ناچریکِ نادم
آقای مهندس بهزاد نبوی اخیرا در مصاحبهای راجع به انقلاب و اصلاحات و خلاصه هرچه از ایشان پرسیده شده، مطالبی گفتهاند که بد نیست چیزهایی هم درباره این موضوعات بخوانند و بشنوند.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، آقای مهندس بهزاد نبوی اخیرا در مصاحبهای راجع به انقلاب و اصلاحات و خلاصه هرچه از ایشان پرسیده شده، مطالبی گفتهاند که بد نیست چیزهایی هم درباره این موضوعات بخوانند و بشنوند. پس راقم این سطور بهقدر وسعش تمهید مقدمهای کرده است برای ایشان و کسانی که ابتلائات نظری مانند ایشان دارند. در متن منتشره از مصاحبه آمده است: «نبوی در ارتباط با شرایط فکری اصلاحطلبان و این موضوع که گفتمان اصلاحطلبی تا اندازهای تهی شده و حرف جدیدی برای گفتن ندارد نیز گفت: «من در زندان، ضدانقلاب، یعنی [ضد] همه انقلابها شدم! از انقلاب فرانسه تا بهار عربی. از نگاه من انقلابها مشکلات اساسی دارند. مهمترین مشکل آنها این است که با تفکر انقلابی، ساختار موجود کشور را نابود میکنند و بهدلیل بیتجربگی در ایجاد ساختار جدید، دچار مشکلات اساسی میشوند.» ایشان نتیجهای که در زندان به آن رسیدهاند را اینطور بیان میکنند: «به این نتیجه رسیدم که در عصر حاضر برای ما و همه ملتها و کشورها، تنها راه، اصلاحات است. گفتمان اصلاحطلبی تعطیلبردار نیست. در هیچ کجای دنیا، امروز دیگر انقلاب مقبولیتی ندارد. جوانان هم دیگر انگیزه انقلاب ندارند.» نبوی افزوده است: «سه راه برای تغییر وضع موجود به وضع مطلوب متصور است: [1.] انقلاب، [2.] دخالت خارجی و [3.] اصلاحات. دو مورد اول را هم خودمان و هم سایر کشورهای دنیا تجربه کردهایم. در سراسر جهان جز داعش به انقلاب فکر نمیکند، حتی القاعده هم دیگر کمتر به اقدامات انقلابی دست میزند. این نظر من پیرمرد نیست که رمق انقلاب ندارم و ممکن است محافظهکار شده باشم، بلکه حتی جوانان هم دیگر اعتقاد و انگیزه انقلاب را مثل دوره جوانی ما ندارند. دخالت خارجی هم دیگر یک راهحل شکستخورده است که مثال بارز آن را در افغانستان، عراق، یمن و سوریه میبینیم. دخالت آمریکا در عراق و افغانستان را دیدیم چه نتیجهای در پی داشت؟ حالا این کشورها چه دارند؟ یمن و سوریه هم در آتش جنگ داخلی میسوزند؛ بنابراین دو راه مذکور [یعنی انقلاب و دخالت خارجی] را امروز همه مردود میدانند و دنبال آن نیستند؛ تنها راهی که میماند همین اصلاحات است که از دوم خرداد 76 در کشور ما مطرح شد.» نگارنده میتواند حدس بزند که آقای نبوی در جهت مخالفت با ناآرامیهای اخیر، چنین اظهارنظر کردهاند و برای پیشگیری از انقلابی در آینده، خواستهاند خود را بهعنوان یک انقلابی پشیمان عرضه کنند که در زندان فهمیده که انقلاب بالکل خوب نیست و به این ترتیب، جماعت ناراضی را با قیاس با خودشان از انقلاب زنهار دهند که عاقبت چنین حرکاتی در هم ریختن ساختارها و بدتر شدن اوضاع و نهایتا زندان است. واضحتر این است که آقای مهندس نبوی چون تحلیل را در استخدام غرض خود درآوردهاند، هنرشان پوشیده شده و متوجه آنچه میگویند هم نشدهاند. آقای نبوی متوجه چه چیزهایی نشده است؟
1) آقای نبوی بهجای آنکه از صورت اعتراضات بترسند و بترسانند، توجه کنند که این اعتراض بابت چیست. طبعا معترضان خواستار تغییراتی هستند و اینکه انقلاب را انتخاب کنند یا اصلاح را، فرع بر این اعتراض است.
2) نهتنها انقلاب، بلکه اصلاح هم بدون «جهت» و «آرمان» و «وضع موعود» ممکن نیست. البته آقای نبوی به کنایه ابلغمنالتصریح، گفتهاند که آرمان و وضع موعودی که اصلاحات بهدنبال آن است، چیست و کجاست.
آقای مهندس بهزاد نبوی اخیرا در مصاحبهای راجع به انقلاب و اصلاحات و خلاصه هرچه از ایشان پرسیده شده، مطالبی گفتهاند که بد نیست چیزهایی هم درباره این موضوعات بخوانند و بشنوند. پس راقم این سطور بهقدر وسعش تمهید مقدمهای کرده است برای ایشان و کسانی که ابتلائات نظری مانند ایشان دارند. در متن منتشره از مصاحبه آمده است: «نبوی در ارتباط با شرایط فکری اصلاحطلبان و این موضوع که گفتمان اصلاحطلبی تا اندازهای تهی شده و حرف جدیدی برای گفتن ندارد نیز گفت: «من در زندان، ضدانقلاب، یعنی [ضد] همه انقلابها شدم! از انقلاب فرانسه تا بهار عربی. از نگاه من انقلابها مشکلات اساسی دارند. مهمترین مشکل آنها این است که با تفکر انقلابی، ساختار موجود کشور را نابود میکنند و بهدلیل بیتجربگی در ایجاد ساختار جدید، دچار مشکلات اساسی میشوند.» ایشان نتیجهای که در زندان به آن رسیدهاند را اینطور بیان میکنند: «به این نتیجه رسیدم که در عصر حاضر برای ما و همه ملتها و کشورها، تنها راه، اصلاحات است. گفتمان اصلاحطلبی تعطیلبردار نیست. در هیچ کجای دنیا، امروز دیگر انقلاب مقبولیتی ندارد. جوانان هم دیگر انگیزه انقلاب ندارند.» نبوی افزوده است: «سه راه برای تغییر وضع موجود به وضع مطلوب متصور است: [1.] انقلاب، [2.] دخالت خارجی و [3.] اصلاحات. دو مورد اول را هم خودمان و هم سایر کشورهای دنیا تجربه کردهایم. در سراسر جهان جز داعش به انقلاب فکر نمیکند، حتی القاعده هم دیگر کمتر به اقدامات انقلابی دست میزند. این نظر من پیرمرد نیست که رمق انقلاب ندارم و ممکن است محافظهکار شده باشم، بلکه حتی جوانان هم دیگر اعتقاد و انگیزه انقلاب را مثل دوره جوانی ما ندارند. دخالت خارجی هم دیگر یک راهحل شکستخورده است که مثال بارز آن را در افغانستان، عراق، یمن و سوریه میبینیم. دخالت آمریکا در عراق و افغانستان را دیدیم چه نتیجهای در پی داشت؟ حالا این کشورها چه دارند؟ یمن و سوریه هم در آتش جنگ داخلی میسوزند؛ بنابراین دو راه مذکور [یعنی انقلاب و دخالت خارجی] را امروز همه مردود میدانند و دنبال آن نیستند؛ تنها راهی که میماند همین اصلاحات است که از دوم خرداد 76 در کشور ما مطرح شد.» نگارنده میتواند حدس بزند که آقای نبوی در جهت مخالفت با ناآرامیهای اخیر، چنین اظهارنظر کردهاند و برای پیشگیری از انقلابی در آینده، خواستهاند خود را بهعنوان یک انقلابی پشیمان عرضه کنند که در زندان فهمیده که انقلاب بالکل خوب نیست و به این ترتیب، جماعت ناراضی را با قیاس با خودشان از انقلاب زنهار دهند که عاقبت چنین حرکاتی در هم ریختن ساختارها و بدتر شدن اوضاع و نهایتا زندان است. واضحتر این است که آقای مهندس نبوی چون تحلیل را در استخدام غرض خود درآوردهاند، هنرشان پوشیده شده و متوجه آنچه میگویند هم نشدهاند. آقای نبوی متوجه چه چیزهایی نشده است؟
1) آقای نبوی بهجای آنکه از صورت اعتراضات بترسند و بترسانند، توجه کنند که این اعتراض بابت چیست. طبعا معترضان خواستار تغییراتی هستند و اینکه انقلاب را انتخاب کنند یا اصلاح را، فرع بر این اعتراض است.
2) نهتنها انقلاب، بلکه اصلاح هم بدون «جهت» و «آرمان» و «وضع موعود» ممکن نیست. البته آقای نبوی به کنایه ابلغمنالتصریح، گفتهاند که آرمان و وضع موعودی که اصلاحات بهدنبال آن است، چیست و کجاست.
ایشان«سه راه برای تغییر وضع موجود به وضع مطلوب» برشمردهاند: انقلاب، دخالت خارجی و اصلاحات. گرچه آقای نبوی بعضی صورتها مثل انقلاب و دخالت خارجی را بد میداند ولی این سه راه لابد در مبدأ و مقصد با هم مشترکند دیگر، وگرنه بیانشان چه وجهی داشت؟ از اینجا میشود دانست که وضع مطلوب در نظر ایشان چیست و کجاست.
3) آقای نبوی متوجه نیستند که انقلاب غیر از رادیکالیسم است و انقلاب و کارهای انقلابی را با رادیکالیسم خلط کردهاند. برای همین است که مقابل آن «محافظهکاری» را بهکار برده و گفتهاند: «حتی القاعده هم دیگر کمتر به اقدامات انقلابی دست میزند. این نظر من پیرمرد نیست که رمق انقلاب ندارم و ممکن است محافظهکار شده باشم، بلکه حتی جوانان هم دیگر اعتقاد و انگیزه انقلاب را مثل دوره جوانی ما ندارند.» حالا این نادانی و خلط بین انقلاب و رادیکالیسم چه مشکلی پیش میآورد؟ پاسخ را به اشاره برگزار باید کرد: آقای نبوی، این «چریک سابق» دارد فهم خودش از انقلاب را توضیح میدهد و اتفاقا یکی از مسائل مهمی که کشور با آن درگیر بوده و هست همین مطلب است که کسانی خود را در «پوستین انقلابیگری» و «مبارزه» انداختهاند که خیال میکردند انقلاب یعنی کارهای شاذ و درهمریختن همه ساختارهای موجود.
باید توجه داشت وقتی ساختاری تخریب میشود که یا مخل انقلاب و تغییر در جهت مطلوب باشد یا وقتی تخریب میشود که امثال آقای نبوی برای «اثبات چریکیّت» و «اظهار انقلابی بودن» آن ساختار را منهدم کنند. در صورت دوم اگر بودن آن ساختار موجه نباشد و ضرورتش برای عموم یا انقلابیون حقیقی آشکار نباشد، بهسرعت احیا و بازسازی نخواهد شد.
4) انقلاب یعنی چه و انقلابی کیست. آیا انقلاب اسلامی مثل انقلابهای دوران مدرن (از انقلاب فرانسه تا انقلاب اکتبر و... ما) به دنبال تاسیس اتوپیا یا به قول رایج آرمانشهر مدرن است؟ آیا اصلا آرمانشهر مدرن تحققپذیر بود و محقق شد؟ نه آرمانشهر مدرن تحققپذیر بود و نه چیزی شبیه آن در پی انقلابهای دوره مدرن پیدا شد. تعارض منافع بین افراد و دستهها اصلا اجازه نخواهد داد که حتی نظمی صوری برقرار بماند. به این ترتیب مواجههای تام و تمام در پیش است؛ انسان غربی و غربزدگان جملگی طالب سیطره خویشند. اصلا مگر دموکراسی غیر از تلاش برای جمعوجور کردن نزاعی است که هر آن میتواند صورتی خشنتر به خود بگیرد؟ دموکراسی یعنی هیچ مفرّی و هیچ چشمانداز امیدبخشی پیشرو نیست. در این وضع بین ابنای بشر از نوک موی تا بن استخوان تعارض پیدا شده است. از خواستهای اقتصادی تا هواداری سیاسی، از نیازها و حوائج تا تمنیات نفسانی و شهوانی، چه چیز است که پیرامون آن، از تحتالثری تا ثریا اختلاف نباشد؟ دموکراسی کشمکشی است در میان ایشان و خواستههایشان و چگونه این اختلافات کنترل میشوند؟ دموکراسی به افراد میفهماند که توقعاتشان را پایین بیاورند و محض خاطر «آنچه مهمتر میپندارند»، از باقی تمنیات خود صرفنظر کنند و خدا میداند که تا چه وقت خلایق، خود را مقید به این «نزاع دموکراتیک» خواهند دانست. نفساماره خودکامه، جز خویشتن حق و حقیقتی نمیبیند، لذا به دنبال گذشت یا ایثار یا فداکاری نیست، او خودبین و خودرای است و با شعارهای دموکراتیک آرام و قرار نمیگیرد، چراکه خدایی جز مطامع، مشتهیات و منافع نمیشناسد. دموکراسی دوای درد بیدرمان اومانیسم و اندیویدوالیسم نیست، بلکه مسکّنی است که جوامع غربی ناچار از استعمال آنند.
انسان ایرانی هم از مواجهه با غرب ناگزیر است. این مواجهه صورتهایی دارد و صرفا صورت انفسی، جنگ سیاسی، جنگ اقتصادی، جنگ نرم یا جنگ برّی و بحری نخواهد داشت. غرب بهدنبال بسط خود، بهدنبال منافع، چون منهوم لایشبع، دهانی به گستره کهکشانها دارد. در این میانه مواجهه اهل ادیان با غرب به چه نحو است؟ ادیان از خودبینی و خودرایی انذار میدهند و برحذر میدارند که نفس خود را اله خود بگیریم و خدای خود را فراموش کنیم. خصوصا اسلام داعی به «توحید کلمه» و «کلمه توحید» است و با غرب که پذیرش تفرقه را شرط میداند، سازگار نمیشود. چشمانداز اسلام، سیر به سوی «امت واحده» است اما غرب از کثرت و تکثر و تکاثر بیرون نخواهد شد. این وضعی است که اهل ادیان و غربزدگان در آن به تعامل نخواهند رسید. در این میانه باید دید که خود در کدام سوی میدان ایستادهایم.
نزاع شرق و غرب نزاعی بر سر منافع نیست. «منفعت من» آن زمان طرح میشود که «من» مبدأ و معاد امور باشد و این یعنی غربزدگی و «غروب حق و حقیقت» در جان آدمی. غرب (نه غرب جغرافیا) استکبار است و کبریاطلبی. این کبریاطلبی انسان، در شیطان هم هست و آدم از آن جهت که جامع اسماست، میتواند اضل از حیوان و همرتبه با شیطان نیز باشد. تعارض شرقی-غربی با «سودای منافع» حل نخواهد شد. استکبار تمامیتطلب است، استکبار را نباید با خدای تواب و رحیم اشتباه گرفت و با استکبار نمیتوان از در تسلیم و رضا درآمد.
هرچه «فرد» تقویت شود، «نفع و ضرر» و «خیر و شر» و «باید و نباید» و «درست و غلط» را با «خود» خواهد سنجید و «غیرخود» را– چنانکه سارتر نیز گفته است- «دوزخ» خواهد دانست و با او به دشمنی خواهد پرداخت و در این دشمنی، «اتحاد» و «مقصد واحد» از بین خواهد رفت و اجتماع و زندگی اجتماعی نیز چیزی جز نزاعی بین افراد نخواهد بود. وقتی اتحاد و اتفاق نباشد، لاجرم انقلابی نیز در وضع غربی پیدا نمیشود و از این جهت گفتهاند که دیگر انقلابی در غرب پیدا نخواهد شد. اما چنانکه گفتیم در انقلاب اسلامی «وحدت کلمه» و «کلمه توحید» در کار آمد، یعنی چنین انقلابی مواجهه انقلابی با نفس و اصالت نفس است و تنها در این صورت است که هم حوائج افراد را میتوان تامین کرد و هم میتوان جامعه داشت. نکته مهم دیگر این است که این مواجهه ابتدا در جان انسان پیدا میشود و هر فرد باید ابتدا با خود به مواجهه برخیزد.
به این ترتیب این انقلاب با آنچه آقای نبوی از انقلاب فهمیده و بیان کردهاند و با آنچه ایشان مقصد هر انقلاب دانستهاند، فرقهایی عمده دارد. البته تصور وضع مدرن قدری برای ما ایرانیان دشوار است و گمان و زعم عمومی ما از علم، صنعت و... هنوز بر فهم ما از مدرنیته غلبه دارد و مانع از آن است که این وضع جدید را چنانکه باید بفهمیم. این فهمیدن و فهماندن هم محتاج مجاهدت است و بهسهولت پیدا نمیشود؛ کمااینکه آقای نبوی و امثال و اشباه ایشان چون چنین مجاهدتی نکردهاند محتاجند تا از تجربهای بیربط، نتایجی بگیرند، بلکه جای فهم را پر کنند.
گویا آقای نبوی خواستهاند به یک کرشمه دو کار کنند، یعنی هم با انقلاب اسلامی ضدیت کنند و هم (درست یا غلط) بهزعم خودشان آب سردی روی اعتراضات بریزند اما اوج تحلیل و انقلابیگریشان را به نمایش گذاشتهاند. کاش لااقل قدری خودداری میکردند و همه سرمایه چریکی خود را بر باد نمیدادند. ولی این شاید برای فرزندان و اهالی انقلاب مفید فوایدی بود و یکی آنکه بدانیم هرکس بهنام انقلابی بود، لزوما اهل انقلاب نبوده است و نیز لزوما تحلیلگر نیست، بلکه تحلیل اهل خودش، مطالعات خودش و خلاصه اقتضائات خودش را میخواهد.
منبع:فرهیختگان
انتهای پیام/