تئاتر مردمی علیه تئاتر سوپرروشنفکری

تئاتر مردمی علیه تئاتر سوپرروشنفکری

علیرضا کوشک‌جلالی معتقد است آنچه تئاتر ایران را دربرگرفته یک خطاست. او خلاف جهت جریان تئاتر ایران شنا می‌کند. او آرام است و از تئاتری حرف می‌زند که چون لباس پادشاه از هیچ است؛ اما مخاطب از گفتنش ابا دارد.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

رأس ساعت سه وارد ایرانشهر می‌شویم. من هستم و یک خبرنگار دیگر، یک رفیق، یک دوست. با هم هماهنگ کرده‌ایم از فرصت به وجود آمده استفاده کنیم. بالأخره قرار است کاری از یک کارگردان کارکشته را به تماشا بنشینیم. البته کار به معنای واقعیش، کار در شکل عملیش: کارگردانی. این یک تمرین است، در سالن ناظرزداده ایرانشهر، در مقابل صندلی‌های مخملین سرخ‌فام، خالی از تماشاگر؛ اما امیدوارم به چشم‌های بسیار.

 

با مشایعت دوست خبرنگار از زیر نوار زرد رنگ روبه‌روی سالن می‌خزیم و وارد سالن می‌شویم. هم چیز بر محور استیج شکل گرفته است. محوری که نقطه صفر‌-صفرش علیرضا کوشک جلالی است. او بر فرود استیج نشسته است. عوامل اجرایی کنارش نشسته با او به گفتگویند.آن بالا بازیگران خود را برای یک شروع دیگر آماده می‌کنند. ما به وقت یک شکست زمانی وارد شده‌ایم. یک پراکندگی بر صحنه حاکم است. هر کسی برای ماندن در نقش خود کاری می‌کند. قرار نیست این تمرکز بر هم خورد. شوخ‌طبعی‌ها حاکمین بالفعل این تمرکززایی بازیگرانه است.

روی صحنه چند صندلی در راست و چند صندلی وسط است. میزی آن میانه به مثابه بازار شام خودنمایی می‌کند. میز وسط صحنه نماد بلبشوهای موجود در متن ماتیو دلاپارته و الکساندر دلاپتلیر است. نمی‌دانم در نمایش هم چنین است. شمعدان و دو سه جام و یکی پر و دیگری تهی و کاسه و لیوان کاغذی و غیره و ذالک. یک تنگ خمیده در میانه، تهی از هیچی، حکم قله سرفراز میز را دارد.

به بازیگران دقت می‌کنم و بر صفحه نیمه‌روشن گوشیم واژگان را حک می‌کنم. آوا شریفی درگیر کلام با کوشک جلالی است، رضا مولایی نوشیدن در آرام‌ترین شکل ممکن را برگزیده است. اشکان خطیبی مشغول به موبایل است. نکته جالب آن است که دخترها پویا بر صحنه و پسرها ایستا بر صندلی‌اند.

آوا شریفی اعلام می‌کنند سه و ده... این اعداد ساعت‌اند، پس ادامه و تمرین. کوشک جلالی آرام نشسته توصیه می‌کند. بسیار آرام، به قدری که صدایش را از ردیف چهارم نمی‌شنویم. این یک فرصت است برای ما، او این سال‌ها آدونیس تئاتر ایران بوده، به فصلی آمده و به فصلی نیامده رفته. او کفتر دو برج تئاتر ایران است.

علیرضا کوشک‌جلالی در این سال‌ها نوعی از تئاتر را دنبال کرده است که محوریتش بر داستان‌گویی است. داستان‌هایی که لحظات شاد و مفرحی را برای شما رقم می‌زند و ناگهان فاجعه. فاجعه‌ای از عمق رفتار انسان امروزی، انسانی از طبقه متوسط و عادت‌هایش. درباره نمایش جدیدش می‌گوید:«نه در متن فرانسوی اصل این کار، نه در متن آلمانی که من ترجمه کردم اشاره‌ای به کمدی نشده است. مثل کار خدای کشتار ننوشته کمدی. اتفاقاً این طور نمایشنامه‌ها از یک تراژدی درون خانواده و جامعه صحبت می‌کند که خیلی تلخ است و آن شیوه‌ای که انتخاب می‌کند یک شیوه طنزی است که در کار است، مثل کارهای نیل‌سایمون، مثل کار مولیر، مثل کارهای شکسپیر در رویای نیمه شب تابستان. بنابراین تقسیم کردنش به مسائل کمدی و مسئله‌ای که در این نمایش مطرح می‌شود مسئله بسیار بسیار دردناکی است.»

به «خدای کشتار» و شاهکار یاسمینا رضا اشاره می‌کند. نمایشنامه‌ای که می‌تواند شما را در اوج شعف بشکند، خرد کند و بفهماند که تو نیز می توانی از جنس همان قهرمانان متوسط پوشالی باشی. می‌گوید:«در این زمینه‌ها هم فرانسوی‌ها مثل اینکه در این چند سال اخیر خیلی ید طولایی دارند برای کالبد شکافی روح جامعه روشنفکرها ، کسانی که خودشان را خیلی بالادست می‌دانند و آرام آرام می‌بینیم دایناسورهایی هستند که افتادند به جان همدیگر و دارند همدیگر را تکه‌پاره می‌کنند. فقط به خاطر منافع شخصی خودشان است.»

آقای کوشک‌جلالی به جای کمدی از ژانر «تئاتر مردمی» سخن می‌گوید. «ژانر تئاتری که من خیلی دوستش دارم و خیلی سعی می‌کنم این کار، این ژانر در ایران جا بیفتد. یعنی نمایشنامه‌ای که این توانایی را دارد با اقشار مختلف مردم ارتباط برقرار کند. نه فقط با یک بخش محدودی مثل پست‌مدرن‌ها و انتلکتوئل‌ها و سوپرروشنفکرها که این بخش در جامعه ما متأسفانه خیلی زیاد شده و توده مردم آن نیاز فرهنگیشان برطرف نمی‌شود. برخلاف آن چیزی که در اروپا است. ستون فقرات تئاتر در اروپا در کشورهایی که پیشرفته است، تئاتری است که بتواند با مردم عادی هم ارتباط برقرار کند؛ اما در ایران می‌بینیم یک دره بسیار وحشتناک است بین تئاتری که روشنفکرها می‌بینند با آنچه مردم عادی می‌بینند. مردم عادی - چون محصولات فرهنگی به آنها داده نمی‌شود - مجبورند پناه ببرند به یک سری جُنگ‌ها، به یک سری کارهای گلریزی؛ چون آنها هم تئاتر می‌خواهند اما چون محصولات فرهنگی درجه یکی به آنها داده نمی شود پناه می برند به اینطور کارهایی که ، این می تواند در دراز مدت خطرات خیلی زیادی برای جامعه داشته باشد.»

در تمامی این سال‌ها علیرضا کوشک‌جلالی وجه سرگرمی نمایش‌هایش را فراموش نکرده است. او آثاری را انتخاب کرده است که در وهله نخست داستانی در بطن خود پروانده باشد. داستان‌ها نیز از آن جنس رئالیسم افراطی این روزگار نیست. او نگرشش به سمت بشر و خواسته‌هایش است. او درباره اشتباهات یک طبقه اجتماعی حرف می‌زند.

به تمرین می‌نگرم. بازیگران در وهله نخست شاد هستند. آنان عصبی به نظر نمی‌رسند. این تمرینی از علیرضا کوشک جلالی است. جدی سخن می‌گوید. بازیگرانش جدی در فکر فرومی‌روند؛ اما این یک تمرین است، نه یک شکنجه روحی - روانی. آنان در آرامش به سر می‌برند. هراسی از عصبیت آقای کارگردان ندارند. عذرخواهی می‌کنند و اصلاح و اگر نپسندیدند، می‌پرسند.

بخشی از حرف‌های کوشک‌جلالی درباره مردم است «اگر مردم، مردم عادی ما بی‌ثبات به آن سمت برده شوند، خوراک فرهنگی نداشته باشند، می‌شود راحت سوارشان شد و هر نوع کاری که بخواهند می‌توانند با آنها انجام دهند و متأسفانه نمی‌دانم شاید برنامه درازمدت همین است. در جامعه ما که الآن تقریباً تئاتر ما دو قطبی شده، سعی می‌کنم کارهایی را انجام بدهم که بتوانم یک راننده تاکسی هم خواست تماشا کند به اندازه فهمش لذت ببرد. یک استاد دانشگاه هم همین طور. یک سوپر پست‌مدرن هم که نشسته لذت ببرد. این خصیصه فرم تئاترهایی است که در اروپا اجرا می‌شود. آن ستون فقرات را ما نداریم و هر آن امکان فروریختنش هست. یعنی این است یکی از دلایلی که جامعه ما می‌توانند هر بلایی سر مردم بیاورند این است که مردم را در بی‌فرهنگی قرار می‌دهد. یعنی فیلم لازم نداشته باشند ببینند، تئاتر نداشته باشند، کتاب نداشته باشند؛ بنابراین اینها پناه می‌برند به یک سری خرافات و یک سری کارهای بی‌ارزش هنری و این پرچمی است که من سال‌هاست بلند کردم. تئاتر مردمی ، تئاتری که حرفی برای مردم دارد، هم از نظر محتوا و هم از نظر فرم تئاتری که در اروپاست. نه اینکه سطح تئاتر بیاید در آن حد پایین. حدش گونه ای است که به قول برشت مردم اول می‌آیند تئاتر سرگرم بشوند و سرگرمشان کند و البته اگر چیزی هم یاد گرفتند که یاد گرفتند.»

مولایی انتهای صحنه روی یکی از آن چند صندلی چای می نوشد یا قهوه، نمی‌دانم. این یک آغاز است. دو مرد دیگر در انتهای صحنه کنار مولایی آرام می‌گیرند. هر سه به گوشه‌ای خیره‌‌اند. گپی می‌زنند پرت و پلا. مثل این می‌ماند تیلور سویفت درباره نقد عقل محض کانت حرف بزند؛ در حالی که مشغول به پرو کردن سارافون گران‌قیمت مارک Chanelاش است.

بازیگران هر از گاهی می‌خندند. این یک موقیت دراماتیک جذاب است. بحث بر سر آن است که چرا نمی‌توان نام کودکی را آدولف گذاشت. اشکان بر می‌خیزد. Yuga Ball روی صحنه را برمی‌دارد و مشغول بازی می‌شود. توپ بخشی از میزانسن‌های طراحی شده است. از میزانسن خارج می‌شود. بازی با توپ جذاب می‌شود. ول کن ماجرا نیست. به بازی ادامه می‌دهد. کات.

