کار سردار سلیمانی مردانگی بود
پستهایش در فضای مجازی سرشار از احساس است؛ مخصوصا زمانی که برای شهدای مدافع حرم مینویسد. فضهسادات حسینی، گوینده خبر، به قول خودش کار اجرا را از مهدکودک شروع کرده است و این قدمت نشان از علاقهاش به این حوزه دارد.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، پستهایش در فضای مجازی سرشار از احساس است؛ مخصوصا زمانی که برای شهدای مدافع حرم مینویسد. فضهسادات حسینی، گوینده خبر، به قول خودش کار اجرا را از مهدکودک شروع کرده است و این قدمت نشان از علاقهاش به این حوزه دارد. به سراغش رفتیم تا دغدغهها و حرفهای کتابیاش را بشنویم. اما حرفمان به شهدای مدافع حرم و سردار قاسم سلیمانی هم رسید. از سفر پاکستانش برایمان گفت و از آرزوی سفر به سوریه که همچنان حسرت زیارت حضرت زینب(س) به دلش مانده است. از «وقف در گردش» کتابهایش گفت. متن ذیل گفتوگو با گوینده خبری است که دغدغههایش از خانواده شهدای مدافع حرم است تا نوشتن کتاب.
شما را با اجراهای متفاوتتان در شبکه خبر میشناسند. از چه زمانی وارد وادی اجرای خبر شدید؟
اینکه بخواهم بگویم چه زمانی کار اجرا را شروع کردم، خودم دقیق یادم نیست اما اولین عکسی که دارم، به مهدکودک برمیگردد که یک پیراهن زرد چیندار تنم بود و میکروفنی را در دستم گرفتهام و در حال اجرا هستم. در دبستان و دبیرستان و دانشگاه هم این اجراها ادامه داشت و بعد هم ورود به تلویزیون. چند جا پیشنهاد داده بودند؛ مثلا شبکه 2 بهعنوان کارشناس مجری برنامههای خانواده، شبکه سحر و... پیشنهاد دادند و نرفتم. تا اینکه سال 88 گفتند شبکه خبر تست میگیرد، تست دادم، قبول شدم و کار اجرای خبر را آغاز کردم.
در این سالها بسیار پیشنهاد اجرای تلویزیونی داشتم ولی به خاطر معذوریتهایی که گویندههای خبر دارند اغلبشان را مدیرانم نپذیرفتند. برنامههای محدودی بوده است که قبول کردهاند. یکی از این برنامهها که برایم بیشتر شبیه معجزه است، فصل دوم «ملازمان حرم» بوده است.
خانم حسینی که آنقدر با خبر و دانشگاه سرش شلوغ است چقدر کتاب میخواند؟
کتاب را هم دوست دارم، هم مجبورم که بخوانم. خیلی ناراحتم به خاطر فعالیتهایی زیادی که دارم فرصت نمیکنم به اندازهای که دلم میخواهد کتاب بخوانم. هم درگیر پایاننامه هستم، هم در دانشگاه تدریس دارم. اما یکی از لذتبخشترین تفریحاتم خواندن کتاب است. کتاب زیاد دارم وخیلی هم کتاب هدیه میدهم و میگیرم.
در این چند سال اخیر که ناشران لطف میکنند و جدیدترین کتابهایشان را میفرستند و من عذاب وجدانم زیاد میشود که چقدر کتاب نخوانده جدید دارم.
البته یک کار جدیدی را راه انداختهام؛ آن هم اینکه کتابهایی که دیگر به لحاظ سنی به من نمیخورد یا دیگر نمیخواهم بخوانمشان یا لازم است دیگران هم بخوانند یا چند نسخه از آنها دارم، وقف در گردش کردهام. شوهر خالهام استاد دانشگاه هستند و حقوق عمومی درس میدهند. خیلی با دانشجوها رابطه نزدیکی دارند و خیلی برایشان وقت میگذارند، همسرشان هم معلمند. با ایشان صحبت کردم و قرار شد کتابهایم وقف در گردش شود و دست به دست بین خانواده و دوستان و دانشجویان بچرخد. از عید غدیر سال گذشته این کار را شروع کردم و کتابها و مجلههایی را که داشتم به دستشان میرسانم تا دست به دست بچرخد و استفاده شود. علاوهبر این یکسری کتابهایی را هم بعد از اینکه میخواندم، بین خانواده، یا دوستان یا دانشجویانم یا در اینستاگرامم برای خواندن معرفی و تبلیغ میکنم.
رمان میخوانید؟ شعر میخوانید؟ چه حوزهای را دوست دارید؟
کتابهای تخصصی را که به خاطر رشته دانشگاهی و درسیام میخوانم بیشتر کتابهای حوزه زنان و خانواده و آسیبهای اجتماعی و سبک زندگی است که جزء علاقهمندیهایم هم هست. سالهاست در این حوزه میخوانم و مینویسم و تازههای نشرش را دنبال میکنم. اما بهشدت به شعر علاقهمندم بهخصوص غزل؛ گاهی شعر نو هم میخوانم، اما خب به شعر کلاسیک بهخصوص غزل علاقه عجیبی دارم و با غزل زندگی میکنم و نفس میکشم. هم شعر زیاد میخوانم و هم کتاب شعر زیاد دارم. به رمان هم علاقه دارم. در مقطعی که به کلاس داستاننویسی میرفتم رمانهای خارجی زیاد میخواندم؛ اما در سالهای اخیر بیشتر رمان داخلی خواندهام.
این رمانها در چه حوزههایی هستند؟
آخرین رمانی که خواندم رمان «دخیل عشق» بود که در طرح «کتاب و زندگی» بود. قبل از این کتاب هم «رویای نیمه شب» را خواندم که از بس کشش داشت، یک روزه تمام شد. رمان «زایو» را هم خواندم که ژانر متفاوتی داشت. اما واقعا رمانهای آقای امیرخانی بینظیرند، همهشان را خواندهام؛ برخی را چند بار. دو نسخه از کتاب رمان «هستی» را برای خواهر کوچکم و آرمیتا گرفتم که برای سن نوجوان است. از خواهرم خواستهام در مورد کتاب یک یادداشت بنویسد تا به قلم خودش در اینستاگرام منتشر کنم.
تا به حال به این فکر کردهاید که خودتان کتاب بنویسید؟
خیلی زیاد دوست دارم بنویسم. داستان، فیلمنامه، شعر، متن ادبی، یادداشت یا... . در کل با نوشتن حالم خوبم میشود. یک مدتی سفرنامهام به پاکستان را مینوشتم و در ماهنامه پیام زن منتشر میکردم که خیلی هم مورد استقبال واقع شد. اما متاسفانه آنقدر کارهایم زیاد شد که دیگر نرسیدم ادامه دهم. چند سال پیش یک سفر علمی تبلیغی به پاکستان داشتم. خیلی سفر ویژهای بود. برای همین مینوشتم؛ چراکه پاکستان کشوری است که به خاطر شرایط امنیتیای که دارد، هر کسی نمیرود، در حالی که بسیار دیدنی است و به لحاظ فرهنگی هم با ما قرابتهای زیادی دارد و هم بسیار غنی است. برای من سفر جالبی بود، حتما خاطراتم را تکمیل خواهم کرد و احتمالا در قالب یک کتاب منتشرش کنم. سفر مشابهی هم به لبنان داشتهام که تجربیاتش شاید خواندنی باشد و... . متن ادبی و دلنوشته هم زیاد دارم. قبلاها شعر هم میگفتم، اما بیتوجهی و بیمهری به حسم کردم، قهر کرد. یادداشتها و مقالات سیاسی و علمی هم که خب زیاد دارم. کتاب هم ترجمه کرده اما ادیت نهایی مانده و دو سال است که نمیرسم این کار را انجام بدهم. خیلی هم دوست دارم خاطرات سفر اربعینم را بنویسم و منتشر کنم؛ چون واقعا سفر ویژهای است اما متاسفانه فرصت نمیشود.
در مورد نوشتههای ادبی یا عاشقانهام خیلی پیشنهاد چاپ کتاب داشتهام. یکی از ناشران با من تماس گرفته بود که هر چه مطلب تا به حال در فضای مجازی داشتهاید را برداشتیم، اگر از قدیم هم مطلبی دارید به ما برسانید تا چاپ کنیم، اما من واقعا نرسیدم! باورتان میشود؟! در کل اگر زمان داشته باشم و فراغتی پیدا کنم حتما مینویسم؛ چون خیلی دوست دارم و حالم را خوب میکند. حتی اجرای برنامههای مرتبط با موضوع کتاب را با علاقه میروم؛ مثلا افتتاحیه طرح امسال پویش «کتاب و زندگی» با من بود. یک نکته جالب هم که یادم آمد این بود که زمان دانشجویی وسط شلوغیها و فشردگیهای امتحانات دانشگاه، باز هم همیشه یک کتاب غیردرسی داشتم که بخوانم. درواقع به خودم جایزه و انگیزه میدادم که اگر تا فلان ساعت، فلان قدر از کتابم را خواندم، میروم سراغ کتاب غیردرسیام.
میخواهم وارد فضای دیگری بشوم؛ چرا فضهسادات حسینی آنقدر خودش را مدیون مدافعان حرم میداند و در صفحه اینستاگرامش در موردشان مینویسد؟
حس من به شهدا بهویژه مدافعان حرم، از جنس یک دوست داشتن عجیب و غریب است که انگار با همه زندگیام عجین شده است. باید کسی با من آنقدر صمیمی باشد و مرا بشناسد تا بفهمد این اتفاقات اصلا شوآف یا تبلیغ نیست که بخواهم با این اقدامات خودم را تبلیغ کنم. قبل از جنگ سوریه بود که مادرم به همراه خالههایم سوریه رفتند و من به دلایلی نتوانستم بروم؛ چون دقیقا بعد از آن سفر جنگ شد و تا الان نتوانستم بروم. همیشه حسرت زیارت حضرت زینب (علیهاالسلام) و رقیه خاتون (علیها السلام) به دلم مانده است.
با همسران و فرزندان و خانوادههای شهدای زیادی در ارتباط بودهام اما راستش بعد از شروع جنگ سوریه خیلی درگیر این جنگ نبودم با اینکه هوای حرم داشتم و در خبرها هم زیاد از سوریه میگفتیم تا اینکه اتفاقی رخ داد که مرا پرت کرد وسط زندگی مدافعان حرم. یک همسایهای داشتیم که دختری داشت که آن زمان دوست صمیمی نبودیم، فقط خانوادگی رفت و آمد داشتیم. خودم بیشتر به خاطر مراودات کاریای که با مادرش داشتم با ایشان صحبت میکردم. یک شب که مشغول صحبت با مادرم بودند، پدرم بعد از یک مکالمه تلفنی طولانی از اتاقش بیرون آمد و گفت روحا... شهید شد؛ یعنی زینب بیست و سه چهار ساله حالا شده بود همسر شهید. وقتی این اتفاق برای زینب افتاد، دیدم چقدر این جنگ به من نزدیک است. من تمام آن لحظات زینب را دیدم؛ از زمانی که فردای آن روز خبر شهادت همسر جوانش را شنید تا لحظه لحظه آب شدنش. شهادت روحا... همه چیزش عجیب بود، علاوهبر من خیلیهای دیگر را هم زنده کرد. در فضای محله ما که با بحث شهدای مدافع حرم و سوریه و جنگ کاملا بیگانه بود، تشییع بسیار باشکوهی برایش گرفتند.
زینب یک دختر جوان که تازه ازدواج کرده بود یکباره دید زندگیاش به پایان رسیده است. یادم هست اولین متنم را برای مدافعان حرم «زینب و روحا...»ش نوشتم. در همان مراسم تشییع روحا...، خودم مینوشتم و اشک میریختم. خدا راشکر بازخوردهای خوبی داشت. بعد از آن مادر زینب از من خواست که بیشتر با زینب باشم و با او حرف بزنم. میگفت از تو حرفشنوی دارد و همین امر باعث شد به زینب خیلی نزدیک شوم. با همه گرفتاریهایم، کلی برایش وقت میگذاشتم؛ چون هم احساس میکردم خیلی به او و امثالش مدیونم و هم اینکه شاید مرهمی برایش میشدم. برایم این مسجل شده بود که اگر با زینب همراه باشم دعای روحا... در حق خودم مستجاب میشود. واقعا هم اثر خیر و برکتش را در زندگیام دیدم.
قبل از آن هم با خانم شهید رضایینژاد دوست بودم، یادم هست ایشان درحال اجرای فصل اول برنامه ملازمان حرم بودکه یک روز تهیهکنندهاش اتفاقی با من تماس گرفت و گفت که میخواهیم شما همراه همسر شهید رضایینژاد بخشهایی از برنامه را اجرا کنید. پیشنهاد خانم دکتر پیرانی بود.
خلاصه از این دست اتفاقات در زندگی من زیاد است و اگر من هم دست بردارم، شهدا دیگر دست از سرم بر نمیدارند (میخندد). خلاصه من به خانواده شهدای مدافع حرم نزدیک شدم، که واقعا افتخار و سعادتی برایم است. پدران و مادران عزیزی دارم که دعای خیرشان بدرقه راهم است و خواهرانی که گاه و بیگاه با هم درد دل میکنیم و بیحد خودشان و فرزندانشان را دوست دارم. الان بهخصوص با همسران شهدا ارتباطات خیلی نزدیکی دارم که دلایلش هم زیاد است. خدا را شکر به لطف خود شهدا در فصل دوم ملازمان حرم که گفتوگو با مادران است، مجری شدم که البته هنوز پخش نشده است. من خودم و زندگیام را مدیون این شهدا میدانم و به خانوادههایشان خیلی بدهکارم؛ بیش از آنکه فکرش را بکنید. تازه افتخار دارم که در کلاسهایم در موسسه شهید آوینی سازمان صدا و سیما دو تا از همسران شهدا در بین هنرجویانم هستند و به کلاسم برکت میدهند. راستش وقتی با این عزیزان صحبت میکنید اوج مظلومیت خانوادههایشان را درک میکنید.
در دفاع مقدس دشمن به خاک ما وارد شد و فرزندان این سرزمین برای دفاع رفتند اما بچههای مدافع حرم رفتند در یک کشور دیگر بجنگند تا دشمن وارد خاک ما نشود، آن وقت ناجوانمردانه از عدهای میشنوند که چقدر پول گرفتید؟ اصلا برای چه رفتند؟ اینها مدافع اسد هستند و مدافع حرم نیستند و حرفهایی که برای خانوادههایی که عزیزشان را از دست دادهاند و داغدارند، داغ مضاعف و بیشتر است. مشکلاتشان هم که کم نیست و از تنهاییها و بیکسیها و خانه خرابیهایشان هم که هر قدر بگویم کم است. همان اوایل بعد از شهادت روحا... تصمیم گرفتم با مشورت و همراهی چند نفر موسسهای را برای مدافعان حرم تاسیس کنم. خیلی هم جلسه تشکیل دادیم. برنامههایی هم داشتیم بهخصوص برای فرزندان مدافعان حرم اما خب متاسفانه در قالب موسسه ادامهدار نبود؛ گرچه هنوز کارهایی میکنیم، بهخصوص با کمک فرزند بزرگوار شهید همدانی که بهجای پدر شهیدش خیلی کمکحال خانواده شهدای مدافع حرم است. من با خانواده شهدای فاطمیون هم ارتباط دارم. در کل ارتباطم با این عزیزان آنقدر نزدیک و دلی است که همیشه هوایم را دارند و مراقبم هستند. شهید حججی که کاملا برادرانه به من لطف داشت. بگذریم از اینکه اغلب خبرهای مثل مربوط به شهادت ایشان را من خواندم یا خبر هایی مثل آزادی حلب، پیروزی بر داعش، شهادت همکار خبرنگار شهیدم شهید خزایی و... که واقعا این حجم از عنایت برایم عجیب بوده است. نحوه رفتنم به معراج شهدا و لحظات وداع با شهید حججی عزیز درست در روزهایی که خیلی به آن احتیاج داشتم، از همان برادریهای این برادران شهیدم بوده. من که خیلی معجزه از این شهدای عزیز دیدهام؛ برای همین نمیتوانم که خودم را از آنها جدا کنم. فضایی بهشدت دوست داشتنی برایم هست؛ حالم خوب است وقتی با این عزیزان و خانوادههایشان هستم.
پستی که در اینستاگرام در مورد سردار سلیمانی گذاشته بودید خیلی جالب بود. اینکه یک نفر آنقدر به راحتی عقایدش را بگوید و از سردار سلیمانی برای نابودی داعش تشکر کند.
این موضوع برای من بسیار مهم است، در مورد شهدای مدافع حرم هم مطالبی که به اشتراک میگذارم حرفهای زیادی دارند. سردار سلیمانی الان برای همه ما حالت اسطوره و قهرمان را دارد. ایشان چه برای من و چه برای بقیه ایرانیها و حتی غیرایرانیها یک اسطوره و قهرمان واقعی است. آن موقع که گفت داعش تا سه ماه دیگر نابود میشود شاید بعضیها باور نکردند اما وقتی کمتر از دو ماه وعدهاش محقق شد و سربازگونه به حضرت آقا نامه زد و پیروزی را تقدیمشان کرد، دهانهای این افراد از این وعده صادق بسته شد.
خود بحث مدافعان حرم که بسیار بحث مهمی است. همه هم از رهبری تا دیگر مسئولان میگویند اگر ما در سوریه و عراق و... نجنگیم باید در تهران بجنگیم. خب من که تخصص نظامی ندارم، مثل بحث پزشکی که به خبرهاش مراجعه میکنم، در اینجا نیز حرف مسئولانم را میپذیرم چون قطعا آنها بهتر از من میدانند. قدر سردار سلیمانی را همه میدانند. ایشان یک قهرمان ملی است؛ جناحی نباید به ایشان نگاه کرد. قلبا همه دوستشان دارند. همین که سر وعدهاش ماند، همین که توانست جنگ را در بسیاری از کشورها پایان دهد، خیلی مساله مهمی است. سردار سلیمانی سر حرفش ماند، ما کم حرف از صلح و مذاکره و... نشنیدهایم؛ اما کاری که سردار سلیمانی و سربازانشان کردند مردانگی و شجاعت تمامعیار بود که به لطف خدا به نتیجه رسید. مگر ما میتوانستیم با داعش مذاکره کنیم؟ اینها منطق و عقل ندارند؛ یک حاکمیت خودخواندهاند، خارج از مرزهای انسانیت. خلاصه اینکه سردار حاج قاسم سلیمانی درنظر من خیلی بزرگ است و همه آنچه دربارهاش نوشتم اعتقاد و باورم بود. من اگر به آرمانهای این انقلاب که همه چیزم را از آن دارم، باور دارم. باید پای همه چیزش هم بایستم؛ بهخاطر این همه ایثار، این همه خونی که ریخته شده و... .
برای سوال آخر بگویید کتابها و نویسندههای مورد علاقهتان چه کسانی هستند؟
اولین اثری که از رضا امیرخانی خواندم داستان سیستان بود که خیلی دوستش داشتم. بعد از آن همه آثارش را خواندم. قلم و سبک نویسندگی منحصربهفردش را دوست دارم. گفتم که عاشق غزل هم هستم، برای همین اشعار فاضل نظری را خیلی دوست دارم. بهنظرم انقلابی در میان غزلسرایان معاصر ایجاد کرده است. آثار آقایان بدیع و صباغنو و حامد عسکری و کلی شاعر دیگر را هم دارم و میخوانم.
منبع:فرهیختگان
انتهای پیام/