حق ورود زنان به ورزشگاه یا نگاه جنسیتی به آنها؟!
وقتی گفته میشود فرضیه نزدیک به واقعیت یعنی اینکه هر کس بتواند آن را با شواهد پیرامونی خود در رابطه بگذارد و اگر به این پاسخ موقتی رسید آن فرضیه موقتا برای بررسی تجربی بیشتر تایید میشود.
به گزارش خبرگزاری تسنیم دکتر اکبر محمدیخانی، جامعهشناس درباره حضور بانوان در ورزشگاهها یادداشتی را در اختیار این خبرگزاری قرار داده که عیناً در زیر میخوانید.
گروهی از مسئولین یک کشور در حال توسعه (شما بخوانید جهان سومی) برای اینکه روستای مجاور یک پروژه توسعه ای هم، مزه توسعه را بچشند تصمیم گرفتند در ورودی روستا یک پل چوبی بسازند تا به هنگام سیلاب، مردم بتوانند از آنجا عبور کنند. اعتبار لازم تخصیص داده شد، مهندسان و معماران دست به کار شدند و پل تمام چوب و شکیلی ساخته شد. قرار بر این شد فردا روزی، مقام مسئولی، برای افتتاح به اتفاق هیات همراه، پل را افتتاح کنند. روز موعود که هیات همراه و آن مقام مسئول برای افتتاح آمدند همه چیز بود غیر از پل. پرس و جوها به اینجا ختم شد که شب گذشته هوا سرد بوده و مردم روستا پل را تخریب کردند و چوب های آن را در خانه ها سوزاندند تا از سرما در امان بمانند و این یعنی نیاز مردم چیزی بود اما مسئولین تصور می کردند نیاز آنها پل ورودی روستاست و با ساخت آن، رضایت مندی مردم از مسئولان بهبود پیدا می کند و این رضایت مندی تبدیل به سرمایه اجتماعی آنها در اعتماد و مشارکت روستاییان در دیگر پروژه های توسعه ای می شود.
در ادبیات نظری توسعه این حکایت تبدیل به مثال و زبانزد شده است و وقتی می خواهند بین نیازهای واقعی و نیازهای ابراز شده تفاوت قائل شوند از آن استفاده می کنند. نیاز ابراز شده نیازی است که پرسش شونده آن را به عنوان نیاز خود ابراز می کند و نیاز واقعی نیازی است که در صورت برآورده شدن نیازهای دیگر و حتی همان نیاز ابراز شده آن هم برآورده خواهد شد.
حکایت این روزهای ورزش ما نیز چنین است. گاه موجی از اظهار نظرها بر ورود زنان به ورزشگاه متمرکز می شود و در برخی مواقع نیز ارتفاع این موج چنان می شود که گویی سونامی اتفاق افتاده است و ورود زنان به ورزشگاه نه برای اجرا و شرکت در فعالیت های ورزشی و بهبود سرانه تحرک و تندرستی زنان این مرز و بوم به عنوان مادران نسل فردا، بلکه صرفا برای تماشای مسابقات ورزشی و آن هم نه همه مسابقات ورزشی بلکه مسابقات ورزشی که دارای پوشش رسانه ای است در قالب «حق ملی زنان» و نه «خواست گروهی از زنان» طرح می شود. مثلا از موج آفرینان چند روز اخیر به دو مورد بسنده می کنم که سلبریتی هایی مانند علی کریمی گفته است: ای کاش شرایط با کمک دکتر روحانی (رئیس جمهور) و مسئولان فدراسیون فوتبال برای ورود بانوان به ورزشگاه ها نیز فراهم شود یا مسعود شجاعی سرگروه فعلی تیم ملی فوتبال ایران هم در اظهار نظری مشابه از روحانی(رئیس جمهور) می خواهد که شرایط ورود زنان به ورزشگاهها را فراهم کند. به عقیده او اگر این اتفاق بیفتد، باید ورزشگاه 200 هزار نفری ساخت.
سوالی که ممکن است با خواندن این خبرها به ذهن متبادر شود این است که در حال حاضر واقعا نیاز اصلی و استراتژیک زنان ایران گرفتن «حق ورود» به ورزشگاه هاست؟ اگر چنین است این حق دقیقا برای کدام دسته از زنان است؟ همه زنان ایران؟ آیا زنان برومند مثلا کهکیلویه و بویراحمدی؟ برای شیرزنان سراب، بویین زهرا، بیرجند، ارداق، بوکان، شال، مراغه، ملایر، زابل، تربیت حیدریه و ایذه و... ورود به ورزشگاه به عنوان مطالبه قشری از زنان ایرانی قابل طرح است؟ و اگر چنین است باید به این پرسش هم پاسخ داده شود مطالبه و خواست کدام زنان؟ زنان دارای پایگاه طبقه متوسط اجتماعی؟ زنان شاغل؟ زنان شهری؟ زنان شهرهای بزرگ؟ ...
طبق یک فرضیه در تحقیقات اجتماعی حق ورود به ورزشگاه ها مطالبه بخشی از زنان ایرانی است که تحصیلکرده، شاغل، شهری و دارای پایگاه طبقه متوسط اجتماعی هستند. بنابراین آنطور که گفته می شود این موضوع، مسئله نیمی از جمعیت ایران –حدود 39.5میلیون نفر طبق سرشماری 1395- که زنان باشند به نظر نمی رسد ضمن اینکه با وارد کردن هر کدام از این شاخص ها این دربرگیری کمتر و کمتر می شود. مثلا وقتی ملاک زنان شاغل باشند آنگاه بر اساس آخرین سرشماری قابل استناد یعنی سرشماری 1390، می بینیم که 18میلیون و 844 هزار و 862 نفر از زنان ایرانی خانه دار هستند و این خود یعنی آن جمعیت 39 میلیونی، به 20میلیون نفر کاهش پیدا می کند. یا وقتی طبق سرشماری سال1390 ما 22 میلیون خانوار داریم که 18.5ملیلون نفر از این جمعیت خانه دار هستند و 3.5میلیون نفر باقی مانده نیز با احتساب پایگاه اجتماعی، شاغل بودن و تحصیلات و برخی متغیرهای دیگر شاید به کمتر از 500هزار نفر برسد که علاقمند حضور در ورزشگاه ها هستند.
وقتی گفته می شود فرضیه نزدیک به واقعیت یعنی اینکه هر کس بتواند آن را با شواهد پیرامونی خود در رابطه بگذارد و اگر به این پاسخ موقتی رسید آن فرضیه موقتا برای بررسی تجربی بیشتر تایید می شود مثلا درباره این موضوع اگر میکروفن به دست در خیابان های شهر و روستا بدنبال ضبط درخواست های زنان ایران باشیم تصور می کنید چند درصد از آنها حق ورود به ورزشگاه را به عنوان خواسته خود طرح می کنند و چند درصد آنها از این حق به عنوان خواسته اصلی و اولویت دارشان یاد می کنند؟ واقعیت این است که نیازهای واقعی زنان ایران امور دیگریست: زنان در دنیا و نه فقط در ایران، 50درصد جامعه را تشکیل می دهند و در حالی که حدود 65درصد کار دنیا را انجام می دهند لکن فقط 10 درصد دستمزد دنیا را دریافت می کنند و فقط از یک صدم مالکیت ها را از آن خود کرده اند. امنیت، اشتغال، ازدواج، تداوم تلاش ها و برنامه ریزی ها برای ارتقای شخصیت فردی و جایگاه اجتماعی زنان و... نیازهای واقعی تری نسبت به نیازهای ابراز شده ورود به ورزشگاه ها به شمار می آیند.
از طرف دیگر اصلا آیا می توان گفت «حق ورود» به ورزشگاه برای تماشای مسابقات، مسئله اجتماعی زنان ایران است؟ جامعه شناسان مسئله اجتماعی را وضعیت اظهار شده ای می دانند که با ارزش های شمار مهمی از مردم مغایرت دارد و معتقدند باید برای تغییر آن وضعیت اقدام کرد. وضعیت اظهار شده وضعیتی است که گفته می شود وجود دارد. مردم در مورد آن صحبت می کنند و ممکن است در رادیو، تلویزیون و مطبوعات هم پوشش خبری داشته باشند اما لازم نیست این ادعا واقعا درست باشد. در ضمن هر موضوعی از جمله همین موضوع برای اینکه مسئله اجتماعی شناخته شود باید مردم در چارچوب نظام ارزشی مورد قبولشان آن وضعیت را در مغایرت با ارزش هایشان ارزیابی کنند و مهم ترین بخش این تعریف از مسئله اجتماعی بر می گردد به شمار مهمی از مردم. شمار «مهم» چند نفر است؟ این پرسش پاسخ روشنی ندارد و البته برخی افراد «مهم» تر از دیگران اند . برای مثال رئیس جمهور در تعیین اینکه یک وضعیت خاص مسئله اجتماعی است یا نه از یک شهروند معمولی قدرتمندتر است به همین ترتیب مسن ترها در تعریف مسائل اجتماعی از خردسالان و اعضای طبقه متوسط از اعضای طبقه پایین «مهم» ترند. با این تعریف، موضوع حق ورود زنان به ورزشگاه ها قابل تامل تر به نظر می رسد که واقعا یک مسئله اجتماعی زنان ایران است یا یک مسئله گروهی و قشری از زنان ایران؟
وجه دوم ورود زنان به ورزشگاه ها استدلال هایی است که مدافعان و طراحان آن ابراز می کنند و در عمده آنها بین ورود زنان به ورزشگاه و خروج خشونت از ورزشگاه رابطه مستقیم برقرار شده است! طراحان حق ورود به ورزشگاه زنان استدلال می کنند که با حضور خانواده ها در ورزشگاه ها، خشونت ، پرخاش کلامی و... کاهش پیدا می کند. نگاه اینچنینی به موضوع یعنی نگاه جنسیتی و نوعی استفاده ابزاری از زنان است که به نظر نمی رسد زنان مخصوصا ایرانی اجازه بدهند حق ورود به ورزشگاه آنها، وسیله ای برای استفاده ابزاری از آنها باشد در حالیکه آنها خواهان این موضوع هستند که در نگاه به آنها، نگاه جنسیتی و ابزاری جایگزین نگاه انسانی نشود. صرف نظر از آسیب های این کاهش گرایی-تقلیل حق ورود به ورزشگاه به وسیله ای برای کاهش خشونت مردانه در ورزشگاه - اگر حضور زنان در مجامع عمومی باعث کاهش خشونت است مگر در خیابان های شهر و روستا و به ویژه شهرها زنان حضور ندارند پس علت این همه خشونت و پرخاش های خیابانی چیست؟ بر اساس آمارهای پزشکی قانونی کشور روزانه هزار و 600 پرونده نزاع منجر به جرح در این سازمان تشکیل میشود و این یعنی هر ساعت حدود 66 نفر با هم درگیر میشوند. اگر حضور زنان متغیر مهمی در کاهش خشونت است قاعدتا باید این آمار وجود نداشت به ویژه که عمده این نزاع ها در خیابان های شهری و به ویژه شهر تهران رخ می دهد که نسبت حضور زنان در این مکان ها در مقایسه با مثلا فضاهای روستایی بیشتر است لکن نزاع و درگیری و پرخاش کلامی و فیزیکی هم به مراتب بیشتر است.
پژوهشگرانی هستند که اعتقاد دارند ورزش در اشکال مختلف بازتابی از جامعه در کلیت خویش است و به عبارت دیگر جامعه ورزش خود ماکتی کوچک از جامعه بزرگتر است و هر خاصیت و ویژگی که در جزء باشد در کل نیز به عنوان ترکیب شده اجزاء وجود دارد بدین اعتبار در جامعه ای که فرهنگ پرخاشگری امری رایج باشد زمینه های آن را در بسیاری از پدیده های اجتماعی و از جمله ورزش آشکار می توان مشاهده کرد و این به حضور داشتن یا نداشتن زنان در ورزشگاه ها مربوط نمی شود.
به نظر می رسد در طرح علت و معلولی بین خشونت در ورزشگاه ها حضور زنان در ورزشگاه ها دچار افراط شده ایم. یعنی بروز خشونت در ورزشگاه، معلول حضور نداشتن بانوان در ورزشگاه است که اینک می خواهیم با تسهیل حضور زنان در ورزشگاه این معضل و مسئله اجتماعی را حل کنیم!؟ غافل از اینکه اولا مسائل اجتماعی بصورت لایه ای تو در تو و در هم تنیده اند و دوم اینکه هر معلولی، زاییده تنها یک علت نیست بنابراین درمان و حل آن نیز وابسته به یک علت یا متغیر نخواهد بود. اگر مسئله ما خشونت در ورزشگاه ها و لزوم کاهش نرخ آن است یعنی می خواهیم این کار را با ورود زنان به ورزشگاه ها کاهش دهیم راه را اشتباه رفته ایم. برای رفع خشونت در جامعه باید مهندسی معکوس را در نظر گرفت و همانطور که در ایجاد خشونت عوامل فردی و عوامل اجتماعی نقش دارند، در خصوص راهکارها نیز باید به این مسئله توجه کرد.
در سطح فردی، بایدهای متناسب با این سطح را باید جست مانند این که خانوادهها نحوه مواجهه با ناکامی را بیاموزند و بیاموزانند، چرا که متاسفانه برخی از خانوادهها به نقش کلیدی خانواده توجه نمیکنند و فکر میکنند تمام مسئولیت متوجه دیگران است و تنها مسئولیت خود را زایش و تولید مثل میدانند اما این تفکر، تفکر اشتباهی است.ضمن اینکه یک باور غلط هم وجود دارد که برخی خانوادهها فکر میکنند با آموزش پرخاشگری یا شیوه آموزش استبدادی میتوانند فرزندان خود را از خطر و بلایا حفظ کنند، در حالی که این نیز اشتباه است گرچه متاسفانه در خانوادهها اتفاق میافتد. بنابراین آموزش مهارتهای درست در خانوادهها به عنوان هسته مرکزی جامعه یک ضرورت است و راهکار آموزش هم، شیوههای درست آموخته به فرزندان است تا خشونت در جامعه کاهش یابد و به تبع آن محیط ورزشگاه ها و اماکن ورزشی هم پالایش شود و این موضوع شدنی است با یا بی حضور زنان!
انتهای پیام/