برج‌سازها درکمین خانه نیما؟

یک سال دیگر اگر دوام بیاورد، می‌شود ۷۰سال؛ یعنی ۷۰سال می‌گذرد از آن روزی که جلال آل احمد، نیما را به اینجا کشاند و کلنگ خانه‌اش را زمین کوبید تا پیرمرد را همسایه‌اش کند. در این سال‌ها، این سومین باری است که به دزاشیب می‌آییم.

به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، هر بار از سر نگرانی‌ها، بیم‌ها و امیدهایی که اهل خبر مجبورند به پیگیری‌اش بشتابند. آخرین بار اسفند سال گذشته بود که آمدیم تا ببینیم در خانه سیمین و جلال چه خبر است؛ روزهایی که کارگران آنجا مشغول کار بودند و مسئول مرمت می‌گفت تا چند ماه دیگر، موزه ‌ـ ‌خانه دانشور و آل احمد راه‌اندازی خواهد شد که خب هنوز هم نشده. این بار اما خبر از دل چند خانه آن‌سوتر، نبش خیابان رهبری مخابره شده است؛ دیوان عدالت اداری طی حکمی به تاریخ 15 آبان گذشته، خانه نیما را از فهرست آثار ملی ایران خارج کرده است. هر چند صورت بی‌رحم خبر، دو ماهی در پستو مانده تا بر صدر رسانه‌ها بنشیند و همه را نگران کند. اما حالا اینجا چه خبر است؟ همسایه‌ها درباره این‌که مالک خانه نیما می‌تواند تخریبش کند و به جایش برجی دیگر به آسمانخراش‌های شمال تهران بیفزاید، چه فکر می‌کنند.

4603 دیگر عدد نیما نیست!

تا وقتی سیمین دانشور زنده بود و در چند متری این خانه زندگی می‌کرد، وضع خانه نیما بهتر بود. شراگیم، پسر نیما، با فروش خانه کار را خراب کرده بود، اما سیمین بود که با تلاش‌هایش آن را جزو فهرست آثار ملی ایران قرار داد. تا همین آبان‌ماه اخیر شماره 4603 در آن فهرست به نام نیما و خانه‌اش بود. حالا خانه نه برای نیما و ورثه‌اش است، نه اثر ملی است و هر لحظه خطر تخریب، تنش را به لرزه می‌اندازد. چند سالی هست که خانواده آقای شریفی‌نیا هم در آن زندگی نمی‌کنند و خانه خالی است؛ شریفی‌نیایی که خود از فرزندان پیشکار خانه نیما بوده است. همسایه‌ها گرچه هیچ خاطره‌ای از نیما به یاد ندارند اما آقای شریفی‌نیا را خوب می‌شناسند.

«این خانواده که در خانه نیما ساکن بودند، پدرشان پیشکار نیما بوده و می‌گویند خانه را از نیما خریده‌اند. نیما را ما ندیدیم. یعنی قبل از این‌که ما بیاییم دزاشیب، نیما فوت کرده بود.» این را خانمی می‌گوید که همسایه دیواربه‌دیوار نیماست. همسایه‌ها پسر نیما را هیچ‌وقت اینجا ندیده‌اند و حتی نمی‌دانند این شراگیم بوده است که خانه را فروخته و گمان می‌کنند نیما خود پیش از مرگ آن را به پیشکارش بخشیده و حالا هم به فرزند پیشکار رسیده است.

تخریب خانه این بار بی‌دردسر

آخرین خاطره‌ای که از تغییرات در خانه نیما در یاد اهالی محل مانده، تخریب دیوارهاست. آقای چیذری که نام فامیلی‌اش در این محل‌ها روی بسیاری هست، می‌گوید: «چند سال پیش، دیوارهای حیاط را تخریب کردند که خانه را بسازند، اما میراث جلوگیری کرد». سیمین دانشور خاطره‌ای درباره همین روز تعریف کرده که در همین صفحه آن را خواهید خواند. این نشان می‌دهد که یک‌بار تخریب خانه نیما را آغاز کرده‌اند، اما دانشور خودش را جلو انداخته و آن را به ثبت رسانده است. امروز اما خانه نیما، همسایه‌ای مثل سیمین ندارد و در تنهایی و در حالی که برخلاف آن روز، جزو آثار ملی به حساب می‌آمده، از حساب میراث بیرون آمده تا بی‌موی دماغی و بی‌همسایه دلسوزی، مقدمات تخریبش فراهم شود.حالا البته از وقتی خبر تخریب خانه از پی خروجش از فهرست آثار ملی قوت گرفته، چند دسته از شاعران بیانیه صادر کرده‌اند و حتی عده‌ای هم گفته‌اند پول جمع می‌کنند تا خانه را از مالک بخرند و اینجا را بکنند خانه شاعران ایران. البته هیچ معلوم نیست این تلاش‌ها چقدر عملیاتی و منجر به نجات خانه‌ای شود که جغرافیای برخی شعرهای نیما و محفل بسیاری از مهم‌ترین ادبیاتی‌ها و هنرمندان بوده است.

نیما را به یاد نمی‌آورند

آقای چیذری 68 ساله است و ده سال پیش از مرگ نیما در همین کوچه به دنیا آمده است. می‌گوید نیما را دیده اما چیزی از او در خاطر ندارد، اما با شراگیم در کوچه بازی می‌کرده است. از او می‌خواهیم همسایه‌ای را به ما معرفی کند که نیما را به خاطر دارد. بی‌فایده است؛ پیرمرد دچار فراموشی است و فرزندان خود را هم نمی‌شناسد.

در خانه‌ای را می‌زنیم که خانه سیمین و جلال در نبش آن است. می‌گوید نمی‌داند خانواده شریفی‌نیا چند سال در این خانه زندگی کردند، اما مدت‌هاست خبری از آنها نیست: «ما شریفی‌نیا را به نام دکتر می‌شناختیم. ورزشکار بود و به بچه‌های محله کشتی یاد می‌داد». آخرین باری که اینجا آمدیم، کسی در خانه را باز نکرد اما از ماشینی که در حیاط خانه پارک بود، می‌شد حدس زد تا آن موقع ساکنان خانه گاهی به آن سر می‌زنند. نتوانستیم داخل برویم، اما شیب سر کوچه رهبری و بلندای کنار در خانه، به شما اجازه می‌دهد بخشی از حیاط را ببینید؛ حیاط خانه‌ای متروک که حالا پر از زباله و وسایل کهنه زندگی‌های پس از نیما در آن است. شیشه‌های پنجره‌ها شکسته است و ستون‌ها انگار آخرین زورشان را می‌زنند تا سقف‌ها را سر پا نگه دارند. با این حال به‌نظر می‌رسد خانه، هنوز نمای قدیمی‌اش را حفظ کرده و تغییرات چندانی در آن به وجود نیامده است. این را مرور عکس‌هایی که از نیما در حیاط خانه‌اش باقی مانده می‌تواند به ما ثابت کند. ایوانی دایره‌ای شکل با چهار ستون بلند و سقفی شیروانی که ستون‌ها را آبی کرده‌اند و اتاقی جدا افتاده آن‌سوتر که اتاق شخصی نیما بوده و چهار اتاق تودرتو و یک حیاط پر از درخت. خانه نیما تقریبا دست نخورده است هر چند مدت‌هاست چراغی در آن روشن نیست. دیروز حسن خلیل‌آبادی، رئیس کمیته میراث فرهنگی شورای شهر تهران به بازدید خانه نیما رفته و گفته ساخت و ساز در خانه نیما یوشیج انجام نمی‌شود. پیش از اینها هم از این حرف‌ها شنیده‌ایم؛ سرنوشت خانه چه خواهد شد؟

کلنگش را آقای همسایه زد؛ جلال

لابد بارها این را خوانده‌اید یا شنیده‌اید: «پیرمرد، چشم ما بود». خود ما مطبوعاتی‌ها بارها این را تیتر مطالبمان درباره درگذشتگان کرده‌ایم. نخستین بار جلال آل‌احمد بود که بر پیشانی یادداشتی که برای مرگ نیما قلمی کرد، نوشت: «پیرمرد، چشم ما بود». جلال در بخشی از این مقاله درباره خانه نیما نوشته: «دیگر او را ندیدم تا به خانه شمیران رفتند. شاید در حدود سال 29 و 30 که یکی دو بار با زنم سراغ‌شان رفتیم. همان نزدیکی‌های خانه آنها زمینی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم و خیال داشتیم لانه‌ای بسازیم... . محل هنوز بیابان بود و خانه‌ها درست از سینه خاک درآمده بودند و در چنان بیغوله آشنایی غنیمتی بود، آن هم با نیما». درست سرکوچه رهبری، در خیابان دزاشیب، کوچه آتش‌نشانی، خانه‌ای است از دوره پهلوی دوم، بی‌معماری چشمگیری که زندگی و خانه نیما را از همه خانه‌ها و زندگی‌های دیگر جدا کند. خانه‌ای با سقف شیروانی و ایوانی که با هشت ستون فلزی، نمای اصلی را ساخته است. کلنگ این خانه را 69سال پیش، آل احمد برای نیما زمین زد.

خانم همسایه ثبت کرد؛ سیمین

سیمین دانشور، قصه‌نویس محبوب و خالق «سووشون» که تا همین چند سال پیش همچنان همسایه خانه نیما بود و حالا در خانه ابدی، همسایه مهمانان خاک است، در گفت‌وگویی درباره خانه نیما گفته بود: «من نگذاشتم خانه نیما را خراب کنند. داشتم می‌رفتم سلمونی. دیدم بنای اصلی را دارند خراب می‌کنند.

فوری آمدم خانه. تلفن کردم به شهردار تجریش و رئیس میراث فرهنگی، آقای بهشتی. فوری آمدند. گفتم اینها دارند خانه اصلی را خراب می‌کنند، این میراث فرهنگیه. با هم رفتیم. عروس خانواده آمد گفت که می‌خواهیم اینجا را خراب کنیم و آپارتمان بسازیم. اینها نگذاشتند، رفتند قولنامه کردند. اما خونه من را هم قولنامه کردند که این دو تا میراث فرهنگی شد».

حالا که دانشور نیست، هم تبدیل خانه‌اش به موزه مدت‌هاست به تعویق افتاده، هم خانه همسایه و دوست دیرین خود و همسرش، در معرض تخریب است.»

منبع: جام جم

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌ها