سخنوری دین‌مدار، انقلابی و مُعترض

«حمید سبزواری» را - بی هیچ تردیدی - باید از سرآمدان و پیشکسوتان شعر انقلاب اسلامی به شمار آورد که آثارش بر محور تفکر اسلامی و شیعی شکل گرفته و بالیده است.

به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، «حمید سبزواری» را - بی هیچ تردیدی - باید از سرآمدان و پیشکسوتان شعر انقلاب اسلامی به شمار آورد که آثارش بر محور تفکر اسلامی و شیعی شکل گرفته و بالیده است. قصیده سرایی دین‌مدار، انقلابی و معترض، با گرایشی «خراسانی - عراقی» در سبک بیان و زبان. شاعری که در کوران قهر و بی‌مهری شاعرانِ عصر شکست، با شوری انقلابی و لهجه‌ای آفتابی، از گلبانگ خجسته ظفر و شکوفایی لبخند سحر گفت، و برای باروری و بالندگی شعر انقلاب اسلامی سنگ تمام گذاشت. از همین رو شعرش را به راستی و درستی می‌توان «تاریخ منظوم انقلاب اسلامی» نامید. علاوه بر این، نام بلند او تداعی‌کننده سرودهای ماندگار و خاطره انگیزی ست که با ذهن و زبان مردم ایران پیوند خورده است. سرودهایی که در سینه و آیینه آنها می‌توان فراز و نشیب‌های تاریخ انقلاب اسلامی را به روشنی به تماشا نشست. سرودهایی همچون: «خمینی ای امام، برخیزید ای شهیدان راه خدا، این بانگ آزادی ست، آمریکا آمریکا مرگ به نیرنگ تو، شهید مطهر، این پیروزی خجسته باد، و... »

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی(ره) با درک کامل این مسئله که بلاتکلیف ماندن وضعیت و حیثیت هنر در جامعه چه عواقب سویی در دراز مدت می‌تواند به همراه داشته باشد، به زدودن زنگار ابهام از آیینه هنر اهتمام ورزیده و همچون موارد دیگر با شکستن سد مقدس‌مآبی، چشم‌اندازهای تازه‌ای را به روی هنرمندان به تماشا گذاشتند. مُهر تاکید و تایید زدن بر موسیقی انقلابی و میدان دادن به موسیقیدانان متعهد برای تولید آثار فاخر موسیقایی، برداشتن اولین گام در این مسیر دشوار و ناهموار بود. ورود موفقیت‌آمیز استاد سبزواری به حوزه سرودهای انقلابی در سال‌های آغازین انقلاب نیز به اعتبار همین حمایت‌ها و پشتیبانی‌ها بود که به این حضور، برکت و عزت بخشید و باعث پویایی و شکوفایی هنر انقلاب اسلامی شد.
موضوع و محور اصلی و اصیل اکثر سروده‌های حمیدِ شعر انقلاب «درد دین» بود و قصه شیرین. از همین رو آن پیر دردآشنا هر گاه قصد قصیده می‌کرد، از پیروزی میهن می‌گفت و شکست اهریمن. چرا که در مکتب انسان ساز اسلام آموخته بود که میهن چون جان است و عشقِ به آن از«ایمان»، و با چشم خویش دیده بود لاله‌های بردمیده از خون جوانان وطن را. به همین خاطر در دوران دفاع مقدس که میهن اسلامی ناجوانمردانه مورد هجمه قدرت‌های استکباری شرق و غرب قرار گرفته بود، مومنانه و عاشقانه برای سربلندی ایران و پیروزی دلیران شعر می‌سرود. شعرهایی که جانمایه اصلی آنها عشق و امید و حماسه بود:
چه طوس و چه تبریز و چه کرمان و زرند
چه پاوه و سردشت و مریوان و مرند
یک ذرّه ز خاک میهن از کف ندهیم
سوگند، به پیروان قرآن سوگند
*
ای خصم امان خورد و خوابت ندهیم
تا از دم تیغ تشنه آبت ندهیم
از صلح مگو سخن که در پهنه رزم
جز برق سلاح خود جوابت ندهیم
2
 سبزواری از وارثان خلفِ شاعران خرداندیش و موضع مندی چون فردوسی، مولانا، سعدی، حافظ، ناصرخسرو، اقبال و فرخی یزدی بود. سخنور مُصلح و آزاد اندیشی که همچون «اخوان» شعر را پرتویی از
«شعور نبوت» می‌دانست و انگشت اشاره شعرش هماره به سمت «آرمانشهر موعود» بود. آرمانشهری انسانی، با پنجره‌هایی رو به تجلی باز، و شهروندانی آزاد و سرفراز. از همین رو، شاهنامه فردوسی در چشم او عزیز بود. سبزواری شاهنامه را سند هویت و اصالت ملت سربلند ایران می‌دانست، به همین خاطر در مصاحبه‌ای در دفاع از شاهنامه گفته بود: «شاهنامه تنها شمشیر زدن نیست. فردوسی می‌گوید اگر سلطان داد مردم بستاند می‌تواند سلطنت کند و اگر نستاند، نه! بُعد اساسی شاهنامه، پاس داشتن راستی و درستی و رادمردی و جوانمردی است. شاهنامه اثری است که اگر کسی تعمق کند در آن، کمالات انسانی را در ارزشمندترین شکل‌اش درک می‌کند. به عقیده من کتاب دعایی است در لباس حماسه، نزدیک به زبان مردم عامی.»
سبزواری که زخم جانسوز کودتای 28 مرداد 1332 را بر پیکر وطن دیده بود، در 15 خرداد 1342 مومنانه به ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین زمان خویش لبیک گفت و با سلاح شعر آماده جهادی فرهنگی شد. چنان که خود می‌گوید: «وقتی امام را شناختیم، من خودم سعی کردم آرمان‌های امام را در شعرهای خودم مطرح کنم. من با خودم فکر کردم و گفتم که خدا و پیغمبر چه گفته و این پیرمرد نیز چه می‌گوید. در این پیرمرد حقیقتی رادیدم که شروع کردم به طرفداری از ایشان.»
بدون شک رمز ماندگاری این قصیده‌سرای انقلابی و آزاده را باید پرداخت مومنانه و هنرمندانه به هویت ایرانی - اسلامی و ارتباط تنگاتنگ آثار او با آرمان‌ها و اندیشه‌های طلایه‌داران انقلاب - بخصوص امام راحل و مقام معظم رهبری - دانست. با تامل در کلیدواژه‌های سرود معروف «خمینی ای امام» که هنگام ورود حضرت امام به ایران سروده شده است، مراتب ارادت خالصانه پیر و پدر شعر انقلاب به بنیانگذار جمهوری اسلامی را به خوبی می‌توان دریافت:
ای مجاهد، ای مظهر شرف
ای گذشته ز جان، در ره هدف
چون نجات انسان شعار توست
مرگ در راه حق، افتخار توست
این تویی، این تویی، پاسدار حق
خصم اهریمنان، دوستدار حق
بود شعار تو به راه حق قیام
ز ما تو را درود، ز ما تو را سلام
خمینی ای امام، خمینی ای امام
خمینی ای امام، خمینی ای امام
3    
 همچنان که اشاره شد، حمید سبزواری هر چند در اکثر قالب‌های ادبی طبع‌آزمایی کرده، ولی بیشتر به قصیده‌سرایی شهره است. اما جالب است بدانید که پیش از انقلاب و در دهه‌های چهل و پنجاه که ذوق و ذائقه ادبی جامعه بیشتر به قالب‌های نیمایی گرایش داشت، آثاری از  وی که تاریخ آن سال‌ها را بر پیشانی دارند، اکثرا در قالب‌های  چارپاره ( قالبی نسبتا نو که آن را حلقه پیوند قالب‌های سنتی و مدرن می‌دانند)، نیمایی و سپید سروده شده‌اند، و این نشانگر سعه صدر و انعطاف‌پذیری ادبی سبزواری ست. تامل در این دقیقه ما را به این نتیجه می‌رساند که وی تعصبی به هیچ یک از قالب‌های ادبی نداشته و به اقتضای نیاز ادبی جامعه شعر می‌سروده است.
 آنان که با تاریخ ادبیات معاصر آشنایی دارند، به خوبی می‌دانند که دهه‌های چهل و پنجاه، دهه‌های رفرم و پوست‌اندازی شعر معاصر ایران است. در این دو دهه اکثر جریان‌های غالب ادبی – به صورت مستقیم یا غیرمستقیم – از انقلاب ادبی نیما متاثرند و به قالب‌های نیمایی و آزاد گرایش دارند. بدیهی ست در چنین دورانی هر شاعر هوشمندی برای دیده و شنیده شدن، بر طبل همدلی با نیما و همراهی با قافله شعر نیمایی می‌کوبد. در چنین روز و روزگاری سبزواری نیز که رسانه شعر را برای ابلاغ پیام انقلاب به جامعه برگزیده است - هوشمندانه و بی‌هیچ تعصبی – برای ادامه حیات ادبی خویش به گفتمان نیمایی روی می‌آورد و از ظرفیت‌ها و ظرافت‌های قالب‌های نیمایی و سپید در راستای تبلیغ و ترویج هدف خویش بهره می‌گیرد. از این منظر، اقبال او به چارپاره (دوبیتی‌های پیوسته) و قالب‌های نیمایی و آزاد برای ابلاغ پیام انقلاب امری کاملا معقول و قابل قبول است. چرا که یک شاعر آگاه باید «فرزند زمانه خویش» باشد تا بتواند از طریق رسانه شعر با مخاطبان خویش ارتباط برقرار کند.
سبزواری بعد از انقلاب در مصاحبه‌ای با یکی از روزنامه‌های کشور، نظرات خود را درباره انقلاب ادبی نیما و شعر نو چنین بیان می‌کند: «شعر نو را نمی‌پسندم، به لحاظ اینکه وزن را شکسته و قافیه را از بین برده، در واقع اساس شعر را در هم ریخته، چون معتقدم نیمی از زیبایی شعر به موزون بودن و مقفی بودن آن است. به هر حال مخالف نیستم با شعر نو و خودم هم شعرهایی به سبک نو دارم و آثار پایه گذاران شعر نو را دوست دارم، آثاری چون سروده‌های لطیف نیما و شعرهای فخیم اخوان ثالث. متأسفانه پیروان این بزرگان، شعر نو را خراب کرده‌اند. این افراد چون توان سرودن این گونه شعر را ندارند، قلم بطلان بر تمام قواعد شعر فارسی کشیده‌اند.»
 به هر روی، چارپاره‌ها و نوسروده‌های سبزواری نیز حجم قابل توجهی از کلیات او را به خود اختصاص داده‌اند که جا دارد توسط پژوهشگران در فرصتی مقتضی به آن پرداخته شود. و این هم نمونه‌ای نسبتا موفق از سپیدسروده‌های او:
«در من زخمی نشسته است
     نه از دشنه...
             که، از نگاه...
                      نه در سینه،
که، در احساس!
           شماتتم می‌کشد که تو را هر روز
                     در فردا می‌جویم
                           فردایی که قرن‌هاست
                                    پشت دیوار امروز
                     سر بر زانوی انتظار دارد
انتظار!!
         انتظار
              ا... نت ... ظا ... ر!»
4
 حرف آخر این که اگر امروز نام استاد سبزواری چون ستاره‌ای پرفروغ در سپهر شعر انقلاب می‌درخشد، به پشتوانه دغدغه‌های زلال و مقدسی است که در سینه دردآشنای آن استاد فرزانه خانه کرده بود. دغدغه اسلام، انقلاب، عدالت، مردم و پاسداری از دستاوردهای نظام مقدس جمهوری اسلامی. آن شاعر درد آشنا، طی سال‌ها - بیش از نیم قرن - راه خجسته شعر انقلاب را با خون دل، نقد جان و خوردن زخم زبان بر نوآمدگان هموار کرد و دریغ و درد که در تمام طول این سال‌ها از دوست و دشمن - به جرم آرمانخواهی و تعهد‌اندیشی - خنجر بی‌مهری خورد!
و اما امروز بر ما که ادعای خویشــی و هم‌‌کیشــی با استاد را داریم، فرض است که به احترام انقلاب، امام(ره)، مردم، و شهیدان به خون خفته راه «استقلال و آزادی»، نام بلندش را پاس بداریم. نام بلند ادیب و سخنور فرهیخته‌ای را که برای بالندگی و زایندگی شعر انقلاب سنگ تمام گذاشت و تمام زندگی‌اش را وقف هدایت و هویت‌بخشی به ادبیات فاخر انقلاب کرد.
 با سلام و درود به روح آسمان پرواز «حمید شعر انقلاب» و با آرزوی آمرزش و آرامش برای آن عزیز سفر کرده، این نوشتار را با یک رباعی عرفانی از او به پایان می‌برم:
باز آمده‌ای به خویشتن می‌‌طلبم
فارغ شده‌ای ز دام تن می‌‌طلبم
با خصم به کارزار و با خود به نبرد
این است حماسه‌ای که من می‌‌طلبم

منبع: کیهان

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌ها