خواستم برسانم به تو پیغام، میا / پسر فاطمه، شرمنده‌ام انگار، نشد

به مناسبت اولین روز ماه محرم تسنیم تعدادی از اشعار آیینی را منتشر می کند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، جناب مسلم بن عقیل بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادر زاده حضرت علی علیه‌السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه‌السلام است که مادرش کلبیه بود. وی به سال 61 ه.ق شهید گشت و از اجله بنی هاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت. چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد . اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند.

سعید خرازی

ز راه آمده از خانه‌یِ خدا برگرد
اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد

تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه
برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد

برای قامت اکبر، دو تا عبا بردار
که جا نمی‌شود این تن به یک عبا برگرد

خدا به خیر کُند، شمر چکمه پوشیده
در انتظار تو اِستاده بی‌حیا برگرد

یزید به دستش گرفته چوب، منتظر است
که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد

اگر به کوفه بیایی رُباب می‌بیند
که می‌رود سر طفلش به نیزه‌ها برگرد

محمود ژولیده

ز درد غربت تو شهر، غرق آهم شد
نگاه گرمِ تو از دور در نگاهم شد

همین که نام تو بردم شکست دندانم
سلام دادم و تنها همین گناهم شد

چه زود مردم کوفه عمارتم دادند
بلند مرتبه قصری که قتلگاهم شد

وفای امت کوفی نماز مغرب بود
عشا نیامده این قوم سد راهم شد

فریب مردم پیمان‌شکن نباید خورد
میا که بیعت نامردمان سپاهم شد

تمام شهر مرا از امان خود راندند
به غیر خانه‌ی طوعه که سر پناهم شد

چه سخت غربت شب را به روز آوردم
زلال صورت ماهت، هلال ماهم شد

به این امید که گودال، قسمتت نشود
به کوچه‌ای ته گودال، حرب‌گاهم شد

سرم قناره‌ی قصاب‌خانه‌ها را دید
گمان کنم که همین با تو وعده‌گاهم شد

سخن ز کشتن و تمرین سر بریدن بود
و شاهد سخنی ناسزا الاهم شد

ز گوشوار و گلوبند حرف‌ها دارند
و بی‌حیاتر از این خصمِ روسیاهم شد

از این اراذل و اوباش هر چه می‌آید
زمان هرزگی دشمن تباهم شد

قسم به چادر زینب میا به کوفه حسین!
که وقت غارت معجر دگر فراهم شد

تو را به فاطمه سوگند سیدی برگرد
که زخم سینه‌ی زهرا بدون مرهم شد

غلامرضا سازگار

روی تو را به چشم دل، از سر دار دیده‌ام
جانب مکه پر زند جان به لب رسیده‌ام

حرمت جان شکسته‌ام در دل خون نشسته‌ام
تا که به دست بسته‌ام ناز غمت کشیده‌ام

دیده به شعله دوختم لحظه به لحظه سوختم
هستی خود فروختم عشق تو را خریده‌ام

تن به قضا سپرده‌ام منّت تیغ برده‌ام
بلکه تو خنده‌ای کنی پای سر بریده‌ام

تا بزنم ز زخم تن بوسه به خاک مقدمت
کوچه به کوچه می‌رود جسم به خون طپیده‌ام

از سر بام بر زمین چون تن خود نیفکنم
من که ز خاک کوچه‌ها بوی تو را شنیده‌ام

هست امیدم از درت بعد تو نزد خواهرت
شود کنیز دخترت دختر داغدیده‌ام

از تو جدا نزیستم پیش رویت گریستم
من سر دار نیستم نزد تو آرمیده‌ام

یوسف رحیمی

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت

در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی
عابر دل‌خسته جز تنهائی‌اش یاور نداشت

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی
نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت
 
سنگ‌ها کمتر به پیشانی او پا می‌زدند
نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت

روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود
سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت
**
دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت
خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت

قاسم نعمتی

هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد
با شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد

حال و روز منِ آواره تماشا دارد
تکیه گاهم بجز این گوشۀ دیوار نشد

روزه دارم من و لب تشنۀ سر گردانم
بین این شهر کسی بانیِ افطار نشد

دست بر دست زنم دل نِگرام چه کنم
مثل من هیچ سَفیری خجل از یار نشد

خواستم برسانم به تو پیغام، میا
پسر فاطمه، شرمنده ام انگار، نشد

گر زنی سینه سپر کرده برایم صد شکر
سینه اش سوخته از داغیِ مسمار نشد

اهل این شهر همه سنگ زن و سر شکنند
میهمانی سرِ سالم سوی دَربار نشد

وای اگر که هدفی روی بلندی باشد
دیده ای نیست که با لختۀ خون تار نشد

به سر نیزه پریشان شده مویم، اما
خواهرم در پی ام آوارۀ بازار نشد

پیکر بی سرم از پا به سر دار زدند
این بلا بر سر من آمد و تکرار نشد

انتهای پیام/