نگاهی به مسلمان‌کشی در میانمار؛ «حقوقِ بشر» علیه بشر

رسالت امروز ما از یک سو، نقد بی‌قید وشرطِ هر شکلی از سرکوبِ هویتگرایانه و رسواسازیِ ژست‌های انسان‌دوستانه و اشک تمساح های مسئو‌لیت‌گریزانۀ متولیان و نهادهای بین‌المللی، و از سوی دیگر، دفاع از حقِ بشر در برابر «حقوق بشر» است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، این روزها جنایتی بشری در غرب آسیا رخ داده و گویی بر آن پایانی متصور نیستیم. اقلیتی مذهبی، بدون داشتن تصویری رسانه‌ای، در سایه سکوت جامعه بین‌المللی سال‌ها می‌سوزد و اکنون آتش این سوختن از آن سایه بی‌نور نمایان شده است. در چنین وضعیتی چهره‌ها و شخصیت‌های مختلف به نسل‌کشی دهشتناک میانمار واکنش نشان داده‌اند. از مردمان عادی که شاید چندان شناختی از جامعه برمه سابق ندارند و برای نخستین بار نام این کشور به گوششان رسیده باشد تا اندیشمندان و فاضلان که در طول این سال‌ها، اخبار دیار سرهنگ‌ها را دنبال کرده‌اند.

آنچه مهم است نگاه انسانی عموم مردمی است که خود را هم‌نوع قربانیان این فاجعه بشری می‌پندارند.اردبیلی، پژوهشگر، نویسنده و مترجم حوزه فلسفه به همراه احمدرضا آزمون از نویسندگان حوزه فلسفه، نوشتاری در تحلیلی - فلسفی درباره نسل‌کشی مسلمانان میانمار به رشته تحریر درآورده که به نظر می‌توان با بازنشر آن گامی در تنویر اذهان عمومی برداشت. آنچه در ادامه می‌خوانید متن کامل مقاله این دو نویسنده است.

***

محمدمهدی اردبیلی و احمدرضا آزمون

رویدادهای اخیر میانمار، و سرکوب وحشیانۀ سیستماتیکِ اقلیت مسلمانِ روهینجا توسط ارتش و نیروهای نظامیِ رسمی، بازنمایی‌کنندۀ حقیقت تلخی است که تاکنون تلاش می‌شد در پس رنگ‌ها و طعم‌دهنده‌های مختلفِ رسانه‌ای شیرین و جذاب نشان داده شود. بهانۀ این «کشتارِ سیستماتیک»، مطابق آنچه اینک دیگر به کلیشه پهلو می‌زند، «تروریسم اسلامی» است. دولتِ میانمار، به بهانۀ مقابله با شورشیانِ مسلمانی که هیچ نام‌ونشان مشخصی ندارند، اقدام‌هایی هدفمند به منظور «تغییر آرایش جمعیتی» و «پاکسازی نژادی و مذهبی» را ساماندهی می‌کند. آنسانگ سوچی، رهبر معنویِ صاحب‌نام میانمار، که پیش‌تر برندۀ جایزۀ نوبل صلح شده است، عملاً اثرگذارترین شخصیت سیاسی میانمار است که در توجیه و حتی ترغیبِ این «اقدام سیستماتیک» از سهم ویژه‌ای برخوردار است. عکس‌ها، فیلم‌ها و خبرهایی که از ابعاد پیدا و ناپیدای این «نسل‌کشی سیستماتیک» در دسترس است، به طرز حیرت انگیزی بازنمای بحران در سه سطحِ پشتِ پردۀ ماجراست:

یکم، آئین بودایی، به عنوان ایدئولوژی حاکم بر گفتمان سیاسی مسلط در دولت میانمار، تقریباً در نیم قرن اخیر به میانجی تبلیغات رنگارنگ رسانه‌های غربی و شرقی، بدل به مهمترین «ایدۀ دینیِ غیرابراهیمی» شده است که می‌تواند، «اخلاق»، خاصه «حقوق بشر» را با بالاترین کیفیت نمایندگی کند. دالایی‌لاما نماد صلح و آشتی و نفی خشونت معرفی شد و آیین بودایی با صورت‌ها و آرایش‌های مختلف، به عنوان منادی صلح و آشتی به سرتاسر جهان صادر شد. حال با دولتی بودایی طرف هستیم که برای پیشبرد آرمانهای رهایی بخشِ بودایی از اسرائیل سلاح خریداری می کند و آنها را آشکارا علیه انسان های بی دفاع و غیرمسلح به کار می گیرد. آیا خشونت و «ترور دولتی»، تا این پایه دهشتناک و غیرانسانی، چیزی جز امکان‌های تاکنون برملانشدۀ خود آیین بودائی نیستند که در لوای قسمی «فیگور اخلاقی» و «ژست عرفانی» سربسته مانده بود؟

 دوم، آنسانگ سوچی، مهمترین چهرۀ سیاسیِ گفتمان مسلطِ دولت میانمار، که پیش‌تر توسط غرب، با لقب گاندیِ دوران، به عنوان «مصداق» تمام‌نمایِ «ایدۀ حقوق بشر» معرفی شده بود، اینک به تجلیِ «حقیقی» درونمایۀ «ایدۀ حقوق بشر» و مهمتر از آن، «کارگروه تعیین مصادیقِ» آن، یعنی متولیّان سیاست در غرب بدل شده است. دستِ رو شدۀ آنگ‌سان‌سوچی ابداً مسئله‌ای مربوط به یک شخص یا حتی تصمیم اخلاقی نیست، بلکه عیناً و اتفاقاً نشانۀ «کذبِ» خود ژست توخالیِ «حقوقِ بشر» در دو سطحِ «مبنا» و «مصداق» است. البته روشن است که نقد ایدۀ حقوق بشر نباید به دستاویزی برای توجیه سرکوب مردم در سطح جهان بدل شود، اما مبادا خود همین ملاحظه، بدل به اهرم فشاری علیه انتقاداتِ وارد بر ضد ناکارآمدیِ محتوا و شیوۀ عرضۀ «اعلامیۀ جهانی حقوق بشر» شود.

 سوم، بحث اصلی می‌تواند، مضاف بر خودِ ایدۀ «حقوق بشر»، متوجه غرب، امپراتوری رسانه‌ای‌اش و «کارگروهِ» مزبور از رهگذر ارزیابیِ دستاوردهای «واقعی» آن در طول تاریخ باشد. به نظر می‌رسد، «حقوق بشر»، در پسِ چهرۀ زرین خود، از آن رو که جز از قسمی کلیات فراتر نرفته است، مستعد امکان‌هایی هیولایی است که می‌تواند آن ایدۀ «نیک» را به واقعی‌ترین شکل ممکن، به ضد خود، یعنی «شر» مطلق بدل سازد. نگاهی گذرا به رویدادهای سالیان اخیر، و پارادوکس‌هایی از قبیل «توجیه جنگ با هدف صلح»، «توجیه شکنجه با هدف امنیت»، «توجیه خفقان با هدف آزادی» و این مورد اخیر «توجیهِ نسل‌کشی با هدف دفاع از حقوق بشر»، می‌تواند مؤید این نظر باشد که «مبارزه با تروریسم»، «اسلام افراطی» و ایده‌هایی مشابه که جملگی ذیل ایدۀ «بازدارندگی» توجیه می‌شود، بیش از آنکه سویۀ «نیکِ» مندرج در مفاد «حقوق بشر» را بازنمایی کند، آن را به نوعی دستاویز برای «یکدست‌سازی» و «جهانی‌سازی» منویات یک «کارگروهِ مافیایی» در غرب بدل ساخته است که هر آیینه این امکان را زنده نگه می‌دارد: امکان برآمدنِ «شر مطلق» از درون ایده « نیک مطلق».

در نهایت، رسالت امروز ما از یک سو، نقد بی‌قید وشرطِ هر شکلی از سرکوبِ هویتگرایانه (اعم از نژادی، قومی، مذهبی، جنسیتی، زبانی و ...) و رسواسازیِ ژست‌های انسان‌دوستانه و اشک تمساح های مسئو‌لیت‌گریزانۀ متولیان و نهادهای بین‌المللی، و از سوی دیگر، دفاع از حقِ بشر در برابر «حقوق بشر» است. این دفاع صرفاً با نقد درونیِ خود ایدۀ حقوق بشر از طریق نقد و بازسازیِ دو دقیقۀ کلیدیِ «بشر» و «حق» در بستر نوع نوینی از مناسبات، و در عین حال نفیِ ایدۀ فعلیِ ناکارآمد و پوچِ «حقوق بشر» با هدف حفظ و رستگارسازیِ عناصر حقیقی و نجات‌بخشِ آن است.

انتهای پیام/