شکست استاد| گروتسک یا پارودی، مسئله این است؟
بازگشت تاجبخش فنائیان به تئاتر، بازگشت موفقی نبوده است. نشانی از یک استاد بودن در نمایش دیده نمیشود و مهمتر از همه درکی از خوانش او از این پارودی برای یک منتقد عیان نمیشود.
باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم
ایام نوروز فرصتی بود برای تماشای آثار کارگردانانی که بیش از فعالیت هنریشان، حضورشان به عنوان عضو هیئت علمی در دانشگاهها اسباب شهرتشان را فراهم کرده است. اساتیدی که در سیلاب جذب دانشجویان تئاتر، وظیفه به ساحل رساندن این جمعیت کثیر را دارند. آنان قرار است با دانش خود، به اندیشه تئاتری کشور بیافزایند و به نسل جدید پیش روی خود، گامهای نخستین تئاتر را آموزش دهند؛ اما آنچه در نوروز 97 از این اساتید دیده شد، نشان از شکست دارد. آنچه در کتابهای آموزشی یا سخنرانیها آتشین بیان میشود، به هیچ عنوان در آثار این اساتید دیده نمیشود.
چنین رویدادی که توأمان برای سه استاد تئاتر رخ داده است فضا را برای باز کردن یک پرونده نقدی مهیا میکند. پروندهای که میتوان از آن با عنوان «شکست استاد» نام برد. اگرچه در سالهای اخیر نمایشهای ناموفقی از دیگر اساتید دانشگاهی دیدهایم؛ اما همراه بودن سه نمایش از سه استاد رویداد تازه و نابی است. در بخش اول این پرونده نگاهی به نمایش عطا الله کوپال با عنوان «خواستگاران مهری ناز شاه دخت دیار سختستان» انداختیم.
بیشتر بخوانیم: روش پخت یک نمایش ایرانی
در دومین گام به سراغ تاجبخش فنائیان میرویم که این روزها در سالن اصلی تئاتر شهر متنی ارمنی با عنوان «هملت، دنکیشوت» روی صحنه برده است.
***
دن کیشوت طبق جهان پیکارسک خود که وجه مهمش سفر و قلاشی است، پایش به دانمارک باز میشود و بدون در نظر گرفتن عدم تطابق تاریخی او با شخصیت هملت، با دوران پس از مرگ هملت بزرگ و لشکرکشی فورتینبراس مواجه میشود. او تصور میکند هملت در نبردش با عموی حاکمش، کلودیوس، جانب حق را دارد؛ از همین رو تلاش میکند او را برای رسیدن به تخت سلطنت یاری رساند. داستان اما آن چیزی که میدانیم رخ نمیدهد. هملت بدل به موجودی خشونتطلب و قدرتطلب میشود و قصدش صرفاً استفاده ابزاری از دنکیشوت است.
در چنین فرایندی همه چیز به سوی جهانی پارودیک میرود که در آن بستر دراماتیکی اثر، نقیصه است. در این نقیصه شکل گرفته ما با آنچه نسبت به شخصیتها آگاهیم، روبهرو نمیشویم. همه چیز معطوف به برعکس شدن تصور ماست. دنکیشوت آن پهلوان عارفمسلک و متوهم نیست و هملت نیز آن عاشق انتقامجوی رستگار نیست. حتی کلودیوس آن اهریمن برادرکش نیست و گرترود آن زن ناآگاه از اطراف و اکنافش نیست. همه چیز دستخوش تغییر است و این تغییر آن بستر تراژیک موجود در متن شکسپیر را به امر کمیک فرومیکاهد؛ چرا که دیگر خبری از تلخی و گزندگی گفتار هملت و کنایات شاعرانهاش علیه پلونیوس و کلودیوس نیست. همه چیز معطوف مجموعهای از مردم دانمارک در مقام همسرایان - که جایی در متن هملت ندارند - و شوخطبعیهای سانچو پانزا میشود و حتی عجیب نیست در پایان این سانچو است که به مقام پادشاهی دانمارک میرسد.
این رویه که به معنای تغییرات در متن به نفع کمدی است منجر به خلق پارودی میشود؛ چیزی که تاجبخش فنائیان از آن طفره میرود و در عوض اصرار دارد نمایش را با واژه گروتسک معرفی کند؛ اما چرا؟ آیا گروتسک وجه هنرمندانهتری نسبت به پارودی دارد؟ آیا پارودی بودن یک اثر ضعف است؟ آیا نگرش پارودی برابر با همان چیزی است که در تئاتر آزاد رخ میدهد و گریز از آن برای برچسب نخوردن است؟ آیا کمدی برای یک نمایش فحش است؟
فارغ از پاسخ این پرسشها که باید کارگردان بدانها پاسخ دهد، بهتر است نگاهی به مفهوم گروتسک داشته باشیم. در دیکشنریها در برابر واژه گروتسک در مقام صفت عبارتی چون «comically or repulsively ugly or distorted» دیده میشود که برگردانش به فارسی برابر با «زشت خندهدار یا زننده و تحریفشده» است. مهمترین واژه در این تعریف ساده و دمدستی واژه «زشت» است. برای درک این زشتی نباید به سراغ تصور خودمان از زشتی - به معنای فقدان زیبایی - برویم؛ بلکه باید نگاهی به کتاب جذاب «تاریخ زشتی» امبرتو اکو مرحوم داشته باشیم که نشان میدهد چگونه میتوان زشتی را در بستر زیباشناسی جستجو کرد.
برای درک بهتر این مطلب به سراغ مطلبی از جاناتان جونز، نویسنده روزنامه گاردین میرویم که در یادداشتی تحت عنوان «ترس شکآور: چرا هنر با گروتسک چنین آزاردهنده میشود؟»، هنر گروتسک را اهریمنی توصیف میکند. بدنهای از هم پاشیده و چندشآور، آدمهایی که در حال زجر کشیدن هستند و مرگ را تداعی میکنند، بخشی از اعتبار هنر گروتسکی است که به گفته جونز از زمان هیرونیموس بوش تاکنون در قامت گروتسک معرفی میشود. هنر گروتسک را باید در نقاشیهای عجیب و غریب بوش جستجو کرد. به یاد داشته باشیم که گروتسک در زبان انگلیسی به معنای عجیب و غریب نیز استفاده میشود. در نقاشیهای بوش، انسانهای حیواننما، در قامت مردمان گناهکار در برزخ و دوزخ، در میان شعلهها و گدازهها، مرگ را به تصویر میکشند.
در کتاب «گروتسک در هنر و ادبیات» نیز که متاسفانه تنها منبع فارسی درباره گروتسک است، این واژه را نه برابر با کمدی که وجهی از فروکاستن مفهوم مرگ به امری باورپذیر و ساده است. در بیشتر مثالها درباره گروتسک از رقص مرگ سخن به میان میآید که به شکل جذابی میتوان ردپایش را در نمایشنامه هملت شکسپیر نیز جستجو کرد. جایی که تلخی کلام هملت در قبرستان، با در دست داشتن جمجمه یوریک دلقک و در گفتگو با گورکن گروتسک را رقم میزند.
حال این نقطهای است که باید به اثر بازگشت و پرسید چه چیز نمایش «هملت، دنکیشوت» گروتسک است. آیا به نقاشیهای بوش شباهت دارد یا به ادبیات رابله؟ چه چیز این نمایش به نمایشنامههای فردریش دورنمات، به عنوان شاخصترین چهره تئاتر گروتسک نزدیکی دارد؟ آیا در این نمایش مرگ به تصویری مشمئز توأم با قهقهه سرخوشانه بدل میشود؟
بدون شک در نمایش تاجبخش فنائیان چنین نیست. نمایش در همان پارودی ساده باقی میماند و به نظر نمیرسد متن نیز چنین تصوری نسبت خود داشته باشد. همه چیز به یک شوخی میماند. شوخی با هملت که در این سالها مدام در ایران تکرار میشود. حال باید پرسید چرا یک استاد برای معرفی اثر خود به سراغ واژگانی میرود که ارتباط مفهومی و مضمونی با اثرش ندارد. آیا یک دانشجو در کلاس درس استاد با یادگیری همین واژگان تخصصی - به عنوان مجوز ورود به گفتمان غالب در آن حوزه - درک متفاوتی نسبت به حوزه تخصصی خود پیدا نمیکند؟
اما این تمام ماجرا نیست. ماجرا به خود متن و انتخاب آن نیز بازمیگردد. برای نگارنده روشن نیست چرا فنائیان متنی چنین مشوش و بیدروپیکر را برای اجرا انتخاب میکند. به یک دانشجوی تئاتری آموزش آموزش میدهند مهمترین وظیفه یک کارگردان یافتن یک متن خوب است. متن خوب نیز دارای ویژگیهای نسبی است که از هر منتقدی از منظر خود آن را برمیشمرد؛ اما میتوان با اندک ابزار نقادانه دریافت که متن زورایر خالاپیان صرفاً یک ایده شکست خورده در کمدی است. ایده یک آزمودن برای همنشینی میان دو شخصیت ادبی مشهور است که شاید تلفیق داستانهایش منجر به یک اثر ادبی موفق شود و البته ممکن است به داستان موفقی نشود. آزمایش خالاپیان اما نتیجه خوبی نداده است و گویی فنائیان ابزار لازم برای سنجش متن در اختیار نداشته است. دقت داشته باشیم که بازنویسی متن را خود فنائیان به عهده داشته است و او در مقام یک بازنویس یا شاید دراماتورژ توانایی اصلاح متن را نداشته است.
در کنار آن به کارگردانی نیز میتوان خرده گرفت. نمایش در سه مرحله دنبال میشود. دو بخش اصلی به دو داستان اصلی بازمیگردد و قرار است به واسطه گروهی از همسرایان این دو داستان به یکدیگر پیوند بخورند. این همسرایان مجازی از جامعه دانمارک هستند که البته اشاراتی نیز به جهان امروز ما دارند؛ اما این بخش به قدری ضعیف و سیرکوار برگزار میشود که اثر منفی بر بخشهای اصلی ماجرا دارد. نتیجه کار تصویر کاریکاتوری گرترود و کلودیوس است که روی صحنه به دنبال خنداندن مخاطب هستند. آنان فریاد میزنند و جیغ میکشند تا شاید روی صحنه به چشم آیند. در آن سو با دنکیشوتی روبهروییم که تمام تلاشش جدی و فیلسوف بودن است. با اینکه دیالوگها نشان از پوچ بودن اندیشه دنکیشوت میدهد. هملت نیز قرار است یک هملت بیمار باشد که همچون سیاستمداران بدبین، شمشیرش برای ریختن مخالفان برهنه است. حال باید پرسید این چیدمان جز یک کلاژ درهموبرهم چه چیزی را تداعی میکند؟
همه چیز نشان از یک سرهمبندی صرف میدهد که در آن متنی ناکارآمد در کنار خوانش اشتباهی از نقشها، در کنار بازی اشتباه با واژگان در معرفی اثر - که برآمده از درک اشتباه از کلیت اثر است - «هملت و دنکیشوت» را به شکستی هنری برای تاجبخش فنائیان رقم میزند که پس از چند سال سکوت به دنیای کارگردانی بازگشته است.
انتهای پیام/