چرا غرب به دنبال تضعیف حکومت‌ها در خاورمیانه است؟

استاد دانشگاه «جورج‌تاون» در مطلبی به بررسی زیربناهای سیاست کشورهای غربی برای تضعیف ساختار حکومت‌ها در منطقه غرب آسیا پرداخته است.

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری تسنیم، «شیرین هانتر» کارشناس امور بین‌الملل و استاد دانشگاه «جورج تاون» در یادداشتی به توصیف سیاست‌های تجزیه‌طلبانه کشورهای غربی در منطقه غرب آسیا پرداخته و درباره طرح این کشورها برای تضعیف نظام حکومت‌ها در این منطقه هشدار داده است. 

ترجمه متن کامل این یادداشت، که به زبان انگلیسی در وبگاه «لوب‌لاگ» منتشر شده در زیر آمده است؛ لازم به ذکر است ذکر موارد ذیل لزوماً به معنی تأیید همه آنها توسط خبرگزاری تسنیم نیست. 

«پس از پایان جنگ جهانی دوم، کشورهای خاورمیانه ساختارهای حکومتی خود را تحکیم کردند. در مقابل، طی دو دهه گذشته، این ساختارها تا حد زیادی نابود شده‌اند. 

این فرایند در سال 2003 و با حمله ائتلاف تحت رهبری آمریکا به عراق آغاز شد. از آن زمان به بعد، دولت عراق قوام خود را به عنوان یک نهاد دوام‌پذیر تقریباً از دست داده است. عراق در ورطه آشوب و جنگ داخلی گرفتار آمده؛ مناطق تحت سکونت کُردها تقریباً مستقل شده‌اند و پیشنهادهای مختلفی درباره تقسیم کشور به سه بخش مجزا بر پایه ملاک‌های قومی و فرقه‌ای مطرح شده‌اند.  

بعد از آن، بمباران لیبی توسط نیروهای ناتو در سال 2008 عملاً به فروپاشی این کشور منجر شد. سودان به بخش‌های جنوبی و شمالی تجزیه شده است؛ سودان جنوبی کماکان گرفتار چنگال درگیری است و اوضاع اقتصادی و بشردوستانه‌اش رو به وخامت گذاشته است. 

بحران سوریه در سال 2011،  به سرعت به سمت جنگ داخلی پیش رفت. اکنون، بعد از هفت سال درگیری و راه افتادن یک تراژدی عظیم بشردوستانه، بیش از هر زمان دیگر پیداست که سوریه را نمی‌توان بار دیگر یکپارچه کرد. آنچه برای این کشور اتفاق افتاده، ناگزیر بر وقایع لبنان و شاید حتی اردن اثر خواهد گذاشت. 

درباره یمن هم همین صادق است. این کشور، صحنه جنگ بی‌رحمانه‌ای بوده که عربستان سعودی با کمک امارات راه انداخته‌اند. این درگیری، حتی اگر به پایان هم برسد، دشوار بتوان یکپارچه کردن یمن در زمانی معقول را تصور کرد. 

البته، تمامی این حکومت‌ها از قبل شکننده بودند. برخی از تاریخدانان و تحلیلگران می‌گویند که قدرت‌های استعماری، این ساختارهای مصنوعی را بیشتر به فراخور منافع و رقابت‌های میان خودشان ایجاد کردند تا بر اساس دغدغه‌های واقعی برای ماندگاری آن حکومت‌ها در آینده. نخبگان سیاسی هم با سوءمدیریت خود بر سیاست‌های داخلی این حکومت‌های جدید تأثیر گذاشته و در ایجاد هویت‌هایِ ملی، فراسوی شکاف‌های قومی و فرقه‌ای ناکام ماندند. جنگ سرد و موج ملی‌گرایی‌های افراطی و جنبش‌های انقلابی این مشکلات را تشدید کرد. 

از مشخصه‌های دولت‌سازی استعماری، حفظ تنش‌های قومی میان اقلیت‌های قومی و فرقه‌ای بود تا قدرت‌ها پس از ترک آن کشورها بتوانند همچنان نفوذشان را نگاه داشته و در مسائل مستعمره‌های سابق خود دخالت کنند. این راهبرد در خارج از منطقه خاورمیانه به کمال رسیده بود، وقتی که لنین و استالین بخش زیادی از امپراطوری تزاری را به اتحاد جماهیر شوروی ملحق کردند. در واقع، تعداد زیادی از درگیری‌های ارضی فضای پساشوری، میراث سیاست‌های ملی‌گرایانه استالین هستند. در منطقه خاورمیانه کشورهای بریتانیا و فرانسه سیاست‌های خود را بر این راهبرد 'تفرقه‌بینداز و حکومت کن' بنا کردند. 

دست‌اندازی‌های بیرونی اخیر در مسائل اقلیت کُردهای عراق و سوریه نمونه دیگری از این روش‌های امپریالیستی هستند که قدمتی دیرینه دارند. مشکل  اما این است که ور رفتن با این مسائل آسیب‌زا همیشه نتایج مطلوب به بار نمی‌آورند. به عنوان مثال، استفاده آمریکا از کُردها علیه اقلیت علوی سوریه و دولت بشار اسد تنها موجب خشم ترکیه شده و بحران اعتماد در روابط آمریکا و ترکیه را به همراه داشته است. تلاش مسعود بارزانی برای مستقل کردن کرستان، تنها مشکلات فعلی این کشور را تشدید کرد. 

علی‌رغم این، قدرت‌های بزرگ تا وقتی که هزینه‌های چنین راهبردهایی را قابل قبول بدانند از آنها برای دستیابی به اهداف کوتاه‌مدتشان استفاده خواهند کرد، حتی اگر ادامه این مسیر در درازمدت باعث ایجاد مشکلات برای طرف‌های مختلف، از جمله خود آنها شود. 

در حال حاضر، درباره ایران هم ایده‌ها و راهبردهای مشابهی در کارند. این ایده که ایران بزرگ‌تر از آن است که قدرت‌های بزرگ از بابت آن آسوده‌خاطر باشند از مدت‌ها پیش مطرح بوده، حتی زمانی که ایران بنا به فرض، متحد غرب محسوب می‌شد. یکی از راه‌های پرداختن به این موضوع در دهه‌های گذشته ترویج این تفکر بوده که ایران نه یک دولت-ملت، بلکه امپراطوری‌ای متشکل از گروه‌های قومی مختلف است. با این استدلال، تقسیم ایران به بخش‌های قومی مختلفش، یا چنانکه بعضی از صاحبنظران گفته‌اند «تقلیل آن به هسته پارسی‌اش» هیچ اشکالی ندارد. استفاده از نام «پارس»، در مقابل نام «ایران» بخشی از همین راهبرد است. 

تا کنون کشورهای غربی (و در صدر آنها آمریکا) و سایر مخالفانِ ایرانِ یکپارچه برای پیگیری این هدف، راه غیرمستقیم تشویق جنبش‌های تجزیه‌طلبانه را پیش گرفته‌اند. آنها همچنین تضعیف اقتصاد ایران از طریق تحریم‌ها و سایر روش‌های فشار را در دستور کار قرار داده‌اند و این سیاست‌ را حتی بعد از حصول 'برنامه جامع اقدام مشترک' که قرار بود به اکثر تحریم‌ها خاتمه بدهد، ادامه داده‌اند. از لحاظ نظری، فرض بر این است که افزایش نارضایتی‌های عمومی از دولت مرکزی تهران می‌تواند جنبش‌های جدایی‌طلبانه را هم تحریک کند. 

برخی از رقیبان ایران در منطقه، آشکارا از چنین سیاستی حمایت کرده‌اند. به عنوان مثال، محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی گفته که کشورش جنگ را به داخل ایران خواهد برد. حتی آن دسته از کشورهایی که بنا بر فرض با ایران روابط غیرخصمانه دارند، مانند ترکیه و پاکستان، در مقاطعی از عناصر تجزیه‌طلب در ایران حمایت کرده‌اند: ترکیه این کار را در آذربایجان و پاکستان در بلوچستان دنبال کرده است. 

اکنون، نیروهای ضدایرانی هم در داخل منطقه و هم در برخی از کشورهای غربی، علناً از جنگی علیه ایران سخن به میان می‌آورند که می‌تواند این کشور را قطع عضو کند. با وجود این، یک سوال آشکار هست که به ندرت مطرح می‌شود: آیا تمام دیگر قمارهای نظامی اخیر در خاورمیانه و شمال  آفریقا، امنیت حکومت‌های منطقه را افزایش داده‌اند یا از منافع قدرت‌های بزرگ محافظت کرده‌اند؟ آیا نابودی سوریه، اسرائیل را امن‌تر کرده است؟ آیا جنگ یمن امنیت عربستان را بالاتر برده است؟ آیا جنگ عراق ترکیه را امن‌تر کرده است؟ اروپا یا آمریکا از این جنگ‌ها منتفع شده‌اند؟ اوضاع حقوق بشر در این کشورها بهتر شده و دموکراسی در آنها حاکم شده است؟ به هر حال، هدف صوری تمام این ماجراجویی‌ها خاتمه دادن به دیکتاتوری، گسترش دموکراسی و تأمین حقوق مردم کشورهای منطقه بوده است. 

پاسخ تمام این سوالات، با قاطعیت منفی است. به عنوان مثال، جنگ سوریه نیروهای بیرونی را به مرزهای اسرائیل نزدیک‌تر کرده است. با آنکه دولت سوریه چندین دهه است که اقدام مخاطره‌آمیزی علیه اسرائیل صورت نداده، نمی‌توان پیش‌بینی کرد برخی از گروه‌های شبه‌نظامی در آنجا و در دیگر مناطق اطراف آن چه خواهند کرد. در حال حاضر، اروپا در تلاش برای رسیدگی به سیل ورود پناه‌جویان است که باعث ظهور نیروهای سیاسی نگران‌کننده و بدترین بحران اتحادیه اروپا شده است. 

با در نظر گرفتن سابقه 15 سال گذشته، بیایید قدم در راه دیگری بذاریم: نیروهای خارجی دامن زدن به جنگ‌های منطقه‌ای یا کمک به حفظ آنها را متوقف کرده و در عوض، روی تأمین صلح و بازگرداندن ساختارهای نابودشده خاورمیانه متمرکز شوند. مشکل آنجا است که هر یک از طرف‌ها خواستار رسیدن به صلح را طبق تعاریف خودش می‌خواهد و تمایلی به مصالحه ندارد. اما بدون مصالحه، صلح مفهومی دست‌نیافتنی خواهد بود و احتمال بروز جنگ‌ها و تخریب‌گری‌های ویران‌گرتر بر منطقه سایه خواهد افکند. بدون چنین صلحی، رویای دست‌یابی به نظام‌های دموکراتیک‌تر و احترام به حقوق بشر هم خواهد دفن خواهد شد.»

انتهای پیام/