«مانکنها» هیچوقت نخبه نمیشوند
نخبگان فیلم «زرد» بیشتر از آنکه مغز و مخ باشند، صورتند، فیساند و به همین ترتیب و توصیف، تیپاند و نه شخصیت.
خبرگزاری تسنیم ــ ایمان هادی
در دوره ریاست محمود احمدینژاد، پس از فتنه 88، فیلم درباره مهاجرت ساختن، مُدِ نمایشیِ سینمای ایران شد. مضمون مهاجرت از آسمان برلینی فیلم «جدایی» اصغر فرهادی، تا گلزار قندانه رضامیرکریمی، بهشکل عجیبی سینمای ایران را تحت سیطره مفهومی خاصی قرار داد.
گویی سینمای ایران طی یک بازه زمانی چهارساله، فریاد مهاجرت سر میداد و این فریاد، گاهی در فیلمی مثل بغض (رضا درمیشیان) شکل نعره به خود میگرفت. خیل فیلمهای تولیدشده با این مضمون، سرزمین مشخصی را که بهشت شداد باشد، به مخاطبش نشان نمیداد، سینمای ایران فقط بر کُوس رفتن مینواخت. گویی ایران جهنمی سوزان و غیرقابل ماندن است و رسالت سینمای تبلیغی روشنفکری، تأکید برای کوچ و نجات مردم بهسوی آتلانتیسی گمشده. تأکید بر موضوع نمایشی کوچ و مهاجرت، بهصورت یکپارچهای از سال 1388 تا همیشه، سنجیده و نسنجیده تبلیغ، توسط سینما ترویج و تبیین خواهد شد و این روند بیوقفه بر تماشاگر میتازد.
کما اینکه مسئله کوچ و مهاجرت شامل حال خود سینماگران هم شد و افرادی همچون «عبدالرضا کاهانی» میهمانی خداحافظی بزرگی قبل از پایانِ کار دولت دهم برگزار و تهران را بهمقصد پاریس ترک کرد. وقتی حسن روحانی در سال 1392 به قدرت رسید؛عبدالرضا کاهانی میهمانی خداحافظی را پس گرفت و به ایران بازگشت و بهتبع آن در سینمای ایران پس از بازگشت کاهانی از فرانسه، فیلم «در دنیای تو ساعت چنده؟» در مسیر معکوسگونه مهاجرتپیشه سینمای ایران ساخته شد. اما روند نمایشی ساخت فیلم بر اساس مؤلفه مهاجرت متوقف نشد.
*سینمای ایران چگونه تحت سیطره فرهادی است
مهاجرت مؤلفه نمایشی ارتجاعی است که بهتدریج در سینمای ایران به کلیشه ثابتی بدل شده است. اگر بخواهیم ریشههای این ارتزاق فکری مبتنی بر توسعه مفهوم مهاجرت را کشف کنیم، در ابتدا نیاز به یک جریانشناسی در سینمای ایران داریم. سیکل معیوب سینمای ایران چنین است که فیلمسازی بهعنوان مؤلف، مفهومی را کشف کرده و دربارهاش فیلم میسازد و مضمون مورد نظر اگر مورد اقبال جشنوارههای فرنگی قرار گیرد، سایرین همان مؤلفه را بهعنوان یک فرمول موفق، دوباره استفاده میکنند و سایر جریانات سینمایی وابسته در حوزه فیلمسازی از آن تبعیت میکنند. مصداق بارز تألیف و تقلید در سینمای ایران از فیلمسازی نظیر اصغر فرهادی آغاز میشود، او وظیفه تألیف را بهعهده دارد و سایرین وظیفه تقلید را.
ابراهیم ابراهیمیان، ابراهیم ایرجزاد، حسین نمازی، نیما جاویدی، هاتف علیمردانی، مصطفی تقیزاده، و ...بهدلایل ذکرشده مقلدان فرهادیهستند، فیلمسازانی که به سندرم فرهادیمبتلایند. گروه مقلدان، در نوع انتخاب مضمون، ارائه دراماتیک و افشای قصه بهصورت جدول تقاطعی، انتخاب فرم کپیشده و حتی فراتر نرفتن از مدیوم شات، کپیکننده تألیفات فرهادی هستند و البته فیلمسازان مورد اشاره، شکل ناقصی از سینمای فرهادیرا ارائه میکنند.
اصالت بخشیدن به مفهوم نمایشی مهاجرت توسط اصغر فرهادیبا فیلمنامه کنعان بهکارگردانی مانی حقیقی یک چشمه کمرنگ حیات پیدا کرد و در فیلم «جدایی» به اوج رسید و فیلم در جشنوارههای فراوانی موفق به اخذ جوایز متعددی شد و تا مرحله دریافت جایزه اسکار پیش رفت. گروه مقلدان فرهادی اقدام به تکثیر مؤلفه نمایشی مذکور کردند.
*بازتکرار درباره الی؟!
فیلم «زرد» مصطفی تقیزاده بر اساس مانیفست مضمونی مهاجرت منتج از مضمون فیلم جدایی، با مضمون کلیشهای و خبری فرار مغزها مبتنی بر «آنسامبل کست» (بازی گروهی)، برآمده از سینمای فرهادی ساخته شده است. ایرانیزهشده تکنیک آنسامبل کست بهصورت جدی نخستین بار در فیلم «درباره الی» (فرهادی) تألیف شد و پس از آن مؤلفان، کوچه بینام، ابد و یک روز، سعادتآباد، از چنین تکنیکی بهرهبرداری کردهاند.
*مخاطب از کلیشه لذت میبرد
در آثاری نظیر «زرد»، فرم و ساختار فیلم به هیچ عنوان بکر و تازه نیست، منتها طبق یک قرارداد معین و بهصورت کاملاً فرمولیزهشده، مخاطب از چنین فیلمهایی، در فرم و مضمون بهشدت کلیشه، لذت میبرد. چنین قوارههای محتوم نمایشی در سینما، سلیقه 3درصدی ساخته و جمعیتی در حدود 100هزار تا دو میلیون نفر از چنین اطوارهای همسان نمایشی لذت میبرند.
*سادهانگاری در انتخاب یک نام، دست تقیزاده را رو میکند
با قراردادهای از پیش تعیین شدهای مبتنی بر فرهادیسم، مضمون بر مبنای مهاجرت استوار شده و هدف مهاجران فیلم دست یازیدن به سعادت در فرامرزهاست. یکی از شخصیتهای اصلی، با هنرنمایی مهرداد صدیقیان نامش فرامرز است و از همان ابتدا و زمانی که پایان فیلم و سرانجام پرسوناژها بر مخاطب روشن نیست و التهاب یافتن پول برای نجات حامد در پرده دوم مطرح میشود، نام کاراکتر سرنوشت شخصیت را برای تماشاگر هویدا میکند. اگر اثبات کردیم که امثال تقیزادهها، دنبالهروهای کمدانش فرهادی هستند، تنها دلیلش این است که با انتخاب یک نام، دستشان از همان ابتدای فیلم رو میشود و مشخص است چهکسی میرود و چهکسی خواهد ماند. انتخاب راعنام فرامرز برای پرسوناژ صدیقیان، بهصورت خیلی معین و مشخصی اثبات میکند که فرامرز خواهد کوچید و پای رفیقش حامد نخواهد ایستاد.
صدیقیان بازی فوقالعادهای از خود ارائه میدهد و تردیدی وجود ندارد اگر فیلم در بخش مسابقه پذیرفته شده بود، قطعاً صدیقیان شایستهترین برای سیمرغ بود، کما اینکه در ماجرای نیمروز مستحقتر. اما تلاش صدیقیان برای مبهم ماندن پرسوناژ فرامرز تأثیری ندارد، چون با انتخاب نام برگزیدهشده برای این شخصیت، دست مؤلف از همان ابتدا رو شده است و تصمیمش برای جدا شدن از گروه 5نفرهشان معین و مسجل است.
*فرار مغزها یا گریز مانکنها در فشن مد ایتالیا؟
نمونه قابل اعتنای دیگری که به اهمال مؤلف دامن میزند انتخاب و گریم سادهانگارانه چهار نخبه اصلیِ فیلم است؛ بیشتر شبیه مانکنها هستند تا نخبگان. نخبگان فیلم «زرد» بیشتر از آنکه مغز و مخ باشند، صورتند، فیساند و به همین ترتیب و توصیف، تیپاند و نه شخصیت. پرسوناژهای محوری منهای حامد، خیلی مانکناند و بدجوری توی ذوق میزنند. گویی قرار است که برای مد فشن به ایتالیا بروند تا به سرانجام رساندن اختراعی صنعتی.
در سراسر فیلم نیز بهتأسی از جریان مغموم سینمای ایران، پاچه یکدیگر را میگیرند بهجای اینکه مشکلاتشان را با مغز حل کنند. این مغزهای نیمهکاره بهاندازه کافی سواد هم ندارند که یک بیسواد بهراحتی سر آنها کلاه میگذارد.
فیلم میخواهد درباره مغزهای ارتقاءیافته جهان سومی باشد که در داخل کشور به آنها بیتوجهی شده و قرار است آنان به چکمه اروپا کوچ کنند، در صورتی که خود این گروه 4نفره اصلی در تصمیمات مهم زندگی، مثل نجات دوستشان به یک بلاهت ذاتی دچارند.
مانکنهای مغزی که قصد فرار از کشور جهان سومی خویش را دارند قبلاً از این اقدام حماسی برای مهاجرت به فرنگ، به سفر گردشی دستهجمعی الیوار، جوجه با نوشابه میروند و بازیهای جفنگ و جفنگگویی الیوار خود را تکرار میکنند و نقاشی یادگاری در مخروبههای جهان سومی تصویر میکنند برای یادگاری.
این بخش از فیلم و تحلیلی که راجع به پنج شخصیت اصلی ارائه میشود هیچ اشکالی ندارد اما کارگردان میخواهد دلایل کوچ این پنج نخبه را به آنان الصاق کند به همین دلیل در نمای نخست از بیمارستان که درخواهیم یافت حامد به کما رفته است، در نمایی «سینمای ایرانشمول» که در فیلمهای «خانواده محترم» و «آپاندیس» بهکرّات دیدهایم، در بکگراند تصویر چند وحشی جهان سومی مشغول زدوخورد هستند و جهان سومینمایی از متن فیلم چکه میکند.
*همه برفوشند؛ مگر اینکه عکس آن ثابت شود؟!
قصد شخصیتهای محوری، کوچ مغزی است و قصد سازنده توحشنمایی از جهان سومی بودنمان، برای دلربایی از جشنوارهداران فرنگی با کلی گاف فیلمنامهای. همه «بِرفوشند»؛ یکی فیلم «بِرفوش»، دیگری تولیدکننده ژانر «بِرفوش» ، یکی بهقصد خالتورسازی سینمای ایران، دیگری بهقصد وطن بِرفوشی جشنوارهای. تألیف اصلی نیز نشئتگرفته از جنبش تألیفکننده فروشندههاست.
وقتی قصد چنین باشد فیلمنامه پرگاف «زرد» توسط هیئت انتخاب جشنواره فجر برگزیده نمیشود و سرانجام فیلم پرنقصانی که در مورد بیماران کبدی سطحیترین پژوهش را در متن فیلمنامهاش ندارد این است که در یک جشنواره دستچندم چینی افتخارکی کسب کند.
فیلم زرد، فیلم زردی است به سندرم فرهادی دچار؛ فاقد تحقیق پزشکی جامع، اما از حقنه آنسامبل کست به سبک درباره الی، سعادتآباد میخواهد ابد و یک روز نمایی کند، اما حاصلش همچنان هیچ است، در اشکال مختلف قصهپردازی، و باز هم همان شعار همیشگی سینمای ایران؛ ایران جهنمی است که باید از آن گریخت، اما سؤال این است؛ اگر ایران جهنم سوزانی است چرا سینماگران ایرانی دست از سر سینمایش برنمیدارند؟
انتهای پیام/*