شکست استاد| روش پخت یک نمایش ایرانی

نمایش‌هایی که این روزها توسط اساتید دانشگاهی تئاتر روی صحنه رفته است به قدری نومیدکننده هستند که باید از خود پرسید دانشجویان تئاتر از این نمایش‌های چه خواهند آموخت.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

ایام نوروز فرصتی بود برای تماشای آثار کارگردانانی که بیش از فعالیت هنریشان، حضورشان به عنوان عضو هیئت علمی در دانشگاه‌ها اسباب شهرتشان را فراهم کرده است. اساتیدی که در سیلاب جذب دانشجویان تئاتر، وظیفه به ساحل رساندن این جمعیت کثیر را دارند. آنان قرار است با دانش خود، به اندیشه تئاتری کشور بیافزایند و به نسل جدید پیش روی خود، گام‌های نخستین تئاتر را آموزش دهند؛ اما آنچه در نوروز 97 از این اساتید دیده شد، نشان از شکست دارد. آنچه در کتاب‌های آموزشی یا سخنرانی‌ها آتشین بیان می‌شود، به هیچ عنوان در آثار این اساتید دیده نمی‌شود.

چنین رویدادی که توأمان برای سه استاد تئاتر رخ داده است فضا را برای باز کردن یک پرونده نقدی مهیا می‌کند. پرونده‌ای که می‌توان از آن با عنوان «شکست استاد» نام برد. اگرچه در سال‌های اخیر نمایش‌های ناموفقی از دیگر اساتید دانشگاهی دیده‌ایم؛ اما همراه بودن سه نمایش از سه استاد رویداد تازه و نابی است. در بخش اول این پرونده نگاهی به نمایش عطا الله کوپال با عنوان «خواستگاران مهری ناز شاه دخت دیار سختستان» می‌اندازیم.

***

تاکنون بدین مسئله فکر کرده‌اید که برای آفرینش یک نمایش به اصطلاح ایرانی نیاز به چه چیز دارید؟ آیا شما طرز تهیه یک نمایش ایرانی را بلدید؟ شاید در کتاب آشپزی نمایش ایرانی دستور پخت این گونه نمایشی ثبت و ضبط نشده است؛ اما می‌شود به شیوه آموزش دهان به دهان و همان روشی که دختر از مادرش پخت و پز می‌آموزد، دریافت برای تهیه یک نمایش ایرانی به چه چیزهایی نیاز دارید. برای همین می‌توانیم پشت دست یک استاد نشست تا دریابیم در ایام خوش و خرم نوروز، چگونه می‌توان نمایشی با حال و هوای ایرانی آفرید. نمایشی که در آن تمام ترفندهای خاطره‌انگیز (کلیشه‌ای) به نحو احسن به کار گرفته شود.

گام نخست داشتن یک داستان صرفاً برای حفظ فضای صحنه است. این داستان البته امر پیچیده‌ای نیست. شما می‌توانید صرفاً به یک پادشاه کندذهن بسنده کنید. این پادشاه کندذهن به واسطه خرد اندک ادامه سلطنتش در خطر است و گره کار نیز در دست دختر پادشاه است. این دختر نیز به واسطه شازده بودنش مغرور و لوس است و نیاز است تا رام شود. برای رام کردن این دختر سرکش نیاز به یک عاشق مشنگ داریم که در هجمه‌های سیاسی هجوانگیز خودش را بشناسد و به خودش بیاید. در کنار این زوج عاشق، نیاز به یک موجود شریر داریم که اصولاً یک وزیر است. او می‌خواهد با هر ترفندی تاج و تخت شاه را غضب کند و در این مسیر از هر خیانتی نیز فروگذار نیست.

اما شاه‌بیت این نمایش یک سیاه است تا هر آنچه روی صحنه رخ می‌دهد را به سخره بگیرد. او فارغ از داستان است و میان شخصیت‌های می‌پلکد تا هر آنچه از دهانشان تراوش می‌کند را با تغییر در واژگان به عباراتی هجوآمیز بدل کند. حال اگر سیاه داستان شما از آن دسته معتادان فضای مجازی باشد، هر شب در اجرا به شما مقادیر قابل‌توجهی از لطایف الحیل توئیتری اهدا خواهد کرد؛ وگرنه او در بند همان جناس‌هایی باقی می‌ماند که سال‌های سال روی مخاطب کار می‌کند.

پس از تدارک بازیگران مناسب کافی است به آنان بگوییم قصه از چه قرار است. قصه قرار خاصی ندارد. یک پادشاه در آستانه از دست دادن سلطنت است و به ترفندی وزیر قصد می‌کند حکومت را به دخترش ببخشد؛ اما دختر باید شوهر کند. بدون شوهر این میراث عظیم به دختر نمی‌رسد. نمی‌دانیم چرا؟ اصلاً نمی‌دانیم چرا باید طرف مقابل پادشاه باشد؟ به هر روی این سرنوشت شومی است که گریبانگیر نمایش ایرانی را گرفته است. حال بازیگران می‌گویند به چه زبان سخن برانیم و کارگردان بدون‌شک شقی از ادبیات دوران قجری را روبه‌روی بازیگر قرار می‌دهد که می‌توانیم در متون میرزاآقا تبریزی آن را جستجو کرد. آیا تاکنون نام نمایشنامه‌های تبریزی را بررسی کرده‌اید؟

از میرزاآقا تبریزی پنج نمایشنامه به یادگار مانده است که عبارتند از:

  1. حکایت اشرف‌خان حاکم عربستان در ایام توقف او در تهران
  2. طریقهٔ حکومتِ زمان‌خانِ بروجردی و سرگذشتِ آن ایام
  3. حکایت کربلا رفتن شاه‌قلی میرزا و سرگذشت ایام توقف چند روزه در کرمانشاهان نزد شاه مراد حاکم آن‌جا
  4. حکایت عاشق‌شدن آقا هاشم خلخالی به سارانام، دختر حاجی پیرقلی و سرگذشت آن ایام
  5. حکایت حاجی‌احمد مشهور به حاجی مرشد کیمیاگر

از پنج نمایشنامه بالا، سه نمایش داستان حکام است و از قضا هر سه کمدی است. اگرچه در این نمایشنامه‌های جای چندانی برای شخصیت سیاه وجود ندارد؛ اما به واسطه حضور شاه مابه‌ازاهای غلام‌گونه در متن وجود دارد.

حال ما برای خلق یک نمایش ایرانی علاوه بر عدم نیاز به یک داستان منسجم، حتی پشتوانه تاریخی نیز داریم. کافی است بگوییم که ما به تاریخ تکیه داده‌ایم و هدفمان احیای سنت‌های نیک گذشته است، هر چند گذشته بیش از امروز داستان در اختیارمان قرار می‌داد که امروز در اختیار مخاطب قرار نمی‌دهیم.

اکنون همان خط داستانی را به بازیگران می‌دهیم. یک گروه موسیقی سنتی نیز فرامی‌خوانیم که به خوبی بتوانند قطعاتی به ریتم شش و هشت را بنوازند. بهتر است قطعات همان قطعات همیشگی باشد. گوش مخاطب به مجموعه‌ای از اصوات اعتیاد دارد. نمایش را با یک موسیقی طرب‌انگیز آغاز می‌کنیم، به نحوی که دست‌های مخاطبان به طرفه‌العینی بالا آمده و فضای سالن را شاد فرماید. موسیقی هر چه شورانگیزتر، هیجان مخاطب بیشتر. نتیجه کار همانا دیگر مخاطب نیازی به دیدن داستان ندارد. او صرفاً کمی موسیقی، چند شوخی به روز و در نهایت کمی رقص و قر کمر می‌خواهد. در نهایت نیز عاشق و معشوق به یکدیگر برسند و سیاه قهرمان ماجرا شود. شاه بماند یا نماند توفیری نمی‌کند؛ ولی بهتر از شریر ماجرا نابود شود تا جگر مخاطب خنک شود.

این طرز پخت یک نمایش ایرانی است که می‌توانیم به خوبی آن را در نمایش «خواستگاران مهری ناز شاه دخت دیار سختستان» به کارگردانی عطاالله کوپال مشاهده کنیم. نمایشی که نیم‌بند داستان هم ندارد و همان مقدارش هم کپی از آثار دیگر است. با دیدن نمایش کوپال باید بدین فکر کرد چرا زمانی از نمایش شادی‌آور ایرانی - که این روزها مدام تکرار می‌شود - یاد می‌کنیم همه چیز یا در دربار یک پادشاه رخ می‌دهد یا در فضای روستایی. باید پرسید آیا نمی‌شود برای مثال در کابینه دولت یک رئیس‌جمهور به کمدی رسید؟ آیا نمی‌توان فضای نمایش خود را شهری در نظر گرفت؟ آیا عدول و خروج از دربار به معنای نابودی نمایش ایرانی است؟ چرا باید همه به زبانی جعلی محصول کتابت دوران قاجار حرف بزنند؟ آیا نمی‌شود به زبان امروزی سخن گفت و نمایشمان ایرانی باشد؟

پاسخ پس از تماشای یک استاد تئاتر به نظر خیر است. ما باید کماکان در همان ساحت ارباب و نوکر - ساحتی که برآمده از حاجی و سیاه نمایش روحوضی است - حرکت کنیم و عدول از این رویه به معنای خیانت به نمایش ایرانی است. بماند که این نمایش ایرانی خود نسخه دست چندمی از نمایش‌های مولیری است. کما اینکه در نمایش «جعفرخان از فرنگ برگشته» نیز جعفر در بخشی از نمایش برای ادای دین به اهمیت مولیر و تأثیرش بر کمدی ایرانی از او نام می‌برد و برای خلاص شدن از شر خانواده‌اش به خواندن مولیر پناه می‌برد.

نمایش «خواستگاران مهری ناز شاه دخت دیار سختستان» همان کلیشه همیشگی است. پادشاهی که در میانه دسیسه وزیر خود می‌فهمد ازدواج دخترش صرفاً یک نقشه است و او به کمک سیاه این توطئه را نقش برآب می‌کند و عاشق و معشوق داستان به وصال هم می‌رسند. تاج و فر پادشاهی حفظ می‌شود. فقط سیاه ماجرا که چندان هم سیاه نیست، به درجه صدراعظمی نائل می‌شود. نمایش همانند اسلاف و اخلاف مجموعه‌ای از چند شوخی و موسیقی است. شوخی‌ها نیز بر پایه تکرار و درک اشتباه از واژگان، جابه‌جایی و امدادهای غیبی است. هیچ منطقی در میان نیست و این بی‌منطقی همانند بسیاری از آثار شاخص کمدی، منجر به خلاقیت نمی‌شود. برای مثال به صحنه معرفی خواستگارها می‌توان اشاره کرد که به شدت سطحی و دم‌دستی است. اینکه شاهزاده چینی اژدهاست و شاهزاده هندی همانند مرتاض مارگیر، نی‌لبک به دهان دارد. یعنی غرق بودن در منتهای کلیشه، به خصوص آنکه هر کدام را با موسیقی مثلاً متعلق به آنجا نشان دهیم.

در حوزه کارگردانی نیز با چیز چندان چشمگیری روبه‌رو نمی‌شویم. صدای موسیقی روی صحنه شنیده می‌شود و آواز از جایی نامشخص. ورودها و خروج‌ها ناهماهنگ است و نمی‌توان درک کرد برخی از صحنه‌ها چه کارکردی دارد. دخترکانی که احتمالاً نقش همسرایان بی‌کلام را بازی می‌کنند کارکرد چندانی ندارند و در بیشتر مواقع تنها صحنه را پر می‌کنند، آن هم صحنه‌ای که صرفاً با یک تخت پادشاهی و چند پنجره بالای آن پر شده است.

درگیر بودن کوپال در چنین نمایش فراموش‌شدنی این پرسش را مطرح می‌کند که استاد قرار است چه مسیری برای شاگرد خود باز کند؟ با دیدن این نمایش چه درسی آموخته می‌شود؟ یک استاد به عنوان شخصیت آگاه به مسائل روز خود چرا به جای مطرج مسائل روز و استفاده از ظرفیت‌های آن به سراغ داستانی تکراری و ناکارآمد می‌رود؟ آیا نمایش‌های روزگار تبریزی برآمده از رویدادهای روزگار او نبوده است و برای آن سال‌ها محصول تازه‌ای نبوده است؟

راهی که در چند سال گذشته در حوزه نمایش‌های شادی‌آور ایرانی مشاهده می‌شود، تبعیت از طرز پختی است که بدان اشاره کردم و گویا اساتید راه خروجی از این بن‌بست هنری نیافته‌اند.

پی‌نوشت: در انتهای نمایش عطاالله کوپال با هیجان بسیار روی صحنه می‌آید و مخاطبان را برای تبلیغ نمایش خود تحریک و تهییج می‌کند. او از آنان می‌خواند از ظرفیت‌های تبلیغاتی فضای مجازی برای معرفی اثرش استفاده کنند. شور و هیجان او بیش از انرژی اثر اوست. در مواجهه با چنین صحنه‌ای از خودم می‌پرسم چرا اجرای کوپال در برنامه نقد تئاتر چنین نبود؟ او که چنین پرانرژی و پرصلابت روی صحنه سخن می‌گوید چرا با اجرای ضعیف و بی‌انرژی خود، نقد تئاتر را به سوی فراموش شدن و بی‌هیجانی کشاند؟ آن هم در روزگاری که تئاتر ایران با بحران‌های ژورنالیستی جذابی دست و پنجه نرم می‌کرد.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط