعات ندارم. من باید به تجربیات این 13 ساله و آنچه که او دیده است، نقب بزنم. من 15 سال است که در حوزه ادبیات بازداشتگاهی کار میکنم. میخواهم ببینم که آدمها در شرایط بحرانی و سخت چگونه انتخاب میکنند و چطور با خودشان کنار میآیند. چطور با این همه سختی میگویند که ما از این روزها خیلی چیزها یاد گرفتیم؟ این نگاه برایم اهمیت دارد. وقتی ادبیات دفاع مقدس به این موضوعات میپردازد، کاربردی میشود و برای زندگی امروز هم به کار میآید. جنس رنج ممکن است تغییر کرده باشد، اما در جامعه مدرن و دارای امنیت هم ما با معضلات مختلف دست و پنجه نرم میکنیم. این آثار میتواند برای امروز هم خوراک خوبی باشد، اگر با این نگاه به جنگ بپردازیم. من با طبیعیات راوی خیلی کار دارم؛ منظور از طبیعیات ترس، اضطراب، نگاه به آینده و ... است. یعنی اینکه یک اسیر چگونه یاد میگیرد که گذشتهاش را فراموش کند. این فراموشی چقدر زمان میبرد؟ یک ماه، دوماه، دوسال... . یکی از خلبانان میگفت که در زمان اسارتش اولین کاری که کرد، پاره کردن عکس مادر و همسرش بود. این خیلی سنگین و سخت است، اما خیلی خوب است. تنها راه برای بریده شدن از تعلقات برای کسی که نمیداند چه زمانی آزاد میشود، همین است. اینها موضوعاتی است که ما امروز باید یاد بگیریم. این ادبیات میتواند جوان ما را سرسخت و مقاوم کند. از این جهت من ترجیح میدهم که خط مقدم را نبینم و جنس آن را نیز نمیشناسم.
*تسنیم: خانم لشکری، شما در بخشی از صحبتتان به بیمهریهایی که نسبت به شما بوده، اشاره کردید. اگر امکان دارد بیشتر راجع به آن توضیح دهید. شما چه انتظاری داشتید که برآورده نشده است؟
لشکری: مسئولان نمیتوانستند برای همسرم کاری کنند، خبری از او نداشتند و برای آزادی او هم کاری از دستشان برنمیآمد، اما من که با فرزندم در همین کشور بودیم و زندگی میکردیم. می توانستند به زندگی ما برسند و ما را حمایت و مشکلاتم را هموار کنند، اما دریغ کردند.
*تسنیم: شاید وقتی از مشکلات سخن میگویید، اکثراً مشکلات مالی را در نظر بگیرند. در حالی که فکر میکنم اینطور نبوده است.
اتفاقاً مسائل مالی بخش اعظم این مشکلات بود. حقوق و مزایای ما همانی بود که همیشه بود، مبلغ اضافهتری به ما تعلق نمیگرفت. اگر روزگار به یک مرد سخت بگیرد و نتواند از طریق یک کار، هزینههای زندگیاش را تأمین کند، میتواند با داشتن شغل دوم این نیازها را برطرف کند، اما من یک زن هستم، من چگونه میتوانستم مخارج زندگیام را تأمین کنم؟ دولت میتوانست این خلأ را برای من پر کند. سال 59- 60 یک خانه تعاونی به من دادند. من مجبور شدم ماشین و وسایل زندگیام را بفروشم تا بتوانم در موعد تعیین شده پول خانه را تأمین کنم، در غیر این صورت خانه را از من میگرفتند. این در حالی بود که همسر من برای همین کشور و مردمش رفت. دلم میخواهد این را بنویسید که شهید لشکری کاری کرد که هیچ شهیدی در جنگ نکرد.
گاه میگویند که شما از شهدای شاخص هستید و حتماً مزایای خاصی دارید. هرکس این حرف را بزند، مدیون ماست. فرزندم برای تحصیل از زمانی که به مدرسه رفت تا زمانی که پدرش بازگردد، قرانی از بنیاد شهید نگرفت. اگر بنیاد شهید با تمام پروندههایش بیاید و ثابت کند، مدیون شهیدم هستم اگر دروغ گفته باشم. مردم ما فقط میگویند سهمیه، کاش این سهمیه را نداشتم اما همسرم را کنارم داشتم. من با این سهمیه میخواهم چه کنم؟ در مقابل این سهمیه من چه چیز را از دست دادم؟ زندگیام، همسرم و خانوادهام را از دست دادم. وقتی شهید لشکری به کشور بازگشت، یک مرد خسته و بیمار بود و فقط میخواست یک مونس برای من باشد. در مقابل این همه سختی هیچ چیز ویژهای دریافت نکردیم، تنها سهمیهای که استفاده کردیم یک سهمیه دانشگاه بود، البته فرزند من پسر درسخوانی بود و تیزهوشان تحصیل کرد و در نهایت هم دانشگاه تهران قبول شد. نه حقوق نجومی دارم، نه ویلا در لواسان و شمال. مردم فکر میکنند که به ما خیلی میرسند، اما از این خبرها نیست.
*تسنیم: وقتی خاطرات «روزهای بیآینه» میخوانیم، میتوانیم زندگی شما را به چند بخش تقسیم کنیم. یک بخش، مربوط به زمانی است که شهید لشکری اسیر میشوند و شما از ایشان اطلاعی ندارید. یک بخش هم به دورهای است که ایشان به کشور برمیگردند. حسین لشکری که پس از 18 سال به کشور بازگشت، چه تفاوتهایی در نظر شما داشت؟
لشکری: وقتی همسرم برگشت، هیچ آشنایی با او نداشتم. من با مرد جدیدی روبرو شدم. ما هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم و من هیچ چیزی از درون او نمیشناختم. در یکی دو ماه اول وقتی با هم صحبت میکردیم، او لهجه عربی داشت. همه چیز برای آقای لشکری سوال بود. او در تمام مدت اسارتش از همه چیز بیخبر بود. شهید لشکری زندگی عادی در دوران اسارت نداشت، روزنامهها و رادیوها عراقی بود. گاه هم که خبری از ایران میشنید، خبرهای جنگ بود نه خبرهایی که به او بگوید جامعه چقدر تغییر کرده است. خانهها تغییر کرده است، ماشینها عوض شدهاند، خیابانها چه شکلی شدهاند، مردم تغییر کردهاند ...؛ او از هیچ یک از اینها خبری نداشت. او اخبار یک زندگی طبیعی را نمیشنید. خاطرم هست در سال 75 نامهای به همراه عکسی به مناسبت شب یلدا برای آقای لشکری فرستادم که در آن عکس چند کیوی روی میوهها بود. آن موقع تازه در ایران کیوی آمده بود. ایشان در جواب نامه گفته بود که شما روی میوهها سیبزمینی گذاشتهاید؟! او از سادهترین موضوعات هم اطلاعی نداشت. شهید لشکری را 18 سال در یک حصار بستهای نگاه داشته بودند، بعد از اینکه آزاد شد، به همین دلیل وقتی آزاد شد، خیلی چیزها را نمیدانست. سبک زندگی او تغییر کرده بود. به عنوان نمونه، پوستهای خیار را نمیگذاشت دور بریزیم، میگفت که من استفاده میکنم. پولها را حسین نمیشناخت. من برای شهید توضیح میدادم که این 20 تومانی است، این 100 تومانی است... . مدتها کارمان این بود که من این چیزها را برایش توضیح دهم.
بخشی از سختیهای پس از بازگشت شهید، به رابطه او با پسرم بازمیگشت. این دو روزهای اول با هم حرفی نداشتند و فقط همدیگر را نگاه میکردند. دوباره من سنگ زیرین آسیاب بودم. دوباره خدا برای من اینطور نوشته بود. ارتباط میان این دو خیلی سخت بود. به عنوان پدر و پسر همیشه به هم احترام میگذاشتند، اما تا لحظه آخر نتوانستند رابطه پدر و پسری داشته باشند.
*تسنیم: اگر برگردید باز هم همین راه را انتخاب میکنید؟
لشکری: دیگر نه، اصلاً. چشیدم و دیدم که چقدر سخت است. من باز شهید لشکری را برای زندگی انتخاب میکنم، چون هیچ مردی به زلالی او ندیدهام، اما سعی میکنم که مسیر زندگیام را تغییر دهم و مانع رفتن او به جنگ در آن تاریخ شوم.
*تسنیم: خانم جعفریان، در پایان کتاب شهید لشکری به همسرش میگوید که من از دوران اسارت استفاده کردم که خودم را بسازم. خانم لشکری به تفاوتهای ظاهری اشاره کردند. شما معمولاً به شخصیت کاراکترهای کتابهایتان خیلی توجه میکنید و سعی میکنید که به درون آنها راه یابید و آنها را بشناسید. شما چه تفاوتی در شخصیت شهید لشکری در پیش و پس از اسارت دیدید؟
جعفریان: همانطور که قبلاً هم اشاره کردید، «روزهای بیآینه» دو شخصیت اصلی دارد، یکی حسین لشکری است که این راه را انتخاب کرده است و دیگری منیژه لشکری است که جنگ به ناگاه زندگی او را مانند یک طوفان با خود برده است. و البته علی لشکری که خیلی ساکت است و در این کتاب حضور دارد. خانم لشکری در پاسخ به این پرسش که اگر به عقب بازگردی همین راه را انتخاب میکنی یا خیر، صادقانه جواب منفی داد. اما مطمئنم که اگر حسین لشکری بود و این سوال از او پرسیده میشد، قاطعانه پاسخ مثبت میداد. این را در کتابش هم گفته است. این تفاوت دو دیدگاه است. هر دو قابل احترام است. من به عنوان یک محقق باید یاد داشته باشم که جنس اصلی این زندگی را بشناسم. یکی از موضوعاتی که برای من عجیب است و این زندگی را با همه تفاوتها سرپا نگاه میدارد، کنار هم قرار گرفتن این دو دیدگاه متفاوت در کنار هم است.
درسهایی از زندگی سیدالاسرا
این دو شخصیت دو دیدگاه متفاوت نسبت به زندگی دارند، خانم لشکری دوست دارد که یک ویترین لیوان در آشپزخانهاش داشته باشد، اما حسین لشکری معتقد است که با یک لیوان میتوان تمام عمر زندگی کرد و تفاوتهای دیگری که در کتاب هم به آن اشاره شده است. جالب اینجاست که این زن و مرد بعد از 18 سال، باز هم عاشق هم میشوند. خانم لشکری میگوید که هیچ مردی شبیه حسین نیست، او مانند یک آب شفاف و زلال بود. این به ما یاد میدهد که علیرغم داشتن دو دیدگاه مقابل هم، این دو همدیگر را میپذیرند و در کنار هم زندگی میکنند. به هم عشق بورزند. حتی تصمیم به بچهدار شدن میگیرند. این یعنی نهایت عشق. جوانهای ما جرأت این کار را ندارند. وجود این دیدگاه که در عین تفاوتها همدیگر را میپذیرند، زندگی آنها را برایم عجیب و زیبا میکند. حسین لشکری پیش از جنگ همانند منیژه لشکری میاندیشد. دوست دارد همسرش متنوع خرید کند، اما شرایط اسارت لشکری برای او تغییر دیدگاه ایجاد میکند؛ تغییری که به پوست خیار هم به عنوان یک عامل برای زنده ماندن نگاه میکند.
یک لیوان آب خنک؛ بهترین عیدی شهید لشکری در 18 سال اسارت
لشکری: پوست خیار برای کسی که یک سال از سلول در نمیآورند که نور آفتاب را ببیند، معجزه و مایه حیات است. خاطرم هست که شهید لشکری تا مدتها برای آب خنک ولعی عجیب داشت. در نوروز یکی از سالهایی که شهید لشکری در اسارت بودند، سرباز عراقی یک لیوان آب خنک به ایشان به عنوان عیدی میدهد، حسین تا سالها میگفت که آن یک لیوان آب خنک، بهترین عیدی او بود.
جعفریان: انعطاف حسین لشکری نسبت به دیدگاهها و سبکهای متفاوت زندگی برای من خیلی جالب بود. ما همیشه فکر میکنیم که مذهبی بودن برای ما تنیده شده با دگم بودن. او حافظ قرآن بود و کاملاً ایدئولوگ است، اما من از حسین لشکری یاد میگیرم که میشود با ایدئولوژی محکم، اطرافیانمان با دیدگاههای مختلف را هم دوست داشته باشیم. او سالها در تنهایی و عزلت بوده و شاید نتوان از او همچین انعطافی را انتظار داشت، اما او این انعطاف را دارد. این شیوه و رویه برای زندگی امروز ما خیلی نیاز است. گاه فکر میکنیم که ما حتماً باید دین را در چهارچوب خاص و دیکته شده به جوانان منتقل کنیم، اما شهید لشکری اینطور رفتار نمیکند و این برای همه ما آموزنده است.
*تسنیم: شما سوژهها را انتخاب میکنید، یا سوژهها به سراغ شما میآیند؟
جعفریان: گاه احساس میکنم که امکان دارد دچار تکرار شوم و بهتر است به مجموعه داستانهایم بپردازم. درست در همان زمانی که این تصمیم را میگیرم، یک سوژه جدید مطرح میشود. بعد از کتاب «روزهای بیآینه» نیز تصمیم گرفتم که این آخرین کتابم در این حوزه باشد، اما به صورت اتفاقی زندگی جانباز صفایی برایم مطرح شد. ایشان از جانبازان قطع نخاع از گردن هستند که پرداختن به زندگی ایشان هم میتواند جالب باشد. در این زمان با خودم میگویم که وقتی این افراد هنوز هستند، من راجع به کدام دغدغهام بنویسم؟