نوای فلوت سحرآمیز در حافظ

جواد مولانیا پس از تجربه سوءتفاهم به سراغ متن چندزبانه دیگری رفته است و این بار قرعه به نام آمادئوس خرده است تا عیدانه‌ای برای تئاتر دوستان هبه کند.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

مخاطبان اولیور توئیست در حال ترک سالن وحدت هستند. گوشه‌ای از خیابان شهریار شلوغ و برهمهمه، هر کس به دنبال یافتن وسیله فرار خویش است. خوردوی شخصی، تاکسی‌های فریادکش روبه‌رو در اصلی تالار، انبوهی از اسنپ‌بازان و تپ‌سی‌دوستان و چند نفری هم قدم‌زنان به سوی غرب خیابان. اما یک گوشه همان نزدیکی خلوت است. دری که منتهی به مرکز تصمیمات تئاتر کشور می‌شود. در حال بستن در شیشه‌ای‌اند و جز اندکی راه به جایی نمی‌برند. این اندک، همان اندک افرادی هستند که هنوز سر سوزنی ذوق و شوق برایشان باقی مانده است.

با سلام و کمی‌صلوات از مقابل حراست خوش‌خلق می‌گذریم. در شیشه‌ای دوم را با ذکر سر تمرین جواد مولانیا می‌رویم را طی می‌کنیم. پای آسانسور که می‌رسیم روی شماره یکش نوشته است هر دو آسانسور خراب است، بماند که دومی با سلام و صلوات کار می‌کند. کمی طول می‌کشد. بر جمعیت معطل آسانسور افزوده می‌شود. هبوط می‌کند آن اتاقک فولادین و عده‌ای از آن خروج می‌کنند، مردمان ابریشمین. عده‌ای ساز بر دوش و عده‌ای دیگر متن در دل. تمرین پیشین بود که از روبه‌رویمان می‌گذشت.

آسانسور اهتزاز پیشه می‌کند و ما را بر دست خویش به عروج می‌برد. طبقه هفتم تالار وحدت، جایی است که هر کس را فرصت حضور نمی‌دهد. قرار ما سالن آینه تالار وحدت است. همان جایی که لابی‌اش به سوی تهران، شمالش گشوده می‌شود. سقف وحدت روبه‌رویت هست و گردن به سوی غرب بچرخانی عروس چهارراه ولیعصر را می‌بینی. آن سو، آسمان مملو از ستاره است و این از خوبی‌های بهار است که تهران بی‌ستاره، بزنگاهی ستاره باران می‌شود.

به آستانه در که می‌رسیم اصواتی می‌شنویم. در باز است و از درون سالن صدای موسیقی می‌آید. صوت شیرجه‌های آرشه بر لختی سیم‌های ویولن است. دو را می فا سل لا سی و سپس دو. مدام تکرار می‌شود و ما تا مدت‌ها به این تمرین آرشه زخمه‌زن گوش فرامی‌دهیم تا فرونیافتیم. عصبی می‌شوم از این تکرار؛ ولی بایدی در کار هست. وارد سالن می‌شویم.

وارد سالن می‌شویم، مثل همیشه کفش درآورده، پای برهنه، بر چوب‌های سیاه کف سالن. گروهی از دختران، خاکستری‌پوش در میانه گرم می‌کنند. دخترکی با روبان صورتی، آویخته بر سر چوبی بلند، تاب می‌دهد. روبان به پرواز درآمده در هوایی که تا چند دقیقه دیگر، فاصله شنیداری گوش ما و واژگان نمایشنامه شفر می‌شود.

1984، همکاری میلوش فورمن چکی با پیتر شفر، فیلمی می‌شود که هشت جایزه اسکار برای آن تیم غیرآمریکایی به ارمغان آورده بود. شفر، نمایشنامه‌نویس شهیر بریتانیایی، بار دیگر فیلمنامه‌ای اقتباسی از نمایشنامه‌های خود نگاشته بود که چشم سینمایی‌ها را به خود جلب کرده بود. اکنون جواد مولانیا پس از تجربه چندزبانه کار کردن در نمایش «سوءتفاهم» آلبرکامو، به سراغ متن شفر رفته است، نسخه‌ تئاتری آمادئوس. نمایشی که قرار است به سه زبان فارسی، ایتالیایی و فرانسوی اجرا شود.

بازیگران دختر در نقش همسرایان بیش از دیگران تمرین می‌کنند. آنان زینت مجلس نمایش هستند. جایی که حرکت و پویایی را به ارمغان می‌آورند. ستارگان نمایش اما مردان هستند. مجید نوروزی در نقش موتزارت و فربد فرهنگ نقش سالیاری. دو رقیب، یکی دوست‌داشتنی و محبوب و جوان و بااستعداد؛ اما در نهان دیده پادشاهان و دیگری کیاس و سیاس، قدرتمند و نامحبوب در میان هنردوستان. تقابلی موش و گربه‌ای، از بودن و نبودن‌ها. از رقابت و رفاقت.

نزد نادر مشایخی که آرام نشسته، می‌نشینم و این نقش تا انتها رخ می‌دهد. او متین است با طمأنیه به نمایش می‌نگرد. من با سرانگشتانم بر صفحه نورانی حضرت موبایل ذکر می‌نوازم. همین واژگان پیش‌روی شما.

لته‌های چوب در دوسوی سالن مجمع چوبین به راه انداختند. دخترکان متحد بر این مجمع سلولزی فائق می‌شوند. آنان را در میانه چیده و روی صحنه بدل به پلکانی می‌شود تا همسرایان از آن بالا رفته. یک دو سه. هم‌ تن‌ها با هم یکی شده، به جنبش درمی‌آیند و تصویری از احساس بدن‌آلود از نت‌ها را به تصویر می‌کشند.

معطلی، وقفه، کمی خستگی، منتظر حمید پورآذری در نقش طراح صحنه هستند. او که می‌آید همه چیز آرام‌تر می‌شود.

مولانیا خیر مقدم می‌گوید و تعریفی از نمایش خود می‌دهد. اینکه نمایش در حافظ از هفت فروردین آغاز می‌شود. پس این یکی از چندین عیدی تئاترانه ایران است. نمایش دو سویه است و در تاریکی می‌آغازد و نمی‌دانم در چی می‌پایاند. پس از آن با یک موسیقی حرکت. حرکت را می‌بینیم. داستان را مرور می‌کنیم. داستان شهره شدن موتزارت و رفتارهای عجیب و غریبش. مجید نوروزی قرار است با آن شادابی جوانانه‌اش، به تصویر کشد طراوت و البته اندکی افسردگی‌های این موسیقیدان محبوب. محبوب همین روزها. از معدود افرادی که بیشترمان می‌شناسیمش.

لباس‌های بازیگران معمولی و امروزی است و مولانیا می‌گوید هنوز این بخش از نمایش آماده نیست. در ذهن خود پی‌جوی می‌شوم و تصور می‌کنم بازیگران را با کلاه‌گیس های قرن هجدهمی و موهای فرفری سفید.  جالب است. با آن لباس‌های گشاد و تنگ از بالا به پایین. چه شود.

نمایش پیش می‌رود. داستان را آنان که می‌دانند، می‌دانند و آنان که نمی‌دانند می‌توانند از آنان که می‌دانند،‌ بپرسند یا آنکه در ایام عید بر حسب کنجکاوی قدم رنجه کنند تا ببینند محصول مشترک نادر مشایخی، جواد مولانیا و حمید پورآذری چه می‌شود. هر یک از پس دنیای خود ظهور می‌کنند تا اثری را بروز دهند. داستان مردی که به خوش‌آتیه بودن می‌آید و با دنیای تراژیک پیش رویش مواجه می‌شود. جوانیش پیریش می‌شود. این داستان موتزارت است به روایت یک تئاتری و همیاری یک موزیسین.

این یک آستانه است و هنوز چیزی آغاز نشده است. هفت فروردین 97، در میان دو هفت، «آمادئوس» در حافظ روی صحنه می‌رود تا شمایی از یک اپرا را نشانمان دهد. عروسی فیگارو و فلوت سحرآمیز و چندین و چند اپرای دیگر در چند قطعه انتظارتان را می‌کشد.

انتهای پیام/
 

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط