میزگرد نقد و بررسی مجموعه غزل «بهارخواب» در تسنیم؛ غزل به مثابه زندگی

در سری نشست‌های عصر نقد، کتاب «بهارخواب» نوشته‌ی دکتر محمدحسین نجفی با حضور زهیر توکلی، سعید بیابانکی، میلاد عرفان‌پور، محمدامین اکبری و محمدحسین نجفی در خبرگزاری تسنیم نقد و بررسی شد.

میزگرد نقد و بررسی مجموعه شعر «بهارخواب» نوشته‌ی محمدحسین نجفی با حضور زعیر توکلی، سعید بیابانکی، میلاد عرفان‌پور، محمدامین اکبری و محمدحسین نجفی روز دو‌شنبه 14 اسفند 96 در خبرگزاری تسنیم برگزار شد.

در ادامه گزارش این نشست را می‌خوانید:

 

زهیر توکلی: به نظر من در نگاه اول اشعاری که در آنها عنصر روایت پررنگ است، موفق‌ترین اشعار این مجموعه هستند. مثل شعری که در باره‌ی یک خان سروده شده، یا شعری که از زبان یک پیرمرد است یا شعر «باغ سپیدار» که از زبان یک سپیدار است که تبدیل به هیزم می‌شود؛ به خصوص وقتی به پایان این اشعار نزدیک می‌شویم منسجم‌تر و یکدست‌تر می‌شوند. شعرهایی که درباره‌ی مادر سروده شده‌اند هم بسیار تاثیرگذارند. همچنین شأن نزول شعرهایی که در حال و هوای سفر سروده شده‌اند (آباده، تهران و ساری) با شناخت شخص شما برایم مشخص شد. به طور کلی احساسی که در غزل‌های این مجموعه وجود دارد قابل لمس و پررنگ است. اگر شاعر بتواند از تجربه‌ی شاعرانی مانند منوچهر آتشی در مجموعه غزل‌های ایلیاتی‌اش استفاده کند می‌تواند بهتر زبان را بومی‌سازی کند. برای این‌که مخاطب از فضای شهری کنده شود و وارد فضای ایل شود نیاز به چند اصطلاح بومی یا اشاره‌هایی به افسانه‌ها و باورها، لوازم زندگی و آداب و رسوم‌شان ضروری است. این سری اشعار دلتنگی شاعر را برای ایل نشان می‌دهد اما حال و هوای ایل را منتقل نمی‌کند.

یکی از غزل‌های مجموعه را خیلی دوست داشتم: «حس می‌کنم این روزها شادم/ چندی ست غم رفته ست از یادم. از هفت دولت قدر یک رشته/ بندی به پایم نیست آزادم. از سال‌های کودکی بوده ست/ این سرنوشت شاد همزادم. این بوق و این سرنا و این تنبک/ سهم من است از ارث اجدادم. شادم ولی نه کار من شادی ست/ کز بوقیان شادی‌آبادم» در این غزل تناقض و تقابلی که برای مفهوم شادی بیان شده خیلی جالب است. راوی مجبور است شاد باشد. شغلش ایجاب می‌کند. این غافلگیری در پایان‌بندی شعر خیلی زیباست. نکته‌ی دیگر استفاده از یک واقعیت تاریخی در این شعر است که نیاز به پاورقی هم ندارد. شادی‌آباد در تاریخ بیهقی هم آمده؛ مثل تهران قدیم که پاتوق مطرب‌ها چهارراه سیروس بوده، در قزوه هم مطرب و خالتور را از شادی‌آباد می‌آوردند. بوقیان شادی‌آباد را می‌توان بدون پاورقی تجسم کرد. استفاده از این ترکیب اتفاق خوبی است، علاوه بر اینکه در پایان شعر غافلگیری ایجاد می‌کند. غزل «این سرنوشت شاد» یک شعر طنز است؛ البته طنز تلخ. و به نظر من به خاطر پایان‌بندی‌اش قوی‌ترین غزل کتاب است.

به نظر من غزل‌های مناسبتی این مجموعه به قوت غزل‌های دیگر نیست. یکی از تصاویری که شاعر را درگیر کرده و در مجموعه زیاد تکرار شده سرشت دریا و رودخانه است. با اینکه این تصویر تصویر جدیدی نیست ولی شاعر توانسته روایت تازه‌ای از آن داشته باشد.«تا او که سرآخر دو قدم مانده به دریا/ در خواب زمستانی‌اش آسود نباشی. مقصود هم‌آغوشی دریاست نه مرداب/ مرداب همان‌جا که بنا بود نباشی». شاعر از ساخت لف و نشر هم در مجموعه‌اش زیاد استفاده کرده است. یا در یکی از این سری شعرها کلمه‌ی «ساری» علاوه بر اینکه معنای سرایت‌کننده را می‌دهد، به عزیزی که راوی در شهر ساری داشته اشاره می‌کند: «دل جز به کرانه‌ات نبندم/ تا عشق تو در من است ساری»

من مایه‌ی طنز را هم در بعضی غزل‌های این مجموعه دیدم. مثلاً شاعر در غزلی که اشاره شد، با عوض کردن التفات طنز ایجاد کرده است. البته نه طنز به معنای خنده‌دار، بلکه به معنای ایجاد انبساط در شعر. مثلاً در این بیت «من رفتنی‌ام به سوی دریا/ دریا شده‌ام خبر نداری؟» مایه‌های طنز وجود دارد. یا در غزل «ای دخترم ای عزیز بابا/ ما تنهاییم بی تو تنها. کی می‌رسی از جهان دیگر/کی می‌آیی گلم به دنیا. دلتنگ توام بگو که تا چند/ من منتظر تو باشم اینجا. مشتاق شنیدن توام کی/ کی بشنوم از لب تو بابا. تا قلقلکت دهند امواج/ پس کی ببرم تو را به دریا. پس کی بنویسم و بخوانی/ چون دختر دیگران الفبا. اینجا همه با تو مهربانند/ بابا نکند بترسی از ما.» به وضوح مایه‌های طنز دارد؛ درباره‌ی دختری در شکم مادرش که ممکن است وجود نداشته باشد یا پسر باشد.

نوعی صداقت و سادگی در بیان عواطف و افکار شاعر در سرتاسر این دفتر شعر به چشم می‌خورد که سرمایه‌ی شاعر است و باید شهر شعری‌اش را بر این پایه بنا کند. به نظر می‌رسد صفا و سادگی یک روستازاده و یک بچه‌ی ایل در شاعر نهادینه شده، با اینکه متاسفانه زیاد از المان‌های ایلی در اشعارش استفاده نکرده است. شاید هم تعمداً نخواسته از آنها استفاده کند.

نکته‌ی دیگر درباره‌ی این مجموعه این است که شاعر خواسته از زبان معیار استفاده کند. اما گاهی وقت‌ها از زبان معیار تخطی کرده و از ساخت‌های کهن استفاده کرده است. باید بررسی کنیم که این ساخت‌های کهن در شعر درآمده یا نه. مثلاً به نظر من ترکیب «هر از هزاره» درنیامده است.

اگر در شعر وزن داشته باشیم، چه شعر کلاسیک باشد چه شعر نیمایی، باید شعر پر شود. به نظر می‌رسد شاعر این مجموعه گاهی از تکرار یا از کلماتی مثل «خود»، «هان»، «آه» و «آی» استفاده کرده که وزن ایجاد کرده تا شعر را پر کند؛ «هر غنچه آی آمدنت را نوید داد». فکر می‌کنم در محور جانشینی می‌توان به جای تکرار کلمات از کلمات هم‌معنی و هم‌وزن بهتری استفاده کرد. بخشی از ساختار شعر جای‌گذاری کلمات برای ایجاد وزن است ولی بخش مهم‌تر آن مینیاتورگری و توجه به جزئیات است. چند مورد حشو معنایی هم در اشعار مجموعه دیده می‌شود. البته بسیاری از تکرارها هم در این دفتر شعر با تمهیدات شاعرانه و تعمداً انجام شده و بسیار زیباست. به اعتقاد من نیازی به اصرار بیش از حد بر نثر معیار وجود ندارد.

سعید بیابانکی: قبل از هرچیز باید بگویم به نظر من این مجموعه از مجموعه غزل‌های توی بازار که مضامین عاشقانه‌ی دستمالی شده‌ی بازاری دارند، یک سر و گردن بالاتر است. من آقای نجفی را در این کتاب یک شاعر-مؤلف دیدم نه یک شاعر-مقلد. یعنی شاعر دارد مفاهیمی را می‌آفریند که متعلق به خودش است. نود درصد اشعاری که در حال حاضر سروده می‌شوند تقلید هستند. به قول سیدحسن حسینی شاعران خوب از خدا الهام می‌گیرند، شاعران بد از یک شاعر خوب. شاید بتوان با اشعار تقلیدی مخاطب عام را فریب داد ولی منتقد و پژوهشگر می‌تواند به خوبی این تقلید را تشخیص دهد. شاعر «بهارخواب» با مخاطب بازی نمی‌کند، مخاطب‌سازی می‌کند. برای این شاعران تقلیدی کافی است رگ خواب مخاطب را پیدا کنی و بر آن موج سوار شوی؛ که کار آسانی است. آنچه در انبوه اشعار عاشقانه‌ی امروز مشاهده می‌کنیم یک «من» است و یک «تو»؛ که دو آدم فرضی هستند که رگ خواب این نسل را در دست دارند. مضامین این اشعار غالباً بی‌مهری، بی‌وفایی و خیانت است. این مضامین در بازار مشتری دارد.

در این مجموعه 44 غزل وجود دارد. چون من به بحر و وزن و عروض علاقه‌مندم ناخودآگاه تنوع اوزان این شعرها را شمردم؛ 20 وزن مختلف در این مجموعه هست، یعنی به طور متوسط هر دو شعر با یک وزن جدید سروده شده‌اند و این خیلی خوب است. خیلی از دفترهای شعر امروز سه، چهار وزن بیشتر ندارند. این تنوع و تکثر وزنی در این مجموعه اتفاق خوبی است. حافظ 28 وزن را در اشعارش امتحان کرده است. در بین شعرای کلاسیک هیچ شاعری به اندازه‌ی مولانا تکثر و تنوع وزنی ندارد. چون کارش موسیقی و سماع بوده پیشنهادات تازه‌ای به وزن شعری داده است. مزیت تکثر وزنی این است که هر وزنی یکسری امکانات به شاعر می‌دهد. بعضی از اوزان امکان پذیرش بعضی از واژه‌ها را ندارند، چون مدل تقطیع و هجابندی در هجاهای کوچک این امکان را به شاعر نمی‌دهد. وقتی یک وزن جدید ایجاد می‌شود می‌توان یک‌سری واژه‌ی جدید استخدام کرد.

من سه ویژگی بارز در اشعار شما یافتم و امیدوارم این ویژگی‌ها را ادامه دهید تا یک شاعر-مؤلف موفق شوید. یکی اینکه زبان شعری شاعر می‌تواند آرکائیک (در معنای مثبتش) شود؛ به نوعی یادآور غزل‌های اخوان ثالث و ناصرخسرو هستند، منتها خیلی امروزی. از این نظر غزل صفحه‌ی 15 مجموعه شعر بسیار خوبی است: «فارق از هرچه اما و آیا و زیرا/ روح دریایی و رودها را پذیرا. ای که روح تو را کوه‌ها می‌شناسند/ دست‌های تو را ریشه‌های کتیرا. ای تو بشکوه تا جاودان جاودانه/ دوستت دارم ای مرد کوها کویرا. شکوه‌اش نیست از بی‌کسی آنکه دارد/ آشناتر از آینه با خود کسی را. از سرت صورتت چشم‌هایت نگاهت/ با توام مهربان گرد پیری بپیرا. از نمی‌دانم امسال یا سال‌ها پیش/ آتشی در من افتاد سوزان و گیرا. در جدال تو با رنج‌ها مرگ با کیست/ ای تو جاوید پایا و جان نمیرا.» وزن این شعر جدید و خلاق است: «فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن فع». خطاب‌هایی که آمده خیلی جالب‌اند: «کوها، کویرا» این‌ها همه مال سبک خراسانی هستند، که به این شکل منادا آخر اسم‌های بی‌جان بچسبد. یا ترکیباتی مانند «جان نمیرا» یا «جاوید پایا» یا «گرد پیری بپیرا» در زبان آرکائیک یافت می‌شوند که در این غزل متفاوت و موفق عمل کرده‌اند و فکر می‌کنم شاعر باید این شیوه را ادامه دهد.

ویژگی دیگری که در اشعار آقای نجفی کشف کردم یک‌جور یکپارچگی بود. چیزی که اتفاقاً در غزل‌های امروز اصلاً وجود ندارد. از بعد از پیشنهادهای نیما برای ساختار یکپارچه‌ی شعر -که در نقد شاعران هم‌دوره‌اش بود که داشتند سبک عراقی و هندی و خراسانی را تقلید می‌کردند- اشعار کمی یافت می‌شوند که تمام ابیات‌شان این یکپارچگی را در معنا و ساختار داشته باشند. من این یکپارچگی را در سه تا از شعرهای این مجموعه دیدم: غزل صفحه‌ی 39، «کوه بودم کودکم را رود رود از دست دادم». نمی‌شود یک بیت از این شعر را حذف کرد به طوری که به ساختار معنایی کل غزل خدشه‌ای وارد نشود. شعر دیگر غزل صفحه‌ی 75 است: «امسال همان‌گونه که هر سال به ناچار/ آماده‌ی دی می‌شود این باغ سپیدار» فقط یک ایراد موسیقیایی در این شعر پیدا کردم. در بخش دیگری از این شعر «از پیکرم ای کاش سه‌تاری بتراشند/ تا از طرف من بزند غم‌زده‌ای تار» آمده؛ از سپیدار ساز نمی‌سازند. فقط از درخت توت ساز ساخته می‌شود. سومین غزل صفحه‌ی 77 است. شاعر در این غزل یک فضای جشن خلق کرده که از اول تا انتها این فضای جشن و شادی احساس می‌شود. این غزل زبان استعاری و شیرین و روانی دارد.

در دوره‌ای در دهه‌ی 80 اصل بر این شده بود که غزل روایت‌کننده‌ی یک داستان باشد که به نظر من تجربه کردن یک‌سری کارهای بی‌نتیجه و بی‌هوده بود. غزل صفحه‌ی 79 «از حدود بیست و چهار پنج سال آزگار/ می‌رود به قطعه‌ی 12 ردیف 4» از جنس همان غزل‌های دهه‌ی 80 است ولی به شیوه‌ی مثبتش. در غزل‌های دهه‌ی 80 ساختارشکنی‌های انتقادی اجتماعی وجود داشت ولی در این غزل فضایی آفریده شده که آدم را یاد یک داستان کوتاه می‌اندازد. آخرین غزل، مجموعه «سهراب» هم شعری یک‌دست و منسجم است. همه‌ی ویژگی‌هایی که تک‌تک به آنها اشاره کردم در این غزل جمع شده‌اند؛ هم زبانی آرکائیک دارد، هم به اسطوره‌ها پرداخته شده، هم شکلی روایی دارد و هم یک‌دست و منسجم است؛ به خصوص آخرش: «آن دورها هم مادیان بی‌سواری/ می‌رفت و این پایان باز داستان بود».

این شش غزل غزل‌های متفاوتی بودند و فکر می‌کنم شاعر باید روی این‌گونه غزل‌ها سرمایه‌گذاری کند. در این شعرها شاعری متفاوت و مؤلف می‌بینم. یکی از غزل‌ها را اصلاً دوست نداشتم چون موسیقی‌اش آزاردهنده بود؛ غزل صفحه‌ی 81 که ردیفش «آب» است. درست است شعر مضامین خوبی دارد ولی هیچ‌کدام ادا نمی‌شوند. «می‌رفت دور از چشم‌ها با التهاب آب/ با عالمی دلشوره و با اضطراب آب» این وزن اصلاً مناسب این شعر نیست. بد خوانده می‌شود. اینجا به وزن مضارع نیاز داریم. من غزل صفحه‌ی 63 را هم دوست نداشتم. صرفاً یک موضوع عاطفی دم‌دستی بود. یک شعر کودک و نوجوان است. هیچ ویژگی شاخصی که شاعر را نشان دهد در آن دیده نمی‌شود. قافیه‌ی مصوت «آ» دم‌دستی‌ترین و کم‌جان‌ترین و کم‌رمق‌ترین شکل قافیه است. یک شاعر حرفه‌ای اصلاً نباید از آن استفاده کند. این قافیه مال غزل نیست، به نوعی قصیده است. شاید دلیلش این باشد که من به شعرهایی که ردیف ندارند علاقه‌ای ندارم، گرچه در این مجموعه دو شعر بی‌ردیف را دوست داشتم. من فکر می‌کنم ما باید بیشتر سراغ غزل‌های گوش‌نواز برویم تا معنادار.

غزل پشت جلد کتاب هم می‌توانست غزل قوی‌تری باشد. در کتاب شعر اصولاً اولین شعر برای جذب مخاطب خیلی مهم است. احساس می‌کنم اولین شعر این مجموعه درست انتخاب نشده است. در شعر امروز تغییر ذائقه‌ی مخاطبان دشوار شده است. عمده‌ی مخاطبان هنر زیر 20 سال سن دارند و با جهان مجازی سر و کار دارند. کسی که در این دنیا بزرگ شده دم‌دستی‌ترین شکل واژه‌ها را می‌شناسد. همین که شیرین‌کاری یک سبک هندی را بشنوند فکر می‌کنند شاعر آن را خلق کرده، نمی‌دانند شاعر کپی‌کار و مقلد است. به اعتقاد من نوعی کهنه‌گرایی و ارتجاع ادبی در شعر و به ویژه غزل اتفاق افتاده که وظیفه‌ی شاعران جوان این است که با این ارتجاع مبارزه کنند، چون هر حرکت رو به عقبی محکوم به شکست و فنا است؛ به خصوص در ادبیات و هنر.

اینکه ذائقه‌ی مخاطب امروز این‌گونه است دلیلی بر موفقیت و ماندگاری اشعار نیست، چون خیلی از آثار ممکن است مخاطب گسترده داشته باشند ولی تاریخ مصرف دارند و بعد از مدتی تمام می‌شوند. در ایران، در دوره‌ای (دهه‌ی 40 و 50) شاعری به نام «کارو» وجود داشته، که شهرتش از برادرش «ویگن» که خواننده و موزیسین بود و رسانه را در دست داشت، بیشتر می‌شود. ولی الان اثری از شعر کارو نیست. به نظرم این‌ها موج‌های رسانه‌ای هستند؛ زمانی مطبوعات روشنفکری این موج‌ها را ایجاد می‌کردند، بعد رادیو و تلویزیون جای مجلات و روزنامه‌ها را گرفت، امروزه دنیای مجازی جای آنها را گرفته است؛ فالوور و لایک شده معیار ارزش‌سنجی اشعار. شاعری که ممبر و فالوورهایش زیاد باشد شعرش به درد نمی‌خورد. این یک اصل است؛ چون ممبر و فالوور را می‌شود خرید. اینها فریبنده‌اند. مخاطب شعر یک مخاطب تدریجی است. یعنی مخاطب باید با شاعر بزرگ شود و زندگی کند. کسی که با یک موج تبلیغاتی به سمت شعر جذب شود اسمش مخاطب نیست، مشتری است. فرق مشتری و مخاطب این است که شعر مخاطب را پیدا می‌کند ولی مشتری را می‌شود به کمک ترفندهای تبلیغاتی ایجاد کرد. من قبول دارم که یافتن مخاطب در این شرایط کار سختی است، ولی نباید گول مخاطب زیاد را خورد. چون مخاطب زیاد نشانه‌ی قوی بودن شعر نیست و برعکس کم بودن مخاطب نشانه‌ی ضعف شعر نیست.

در کل من شاعر این مجموعه را شاعری توانا و متفاوت دیدم و پیشنهادم این است که قالب‌های دیگر را تجربه کند و در غزل متوقف نشود. چون قالب غزل محدودیت‌هایی دارد. مثلاً روایت‌پذیر نیست. البته این موضوع قاعده نیست و صرفاً یک طبع‌آزمایی است. به طور استثنائی می‌شود روایت هم در آن گنجاند. به اعتقاد من آقای نجفی ذهن خلاقی در پردازش تصویر، روایت و داستان دارد و غزل قالب مناسبی برای این توانایی‌ها نیست. شاید قالب‌های مثنوی و چهارپاره قالب‌های مناسب‌تری باشند.

محمدامین اکبری: همان‌طور که آقایان توکلی و بیابانکی اشاره کردند سری‌دوزی‌هایی که در غزل‌های امروز دیده می‌شود در این کتاب نیست. ما که شاعر را از نزدیک می‌شناسیم می‌دانیم که این موضوع ریشه در نوع زیست و زندگی‌اش دارد. آقای عرفان‌پور، درباره‌ی اینکه این مجموعه تا چه حد زندگی شاعر را آینه‌گی کرده و همچنین زبان شعرها برایمان بگویید.

میلاد عرفان‌پور: به نظر من مهم‌ترین چیزی که -فارغ از معیارهای فنی و ادبی که می‌توان به شکل اکتسابی به دست آورد- برای ما مشخص می‌کند ما با یک شاعر خوب طرفیم یا کسی که تفننی سراغ فن شعر رفته و به شکل مهندسی شده آن را یاد گرفته، شخصیت شاعر و نوع انعکاس این شخصیت در شعرش است. به نظر من مهم‌ترین موضوعی که در نقد این مجموعه شعر اهمیت دارد همین است؛ اینکه اشعار این مجموعه صرفاً حاصل از مطالعه‌ی کتاب‌های شعر کلاسیک است و مفاهیمی که صدها سال در شعر فارسی بوده با رنگ و لعابی تازه ارائه شده یا با شاعری روبرو هستیم که از اتفاقات، لحظه‌ها و حالات مختلف و متنوع زندگی خودش به جا در اشعارش استفاده کرده است. نه اینکه خودش را ملزم کند که به طور تخصصی سراغ یک قالب خاص شعری برود، مثل شاعرانی که سراغ شعرهای آئینی یا شعرهای عاشقانه رفته‌اند و فکر می‌کنند در این فروشگاهی که ساخته‌اند باید هر روز جنس جدیدی به مخاطب یا مشتری‌شان برسانند.

در مقابل این دسته از شاعران، شاعران زندگی را داریم؛ شاعرانی که بالفطره و طبیعی و اصیل شاعر شده‌اند و انگار شعر سراغ آنها رفته است و به قول آقای اکبری این اشعار از وجود و شخصیت این شاعران آیینه‌گی می‌کنند. مخاطب عامی که ارتباطی هم با شعر ندارد به راحتی با خواندن این شعرها می‌فهمد که با یک زندگی روبرو است. این حالات مختلف؛ غم‌ها، شادی‌ها، از دست دادن عزیزی، به دست آوردن معشوقی، همه‌ی اینها در این کتاب هست. مثلاً این مجموعه در سوگ، غزل دارد؛ از سوگ معصومین گرفته تا سوگ مادر. هم در شادی‌ها شعر دارد، هم در استقبال از فرزندی که دارد به دنیا می‌آید. همه‌ی اینها نشان می‌دهد که ما با یک شاعر اصیل و یک شاعر زندگی طرفیم؛ شاعری که به جای ادا درآوردن و نشان دادن آنچه که لزوماً در خودش نیست و ممکن است در کتاب‌ها خوانده باشد چیزی را انعکاس می‌دهد که حرف دلش است و در زندگی خودش به آن رسیده است.

همان‌طور که آقای بیابانکی به 20 وزن مختلف اشعار این کتاب اشاره کردند، من فکر می‌کنم بیش از 20 فضای مضمونی مختلف هم در این کتاب وجود دارد. برای کارگر، پدر، مادر، سرایدار مسجد و... شعر در این مجموعه دیده می‌شود. وقتی این صدق شاعر در کنار توانمندی فنی و ادبی او قرار می‌گیرد، شعر پخته و تاثیرگذاری سروده می‌شود. به نظر من آقای نجفی دوره‌های مختلفی را در شعرش سپری کرده؛ اول اهل روستا و ایل است، رشته‌ی فنی می‌خواند ولی رشته‌اش را عوض می‌کند و تا مقطع دکترا ادبیات فارسی می‌خواند؛ از یک جایی به بعد ردپای این مطالعه‌ی بیشتر ادبیات در شعر او جلوه می‌کند. اگر شعرهای ابتدایی‌تر شاعر را با شعرهای متاخر او مقایسه کنیم این تفاوت را احساس می‌کنیم. شعرهای اولیه‌ی او از نظر روان بودن و عاطفی بودن غنی‌تر و بکرتر هستند و شعرهای جدیدتر همان عاطفه را حفظ کرده‌اند ولی باری از مطالعات آکادمیک به آنها اضافه شده، بدون اینکه گل‌درشت باشد و مخاطب را آزار دهد. جمع این دو ویژگی، یعنی عطوفت و صداقت روستایی و تحصیلات و مطالعات جدی آکادمیک در حوزه‌ی ادبیات به همراه نکاتی که آقای بیابانکی گفتند می‌تواند تداوم و تشخص اشعار این شاعر را در آینده تضمین کنند. البته ایشان قالب‌های دیگر شعری را هم تجربه کرده‌اند، ولی قالب تخصصی‌شان تا امروز غزل بوده است.

بیابانکی: من فکر می‌کنم امروز ذهن شاعران و مخاطبان شعر بیش از اندازه غزل‌زده شده است. درست است که غزل یک قالب پرمخاطب و به نوعی عروس قالب‌های شعر فارسی است، ولی نباید بیش از اندازه روی آن تأکید شود. در اواخر دهه‌ی 60 و اوایل دهه‌ی 70 این شرایط را تجربه کردیم؛ هرجا می‌رفتی غزل می‌شنیدی. تا اینکه شاعری به نام احمد عزیزی با مثنوی‌های بسیار خوبش فضاشکنی کرد و این موج غزل‌سرایی متوقف شد. من فکر می‌کنم آقای نجفی هم می‌تواند فضاشکنی کند. من از جنس تغزل و شاعری‌اش خیلی خوشم آمد. در آخر باید اضافه کنم که این مجموعه به عنوان کتاب اول مجموعه‌ی خوبی است. شعر باید به تدریج مخاطب خودش را پیدا کند.

محمدحسین نجفی: خیلی خوشحال شدم که استاد بیابانکی، آقایان توکلی، عرفان‌پور و دوست عزیزم آقای اکبری به من لطف داشتند. من این همه نیستم. سال اول ارشد برق بود که تازه با فضای انجمن‌های شعر آشنا شدم. من آن زمان دانشگاه صنعتی شریف درس می‌خواندم. در فضای دانشگاه جز فضای فنی فکر و تمایل دیگری نبود. دانشکده‌ی فلسفه که شروع به کار کرد یک روزنه‌ی امیدی باز شد. بعد به دانشگاه تهران رفتم و سر کلاس‌های ادبیات به ادبیات علاقه‌مند شدم و تغییر رشته دادم. از قدیم دوست داشتم برای آدم‌هایی مثل مش عزیز که در روستایمان می‌شناختم شعر بگویم. خوشحالم که وارد فضای ادبیات شدم. امیدوارم خدا کمک کند و در مدارِ برقرار شعر بمانم.

در آخر یک غزل منتشر نشده برایتان می‌خوانم:

نامه

برای من از باغ ریحان بیاور/ سر راهت از روستا نان بیاور

مربا هوس کرده‌ام باغ رفتی/ از آنجا تمشک فراوان بیاور

ببین راستی ریشه زد حسن یوسف/ اگر دیدی و بود گلدان بیاور

به این شهر جانکاهِ باری نه دلخواه/ به این شهر آلوده باران بیاور

در این شهر تنهایم و جان بابا/ محمدامین را به تهران بیاور

برای من این ماهی تنگ خالی/ که دور از تو جان می‌دهد جان بیاور

بیا و به آن خانه -آن با تو خانه-/ من این خسته را از خیابان بیاور

مرا معجزی نیست جز شعر گفتن/ به من قدر این شعر ایمان بیاور

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط