نگاهی به نمایش «قرمز»؛ در سکون تام

اشکان امینی تلاش می‌کند در «قرمز» مستندی از دوران نهایی حرفه هنری روتکو را نشان دهد؛ اما آن دو قطبی نسل جدید و قدیم در اثر شکل نمی‌گیرد.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

در اوایل 1968، مارک روتکو، نقاش امریکایی درگیر الکل و سیگار می‌شود و از هر گونه فعالیت بدنی اجتناب می‌کند. وضعیت سلامتی او از جانب دوستانش خطرناک توصیف می‌شود. رژیم غذایی او ناسالم است. دوستانش او را به شدت عصبی و ناآرام می‌یابند. پزشکش از او می‌خواهد به سمت بوم‌های کوچک برای نقاشی برود تا از فشارهای فیزیکی در امان باشد. زندگی زناشویی روتکو در همین دوران به آشوب کشیده می‌شود. او پس از نزدیک به پنجاه سال زندگی با مل، همسرش در روز نخست سال 1969 از او جدا می‌شود. 25 فوریه 1970، اولیور اشتایندکر، دستیار روتکو، اور را خون‌‌آلود، خوابیده بر کف آشپزخانه می‌یابد.  روتکو رگ بازوی خود را با تیغ بریده بود. تیغ در فاصله‌ای اندک کنار جنازه روتکو قرار داشت.

تجربه خودکشی روتکو موضوع نمایشنامه «قرمز» جان لوگن نیست؛ اگرچه تجربه تصنعی از خودکشی و هراس و دلهره دستیار جوان او بخشی از پرده نهایی نمایشنامه است.  روتکو برای گریز از سیاهی و تمایلش به استفاده از رنگ‌های تیره، سعی می‌کند قرمز را معیار نقاشی خود قرار دهد؛ ولی ناخودآگاه به ظاهر خودآگاهش او را به سوی تباهی سوق می‌دهد. پس قرمز نامتغیر شاید خون باشد.

«قرمز» جان لوگن که این روزها به کارگردانی اشکان امینی و ترجمه مهرنوش فطرت در تماشاخانه پالیز روی صحنه می‌رود، داستان مارک روتکو، نقاش سرشناس جنبش اکسپرسیونیسم انتزاعی در آستانه فروپاشی ذهنی و فرو رفتن در خود است. او برای امور ابتدای نقاشی خود، پسری جوان استخدام می‌کند تا بوم و زمینه اولیه، تمیزکاری کارگاه و تهیه و تدارک مواد لازم را به عهده بگیرد. پسر جوان، دانشجوی نقاشی است و قرار است او را در پروژه تزیینات داخلی یک رستوران لاکچری یاری رساند. از دید پسر این رفتار روتکو که هنر را کالا نمی‌داند، در تنافر است.

مواجهه پسر جوان با استاد انتزاع، فضایی را فراهم می‌کند تا در مسیر داستان دریابیم روتکو به چه نحوی از نیچه تأثیر می‌گیرد و چرا خود را از پولاک جدا می‌کند. اینکه او برخلاف هم نسلان یاغیش محافظه‌کار است و زمینه یهودی خانوادگیش در کنار مهاجرت از شوروی، چگونگی متفاوت بودن روتکو، منظم بودنش در مقابل آشفتگی پولاک را نشان می‌دهد.

امینی در مقام کارگردان در تلاش است «قرمز» را برشی مستند از زندگی روتکو جلوه دهد. او بازیگر نقش روتکو را نزدیک به چهره واقعی این نقاش گریم می‌کند تا نشان دهد قصد برسازی ندارد. می‌خواهد روتکو خود روتکو باشد. به عبارتی ما با یک درام تاریخی-بیوگرافی روبه‌روییم. همان چیزی که احتمالاً لوگن می‌خواهد. برای رسیدن به انتزاع ذهنی روتکو اما دست امینی بسته است. همه چیز می‌تواند به سوی قرمز پیش رود. تابلوهای قرمزی که نمی‌بینیم و تنها روتکو از آنان سخن می‌گوید، بدل به نورهای قرمزی می‌شود که صحنه را غرق در خود کرده‌اند. مدام از قرمز سخن به میان می‌آید و روتکو سعی دارد قرمز خود را حفظ کند؛ اما خبری از تابلوی قرمز نیست. آن تک تابلویی که با ضربات شدید و حتی شاید متأثر از پولاک آفریده می‌شود نیز قرمز نیست.

پس تلاش کارگردان در خلق فضایی استعاری از وضعیت روانی و ذهنی روتکو در کنار برشی مستند از زندگی اوست. زندگی که هیچ هیجانی ندارد و تماماً در خدمت بلغور کردن نگاه‌های فلسفی نه چندان محکم است. آرام آرام مشخص می‌شود ایده‌های روتکو چندان هم دقیق و استوار نیست. او در برابر کِن، دستیار جوانش به وجوه آسیب‌پذیر ناخودآگاهش پی می‌برد؛ اما مقاومت می‌کند. این مقاومت باعث می‌شود او همان یهودی محافظه‌کار و گوشه‌گیر باشد.

مشکل اصلی نمایش نیز در این مسئله است، اینکه روتکو با دلیل و منطق چنین یکنواخت پیش می‌رود. او فاقد نیروی جوانی است و شمایلی از همان یهودی آشناست، کمی خیکی، با عینک گرد روی چشم، اندکی کچل و در نهایت دارای بالاترین دستمزد در میان هم‌نسلان خود. در مقابل کِن چیست؟ او جوان است، عاشق موسیقی جاز است و در کودکی والدینش را غرق در خون دیده است. او برخلاف روتکو بی‌باک است و هراسی نسبت به رویدادهای زندگی ندارد. جهان را آسان می‌گیرد و برخلاف روتکوی عصبی، با آرامش رفتار می‌کند. او جوان است و تلاش می‌کند در رفتارش جوانی کند. برای مثال در زمان تهیه یک بوم بزرگ می‌تواند انرژی بازیگر در فرز بودن را درک کرد.

اما مشکل زمانی رخ می‌دهد که در دیالوگ‌های طولانی لوگن هر دو طرف دیالوگ با یک تُن حرف می‌زنند. گویی کن همان روتکوست. چنین نیست. واقعیت چیز دیگری است. قرار است این دو، دو قطب مقابل یکدیگرند که در یک وجه، اشتراک دارند و آن نقاشی است. آنان نقاش‌اند ولی با سلیقه‌های متضاد. قرار است ما چنین تضادی را درک کنیم؛ ولی همه چیز مونوتن پیش می‌رود. دو مرد گویی هیچ اختلافی با یکدیگر ندارند. نسبت قلبی میان آنها به خوبی شکل نمی‌گیرد و بدتر از همه، اخراج کن از کارگاه آن ضربه کاری را به ما وارد نمی‌کند. به نظر همه چیز معطوف به درگیری‌هاست. زمانی که دو شخصیت، دو قطب متضاد، از یک وجه اشتراک به چند وجه می‌رسند، آن زمان است که روتکو، کن را اخراج می‌کند و این مهم در اجرا دیده نمی‌شود.

در چنین شرایطی نمایش به سوی نوعی رخوت را تداعی می‌کند. شاید این تداعی در مواجهه با زندگی روتکو قابل‌قبول باشد؛ اما آیا کن نیز موجود رخوت‌انگیز است؟ پاسخ از دید نگارنده خیر است و آنچه روی صحنه از شخصیت کن متجلی می‌شود، علیه رخوت نیست. پس نمایش به کندی پیش می‌رود و مخاطب را خسته می‌کند. او کنشی نمی‌بیند. او صرفاً یک مناظره بی‌هدف میان دو نقاش را مشاهده می‌کند، بدون آنکه نقاشی را ببیند. پس با خستگی سالن را ترک می‌کند.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط