هشداری جدی برای تئاتر
مجید گیاهچی در پی توقف اجرای نمایش «فروغ ساراپینا»ی محسن حسینی به واکاوی نقش تئاتر خصوصی در تغییر اتمسفر مخاطب و دور شدن از رسالت تئاتر میگوید.
باشگاه خبرنگاران پویا - مجید گیاهچی
نمایش «فروغِ ساراپینا» را دیدم. در اینکه نسبت به آخرین نمایش محسن حسینی، یک گام بلند به جلو، یک تئاتر بهمفهوم واقعی کلمه و از اکثر قریب بهاتفاق نمایشهای در حال اجرا، به توقعات موجود از هنر تئاتر نزدیکتر و نوآور و جسورانه است، جای کوچکترین شک و تردیدی نیست. در مورد این نمایش میتوان بسیار نوشت و نظر داشت که هدف این نوشته نیست، تنها موکداً اشاره میکنم آنچه در آن شکی نیست اینکه در نسبت با معدل آنچه بر صحنه میرود از سرآمدان و نمایشی بهمراتب جدیتر و قابلتوجهتر است.
اما در شبی که به دیدن نمایش رفتم جمعاً ده تماشاگر -که گویا همه یا اکثریتشان میهمان گروه بودند- داشت و اکنون پس از گذشت تنها چند اجرا بهدلیل عدماستقبال تماشاگران، بهاصرار و اجبار مدیران سالن که نمیتوانند تناسب و توجیه مناسبی مابین ظرفیت سالن و تعداد مخاطبان بیابند، ناگزیر است پیش از موعد به اجرای خود پایان دهد!
قصد ورود به بررسی حقوقی وضعیت پیشآمده که خود بسیار پیچیده و دشوار است، ندارم؛ اما مایلم اشاره کنم که این اتفاق تئاتر را در یک وضعیت بسیار پیچیده، بغرنج و عمیق وارد کرده و سرآغاز و زنگ خطری برای یک مرحله تازه در تئاتر کشور است. اتفاقی که با توجه به وضعیت و مدیریت تئاتر قابل پیشبینی کردن بود؛ اما انتظار نمیرفت به این زودی چهره کریهاش را به نمایش بگذارد.
اگر در حالتی اغراقشده و آیندهای نهچندان دور روزی مخاطبان جز نمایشهای میانمایه و عامهپسند -آن هم در حالیکه برای جلب مخاطب بیشتر، مدام در حال سقوط و نزولاند- از نمایشهای فرهنگی، جدی و متفاوت استقبال نکنند، نمایشهایی که بهجای برخوردی سطحی و بینیاز به درگیری تعقل تماشاگر یا ارضای تمایلات خودنمایانه و نمایش پُز فرهنگی، بهوجوه عمیقتر، آگاهی و اعتلابخش، تفکربرانگیز و ناب رجوع دارد، چه باید کرد؟!!
این هم در نظر داشته باشیم که نباید فریب مخفی شدن هر نمایش ناموفقی را هم خورد که عدمتوفیقش را پشت بهانههای متفاوت و عمیق بودن نمایش پنهان میکند و با برهمزدن قواعد بازی، بهنحوی مانع از تشخیص صحیح سره از ناسره میشوند.
این موقعیت تراژیک برای تئاتر در جایی است که نه تنها کوچکترین تقصیری متوجه گروه نمایش نیست -که به سبب کیفیت اثر ارائهشده باید مورد قدردانی و تشویق قرار بگیرد- که شاید نتوان تقصیری هم متوجه مدیران سالن -که بهدلیل عدمبهرهوری مناسب از سالن، خود را ناگزیر از اعمال چنین تصمیمی میدانند- و یا تماشاگران و مخاطبان -که در انتخاب تماشا یا عدمتماشای هر نمایشی کاملاً مختار و آزادند- دانست.
اما بیشک آنچه بهشدت قابلانتقاد و مقصر در شکلگیری چنین وضعیتی است مدیریت کلان فرهنگی کشور -از جمله نقش مخرب تلویزیون و رسانهها، وضعیت آموزش در مدارس و دانشگاهها، سرانه مطالعه، ... و بهطور کلی فضای فرهنگی حاکم بر کشور- و بالطبع مدیریت تئاتر است -که بخش مدیریت تئاتر آن تنها به مدیران رسمی تئاتر محدود نمیشود و در برگیرنده طیفی گستردهتر از افراد و مناسبات از جمله خود هنرمندان تئاتر است.
توسعه تئاتر هر چند بر مبنای مجموعهای از ضروریات اجتنابناپذیر مینمود؛ اما ابداً از یک طرح و برنامهی منطقی و علمی تبعیت نکرده و در کمال تاسف و حیرت همچنان نمیکند و مطابق با دیگر تحولات جامعه بهجای آنکه متکی بر یک کار مطالعاتی و علمی و اجرایی دقیق و برنامهریزی شده -حداقل در سطح تواناییهای موجود- با پیشبینی تمام فرصتها و تهدیدهای احتمالی باشد، بهشکل خودبهخودی، بدون کوچکترین برنامهریزی و هدفگذاری اتفاق افتاد و مطابق معمول مدیریت، نه پیشگام و مسلط بر امور که دنبالهرو و متأثر از وضعیت پیشآمده و لاجرم فاقد قدرت تأثیرگذاری بر رویدادهاست.
در اینکه تئاتر نیازمند این بود که گسترش و توسعه پیدا کند و از سیطره حمایت دولت که متأسفانه انواع محدودیتها، سوءاستفادهها، باندبازیها و تبعیضها را بر هنرمندان تئاتر تحمیل میکرد خارج شود شک و تردیدی نیست و کمتر هنرمند و علاقهمند به فرهنگ و تئاتر است که از ضرورت یک انقلاب و تغییری بنیادین در مناسبات تولید تئاتر در سالهای پس از انقلاب، از گسترش کمی سالنها و نمایشها گرفته تا تقلیل مداخلات دولتی و حاکمیتی، حمایت نکند.
دوم اما اولاً نه تنها ضرورتی بر تعطیلی یا محدودیت حمایتهای دولتی از تئاتر وجود نداشت -که متأسفانه حتی در نسبت با تمام دیگر امور ابداً گسترش و افزایش متناسبی نداشت- که انتظار میرفت علاوه بر اصلاح عدمافزایشهای متعارف و رفع تبعیض در اختصاص بودجه و گسترش منابع شناختهشده و سنتی دولتی، منابع فراوان دیگر مراکز موظف و ممکن نیز بر منابع موجود افزوده گردد، نه آنکه همان حمایتهای دست و پا شکسته گذشته هم محدودتر شده و یا حذف شود.
از سوی دیگر این انتظار وجود داشت حال که متأسفانه انجام مطالعات و دستیابی به یک برنامهریزی مناسب و منسجم برای کنترل و تسلط بر امور پیش از آغاز انجام نشده، حداقل پس از شکلگیری وضعیت تازه، بهسرعت چنین مطالعات و سیاستگذاریهایی انجام، اندیشیده و اعمال شود، موضوعی که تاکنون کوچکترین پیشرفتی نداشته و همچنان توجه جدی و فوری به آن انتظار میرود.
برای پی بردن به عمق فرصتهای از دسترفته لازم است اشاره کنم که شکلگیری ایدهی خصوصیسازی و استقلال مالی و حتی سودآوری تئاتر که در ابتدا حرکتی بطئی و کند داشت را شاید بتوان به سال 1371 مربوط دانست، زمانی که نمایش «پیروزی در شیکاگو» به کارگردانی مرحوم داوود رشیدی در سالن اصلی تئاتر شهر بهاجرا در آمد. سالها بعد و در سال 1378 نیز نمایش «دندونطلا» به کارگردانی داوود میرباقری اجرا شد و هر دو با توفیق فروش و - شاید برای نخستین بارها در سالهای پس از انقلاب- سودآوری همراه بود و دلیلی شد بر اینکه به تئاتر حرفهای هم میتوان بهعنوان یک تجارت فرهنگی نگاه کرد و از طریق آن سود کسب کرد؛ حتی در همان دوره و سالها هم از یک سو این نمایشها با تحریم غیرمتشکل جامعه دانشجویان تئاتر در اعتراض به ابعاد تجاری و گیشهپسند نمایشها روبهرو و از سوی دیگر تبدیل به مورد و گاه چماقی در دست مدیران تئاتر برای اعمال فشار به نمایشها و گروهها شد.
راهاندازی تماشاخانهی ایرانشهر توسط شهرداری تهران -که علیالقاعده میبایست مهمترین حامی تئاتر باشد-، با عنوان راهاندازی نخستین تئاتر خصوصی کشور! در تیر 1388 یک گام بلند و اساسی در جهت تحقق جدیتر ایده اجرای نمایشهای مستقل و حتی سودآور بود.
افتتاح تالار حافظ در آبان 1390 نیز به بنیاد رودکی که در آبان سال 1382 تشکیل و مدتی بود فرآیند اجرای نمایش در تالار وحدت را در جهت کسب درآمد و توجه به ابعاد تجاری اجرای برنامههای هنری، تغییر داده بود، فرصت داد تا ایده حرکت به سمت خصوصی شدن تولید تئاتر را به پیش ببرد و هر چند افتتاح نخستین تماشاخانهی خصوصی بهمفهوم واقعی کلمه را به راهاندازی «تماشاخانه آو» در سال 1389 منسوب میکنند؛ اما شاید سرانجام افتتاح تئاتر باران -بهعنوان مکانی نزدیک به استاندارد- در بهمن 1393 بود که راه را بر راهاندازی سالنهای خصوصی با مدیریت خصوصی و غیردولتی گشود و دهها سالن دیگر در سه ساله اخیر فعالیتشان را آغاز کردند.
اما در تمام این دوران نسبتاً طولانی کار مدیران و سیاستگذاران فرهنگی کشور جز تماشای منفعلانه و گنگ رویدادها -البته با استقبال از هر وضعیتی که توقع از دولت و نهادهای عمومی را تقلیل داده، حذف کرده و حتی سودی برساند- نبود. سوداگریای که با نادیدهانگاری اخلاق و انسانیت در تمام ارکان و مناسبات کشور از امور سیاسی گرفته تا متأسفانه پزشکی و خانوادگی و ... و حتی امور دینی و فرهنگی و هنری و علمی و پژوهشی نفوذ و رسوخ کرده است.
متأسفانه این نظارهگری غیرمسئولانه همچنان ادامه دارد و هیچ چشماندازی برای جلوگیری از تبعات مخرب و منفی این وضعیت و گسترش و حمایت از وجوه مثبت و قابلتوجه آن نیست که امیدوارم پیش از آنکه این وضعیت بیش از این بحرانی شود با دعوت فوری از عالمان و صاحبنظران و دستاندرکاران و پایان فرصتسوزیها این زنگ خطر جدی گرفته شود.
انتهای پیام/