حسین فرخی: هزینههای میلیاردی جشنوارهها چه تأثیری بر فرهنگ عمومی دارد؟
حسین فرخی معتقد است جشنوارهها ابزاری سیاسی هستند که کارکردش به سوی تسویهحساب پیش رفته است. او میگوید برای برگزاری جشنوارهها هدفی نداریم. او فرهنگستان هنر را نقد میکند که چرا تلاشی برای توسعه و ترویج هنر ایرانی نداشته است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، حسین فرخی برای نسلی از تئاتر ایران نمود مشترکی از تدریس، کار هنری و در مقطعی امر مدیریتی است. مردی که اولین دبیر غیرمدیر جشنواره تئاتر فجر به حساب میآمد، چند سالی است حرفه مطبوعاتی خود را اندک کرده و در دانشگاه هنر، با جوانان هنرجو روزگار سپری میکند.
حسین فرخی سالهاست روی صحنه نمایشی نداشته و دوریش از تئاتر کمی عجیب به نظر میرسد؛ آن هم از مردی که در هر هنری دستی دارد. بر هر دیوار نگارهای خوش مینگارد و در عکاسی سابقهای دارد. طراحی گرافیک کرده است و تا سال پیش مجلهای در باب سینما و تئاتر منتشر میکرد.
آنچه میخوانید گفتگویی است صمیمانه با حسین فرخی درباره سالها فعالیت هنری و علمی او در عرصه تئاتر، سینما و تلویزیون.
***
شما دو دوره دبیر جشنواره تئاترفجر بودید. زمانی که دبیر شدید خیلی جوان بودید و میتوان گفت جوانترین دبیر جشنواره فجر تا به امروز به حساب میآیید؟ چند سالتان بود دبیر فجر شدید؟
فرخی: 1372، حساب کنید من متولد 1338 هستم یک چرتکه بندازید.
34 سالتان بوده، خیلی جوان بودید. چه شد برای دبیری فجر انتخاب شدید؟ آن هم بعد از دورههای پنج ساله عبدخدایی و منتظری.
فیلم من باعث شد مرکز گسترش سینمای تجربی شکل بگیرد
فرخی: خودم هم نمیدانم. ببینید سال 1372 آقای مهدی مسعود شاهی رئیس مرکز هنرهای نمایشی شد. آقای مسعود شاهی را من از طریق سینمای تجربی آشنا بودم؛ چون اولین فیلمی که باعث شد مرکز گسترش سینمای تجربی شکل بگیرد فیلمی بود که من ساختم.
یحیی؟
فرخی:خیر، یحیی سینمایی بود. فیلمی بود به اسم لالو، به کسی که کرو لال است. در منطقه جنوب، آبادان و خرمشهر میگویند. در سال 65، زمانی که آقای انوار و آقای بهشتی مدیریت سینما را داشتند، ما این طرح فیلمنامه را به آقای وخشوری ارائه دادیم. فیلمنامه تصویب شد و ما این فیلم را ساختیم. یک فیلم 45 دقیقهای بود که در جبهه اتفاق میافتاد و قصه کودکی کر و لال را روایت میکرد که در جبهه شهید میشود. بعد آقای انوار نامهای مینویسند برای آقای هاشمی رفسنجانی و این فیلم را ضمیمه میکنند و میگویند که بچههای جوان استعدادهای خیلی خوبی دارند و ما باید یک جایی را داشته باشیم که در فیلمسازی بتوانیم از آنان استفاده کنیم.
آن موقع دانشجوی هنر بودید؟
فرخی: بله دانشجوی تئاتر بودم.
دانشگاه تهران آن موقع داشتید درس میخواندید؟
بعد از شکلگیری مرکز گسترش سینمای تجربی، دیگر ما را تحویل نگرفتند
فرخی: من گرافیک میخواندم، یعنی بین تغییر رشته بودم؛ چون گرافیک میخواندم و میخواستم بروم تئاتر. آقای انوار یک نامه مینویسند برای مجلس و این فیلم را هم ضمیمه میکنند. بعد مرکز گسترش سینمای تجربی شکل میگیرد و جالب این است که بعد از شکلگیری دیگر هرگز ما را تحویل نگرفتند. مثل خیلی از جاهای دیگر، مثل مرکز تئاتر تجربی دانشجویان که بعد از درگیر شدن ما با رئیس وقت دانشکده سندش را بعدها به نام کسانی دیگر زدند. چون ما مرکز تئاتر تجربی را با این نیت راه انداختیم که یک تشکیلات دانشجویی باشد. ما دانشجو بودیم؛ ولی آنها میخواستند مرکز را زیر سلطه خوشان بگیرند.
هنوز کانون شکل نگرفته بود؟
مرکز تئاتر تجربی را قرار بود فقط دانشجویان بچرخانند
فرخی: خیر. مرکز تئاتر تجربی را قرار بود فقط دانشجویان بچرخانند. در همان دوران اولین نشریه تئاتری را در دانشگاه تهران به اسم گاهنامه تئاتر در دانشکده هنرهای زیبا راهاندازی کردیم. 10 شماره منتشر شد و تکثیری بود، یعنی زیراکس میکردیم، با بچهها منگنه میکردیم و توزیع میکردیم. در نشریات مختلف آن موقع نقدهای ما را میزدند. خبرهای ما را کار میکردند. مرکز تئاتر تجربی را با این نیت راهاندازی کردیم که در واقع یک مرکز دانشجویی شود. آقای رئیس که با ما درگیر شد میخواست که او هم سهم داشته باشد. ما هم زیر بار نرفتیم. یک تیمی بودیم پنج شش نفره، مقابله کردیم با این قضیه، بعد آخر سر همگی رفتیم و رئیس دانشکده هم کسی را که مایل بود آنجا گذاشت.
دانشجو بودند؟
فرخی: بله. دانشجو بود، آمد شد رئیس مرکز تئاتر تجربی و همه ما رها کردیم و رفتیم. ما حتی به این هم قانع شدیم که سه تا دانشجو باشیم و دونفر را انتصاب کنند. آنها میگفتند نه، ما باید رئیس مرکز را انتخاب کنیم. به هر حال در سال 1367 آقای علی منتظری از من دعوت کرد که به مرکز هنرهای نمایشی بروم.
به عنوان کارشناس؟
من دبیر جشنواره بودم و توطئههایی انجام دادند
فرخی: به عنوان کارشناس با آنها همکاری کنم که عضو شورای نظارت بودم و به آنها کمک میکردم. بعدها رفتم رئیس انتشارات نمایش شدم، سردبیر مجله نمایش شدم و در آن مجموعه چند سال با آنها کار میکردم؛ ولی هیچ وقت استخدام نبودم. حالا این را میخواهم بگویم که سال 72 آقای مسعود شاهی رئیس مرکز شد یک جلسهای با من صحبت کرد و گفت میتوانی مسئولیت جشنواره را به عهده بگیری؟ من هم یک طرح و برنامهای را به او دادم و بعد حکم من را زدند. سال بعد هم که من دبیر جشنواره بودم و باز توطئههایی انجام دادند که مثلاً کسان دیگری بیایند و زیرآب زنی و این حرفها که من گفتم من اصلاً با آنها کار نمیکنم و استعفا دادم تابه عنوان رئیس جشنواره نباشم؛ اما به هرحال کنار آمدند.
هنوز مسعودشاهی مدیر مرکز بود؟
با معاون هنری وزیر مشکل پیدا کردم
فرخی:بله مسعودشاهی بود. در سال 73 که جشنواره دوم دبیرش بودم، بعد از تمام شدن جشنواره کلاً من از آن مجموعه بیرون آمدم. با معاون هنری وزیر مشکل پیدا کردم و دیدم که آن چیزهایی که من مدنظرم است آنها نمیگذارند اتفاق بیفتد.
فجری که شما تحویل گرفتید چه بود؟
فرخی: اصلاً چیزی به اسم تحویل گرفتن وجود نداشت. امسال سی و ششمین سال جشنواره تئاتر فجر است -و البته فیلم فجر - و من فکر میکنم این دو تا سرنوشتشان شبیه به هم دیگر است. یعنی هر سال دبیرها عوض میشوند و ما سازمان تعریف شدهای نداریم، مقررات از پیش ثبت شدهای نداریم.
شما اولین دبیر جشنواره بودید که رئیس مرکز نبودید، درست است؟
فرخی: اولی و دومی بودم، دوازدهم و سیزدهم.
یعنی همیشه رئیس مرکز خودش دبیر بود؟
فرخی:بله، تقریباً تا سالها این روش وجود داشت.
پس برای همین نیازمند این بوده که حتماً اساسنامهای طراحی کنید؟
اساسنامهای طراحی شد و بعد سر به نیست شد
فرخی: بله، اساسنامهای طراحی کردیم که بعدها ظاهراً سر به نیست شد. ما در آن جشنواره در سال 72 حتی با وزارت علوم نامهنگاری کردیم و مصوبهای از آنها گرفتیم. تقریباً همه کارهای اساسی را انجام دادیم که برگزیدههای جشنواره تئاتر فجر به عنوان یک جریان ملی بتوانند اگر مثلاً لیسانس هستند بدون کنکور به مقطع بعدی راه پیدا کنند.
کاری که مسئولیت آن الان با بنیاد نخبگان است؟
فرخی: بله، آن موقع ما انجام دادیم، مثلاً محمد الهی یادم است دیپلم بود ،بازیگری اول گرفته بود. ما نامه هم ارسال کردیم که حالا آنها هم متاسفانه به سرانجام نرساندند.
و هیچ وقت نرفت دانشگاه؟
فرخی: خیر نشد، در جشنواره دوازدهم در واقع ما برای اولین بار در تاریخ رقابتهای جشنواره فیلم و تئاتر فجر توانستیم جشنواره فیلم را پس بزنیم.
از چه لحاظ؟
فرخی: از نظر جایگاه از نظر موقعیت و حتی از نظر تعداد مخاطب، خیلی آمار قابل توجهی داشتیم.در آن سال هر دو جشنواره با هم برگزار میشدند.
یعنی از یکم تا دوازدهم؟
فرخی: دقیقاً هم زمان با هم دیگر برگزار میشدند و حرفهایترین آدمهای سینما در جشنواره تئاتر فجر حضور داشتند. خیلی جشنواره پررونقی بود. بعد دست ما را کوتاه کردند، یعنی یک مقدار محدودیتهایی برای ما ایجاد کردند و نگذاشتند راحت کارمان را انجام دهیم. حتی من نامه نوشتم و گفتم با این شرایط استعفا میدهم.
چه محدودیتهایی؟
در برگزاری جشنواره فجر دخالتهای بیجایی از جاهای مختلف میشد
فرخی: یکی مسائل مالی و مسائل بودجه بود. یکی هم دخالتهای خیلی بیجایی از جاهای مختلف میشد. از فلان نماینده مجلس نامه مینوشت که این کار بشود تا میخواستند کسانی را تحمیل کنند. شرایط اینطوری بود، من هم چون کلاً آدمی رک هستم و اساساً تحت هیچ عنوانی زیر بار هیچ حرف زوری نمیروم. مدام درگیر بودم و حتی استعفا دادم، به آقای مسعود شاهی گفتم من نمیمانم. مثلاً یکسری آدمها را به عنوان معاون جشنواره میخواستند تحمیل کنند و من زیربار نرفتم؛ ولی خودم هم میدانم در واقع جشنواره سیزدهم اصلاً نتوانست آن کیفیتی را داشته باشد که در جشنواره دوازدهم داشتیم. فکر میکنم بزرگترین مشکل ما در بحث جشنواره این بود که تعریفی اساسی از جشنواره نداشتیم. اینکه برای چه میخواهیم جشنواره برگزار کنیم. مثلاً فستیوال آوینیون فرانسه را در نظر بگیرید، یکسال هنر ایران به صورت گستردهای در آن حضور داشت. هر سال را اختصاص به یک فرهنگ و کشور میدهد. ژان ویلار وقتی این جشنواره را طراحی میکند تا بیست سال دبیر جشنواره و مدیر اجرایی جشنواره است. بعد سازماندهی دارند و با رفتن و آمدن آدمها چیزی به هم نمیریزد.
تعریفی برای جشنوارهها شکل نگرفت که بگوییم هدف از برگزاری جشنواره این است
الان 36 سال جشنواره تئاتر فجر برگزار شده است. اگر از همان نقطه آغاز تا الان حساب کنیم فقط کشف یکسری استعدادهای شاخصه جشنواره بوده است. یکسری آدمها که در آن جشنوارهها درخشیدند. حالا سالی یک بار مردم جمع میشوند این کارها را میبینند. حالا مخاطب بیشتری نسبت به ایام سال داشته باشیم؛ ولی جهش خاص دیگری که نمایانگر هدف و برنامه ریزی مشخصی باشد وجود ندارد. اینکه ما بگوییم از اینجا به اینجا رسیدیم وجود ندارد. بقیه اتفاقها طبیعت تئاتر است، طبیعت زندگی است، مثل اینکه ما الان بگوییم که 20 سال پیش حقوق کارمندان 2هزار تومان بوده؛ ولی همه چیز میتوانستند بخرند. الان 2میلیون تومان است؛ اما باز هم همان مشکلات و دغدغهها را دارند. اینها دیگر طبیعت زندگی است. جشنواره هم همین طوری است. به نظر من تعریفی برایشان شکل نگرفت که ما بگوییم هدف ما از برگزاری جشنواره این است. در بیست سال آینده به اینجا برسیم. چه به لحاظ موضوعی و مفهومی چه به لحاظ ساختاری و تکنیک.
در اساسنامه شما این تعریف شده بود؟ چشم انداز داشتید؟
فرخی: دورنمای ما از برگزاری جشنواره این است که بتوانیم به لحاظ فنی و موضوعی و سازماندهی و ساختار ارتباطاتی فضایی مناسب ایجاد کنیم تا تئاترمان نه تنها در سرتاسر جامعه خودمان مطرح شود، بلکه جشنواره پدیدهای باشد که از کشورهای دیگر هم در آن حضور پیدا کنند. جایگاه آثار آنها باشد و از طریق مبادلات بینالمللی بتوانیم تئاترمان را به دنیا بشناسانیم. همین کاری که الان با یک دانشگاه خارجی دارم برای فرصت مطالعاتی انجام میدهم. صحبتهایی کردم که اصلاً ما بتوانیم تئاتر ایران، تئاتر سنتی و تئاتر معاصر را آنجا معرفی کنیم. در همه جای دنیا مشکل داریم. من زمانی که فرهنگستان هنر بودم طرح تشکیل موزه تئاتر را با آقای دکتر عزیزی و آقای دکتر فناییان طراحی کردیم، صورت جلسه آن را الان دارم، خواستهها، اهداف، همه چیز را تعریف کردیم. بعد رها شد. الان نمیدانیم اصلاً کجاست. یا مثلاً یکی از طرحهایی که من در کمیته تئاتر فرهنگستان هنر دادم، پیشنهاد کردم و مکتوب کردم و ارائه دادم که پنجاه یا صد نمایشنامه ایرانی از دورههای مختلف انتخاب بشود , توسط یک شورای کارشناسی هزینه کنیم , توسط متخصصین ترجمه شود و در تیراژ مشخصی چاپ کنیم و این کتابها را به کشورهای دیگر بفرستیم تا با نمایش ما آشنا بشوند.مثلاً در دانشگاهها، مراکز فرهنگی، فرهنگستانها، به طور رایگان توزیع شود. یعنی هزینه کنیم بگوییم صدتا نمایشنامه ایرانی ترجمه شده در تیراژ مثال پنج هزار جلد، بودجهای نمیخواهد و کار فرهنگستان همین است. به کشورهای مختلف، دانشگاههای مختلف، کتابخانههایشان، مراکز فرهنگیشان بفرستیم و نگاه کنند. من به عنوان نمایشنامهنویس ایرانی که جایزه جهانی گرفتهام، اصلاً خبر ندارم کتاب من چاپ شده یا نشده، ارتباطاتی وجود ندارد.
کدام کارتان جایزه گرفته؟
بزرگترین معضل جشنواره ما این است که جشنواره یک دکان سیاسی است
فرخی: غروب یک برکه در آمریکای جنوبی در سال 1992 جایزه گرفت. اصلاً نمیدانم آن متن چاپ شده است. قرار بود ترجمه کنند و چاپ کنند. جزء اهدافشان بود که در سطح بینالمللی چاپ شود. اصلاً خبر ندارم برای اینکه ارتباطات ما خیلی ضعیف است، زیر صفر است. حالا میخواهم بگویم که جشنواره هم همین طوری است. این تعاریف اگر وجود داشت، الان با رفتن آدمها به هم نمیریخت، من بارها گفتهام که بزرگترین معضل جشنواره ما این است که جشنواره یک دکان سیاسی است، جشنواره یک ابزار است، همه چیزدر کشور استفاده ابزاری میشود. متاسفانه یک دکان سیاسی است به تناسب آدمهایی که میخواهند جابهجا شوند. اینها میآیند یک دورهای یک کارهایی انجام میدهند، یک هزینهای هم گذاشته میشود، تبلیغاتی هم داده میشود و از کشورهای دیگر هم به عنوان دکور چند تا گروه دعوت میکنند. ما دیدیم سالهای قبل هم همین طوری بوده است. گروههایی که از کشورهای دیگر میآمدند هیچ متر و معیاری نداشتند که اینها مثلاً چقدر حرفهای هستند.
نسیم سلیمانپور سالهاست در اروپا کار میکند. اودر مصاحبهاش با روزنامه اعتماد میگوید که مثلاً باربارا را دعوت کردند و این در حالی است که باربارا در اروپا یک جریان تمام شده است و آوردنش به جشنواره تئاترفجر هیچ منفعتی برای جشنواره فجر نداشته است، در صورتیکه جریانهای جدیدی در تئاتر دنیا وجود دارند.
جشنواره یا محل تسویه حساب است یا محل بده بستان
فرخی: جریانهای پیشرفته تئاتر جهانی الان خیلی گسترده است و ما اصلاً درباره آنها شناخت نداریم. دقیقاً مثل نهضت ترجمه در ایران است. شما فکر کنید در کشور ایران وقتی ترجمه وارد میشود - حالا در رمان و رشتههای دیگر اصلاً کار نداریم، فقط درباره تئاتر حرف میزنیم - در بحث تئاتر فکر میکنید تعریفی دارد؟ یعنی بر مبنای یک جریان آکادمیک شکل گرفته که بیایند بگویند که چه آثار تئاتری را ترجمه کنیم؟ شما الان در نظر بگیرید در کشوری مثل ایران، در جایی مثل فرهنگستان هنر، فرهنگستان هنر تعریف باید داشته باشد. آیا ما شورایی داریم، بتواند مطالعه کند، پژوهش کند، تحقیق کند و بگوید که در رشتههای مختلف هنری الان جامعه چه نیازهایی دارد که آنها را سفارش بدهند، کتابها را بگیرند و بیاورند و ترجمه کنند؟ الان ترجمه ما چگونه است؟ من بروم یک سفر خارجی یک کتابی را بخرم بیاورم ترجمه میکنم، یک کسی زنگ می زند از یک جایی یک کتاب برایش میفرستند، یک دفعه میبینید که فلان نویسنده میشود جریان روز ترجمه آثار نمایشی. میخواهم بگویم که این داستان جشنواره هم همین طوری است یعنی یک محفلی است که به قول شما یا محل تسویه حساب است یا محل بده بستان، مثلاً دو تا وزیری که ما از بیرون به آنها نگاه میکردیم وزیر قبلی و وزیر بعدی فکر میکردیم اینها مثلاً این چپ است این راست است و سایه همدیگر را با تیر میزنند. وقتی در نشستهای آن طرف میدیدیم که هر دو شبیه هم هستند. اینها به هم پاس میدهند جریانات را یعنی اصلاً یک بازی سیاسی خیلی مضحکی است.
بازی سیاسی و کار چاق کنی برای دیگران است.
میلیاردها تومان برای جشنوارهها هزینه میشود، تاثیرش در فرهنگ عمومی ما چقدر است؟
فرخی: دقیقاً همین طور است. مثل همین اتفاقهایی که در تبلیغات سطح شهر می افتد. این همه هزینه میکنند تا برای بیلبورد، استند، تابلوهای خیلی چاق و چله، این همه هزینه شود. میلیاردها هزینه میشود، تاثیرش در فرهنگ عمومی ما چقدر است؟ شما به عنوان یک شهروند تاثیری از اینها میگیرید؟ یعنی الان حدود38سال از انقلاب گذشته، آیا مثلاً اخلاق مردم ما سال به سال که جلوتر میرویم به خاطر تبلیغات مذهبی بهتر میشود یا بدتر میشود؟ کنشها بهتر میشود؟ مگر اینکه یک زلزلهای اتفاق بیفتد که کمی مهربان شویم، در بقیه موارد انگار همه چیز شو است، مثل فضای مجازی که بحث خاص خودش را دارد.
برخی هنرمندان در فضای مجازی تصویر دیگری از خودشان ارائه میدهند که بیرون از آن یک تصویر دیگر دارند
مثل داستان بعضی هنرمندان که در فضای مجازی یک تصویر دیگر از خودشان ارائه میدهند که بیرون از آن یک تصویر دیگر دارند و دقیقاً ضد آن است. فلان کارگردان یا فلان بازیگر سینما یا تلویزیون خودش از پرخوری دارد میترکد، تفریحاتش را دارد، وضع مالیش خوب است، فلان ماشین را سوار میشود، حالا یک عکس بچه محروم هم میگذارد در فضای مجازی که من دلم برای اینها میسوزد.
اینها تفریح میشود.
نیاز به یک رنسانس فرهنگی و اخلاقی در جامعه داریم
فرخی: بیشتر به بازی احمقانهای میماند که ما درآن غرق شدهایم. یعنی میخواهم بگویم همه اینها با هم دیگر ارتباط دارد و وصل به همدیگر میشود و میشود جریانی که الان ما با آن مواجهیم. در سیستم اجتماعی، در سیاست، در فرهنگ، در تئاتر، در سینما، در ورزش، در همه ابعادش، یعنی ما مواجه هستیم با یک پدیدهایی که دو تا وجه دارند، یک وجه ظاهری یک وجه باطنی. همه آدمها اگر نگویم همه، درصد زیادی از آدمهای جامعه ما همیشه نقاب به چهره دارند و جالب اینکه یک نقاب هم نیست. فکر کنید طرف یک کیف روی دوشش انداخته و بر حسب نیاز دست میکند در کیفش، اگر میخواهد کار اداریش را انجام دهد، نقاب اداری را می زند، اگر میخواهد برود یک کار مثلاً اجتماعی انجام دهد نقاب اجتماعیش را می زند، اگر میخواهد برود در یک مهمانی خصوصی نقاب خصوصیش را می زند یعنی یک واقعیت تلخی است که ما با آن مواجه هستیم و این درد بزرگی است که ما داریم. یعنی اساساً فکر میکنم اگر بخواهیم یک تعریف برایش داشته باشیم ما نیاز به یک رنسانس فرهنگی داریم. عمیقاً نیاز به یک رنسانس فرهنگی و اخلاقی در جامعه داریم.
این انقلاب به هر حال جنبههای فرهنگی داشته است.
وقتی به یک سری اصول فرهنگی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و ایدوئولوژیک رسیدیم باید مسیر ایستایی را تجربه کنیم
فرخی: بله انقلاب یک تعریف دارد. مانا بودن آن تعاریف یک بحث دیگری است. مثلاً یکسری مسائل باعث میشود که یک اتفاقی شکل بگیرد به یک آرامشی برسی، مثلاً یک دونده را در نظر بگیرید، یک کسی میدود، باید خورد و خوراک داشته باشد، بدن داشته باشد، نرمش و بعد میرود یک قلهای را فتح میکند. وقتی قله را فتح کرد دیگر قرار نیست دوباره در جا بدود، مسابقه تمام شده است. حالا به یک آرامش میرسد دوباره قرار است یک قله دیگری را تا یک سال دیگر فتح کند. ما نمیتوانیم مدام در حال انقلاب باشیم. وقتی به یک سری اصولی فرهنگی، سیاسی، اخلاقی و اجتماعی و ایدوئولوژیک رسیدیم باید مسیر ایستایی را تجربه کنیم و بر اسای یافتههایمان زندگی کنیم. ممکن است بر اساس مقتضیات زمانه حتی تغییراتی در روش زیست خود انجام دهیم. نمیشود مثل همان تعریفی که از سنت و مدرنیته وجود دارد، حرکت کنیم. اگر آنطوری باشد هر چیز سنتی وقتی که مدرن شد دوباره سنتی میشود. دوباره بعدش میشود مدرن و بعد همین طوری این چالش همیشه هست. به نظر من ما دچار یک بحران شدیم. مصداقها را گم کردیم، مصداقهایی که حتی در زندگی روزمره باید داشته باشیم؛ حتی مصداق عشق، دوستی، همه مصداقها گم شده و الان در دورهای ما داریم زندگی میکنیم که همه چیز خلاصه شده در پول پول و پول. این یعنی مسیر دارد دچار انحراف میشود. انگار یک جای کار میلنگد.
این چرخه در بخشهایی از کار افتاده.
فرخی: بله، الان با گذشت سی و چند سال از انقلاب بعضی از ارزشها در حال نابودی هستند. دلیلش کاملاً مشخص است برای اینکه بعضی از این ارزشها تبدیل شدهاند به ابزار، ابزار کاسبی یکسری آدمهایی که همه ما دور و بر خودمان میشناسیم و میبینیمشان. درسال 81 مجله سینما تئاتر را داشتیم که میخواستند آن را توقیف کنند رفتیم و صحبت کردیم و متوقف شد. آن موقع مدعی بودند که ما استفاده ابزاری داریم میکنیم. طبق آن مصوبهای که در مطبوعات تعریف کردهاند. مثلاً میگفتند عکس هنرپیشه زدهاید و این استفاده ابزاری است که در دادگاه هم من دفاع کردم از این قضیه که قبول نداریم این استفاده ابزاری است؛ چون من در دادگاه گفتم که مجله تخصصی سینما و تئاتر و موضوعش سینما و تئاتر است. طبیعتاً عکس هنرپیشهها، عکس صحنه، عکس فیلمها را باید بزنیم. فیلمها هم در جمهوری اسلامی اکران میشوند.
مجله سینما تئاتر که مجله کشاورزی نبود روی جلدش عکس چغندر قند بگذاریم
فرخی: خندهدارترین بخش قصه همین است. من گفتم مجله سینما تئاتر که مجله کشاورزی نبود که روی جلدش عکس چغندر قند بگذاریم. تازه فرض را بگذاریم که این استفاده ابزاری است که نیست. من میگویم آن استفاده ابزاری اشکال ندارد. اگر باشد که نیست؛ ولی ما الان خیلی جاها از ارزشها استفاده ابزاری میکنیم. فقط برای اینکه کاسبی کنیم. برای همین است که الان همه چیز جابهجا شده است. مثلاً طرف از نمایش دینی میرسد به کارناوال و شو و تئاتر موزیکال و ترانه وکنسرت و غیره.
همه چیز جابهجا شده است و طرف از نمایش دینی میرسد به کارناوال و شو و تئاتر موزیکال و ترانه وکنسرت و غیره
این یعنی اینکه باد هر جا بوزد ما هم میوزیم، یعنی چه؟ یعنی ما هویت تعریف شدهای برای زیستمان نداریم؟ نگاه میکنیم هر جا به نفعمان باشد میرویم. آن طرفی میشویم. برای همین است آقایانی که در تئاتر هستند. الان همهشان ادعای اپوزیسیون میکنند؛ ولی آثاری که روی صحنه میآورند اصلاً ربطی به روشنفکری ندارد. ببینید من میگویم آتراکسیون هم تعریف خودش را دارد. من میگویم تئاتر گلریز و دماوند و بقیه اسمشان را نمیدانم، تئاتر خصوصی، تئاتر آزاد، تعریف دارد. بعد آن آدمهایی که آنجا کار میکنند مدعی نیستند که ما روشن فکر هستیم. مدعی اپوزیسیون بودن ندارند. آنها از یک جهت اتفاقاً خیلی آدمهای سالمی هستند، از این جهت که میگویند ما تئاتر را برای سرگرم کردن مردم کار میکنیم. در همه جای دنیا تئاترهای عامه پسند هست. تئاترهایی که کارشان این است برای سرگرمی تعریف میشوند. من چند تا از این کارها را به عنوان نمونه دیده بودم. مثلاً در نمایشی بیست و چهارتا موسیقی از اول تا آخرش بود. الان که نمایشهای مثلاً عرفانی را نگاه میکنید، همین کار را انجام میدهند، فقط با یک ادعای روشنفکرانه. وقتی میروید نمایش را نگاه میکنید گروه حرکت میرقصند.اولی میگوید چطوری؟ دومی میگوید قربانت بروم. دوباره میرویم موسیقی، دوباره خواننده میخواند، دوباره اولی میگوید که من شراب میخواهم، دومی میگوید ای وای، شما و شراب؟ دوباره موسیقی رقص و آواز. دوباره برمیگردیم این چیزی میگوید. این ساختار کل نمایشی است که مدعی عرفان است. از این طرف کنسرت موسیقی میگذارند چند هزارتا تماشاچی میآید نگاه میکند. نمایشنامهنویس دارد، کارگردان دارد.
می دانید من کجا ناراحت شدم اینکه اثر هنری محصول نویسنده و کارگردان است؛ ولی در هیچ بیلبوردی اسم نویسنده و کارگردان نمایش وجود نداشت.
فرخی: به هر حال همین است دیگر. نمیخواهم بگویم که از این دست نمایشها نباشد؛ اما حداقل صادقانه بگوییم ما دنبال پول پارو کردن هستیم، الان این شیوهها جواب میدهد.
ادامه دارد...
==================
مصاحبه از احسان زیورعالم
=================
انتهای پیام/