کوشک جلالی به دنبال یک میزانسن جذاب است. از همان چیزهایی که می‌تواند هر مخاطبی را جلب کند. هنوز از تصویر روی صحنه راضی نیست. با اینکه ما لبخند می‌زنیم. می‌خواهد کنه ماجرا درک شود. می‌گوید: «اکثر موتورهایی که در تاریخ هنر روشن شده توسط آن گروه خاص بوده که کارهای خاصی انجام دادند؛ ولی شما هر برهه‌ای از تاریخ نگاه کنید. عده‌ای خاص مثلاً سه درصد، چهار درصد بودند که کارهای نو چه در نقاشی چه در فیلمسازی انجام می‌دادند و توده مردم با آن ارتباط داشتند. شاید بیست سال بعد مردم عادی هم فهمیدند که اینها چه کار دارند می‌کنند؛ اما الان جامعه ما طوری شده که تقریباً 99درصد اینها همه پیشرو هستند. یعنی مردم عادی را می‌خواهند چه کار کنند؟ شاید در سینما بتوانم چاپلین را مثال بزنم، کارهای چاپلین از آن دست فیلم‌هایی است که توده مردم با آن ارتباط برقرار می‌کنند. کار آقای بیضایی، رگبارش، کار آقای کیارستمی، خانه دوست کجاست، مردم عادی هم می‌فهمند. بعد از آن طرف سوپرروشنفکرها در اروپا کیف می‌کنند. از این نوع فیلم‌ها در جامعه‌امان کم داریم که مردم عادی هم با آن ارتباط برقرار کنند، به خصوص در زمینه تئاتر. اگر یک راننده تاکسی را ببرید خانه دوست کجاست را ببیند تا آخرش می‌نشیند و تماشا می‌کند. اگر بیاوریدش در یکی از این سالن‌هایی که تئاتر اجرا می‌شود از 90 درصد این تئاترها فرار می‌کند. بعد از پنج دقیقه سرش سوت می‌کشد.نمی‌فهمد. واقعاً من این را به چشم دیدم که هر چه بیشتر نفهمید گویا کار خیلی شایسته‌تر است. مردم هم جرأت نمی‌کنند بگویند این کار بد است و اگر بگویند که ما نفهمیدیم و نمی‌فهمند و درک نمی‌کنند خیلی از تماشاگرها ولی سوسک می‌شوند. سوسک می‌شوند در مقابل یک سری کارهای عجیب غریبی که می‌بینند. نمی‌توانند هضمش کنند. بنابراین می‌گویند کار خیلی خاصی بوده که ما نفهمیدیم.»

برایم یک خاطره تعریف می‌کند. «یادم است اولین فیلمی که در ایران ساختم جشنواره فجر رفت. از این فیلم‌های عجق‌وجقی که بود. اولین فیلمم بود. بعد یک منشی آنجا نشسته بود گفت آقای جلالی عجب فیلم قشنگی بود. من پنج بار دیدم هیچی نفهمیدم.»

اما در نمایشی که می‌بینیم خبری از عجق‌وجق بودن نیست. سرراست است. چند دوست کنار هم خوش‌ می‌گذرانند و یک شوخی جدی می‌شود. روابط سست می‌شود و همه چیز فرومی‌پاشد. داستان، داستان آدولف است و ما چند آدولف می‌شناسیم؟

بازی سخت می‌شود. توپ به مثابه کره‌زمین «عصر جدید» در دست اشکان خطیبی می‌چرخد و می‌رقصد. قرار است یکی مثل چاپلین باشد. قرار است تداعی‌گر باشد. بی‌خود نیست کوشک‌جلالی چاپلین را نمادی بر مردمی بودن هنر می‌داند.

کوشک ‌جلالی دیگر تمایلی به ساختن فیلم ندارد؛ اگرچه زمانی سریال «دیوانه متفکر» را ساخته. می‌گوید «در آلمان جایزه نمایشنامه‌نویسی را گرفتم -برای نمایشنامه «پا برهنه، لخت، قلبی در مشت». جایزه نمایشنامه‌نویسی در ارتباط با همین کار ژانر تئاتر مردمی بود. آنجا تحقیق کردم، دیدم که کارهای برشت، کارهای شکسپیر، کارهای مولیر اینها همه در آن ژانر هستند، یعنی شما رومئو و ژولیت را تماشا می‌کنید. قصه اش را همین طوری تعریف کنید. تماشاچی عادی می‌نشیند و کیف می‌کند و تماشا می‌کند. ولی من تا حالا شاید چندین هملت در ایران دیدم که همه برداشت شخصی خود فرد بوده  و اسمش را گذاشته شکسپیر. من خیلی برایم جالب است که هملت، هملت توست. ما در کشور خودمان هنوز کارهای کلاسیک را به شکلی که باید اجرا نمی‌کنیم. در فرانسه یا انگلستان چهارصد سال است دارند رومئو و ژولیت را اجرا می‌کنند. دارند هملت را اجرا می‌کنند و تو می‌روی آن کار را می‌بینی و آشنا هستی. حالا می‌آِیی یک نظر جدیدی داری. تماشاچی ایرانی محروم است از دیدن یک هملتی که شکسپیر نوشته. فقط برداشت‌های سوپرمدرن یک گروه خاصی است که الان پروبال زیادی هم داده می‌شود.اکثر جوایز به این گروه‌ها تعلق می‌گیرد. من فکر می‌کنم یک سیاست تنظیم شده است. حس می‌کنم از بالاست که مردم کاری به کار تئاتر نداشته باشند. مردم دور بمانند از اندیشه فرهنگی. این نمایشنامه شکستن این عقیده است.»

روی صحنه چیزی خودنمایی نمی‌کند. قرار است با مبلمان دکور نمایش جلا پیدا کند. تصور می‌کنم این مبلمان چگونه چیده می‌شود. آیا همین چینش چند صندلی و بالش چینش نهایی است. به نظر نمی‌رسد. کوشک جلالی مدام می‌پرسد. به کسی نمی‌گوید چه کند. می پرسد و می‌خواهد درباره موقعیت دیدگاه خود را بگویند. اجازه می‌دهد بازیگر به یک آگاهی دست پیدا کند. بازیگران هم دخالت می‌کنند و البته جایی هم اعتراض . ناگهان کلاف‌ها در هم گره می‌خورد و نظر نهایی باید گفته شود. یک سخنرانی، یک سکوت. همه گوش می‌دهند و ساعت اعلام می‌شود: ده دقیقه به چهار.

کوشک جلالی کمی عصبانی است و خشمش رنگ و لعاب آرامش به خود می‌گیرد. او خشن نیست. صحنه را به بازیگران سپرده است. او دموکراتیکی علیه آدولف است.

او درباره بروشورهای ایرانی هم اعتراض می‌کند. می‌گوید: «الان از سیستمی که هست تعجب می‌کنم. گروه‌هایی می‌شناسم که به اروپا می‌روند و می‌آیند. می‌بینند مثلا وظیفه بروشور چیست. در اروپا اصلاً بروشور یعنی چه؟ کارش چیست؟ بروشور تقریباً در ایران یا اطلاع خیلی کمی راجع به بروشور دارند که چه کار باید بکند یا می‌دانند و طوری دیگری عمل می‌کنند. الان بروشوری که شما دستتان می‌گیرید تقریبا وظیفه‌اش سوسک کردن تماشاچی است، نه اطلاع دادن و آگاهی دادن به او. بروشور را باز می‌کنید نوشته کارهای گذشته گروه، شرکت در فلان فستیوال، فلان جایزه،  بعد کارهای آینده گروه،  اعضای گروه موزیک و غیره. این بروشور نیست. این کاراکتر بروشور نیست. بعد تو می‌بینی می‌گویید که گروهی که پنجاه تا جایزه گرفته مگر من جرأت می‌کنم راجع به آن بد بگویم. سوسک هستید در مقابلش؛ اما بروشوری که در آلمان است حتما یک خلاصه‌ای راجع به نمایشنامه نوشته شده است. خلاصه‌ای  راجع به نویسنده دارد. سعی کرده با دو تا شعر شما را به آن محتوای نمایشنامه  نزدیک کند. تو را آماده می‌کند برای دیدن آن نمایشنامه. ولی اینجا نود درصد بروشور را ببینید چیست. فقط راجع به کارهای گذشته گروه، آینده گروه و تشکر از حسن آقا و غیره. من احساس می‌کنم می‌دانند چی به چی است؛ اما نمی‌خواهند یا دوست ندارند؛ چون این برنامه‌ریزی شده یا آگاهانه است. یا نا‌خوداگاه است که دارد به آن سمتی می‌رود که مردم  از تئاتر دور بمانند.»



به یاد دارم که پیشتر نمایش «در انتظار آدولف» را با اسم «اسم» و «پپرونی برای دیکتاتوری» در همین سالن ناظرزاده روی صحنه رفته است. آقای جلالی می‌گوید اسم فرانسوی به نظرش زیاد جذاب نبوده، پس برای جذابیت آن را تغییر داده است. کتاب هم ترجمه شده که به زودی چاپ می‌شود.

تمرین تمام می‌شود.شاید در این میان تنها پانزده دقیقه از نمایش به سروشکل مطلوب رسیده است. کوشک‌جلالی وسواس خودش را دارد؛ ولی تحمیل‌گر نیست. رفقای صحنه حامی اویند. دوستش دارند. از دور و برش جنب نمی‌خورند تا بگوید بروید. تمام.

ازش می‌پرسم برداشتش از متن این دو نویسنده فرانسوی چیست. با اشاره به فضای پزهای روشنفکری می‌گوید «در این نمایشنامه هم اشاره می‌کند شما با اسم‌های عجیب غریبی که روی بچه‌هایتان می‌گذارید سعی می‌کنید یک مهری بزنید که ما از خانواده روشنفکری هستیم. چقدر چپیم چقدر راستیم. اسطوره‌های یونان ، یک خانواده ای را انتلکتوئال می‌کند. شخصیت یک پروفسور ادبیات است و بعد آرام آرام می‌بینیم که پوسته‌ها کنار می‌رود. من قبل از انقلاب می‌گفتم آدم‌ها شاید دورو هستند. مثلاً چه در اخلاقشان چه در رفتارشان.  جامعه ما سیستمش جوری است که آدم‌ها را سوق می‌دهیم به این ترتیب که دو تا کاراکتر داشته باشی. الان فکر می کنم که آدم‌ها باید پنج تا 10 تا کاراکتر داشته باشند. اگر دیدی دو تا کاراکتر یعنی برای هر جایی یک ماسکی دارد. در خانه که هست یک جور است، در روابط با دوستش یک جور است. با مادرش یک جور است. با هر کسی به تناسب آدم‌هایی که هست این ماسک را می‌زند. این نمایشنامه ها سعی می‌کنند این ماسک‌ها را بیاندازند. خودت را از نظر روحی جلوی خودت لخت می‌بینی که این آدمی که با این شیکی و تمیزی و قشنگی است یک دفعه ماسک‌هایش می‌افتد. چقدر خطرناک است. این در جامعه ما خیلی زیاد است. به خاطر همین علت مقبولیت خدای کشتار خیلی زیاد است.»

کوشک‌جلالی با ما بدرود می‌گوید. می‌رود. منتظر نمایش او هستیم. فکر می‌کنم. حق با کیست؟ با مردی که می‌خواهد قصه بگوید و آدمی را روی صحنه مجسم کند یا گروهی که می‌خواهد خودش را به رخ بکشد. خود دانی.

وعده دیداری داریم روز یکشنبه ساعت 18:30. دیدن متن ماتیو دلاپورته و الکساندر دلاپاتلیر این بار با نگاه علیرضا کوشک‌جلالی کنجکاوی هر تئاتربینی را برمی‌انگیزد. جایی که قرار است دو بازیگر قدیمی کوشک جلالی یعنی رضا مولایی و اشکان خطیبی در کنار حسین امیدى، آناهیتا درگاهى و آوا شریفی که پیشتر در «سه خواهر» معجونی گرد هم آمده بودند، ما را به وجد، سکوت و شکستن دعوت نکنند.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران