«مگرچشم تو دریاست» روایتی از زندگی خانواده‌ای مجاهد/ مادر شهیدان جنیدی با صداقت خاطراتش را برایم گفت

جوادکلاته معتقد است جذابیت این کتاب بخاطر صداقت مادر شهیدان جنیدی است که واقعا توانسته خاطراتش را بدون هیچ سانسوری روایت کند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، روایت مادری صبور که 4 فرزندش در جبه های حق علیه باطل به فیض شهادت نائل آمدند.«مگر چشم تو دریاست» عنوان این کتاب است که وقتی کتاب را دست بگیرید دیگر نام کتاب فراموشتان می‌شود و روایت مادری صبور شما را با خود می‌برد به عمق اتفاقاتی که برایش روی داده است.

حاجیه خانم جنیدی همسر حجت‌الاسلام جنیدی و مادر چهار شهید این روزها در شهرستان پیشوا زندگی می‌کند و با خاطرات فرزندان شهیدش روزگار سپری می‌کند. به بهانه خاطرات این مادر شهید سراغ  جواد کلاته عربی نویسنده کتاب «مگرچشم تو دریاست» که نامزد بخش مسنتد نگاری در جایزه کتاب سال دفاع مقدس بود گفت‌وگو کردیم. مشروح این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

*چه شد که رفتید سمت نویسندگی؟

شروع کارم  یک حوزه پژوهشی در رابطه با امام و انقلاب در سال 86 – 87 بود. ابتدا قرار نبود کتاب شود بلکه تنها یک مقاله مفصل باشد اما ما زمانی که  سرفصل های کار را درآوردیم طرح یک کتاب شد که موضوع آن شرح نامه امام به گورباچف بود چون فهمیدم موضوعی است که به غیر از یکی دو تا کار که اصلی ترینش شرح آقای جوادی آملی که یک شرح فلسفی عرفانی بود انجام شده که کاری در این حوزه انجام نشده به مطالعه بیشتر و تحقیق در این موضوعات علاقه مند شدم .نویسندگی جدی من از همین دوره شروع شد و حدود دو سال و نیم زمان برد تا من این کتاب را نوشتم. پژوهش سنگینی بود .

در این کتاب من با استفاده از نظر امام در درجه اول و در درجه دوم دیگر منابع علمی که وجود داشت فرازهای نامه را شرح و بسط دادم البته سه سال بعد که من کتاب را تحویل دادم چاپ شد. البته در شهرستان خودمان ورامین من حدوداً پنج سال بود که کار نشریه انجام می دادم از ستون معرفی کتاب شروع کردم و نخستین کتابی که معرفی کردم، کتب تفسیر سوره حمد امام بود و از آنجایی که به مسائل ادبی و دینی علاقه داشتم در حوزه ادبیات و دین  مقاله می نوشتم و بعدها دبیر سرویس معارف آن ماهنامه شدم.

*روزنامه محلی بود؟

بله محلی بود. اما کار یکسری از بچه های تحصیلکرده و دست به قلم بود و در همه حوزه ها خودمان مقاله می نوشتیم. اما یک زمانی در یک پروژه ای شرکت کردم که هشت جلد کتاب درمورد محله های تهران نوشتم. کتاب هایی مصور که هم بحث تاریخی و اجتماعی و فرهنگ مردم را روایت می کرد و هم به گونه ای بود که انگار شما دارید داستان می خوانید اما منابع تحقیقاتی بودند و علاوه براینکه تحقیقات تاریخی و کتابخانه‌ای داشتیم، خودم محقق میدانی بودم به این گونه که با قدیمی‌های محله و پیرمردها صحبت می کردیم که به عنوان مثال آب انبارها در کجا واقع است ،حمام ها کجا بوده و ... همچنین یک کتاب بخصوص نوشتم در مورد مشاهیر مدفون در حرم حضرت عبدالعظیم یعنی آدمهای معروفی که آنجا دفن هستند و خیلی ها نمی شناسند.

*اولین کتابی که در حوزه دفاع مقدس نوشتید چه بود؟

سال 91 توسط یکی از دوستان به انتشارات روایت فتح معرفی شدیم که اولین کتابم را به نام زندگینامه شهید سردار سید عباس جولایی را آنجا نوشتم همچنین کتاب زندگینامه حاج خانم جنیدی یا شهیدان جنیدی که  به روایت  مادرشهید بود را در سال 92 شروع کردم یعنی همان زمانی که کتاب شهید جولایی تمام شد و هنوز چاپ نشده بود. شهید جولایی آدم مهمی در جنگ بود در فنی مهندسی جنگ مسئول نصب پل خیبر ؛ مسئول تیپ مهندسی رزمی کوثر و مدیرکل فنی مهندسی استان تهران بود که داستان زندگی و شهادتش در این کتاب آمده است.

*چه شد که ایده کتاب « مگرچشم تو دریاست» به ذهنتان رسید؟

به خاطر کار به شهرستان پیشوا مهاجرت کردم .پیشوا یک شهری است که سرداران شهید و معروف زیادی دارد . آن روزهای اول عکس شهیدان جنیدی و شهید قمی را روی یک تابلو دیدم و جرقه اصلی در ذهن من شد و یکی از دوستانم پیشنهاد داد که با حاج خانم صحبت کنیم. جستجو کردیم و متوجه شدیم کتابی نوشته نشده است. اولین بار من حاج خانم را در حوزه علمیه فاطمیه پیشوا دیدم و جلسه ای بود در مورد اینکه کار انجام شود یا نه وحاج خانم یک آدمی است که هنوز به تمام معنا انقلابی  است و اتفاق مهمی که افتاد این بود که آقای مخدومی گفت من واقعا تعجب می کنم از اعتمادی که حاج خانم جنیدی به شما کرد و این حرف ها را زده چون شخصیتی است که در صحبت کردن خیلی ملاحظات را رعایت می‌کند. حاج خانم قبول کردند و گفتند این کار را شروع کنید ولی یک تردیدی در وجود ایشان بود و بعدا به من گفتند که سالیان سال است که خیلی ها آمدند ولی به نتیجه نرسیده است.حتی روز آخر که ما کار را نوشتیم و تمام شد گفتند من هنوز هم امید ندارم که واقعا من این کتاب را بینم با خودم گفتم نکند که خدایی نکرده این کتاب چاپ نشود و حاج خانم از دنیا برود. بنابراین موضوع برایم خیلی جدی شده بود و چون مشغله ایشان زیاد است تقریبا ما ماهی یک مصاحبه می گرفتیم یک سال و خرده ای طول کشید و از ابتدای زندگی تا انتهای زندگی ایشان را دوبار من مصاحبه کردم .خودم تحقیق کردم و خودم به این نتیجه رسیدم که با دو روش مصاحبه بگیرم چون کار برایم واقعا جدی بود.

* از لحاظ تفکر و بیان چه چیزی در حاج خانوم جنیدی دیدید که جذبتان کرد؟

ایشان به لحاظ فکری پویا هستند و با اینکه  سن و سالی از ایشان گذشته و احیاناَ شاید انتظار بروند که فکر سنتی و قدیمی داشته باشند اما روزهای اول کار گفتند آقای کلاته من می خواهم یک چیزی بنویسی که جوان ها بخوانند می‌خواهم قصه بنویسید. ببینید این فهم فرهنگی و فهم کتابی در حقیقت در خیلی از بزرگانی که ما داریم با آنها کار می کنیم نیست. حاج خانم از این بابت خیلی هنرمندانه با این قضیه برخورد کرد علاوه بر مصاحبه هایی که از خود حاج خانم گرفتم به خاطر تکمیل اطلاعاتم مجبور بودم با عروس خانم های حاج خانم هم صحبت کنم همچنین با هم رزمان شهید و  داماد خانواده صحبت کردم و اطلاعات اینها را در خدمت روایت مادرانه گرفتم . برخی اسناد روزهای آخر به دستم رسید. به عنوان مثال دفترچه شهید عبدالحمید که جانباز بود و شهید شد .کار جنبه خیلی عاطفی پیدا کرد چون دست نوشته های عبدالحمید در روزهای آخر دست نوشته های عجیب و غریبی بود مثلا وسط متن نوشتن را رها کرده چون نمی توانسته بنویسد ببینید اینها خیلی قصه دارد .جالب است بگویم روایت فتح نمی خواست بعد از پژوهش  من نگارش کتاب را انجام بدهم مسئول کارگروهشان گفت که ما نمی توانیم این کتاب را به شما بدهیم بنویسید گفتم این کتاب ایده من است پروژه من است که آوردم اینجا چیزی نیست که شما به من پیشنهاد داده باشید و من بروم تحقیق کنم من صاحب ایده هستم و خودم را صاحب اثر می دانم . به هر جهت متوسل شدم به خود شهدا و همان روز رفتم مزار اینها در امام زاده جعفر پیشوا و از خدا خواستم این توفیق را از من نگیرند و دلیلشان این بود که می گفتند شما قلمت ضعیف است و کتاب را شهید می کنی. شاید خیر بود چون از قبل من انرژی و انگیزه خیلی زیادی داشتم اما این حرف هم باعث شد خیلی خودم را ارتقا دهم و کار را به ما سپردند. و قرار شد که یک مشاور خوب سرکار بگذارند که مطمئن شود کار خوب در می آید که مشاور هم بعد از اینکه یک سوم کار را خواند گفت که من احساس می کنم دیگر نیازی نیست مشاوره بدهم و خودت ادامه بده.

* چه مواردی باعث جذابیت و متفاوت شدن این اثر از باقی کتابها شد؟

این بحث اعتماد حاج خانم خیلی اهمیت داشت .ایشان برای اولین بار آلبوم هایشان را به من دادند و من آوردم خانه و اسکن کردم ایشان مدال درجه یک ایثار و جهاد گرفته بود و حاج خانم خیلی رو ی مسائل ملاحظه دارد واقعا خاطرات خیلی شخصی ایشان بود که هیچ جا منتشر نشده بود و  اصلا کسی نمی دانست . هم آنجا به ما گفت و در این کار استفاده کردیم و همین باعث جذابیت های کار ما شد. در تحقیق به ایشان انقدر فشار می آمد که من مجبور بودم گاهی اوقات واقعا مصاحبه را قطع کنم خیلی فشار روحی به ایشان می آمد می گفتند شما یک جلسه مصاحبه می کنید و می روید اما من تا دو هفته حالم خراب است چون همه را ما یاد آوری می کردیم همچنین یک بخشی از تصاویر و فضاها را سعی کردم در مصاحبه در بیاورم این خیلی مهم است . قاعدتاً حاج خانم باید کار را می خواند کار را خواند و گفت "این همان حرف های من است، اما قشنگترش".

*اسم کتاب را چگونه انتخاب کردید؟

من در انتخاب اسم با مشکل برخوردم کتاب تمام شده بود ولی اسم  نداشت. یک جلسه تکمیلی با حاج خانم صحبت کردیم در مورد بعضی از مسائل یک خاطره ای تعریف کرد که این آخرین خاطره کتاب است و اسم کتاب را از آن گرفتیم که ایشان می رود دکتر به خاطر اینکه چشمش اذیت شده و خشک شده بود دکتر که آشنا بوده و او را می شناخت گفت حاج خانم چشم شما مگر دریاست یعنی این سالها که گریه کردی اگر دریا هم بود خشک می شد و اسمی شد که احساس کردم خیلی ها پذیرفتند و خیلی استقبال شد چون مقداری شاعرانگی داشت.

*در قضیه مقدمه کتاب اختلافاتی با انتشارات داشتید درست است؟

من مقدمه ای نوشته بودم بر این کتاب که روش کارم را توضیح داده بودم اینها در مقدمه آمده بود که گفتند ما چنین مقدمه ای کار نمی کنیم و من مقدمه ای را نوشتم که آنها می خواستند یک مقدمه کاملاً عاطفی در صورتیکه من مقدمه ای با یک سبقه پژوهشی نوشته بودم.با تماسی که با آقای دریا لعل داشتم قرار شد مقدمه ای با استنادات بیشتر بنویسم تا در چاپ جدید استفاده شود.

*ویژگی منحصر به فرد مصاحبه حاج خانم جنیدی را چه می دانید؟

شروع کار یعنی هفت هشت صفحه اول خیلی طوفانی است یعنی یکسری اتفاقات می افتد مثل اینکه حاج خانم دچار مریضی می شود که دکتر می گوید داروهایش را قطع کنید ببریدش به گردش شاید اینطوری حال و هوایش بهتر شود که به شمال می روند در آنجا یک امام زاده ای بوده حاج خانم خواب می بیند که می گوید بروید سمت امام رضا بعد که می روند مشهد قصه اصلی در مشهد اتفاق می افتد حاج خانم رفتارهای غیرعادی از خودش نشان می دهد هی خواب می بیند و امام رضا جوابش می کند. و باید از صداقت حاج خانم تشکر کرد چرا که یک شخصیت متشرع متخلق انقلابی خیلی راحت می گوید من آن روز که رفتم حرم اصلا با وضع آشفته ای دیوانه وار رفتم و بی آداب به حرم وارد شدم. هر کسی این حرف ها را نمی گوید. صداقت حاج خانم ویژگی منحصر به فردی در مصاحبه هایم بود.

ادامه دارد...

گفت و گو از سجاد شیرافکن و علیرضا خوب بخت

انتهای پیام/