مادر شهید بهمن‌نژاد: فرزندان خود را راهی جبهه نکردیم تا یک عده جیب‌هایشان را با اختلاس پر کنند

مادر شهید محسن بهمن‌نژاد گفت: مطمئن هستم اگر محسن زنده بود از وضعیت فعلی جامعه راضی نبود. وی همیشه می‌گفت «نسل ما به جبهه می‌روند، تا نسل آینده در آسایش و امنیت زندگی کنند.»؛ ما فرزندانمان را راهی نکردیم که یک عده جیب‌هایشان را با اختلاس پر کنند.

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، وارد خانه که شدم خواهران شهید با رویی گشاده به استقبالم آمدند. به سوی مادر شهید رفتم که به سختی روی پاهایش ایستاده بود. با لبخند مرا در آغوش کشید. رویم را که برگرداندم بر روی دیوار قاب عکسی نظرم را جلب کرد. مادر شهید گفت: «این عکس متعلق به پسرم محسن است. او چهره زیبایی داشت. محسن از کودکی با دیگر فرزندانم فرق داشت

مادر شهید از من خواست تا روبه‌رویش بنشینم. شوق وی برای روایت کردن زندگی فرزندش به حدی بود که بلافاصله سخنانش را آغاز کرد و گفت: امروز تولد محسن است، سال‌ها قبل در چنین روزی به ییلاق رفته بودیم. در آن اطراف پزشک و مامایی زندگی نمی‌کرد. ناگهان دردی به سراغم آمد، فقط به ذهنم رسید که دختر همسایه پرستار است. در میان درد‌هایی که می‌کشیدم؛ نذر کردم اگر فرزندم سالم به دنیا آمد، نامش را محسن بگذارم. پسر زیبایم به سختی به دنیا آمد. هر کس چهره زیبایش را می‌دید محو وی می‌شد. همسرم که راضی نبود ما بچه‌دار شویم تا روز دهم به دیدنم نیامد؛ ولی وقتی محسن را دید گویا فراموش کرده بود که گفته این بچه را نمی‌خواهد. محسن را به آغوش کشید و تا دوران نوجوانی لحظه‌ای وی را از مقابل چشم خود دور نکرد.

هرگز در مراسم عروسی شرکت نکرد

در حالی که مادر تعارف می‌کرد چای بنوشم، ادامه داد: محسن تا 15 سالگی ساکت و مظلوم بود و مانند هم سن و سال‌هایش زندگی عادی داشت. در دوران نوجوانی به مسجد و هیئت می‌رفت. در میان فامیل کسانی بودند که چادر سر نمی‌کردند؛ ولی وقتی محسن را می‌دیدند، به احترام وی چادر سر می‌کردند، می‌گفتند: ما چادر سر نمی‌کنیم؛ نمی‌دانیم چرا وقتی محسن به خانه ما می‌آید، خجالت می‌کشیم. همه به وی علاقه داشتند، شاید از نظر عقیده با هم متفاوت بودند؛ هر مجلس عروسی که برگزار می‌شد؛ یک روز زودتر گل و شیرینی می‌خرید و برای عرض تبریک می‌رفت و در مراسم شرکت نمی‌کرد.

مادر شهید بیان کرد: با شروع جنگ تحمیلی، محسن به عضویت سپاه در آمد؛ از فعالیت‌هایش برایم صحبت نمی‌کرد، تصمیم خود را گرفته بود که عازم جبهه شود، مخالفت چندانی نداشتم، ولی 2 شرط برایش گذاشتم که به لبنان و کردستان نرود. پس از شهادتش متوجه شدم که محسن به لبنان رفته است. وی جزو نخسین افرادی بود که بسیج لبنان را پایه‌گذاری کرد. پس از شهادتش همرزمانش تعریف می‌کردند که محسن در میدان اصلی شهر چادر زده بود و مردم را دعوت می‌کرد که در بسیج ثبت نام کنند. پس از 40 روز کلاس‌های آموزشی برگزار می‌کرد. در لبنان توانسته بود افراد زیادی را جذب کند و پس از شهادتش نیز عکس‌های محسن تا مدت‌ها در دست مردم آن کشور بود؛ زمانی هم که وی در جبهه حضور داشت در کردستان فعالیت می‌کرد.

تازه‌دامادی که به آرزوی خود رسید

مادر بعد از چند لحظه سکوت ادامه داد: اخلاق و روحیات وی پس از این‌که به جبهه رفت، خیلی تغییر کرد. هر زمان که به مرخصی می‌آمد پدربزرگش از محسن سوال می‌کرد در جبهه چه مسئولیتی داری، وی پاسخ می‌داد من یک بسیجی ساده هستم. تنها هدفش شهادت بود، هر ماه مقداری از حقوقش را کیف و کفش می‌خرید و برای بچه‌های دبستانی که در منطقه خاک سفید زندگی می‌کردند، می‌برد. زمانی‌که از وی خواستم ازدواج کند؛ گفت: تنها به شرطی ازدواج می‌کنم که مراسم ساده‌ای برگزار کنیم، به صورت سنتی ازدواج کرد و اقوام را برای صرف عصرانه دعوت کرد و پس از مراسم برای ماه عسل به مشهد سفر کرد.

مادر شهید بغض خود را فرو برد و گفت: محسن به همسرش گفته بود تا زمانی‌که جنگ ادامه داشته باشد به جبهه می‌روم، 20 روز از دامادیش نگذشته بود که علی رغم مخالفت‌های فرماندهانش برای آخرین بار عازم جبهه شد، یک روز به خانه دخترم رفته بودم، زمانی‌که بازگشتم؛ دیدم همسایه‌ها داخل حیاط خانه ایستاده‌اند، با خود گفتم یا حسین، حتما محسن شهید شده است، همسایه‌ها به طرفم آمدند و گفتند اتفاقی پیش نیامده فقط محسن مجروح شده؛ گریه نکردم، گفتم به آرزویش رسید. آن‌چه که می‌خواست خدا قسمتش کرد.

نسلی که جان خود را فدای امنیت و آسایش نسل آینده کرد

مادر شهید گویی قصد کرده بود کسی اشک‌هایش را نبیند؛ بغض‌هایش را فرو می‌برد. وی بیان داشت: در مراسم خاک‌سپاری‌اش قطره‌ای اشک نریختم. خوشحال بودم که پسر تازه دامادم به آرزویش رسیده؛ ولی افسوس می‌خوردم که هنوز کادو‌های عروسی خود را باز نکرده بود، در منطقه عملیاتی فاو شهید شد. راضی هستم؛ همیشه با خود می‌گویم خدا به مادران شهدایی که چند فرزند خود را در راه دفاع از کشور از دست داده‌اند، صبر دهد. ولی مطمئن هستم اگر محسن زنده بود از وضعیت فعلی جامعه راضی نبود. وی همیشه می‌گفت: «نسل ما به جبهه می‌روند تا نسل آینده در آسایش و امنیت زندگی کنند.»، ما فرزندانمان را راهی نکردیم که یک عده جیب‌هایشان را با اختلاس پر کنند.

مادر شهید صحبت‌های خود را این‌گونه به پایان رساند: اگر محسن زنده بود امروز به عنوان مدافع حرم عازم جبهه سوریه می‌شد، با وجود این‌که تجربه از دست دادن پسرم را دارم، می‌دانم که مخالفت نمی‌کردم و به نظر و تصمیم وی احترام می‌گذاشتم. او عاشق شهادت بود و در وصیت‌نامه‌اش از من خواسته بود که هرگز گریه نکنم و تا امروز قطره‌ای برای از دست دادن پسرم اشک نریختم.

زندگینامه:

محسن بهمن‌نژاد

23ساله

شهادت: 10 اسفند ماه 1364- منطقه عملیاتی فاو

منبع:دفاع پرس

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌ها