تکلیف پول‌های رضاخان در بانک‌های خارجی هیچ‌گاه معلوم نشد


رضاشاه بسیاری از اموال، املاک، باغ‌‌ها و خانه‌های سران عشایر را مصادره کرد. دزد به تمام معنا به او می‌گویند. در مجلس چهاردهم مصدق و دیگران بار‌‌ها و بار‌‌ها به پول‌‌‌هایی که رضاشاه در بانک‌های خارجی داشت و معلوم نشد به سر آنها چه آمد، اشاره کردند.

به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، پیدا شدن بقایای یک جسد در شهرری وانتساب آن به رضاخان، اگر صرفاً به گمانه درباره واقعی یا ساختگی بودن آن منحصر نماند و فرصتی برای بازخوانی چگونگی آمد و رفت و نیز شیوه کشورداری پهلوی اول مبدل شود، می‌تواند اتفاقی نیک قلمداد شود. در گفت‌وشنودی که پیش روی شماست، چنین هدفی تعقیب شده و استاد علی اکبر رنجبر کرمانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، ابعاد این موضوع را کاویده است. امید آنکه مقبول افتد.

- خبر پیدا شدن جنازه مومیایی رضاخان، گذشته از صحت یا عدم صحت آن، واکنش‌های بسیاری را به همراه داشت. برخی سعی کردند از وی چهره‌ای خدمتگذار در تاریخ معاصر ترسیم کنند؟ تحلیل شما نسبت به این نوع واکنش‌‌ها چیست؟
- به نام خدا. من نمی‌دانم این قضیه صحت دارد یا نه؟ فقط می‌دانم موجی به دنبال این خبر راه افتاد و یک مشت دروغ تبلیغاتی در فضاهای مجازی پر شد. هرچند که قضیه اصلا برایم مهم نبود که این جنازه متعلق به رضاشاه هست یا نیست، ولی حجم این دروغ‌‌ها به قدری زیاد شد که بر خود واجب دانستم که چند کلمه‌ای در مورد این شایعات صحبت کنم. وقتی که اتحاد جماهیر شوروی هنوز فرونپاشیده بود، توده‌ای‌های همکلاسی ما در دانشگاه تصور می‌کردند آنجا بهشت برین است. قدرت تبلیغاتی کمونیستی به قدری قوی و عجیب و غریب بود که آنها حقیقتا این مسئله را باور کرده بودند. ولی بعد از ماجرای 28 مرداد که توده ای‌‌ها مجبور شدند به شوروی فرار کنند، تازه فهمیدند که آنجا چه جهنمی‌ است. کتاب‌های خاطرات زیادی هم در این باره نوشته‌اند که جایی که ما فکر می‌کردیم بهشت است، چه جهنمی‌ بود. البته همه آنها بعد‌‌ها به آلمان و فرانسه و... که قبلاً از آنجا انتقاد می‌کردند، رفتند. قصه تعریف و تمجید از رضاشاه هم همین طور شده وقتی مردم نارسایی‌‌هایی می‌بینند، مستعد شنیدن و قبول این حرف‌‌ها می‌شوند که رضاشاه چنین و چنان کرد و چهار تا لات هم این حرف را سر زبان‌‌‌ها می‌اندازند. واقعاً کدوم رضاشاه؟ این افراد واقعاً می‌دانند رضاشاه چه جنایتکاری بوده؟ واقعاً می‌دانند که این فرد ایران را 150 سال به عقب برده؟

- عده‌ای اینگونه وانمود می‌کنند که رضاخان نماد امنیت در ایران بوده است. از این مدعا چه تحلیلی دارید و عیار آن را چقدر می‌بینید؟
- این عده معلوم نیست منظورشان از امنیت، امنیت شهری است یا بیرون شهری. فقط یک کلمه کلی به نام امنیت را به کار می‌برند. باید از اینان پرسید آیا قبل از رضاخان اگر مردم به خیابان‌های تهران می‌آمدند، امنیت نبود و کشته‌‌ می‌شدند یا جیبشان را می‌زدند؟ یا اگر از شهری به شهر دیگری می‌خواستند بروند، امنیت نبود و با رضاشاه امنیت آمد؟ پیش از آنکه رضاخان کودتا کند بیست سفارتخانه غربی و غیرغربی در تهران بود ، ؛ و تعدادی از کشورهای اروپایی و نیز ایالات متحده امریکا در تبریز، مشهد، اصفهان، بوشهر، شیراز و... کنسولگری داشتند، علاوه بر این تعداد زیادی مدرسه‌های وابسته به گروه‌های میسیونری و تبشیری امریکایی‌ها، فرانسوی‌‌‌ها و انگلیسی‌‌‌ها در گوشه و کنار ایران دایر بود. مثلاً مدرسه آلیانس متعلق به یهودیان فرانسه علاوه براینکه در تهران فعالیت می‌کرد در همدان، مشهد و بسیاری از شهرهای دیگر ایران هم شعبه داشت و از لحاظ سطح آموزشی مدرسه خوبی هم بود. امریکایی‌‌ها هم در تهران و چند شهر دیگر مدرسه و تأسیسات میسیونری داشتند.
از طرفی کمپانی‌های خارجی بازرگانی و صنعتی در بوشهر، شیراز، سلطان آباد (اراک فعلی)، تهران، رشت، تبریز و... نمایندگی و تعدادی کارمند داشتند. اگر قبول کنیم که قبل از رضاشاه امنیت در ایران نبود، چطور این تعداد اروپایی اعم از دکتر، مهندس، میسیونر، بازرگان، دیپلمات و... حاظر بودند در یک کشور نا امن زندگی و فعالیت کنند. علاوه براین یکی از نشانه‌های ناامنی این است که مسافر و کالا نتواند از شهری به شهر دیگر برود. با این تفاصیل کالاهای اروپایی از بوشهر و بنادر جنوب و یا از رشت و انزلی و جلفا و تبریز چگونه در تهران و سایر شهر‌‌ها توزیع‌‌ می‌شده؟ اگر در آن دوران ناامنی بوده، چگونه آن همه فاستونی انگلیسی از بوشهر تا شیراز و بقیه شهرهای ایران می‌رفت. باید در راه‌‌ها امنیت برقرار بوده باشد تا جا به جایی کالا صورت بگیرد. پس از انقلاب مشروطه و به توپ بسته شدن مجلس محمدعلی میرزا را از ایران خارج کردند و قدرت به دست ملت افتاد. در این دوران چندین شورش در جاهای مختلف کشور بر پا شد؛ از جمله شورش محمد علی میرزا که با پشتیبانی روس‌‌‌ها رخ داد و سبب ورود وی به ترکمن صحرا شد. برادرش سالارالدوله هم در این دوران در غرب کشور شورش کرد. همه این‌‌ها را قوای ملی و قوای دولتی سرکوب کردند. ده سال پس از انقلاب مشروطه جنگ جهانی اول شروع شد و قحطی وسیعی در کشور اتفاق افتاد و باعث شد که کشور متشنج شود و گردنکشان و راهزنان محلی تا حدودی فرصت پیدا کنند. مثلاً در این دوران ماشاالله خان کاشی سر برآورده بود که دولت وثوق‌الدوله او را گرفت و اعدام کرد. با این تفاصیل برخی طوری در مورد امنیت صحبت می‌کنند که انگار قبل از رضاشاه هیچ حکومت و قانونی در ایران وجود نداشته و سنگ روی سنگ بند نمی‌شده و این آقا آمده و مملکت را یکپارچه و امنیت برقرار کرده است. ایران هر حالتی قبل از کودتا 1299 داشته، بعد از کودتا هم داشته و این امنیت نرمال قبل از رضاشاه هم در ایران بوده است.

- نکته جالب این است که همین عده معتقدند ارتش نوین ایران را هم رضاخان پایه‌گذاری کرده است؟
- رضاشاه موقعی که کودتا کرد سرتیپ بود. حال اگر بپذیریم ارتش نوین را او پایه‌گذاری کرده درجه سرتیپی را از کجا آورده بود؟ مگر در خیابان یا در مدرسه به آدم درجه سرهنگی یا سرتیپی می‌دهند. کسی که به این درجه رسیده، مدارج قبلی را در کجا طی کرده است. آیا ارتش یا قشونی وجود نداشته که رضاخان در آن سرتیپ شده بود؟ در واقع دیویزیون قزاق همان ارتش جدید در ایران بود و رضاشاه هم در همان ارتش سرتیپ شده بود و اساسا با قدرت همان ارتش کودتا کرد. بعد هم که وزیر جنگ شد، برای لشکرهای غرب و شرق و... فرمانده تعیین می‌کرد. ایشان فقط اسم را عوض کرد و آن را گسترش داد. آیا اگر حکومت دیگری بود، ارتش را گسترش نمی‌داد؟ کما اینکه ما هم امروزه هر روز ارتش را گسترش می‌دهیم و این اساساً از لوازم حکومت است. در واقع ارتشی وجود داشت و بعد از اینکه کشور منظم شد این ارتش گسترش پیدا کرد. این کار را وثوق الدوله و مشیرالدوله هم می‌خواستند انجام بدهند و اتفاقاً این دو نفر به توسعه نیروی نظامی بسیار هم توجه داشتند و وثوق ادوله قرارداد 1919 را در جهت نظم دادن به کشور با انگلستان منعقد کرد. علاوه براین توسعه ارتش توسط رضاشاه هم امری طبیعی بود. اما همین ارتش رضاشاه در جنگ جهانی دوم چنان افتضاحی به بار آورد که همین حالا هم گفتنش برای ما خوشایند نیست. چون در آن جنگ، ژنرال‌‌ها و تیمسارهای ارتش رضاشاهی با لباس‌های مبدل فرار کردند و سربازان خود را بدون فرمانده و سرپرست ر‌‌ها کردند. منظور این عده از برقراری امنیت توسط رضاشاه این است که مثلاً وی قیام میرزا کوچک خان و کلنل محمد‌تقی‌خان پسیان را سرکوب کرد. اسم این سرکوبی‌‌ها را برقراری امنیت می‌گذارند. هرچند سرکوب قیام‌های محلی هم کار تازه‌ای نبوده و حکومت‌های قبلی هم این کار را انجام می‌دادند. به بدی و خوبی این مسئله، کاری نداریم اما در همان زمان دولت وقت به رضاخان دستور می‌دهد قیام جنگل را با نیروهایش سرکوب کند که البته شکست خوردند. همچنین دولت مشیرالدله شیخ محمدخیابانی را هم سرکوب کرد. در مورد عشایر هم کار رضاخان قساوت و بی‌کفایتی بود.

- ناگفته نماند که ما در کارنامه رضاشاه سرکوبی عشایر را هم داریم...
- بله. درست است که عشایر ما مسلح بودند، اما ایلات و عشایر ایران با وجود اینکه تفنگ داشتند و دولت مرکزی ما چندان قوی نبود، هیچ‌گاه بین این‌‌ها تمایلات گریز از مرکز و شورش وجود نداشت. سران عشایر با دولت مرکزی در تماس و تعامل بودند، مالیات پرداخت می‌کردند و از طرف حکومت مرکزی حاکم و ایلخان آن عشایر بودند و اتفاقاً امنیت را هم همین‌‌ها در کشور برقرار می‌کردند. اگر هم کالایی از راه‌های مختلف می‌آمد و از مناطق عشایری عبور می‌کرد و گزندی به آن کالا می‌رسید، وقتی دولت مرکزی به رئیس عشایر دستور می‌داد که موضوع را حل و فصل کند، قضیه حل‌‌ می‌شد. البته عشایر مسلح به نامردی سرکوب شده بودند. سرلشکر امیراحمدی در لرستان وقتی نیروهایش نتوانستند در برابر لر‌‌ها مقاومت کنند و مکررا شکست خوردند، قرآن مهر می‌کند و برای سران عشایر می‌فرستد که با شما کاری ندارم. بیائید خرم‌آباد صحبت کنیم. این بیچاره‌‌ها قرآن مهر کرده را که دیدند، آمدند و سرلشکر امیراحمدی آنها را به دار آویخت. این امنیت و سیاست و ارتش نوین این آقا بوده است. بر فرض که عشایر را دزدهای سرگردنه بدانیم که دروغ است و نبودند، به تعبیر صادق هدایت در رمان «حاج آقا» رضاشاه همه این دزدهای سرگردنه را برداشت و یک دزد جای آنها گذاشت که خودش بود و این واقعاً درست است. یعنی اگر دزدی هم مثلاً در لرستان بود و یک وقتی حادثه‌ای هم روی می‌داد، اشخاص رئیس داشتند و‌‌ می‌شد با آنها حرف زد و تعامل کرد و به شکلی ماجرا را فیصله داد. اما با رضاشاه چه کسی می‌توانست حرف بزند و تعامل برقرار کند؟ کسی جای همه دزد‌‌ها آمد که با او نمی‌شد حرف زد.

- شاید از این منظر نیز موضوع جذاب باشد که کسی که به زمین ‌خواری گسترده شهرتی فراوان دارد، به برقرار کننده امنیت ملقب می‌شود...
- بله، ایشان زمین‌های بسیاری از مردم را از زیر پایشان بیرون کشید. این چه جور امنیتی است که در خانه ات نشسته‌ای و ابلاغیه می‌آید که آقای فلانی چون مقرر است که شما از املاک خود در فلان قریه یا منطقه، قطع علاقه نمایید، لذا در فلان روز در دادگاه یا محضر حاضر بشوید و صلح نامه بنویسید. مردم املاک خودشان را نمی‌توانستند حفظ کنند. امنیت مالی نداشتند. امنیت جانی نداشتند. مکررا در دوره رضاشاه افرادی را بی گناه دستگیر و اعدام کردند. عباس اسکندری در کتاب «آرزو‌» چند نمونه اش را آورده است. اشخاصی که واقعاً نمی‌دانستند چرا اعدام می‌شوند. این‌‌ها امنیت است که املاک و اراضی مردم را بی‌حساب و کتاب تصرف کنید؟ یک وقت هست که می‌گویند دولت دست روی یک سری زمین‌های موات گذاشته است که تازه این هم متعلق به ملت است، ولی یک وقت دست روی ملک خصوصی مردم، چیزی که میراثش بود و یا برایش زحمت کشیده می‌گذاری و آن را تصرف می‌کنی. این چه جور امنیتی است؟ رضاشاه بسیاری از اموال، املاک، باغ‌‌ها و خانه‌های سران عشایر را مصادره کرد. دزد به تمام معنا به او می‌گویند. در مجلس چهاردهم دکتر مصدق و دیگران بار‌‌ها و بار‌‌ها به پول‌‌‌هایی که رضاشاه در بانک‌های خارجی داشت و معلوم نشد به سر آنها چه آمد، اشاره کردند. رضاشاهی که وقتی کودتا کرد، یک خانه اجاره‌ای در چهارراه حسن آباد داشت، وقتی پایش را از ایران بیرون گذاشت، فقط 68 میلیون تومان در حساب بانک ملی و 200 میلیون دلار در بانک‌های امریکا و انگلستان و کانادا پول داشت که معلوم نشد بر سر این پول چه آمد. برای اینکه بتوانید ابعاد این پول‌‌ها را تصور کنید، بهتر است بدانید که کل بودجه کشور ایران در سال 1320 چیزی حدود 400 و خرده‌ای میلیون تومان بود. یعنی یک ششم کل بودجه کشور در حساب بانکی این آقا قرار داشت. این‌‌ها را از کجا آورده بود؟ اینهایی که معتقدند رضاخان امنیت آورد، دروغ محض است.

- با توجه به توضیحاتی که پیشتر بیان کردید، ارتش نوین ایران در چه دوره‌ای پایه‌گذاری شد؟
- نود سال قبل از رضاشاه، مرحوم عباس میرزای قاجار، سپهسالار ایران در جنگ‌های ایران و روس ضرورت تأسیس‌‌ ارتش نوین را تشخیص داد و ارتش نوین ایران را براساس الگوهای اروپایی در زمان فتحعلی شاه تشکیل داد. ژنرال گاردان را از فرانسه به عنوان مستشار نظامی به ایران آوردند و حتی کارخانه توپ ریزی در ایران تأسیس‌‌ شد و قرار بود ایران خودش اسلحه بسازد، اما سیاست‌های خارجی نگذاشتند. قشونی که رضاشاه در آن عضو بود و به درجه سرتیپی رسید، بازمانده ارتش نوین قاجار بود. ارتش نوین اختصاص به رضاشاه ندارد و سابقه اش طولانی است. در واقع ارتش ایران در جنگ‌های ایران و روسیه با اینکه ساز و برگ درستی نداشت، ده سال جنگید و این طور نیست که دائماَ از روس‌‌ها شکست خورده باشد. ارتش ایران در برابر قوی‌‌‌ترین و بزرگ‌ترین ارتش اروپا یعنی ارتش روسیه، چندین بار پیروز هم شد و در اثر شکست نهایی هم کارمان به انعقاد قراردادهای گلستان و ترکمانچای کشید، مثل ارتش رضاشاهی در جنگ جهانی دوم نبود که افسرانش همین که شنیدند قوای انگلیس و روس به سمت ایران حرکت کرده‌اند، فرار را برقرار ترجیح داده و با لباس مبدل گریختند. این ارتش کجا، آن ارتش کجا؟

- یکی دیگر از مسائلی که این روز‌‌ها بسیار در مورد آن صحبت می‌شود، حفظ تمامیت ارضی ایران توسط رضاخان است. خوانش شما در این موضوع، از عملکرد وی چیست؟
- این هم یکی از آن دروغ‌های بزرگ است. در دوره قاجار بخش‌های زیادی همچون ده شهر قفقاز از ایران جدا شدند، اما جدایی این شهر‌‌ها در پی دو سری جنگ بود که حدود ده سال طول کشید. اما رضاشاه کبیر بخش‌های زیادی از سرزمین ایران را بدون حتی یک روز جنگ به دیگر کشور‌‌ها واگذار کرده است. یک بخش مهم و استراتژیک از خاک ایران را بدون کم‌‌ترین بحث به ترکیه واگذار کرد. همچنین بخش مهم دیگری از خاک ایران را که نتوانست از روسیه بگیرد به آنها واگذار کرد. علاوه براین همانطور که می‌دانید آن روز‌‌ها ما با کشور هندوستان انگلیس همسایه بودیم و هنوز کشور پاکستان تأسیس‌‌ نشده بود. رضاشاه بخش عظیمی از بلوچستان ایران را به آنها نیز واگذار کرد. در قضیه رود هیرمند، هم بخش‌‌هایی از خاک ایران و هم منافع استراتژیک مرزی و آبی را نتوانست در برابر کشوری مثل افغانستان حفظ کند و همه را به افغان‌‌ها تحویل داد. امروز هم که افغانستان در مسائل استراتژیک و قرارداد‌‌ها نسبت به ما دست بالا را دارد، به خاطر قرارداد ننگینی بود که رضاشاه کبیر، پایه‌گذار ایران نوین با افغانستان بست. در کل مرزهای ایران، مقادیر زیادی از مناطق استراتژیک ایران در دوران سلطنت رضاشاه به خارجی‌‌ها واگذار شده است. این اشتباه بزرگی است که مردم فکر می‌کنند در دوران پهلوی هیچ بخشی از خاک ایران جدا نشده است. در دوره محمدرضا هم بحرین رسماً از خاک ایران کنده شد. بعد از جنگ‌های ایران و روس، تنها دوره‌ای که یک وجب از خاک ایران جدا نشد، در هشت سال جنگ نابرابر جمهوری اسلامی ظاهراً با عراق و در واقع با کل دنیا بود. تمام جهان با تمام امکانات پشت صدام حسین ایستاده بودند. تنها کشوری که یک مقدار با ما راه آمد، سوریه حافظ اسد بود که او هم خودش چیزی نداشت و تازه ما باید کمکش می‌کردیم تا یک وقت صدام او را جذب نکند. یک مقدار هم کره‌شمالی بود که او هم بی طرف بود، نه اینکه کمکی بکند. در جمهوری اسلامی یک وجب از خاک ایران جدا نشد، اما رضاشاه بدون جنگ، خاک ایران را به ترکیه، اتحاد شوروی، ترکیه، و افغانستان واگذار کرد.

- رضاخان دقیقاً کدامین بخش از کشور را به ترکیه واگذار کرد؟
- بخش‌های مهمی از منطقه آرارات را به ترکیه واگذار کرد و بدتر از همه خیانت بزرگی که کرد این بود که اذربایجان با ایران پیوند تاریخی دارد و بخشی از خاک ایران بود که کمتر از دویست سال پیش از ایران کنده شد و ما هرگز نباید اجازه می‌دادیم که خاک آذربایجان با جایی غیر از ایران ارتباط پیدا کند. ترکیه یک مقدار کوه و کمر بی مصرف را به ایران داد و در عوض از ایران یک دالان گرفت که از آن طریق خاک ترکیه به خاک آذربایجان وصل شد که به دالان لاچین معروف است. اگر روی نقشه دقت کنید می‌بینید که ترکیه با یک نوار باریک به نخجوان وصل می‌شود. کدام خائنی چنین کاری می‌کند؟ آن هم به کشوری همچون ترکیه که با شعار پان ترکیسم، نه به آذربایجان که به کل مناطق ترک نشین ایران نظر داشت. غیر از این مناطق دیگری در دره قطور در خوی، را نیز به ترکیه واگذار کرد. تردید دارم، ولی شاید به عراق هم مناطقی را واگذار کرده باشد. رضاخان در هیچ جای ایران حتی در یک مورد هم نتوانسته منافع استراتژیک ایران را در اختلافات مرزی حفظ کند.

- یکی از مسائلی که به رضاخان منسوب می‌شود، ترویج نوعی «ملی‌گرایی» است. بفرمایید مفهوم ناسیونالیسم پیش از این دوره، چه جایگاهی در میان مردم ایران داشته است؟
- ناسیونالیسم یک کلمه مبهم و چند پهلو و گل گشادی است و آدم نمی‌داند وقتی می‌گویند ملی‌گرایی، منظورشان چه بعدی و چه جنبه‌ای از ملی‌گرایی است. اگر ملی‌گرایی به مفهوم ساده اش علاقه مردم به کشور و توسعه آن و وحدت بین آنها منظور نظر باشد، قیام تنباکو از کجا آمد؟ مگر یکی از وجوه ملی‌گرایی مقاومت در برابر بیگانگان نیست؟ با این توضیح در انقلاب مشروطیت شعار زنده باد ملت سرداده شد و مردم ایران، سلطنت 2400 ساله را برچیدند و مجلس شورای ملی درست کردند. مگر مردم معنی ملی‌گرایی را نمی‌فهمیدند و ناسیونالیست نبودند و به وطنشان علاقه نداشتند؟ مردم وطن پرست بودند و ملیت سرشان‌‌ می‌شد. قبل از کودتای رضاشاه زمانی که قرارداد وثوق‌الدوله بسته شد، مگر مردم تظاهرات نکردند و مرده باد وثوق الدوله و مرگ بر خائن و مرگ بر قرارداد نگفتند؟ مگر رهبران دینی و ملی ایران همگی با این قرارداد مخالفت نکردند؟ بر چه اساسی؟ اگر ملتی در کار نبود، اگر مفهومی از ملیت در کار نبود، این حوادث چگونه ممکن بود اتفاق بیفتند؟ اتفاقاً من می‌خواهم بگویم یکی از عوامل تضعیف کننده وحدت ملی همین رضاشاه بود.

چطور؟
همه ملی‌گرایان حتی ملی‌گرایان سکولار در ایران بر این موضوع وحدت نظر دارند که دو چیز مقوم ملیت ایرانی است: زبان فارسی، دین اسلام. بعضی‌‌‌ها بهتر تعریف می‌کنند و می‌گویند مذهب تشیع. ولی کسانی که اعتقادات دینی ندارند می‌گویند اسلام. این حرف علمای دینی نیست، بلکه همه روی این دو محور متفق‌القول هستند. آخرین فرد شاخص در میان ملی‌گرایان که این حرف را زده، مرحوم دکتر کریم سنجابی، دبیرکل جبهه ملی بود که این را در کتاب خاطراتش اظهار کرده است که دو چیز عامل اصلی وحدت ملی ایران است: زبان فارسی، دین اسلام. رضاخان دین اسلام - را که عامل اصلی وحدت ملی ایران است - با دستاویز باستان‌گرایی تضعیف کرد و اگر در پروژه‌ای که برایش طراحی کرده بودند موفق‌‌ می‌شد، ایران از هم می‌پاشید. رضاخان برای اینکه دین اسلام را تضعیف کند، دائماً مردم را به ایران قبل از اسلام ارجاع می‌داد، علائم و نمادهای زرتشتی و باستانگرایی را علم می‌کرد. ما البته ایرانی هستیم و به تاریخ باستانی خودمان علاقمندیم و افتخار می‌کنیم که 2500 سال پیش یکی از دولت‌های متمدن جهان ایران بوده است و در بین سه یا چهار تمدن آن موقع، قوی‌‌‌ترین هم بوده است. هرگز تاریخ قبل از اسلام خودمان را هم نفی نمی‌کنیم. اما این به این معنا نیست که از این 2500 سال 1400 سال اش را که در دامن اسلام پرورده شده‌ایم را نادیده بگیریم. چطور می‌شود 1400 سالی را که به ما نزدیک‌تر هم هست کنار بگذاریم و به هزار سال قبل از آن برگردیم؟ خود این کار مشکوک و تامل‌برانگیز است. تضعیف دین اسلام که مهم‌‌ترین عامل وحدت ملی ماست در دوره رضاشاه اتفاق افتاد. بسیاری از روشنفکران واقعی آن دوره هم با این روند مخالف بودند، اما در حکومت دیکتاتوری رضاخان که در همه امور دخالت می‌کرد و احکام شداد و غلاظ صادر می‌کرد، چه کسی جرئت داشت حرف بزند. این هم از ملی‌گرایی رضاخان! آیا بعد از اینکه رضاشاه پایش را از ایران بیرون گذاشت و ارتش او از هم پاشیده شد، چه بر سر ملت ایران آمد؟ آیا عشایر و اقوام ایران همچون کردها، لرها، عرب‌‌‌ها و... از ایران کنده شدند؟ آیا رضاشاه بود که باعث گردهمایی این اقوام در ایران شده بود؟ خیر. مردم مسلمان و فرهنگ ایرانی، این‌‌ها را در کنار هم نگه داشت، او رفت و این‌‌ها ماندند.

- یکی دیگر از اقدامات شاخص در دوره رضاخان تمدید قرارداد دارسی است. این اقدام چگونه به انجام رسید؟
- بله، قرارداد دارسی در سال 1960 به پایان می‌رسید و مدت 30 ساله آن تمام‌‌ می‌شد. اما رضاخان این قرارداد را با شرایط بدتر و خائنانه‌تری برای 60 سال دیگر تمدید کرد. دکتر مصدق در مجلس چهارم در مورد این اقدام رضاشاه می‌گوید: در تاریخ جهان چنین خیانتی مشاهده نشده است که کسی چنین خیانت بزرگی به ملت خودش بکند... حالا این آقا پایگذار ملی‌گرایی معرفی می‌شود. از جمله اقدامات ملی‌گرایانه این آقا تأسیس‌‌ فرهنگستانی است که در برابر لغات عربی یک سری لغات خنده دار ابداع کرد و یا به کارگیری معماری دوره هخامنشی در جاهای مختلف، از جمله بانک ملی در خیابان فردوسی، ساختمان شهربانی در باغ ملی است. هدف بازگشت همه چیز به دوران قبل از اسلام به منظور تضعیف اسلام بود. من الان به عنوان یک مسلمان معتقد به تشیع با شما صحبت نمی‌کنم، بلکه دارم به عنوان یک جامعه‌شناس و مورخ که عامل وحدت ایران را تشخیص می‌دهد، می‌گویم که این دین اسلام عامل اصلی وحدت ملی ایران است. کسی که اسلام را تضعیف می‌کند، در حقیقت وحدت ملی ایران را نشانه رفته است.

- نام رضاخان همراه شده با تأسیس‌‌ دانشگاه تهران، آیا او واقعاً به ایران دانشگاه و تحصیلات عالیه آورد؟
- همه روان‌شناسان اجتماعی و تبلیغاتچی‌‌‌ها این را می‌دانند که دروغ برای اینکه به مردم باورانده شود، باید اولاً بسیار بزرگ باشد. دروغ هرچه بزرگ‌تر باشد، مردم آن را بهتر باور می‌کنند. ثانیاً باید آن را تکرار کنید. یعنی اگر مردم در ابتدا باور نکردند، نباید مأیوس بشوید. اصلاً اعتنا نکنید و پشت سر هم آن را تکرار کنید تا بالاخره میان مردم جا بیفتد. درست شدن دانشگاه توسط رضاخان هم یکی از همین دروغ‌های بزرگ است که در اثر تکرار جا افتاده است، بحث ما روی کلمه دانشگاه نیست بلکه بحث ما در مورد آموزش عالی است، چون تا سال 1313 در واژگان فارسی کلمه دانشگاه وجود نداشت. این کلمه زیبا را همراه با کلمه زیبای دیگر یعنی دانشکده ابداع کردند. اگر منظور کلمه دانشگاه است، بله این کلمه در زمان رضاشاه درست شده است. اما آیا مردم ایران قبل از رضاشاه آموزش عالی و فرهنگ نداشتند؟ در سال 1297 دو سال قبل از کودتای رضاشاه، در زمان احمدشاه دانشگاهی که امروز به آن دانشگاه خوارزمی می‌گویند، تأسیس‌‌ شد. دانشگاه خوارزمی در خیابان شهید مفتح، امسال صدمین سال خود را سپری می‌کند و چقدر خوب است که مسئولان آن دانشگاه مراسمی برای صدمین سال تأسیس‌‌ دانشگاه خوارزمی برگزار کنند. مدرسه عالی طب هم از سال‌‌‌ها قبل از رضاشاه پزشک تربیت می‌کرد و پزشکان فارغ‌التحصیل این مدرسه را با درجه متخصص و سمت استادی دانشگاه، خود من دیده بودم.

- از آن نسل دیگر کسی باقی مانده است؟
- نه، متأسفانه فوت کرده‌اند. دکتر ثقفی یکی از آنها بود که پزشک مخصوص مظفرالدین شاه بود. در مدرسه عالی طب در دو رشته امراض نسوان(بیماری زنان) و چشم پزشکی(کحالی) دوره تخصصی وجود داشت. پزشکان در ایران مدرک پزشکی عمومی می‌گرفتند و برای دیدن دوره‌های تخصصی به خارج می‌رفتند. اینطور نبود که از ابتدای پزشکی به خارج بروند. علاوه براین در رشته مهندسی معدن و مهندسی شیمی در دارالفنون مهندس داشتیم. در آن دوره مدرسه عالی فلاحت یعنی دانشکده کشاورزی هم بوده. کاری که رضا شاه کرد چه بود؟ دانشگاه خوارزمی در طی این صد سال اسامی مختلفی را به خود گرفته است. آخرین اسمی که داشت دانشگاه تربیت معلم بود که بعد از شهادت شهید رجایی، دانشگاه شهید رجایی و بعد دانشگاه خوارزمی شد. اولین اسم آن دارالمعلمین عالی بود که دانشگاه تربیت معلم بود. چون دولت وقت قصد داشت در ایران تعلیم و تربیت عالی را گسترش بدهد، برای اینکه دانشجو بپروراند، دولت وقت تصمیم گرفت تعداد دبیرستان‌‌‌ها را در ایران زیاد کند. بعضی‌‌‌ها فکر می‌کنند تأسیس‌‌ دبیرستان هم کار رضا شاه است، در حالی که تا قبل از کودتا در تهران 17 دبیرستان وجود داشت که سه تا ازآن‌‌ها دخترانه بودند. ایران قبل از کودتا دارالمعلمات داشته، یعنی دانشسرای تربیت معلم زن. برنامه این بود که در ابتدا یک دانشگاه تربیت معلم در ایران تأسیس‌‌ شد که دبیران لیسانسیه برای آموزش در دبیرستان‌‌‌ها تربیت بشوند و دبیرستان‌‌‌ها باعث شوند که تعداد داوطلبان ورود به تحصیلات عالیه زیاد شود. یعنی دانشجو‌‌ها در دانشکده‌ها، یعنی مدرسه عالی طب، مدرسه عالی تجارت، مدرسه عالی فلاحت و... زیاد بشود و آموزش عالی در ایران توسعه پیدا کند. یعنی آنها سنگ بنای توسعه فرهنگی را هم خوب تشخیص داده بودند. در سال 1313 دانشکده علوم و دانشکده ادبیات که مربوط به همین دانشگاه خوارزمی بود و دانشکده فنی را در دارالفنون و مدرسه عالی طب و مدرسه عالی علوم و حقوق سیاسی که در زمان مظفرالدین شاه تأسیس‌‌ شده و چندین دوره فارغ‌التحصیل داشت، را تجمیع کردند و اسم آن را دانشگاه تهران گذاشتند. بنابراین این ادعا که رضاشاه دانشگاه در ایران تأسیس‌‌ کرد یک دروغ بزرگ است.

- پیش از آن مردم به جای دانشگاه، از چه کلمه‌ای استفاده می‌کردند؟
- قبل از آن مردم اصولاً به دانشگاه می‌گفتند دارالفنون. اولین دانشگاه را امیرکبیر به اسم دارالفنون در ایران تأسیس‌‌ کرد. دکتر عیسی صدیق علم که قبلاً رئیس دارالمعلمین بود و بعدا اولین رئیس دانشگاه تهران شد، در خاطراتش می‌نویسد من رفته بودم امریکا و از دارالفنون کلمبیا دیدن کردم. از دارالفنون پاریس و انگلیس هم دیدن کردم. هرچند این فرد خودش یکی از کسانی است که می‌گوید رضاشاه در ایران دانشگاه درست کرد. مرد حسابی! تو که خودت رئیس دارالمعلمین بودی. از این گذشته کارهای تجمیع و اداری را هم خود ایشان با همکاری دکتر محمود حسابی انجام دادند. دکتر محمود حسابی در آن موقع در رشته مهندسی معدن در دارالفنون درس می‌داد. همچنین همه می‌دانند که اولین دارالفنون را مرحوم امیرکبیر در ایران تأسیس‌‌ کرد و از خارج در رشته‌های مختلف استاد آورد. مدرسه عالی طب که اشاره کردم، بقایای همان مدرسه عالی بود. بنابراین دانشگاه به مفهوم تحصیلات عالیه بعد از دبیرستان قبل از کودتای 1299 از دهه‌‌‌‌ها قبل در ایران بوده است.
البته با تجمیع این مراکز آموزش عالی‌، نظم و انضباطی در کار آمد. ما که نمی‌خواهیم منکر کارهای خوب بشویم. اگر این کار ار رضاه شاه کرده باشد، ‌کار خوبی است، اما این دروغ بزرگی است که بگوییم دانشگاه را رضا شاه به ایران آورد. قبل از رضاشاه دانشکده‌های مختلف در ایران وجود داشت و او فقط در قالب دانشگاه تهران همگی آن مدرسه‌های عالی را تجمیع کرد. کما اینکه دانشکده‌‌‌ها در همان مکان‌های سابق خود به فعالیتشان ادامه دادند، چون سال‌‌‌ها طول کشید تا دانشگاه تهران در اراضی جلالیه به مرور ساخته شود. در واقع دانشگاه تهران اول فقط جنبه حقوقی داشت و به تدریج حالت فیزیکی به خود گرفت. خیلی‌‌‌ها که در آن منطقه صاحب زمین بودند یا مجانی یا به قیمت‌های نازل زمین‌هایشان را در اختیار دولت قرار دادند تا بتوانند در آنجا دانشگاه بسازد. مردم به قدری به این جور کار‌‌ها علاقه داشتند که حتی در دوره رضا شاه هم حاضر بودند برای تأسیس‌‌ دانشگاه به دولت کمک کنند.

- یکی دیگر از موضوعاتی که همیشه با نام رضاخان همراه بوده، موضوع راه‌آهن است. ایرانیان تا پیش از این دوره چقدر با این پدیده آشنایی داشتند؟
- جوری در مورد این مسئله صحبت می‌شود که گویی پیش از آن در ایران اصلاً و ابداً راه‌آهن وجود نداشته است. ما قبل از رضاشاه در استان‌های مازندران، گیلان، آذربایجان، تهران، سیستان و بلوچستان و فارس راه‌آهن‌های کوتاه داشتیم. انگلیسی‌‌ها در سیستان بلوچستان راه‌آهن میرجاوه- زاهدان و در شیراز راه‌آهن کازرون - شیراز را ساخته بودند. یک راه‌آهن هم دولت وقت به وسیله یک کمپانی اروپایی‌، به گمانم بلژیکی، ساخته بود که شهرری را به تهران وصل می‌کرد. در مازندران و گیلان نیز بخش خصوصی راه‌آهن درست کرده بود. روس‌‌ها نیز در آذربایجان راه آهنی ایجاد کرده بود که تبریز را به جلفا و از آنجا به باکو وصل می‌کرد. فکر تأسیس‌‌ راه‌آهن به سال‌‌‌ها قبل از رضا شاه برمی‌گردد و از دوره ناصرالدین شاه، ایران به دنبال راه‌آهن سراسری بوده و بار‌‌ها تا مرز عقد قرارداد هم رفته و حتی نقشه آن را هم که تا حدودی شبیه به همین راه‌آهن سراسری فعلی بوده که به وسیله مهندسین امریکایی تنظیم شد و ایران تا پای امضای قرارداد هم رفت که امریکا آن را بسازد. اما همان سیاست‌‌‌هایی که بعد‌‌ها به رضاشاه کمک کردند که راه‌آهن بسازد، در آن موقع مانع عقد قرارداد شدند و نگذاشتند در ایران راه‌آهن سراسری ساخته شود. آخرین طرح و برنامه راه‌آهن به مرحوم صنیع‌الدوله، اولین رئیس مجلس شورای ملی و برادر حاج مخبرالسلطنه هدایت مربوط می‌شود. این هدایت همان کسی است که در زمان رضاشاه شش هفت سال نخست‌وزیر بود و وقتی راه‌آهن تکمیل شد، حتی این بحث هم مطرح شد که باید مجسمه صنیع‌الدوله را در میدان راه‌آهن نصب کنند، چون مبتکر راه‌آهن و آورنده پروژه راه‌آهن در ایران او بوده است. آنچه که در زمان رضاشاه اتفاق افتاد، تحقق یک تلاش و آرزوی دیرینه در جریان و به کنار گذاشته شده بود، بالاخره ساختن کار خوبی است و این را هم نمی‌شود منکر شد که این ساختن در زمان رضاشاه صورت گرفت. اما این تبلیغ که او راه‌آهن را به ایران آورد، صحیح نیست.

- گفته می‌شود که کارخانجات بسیاری به دست وی در کشور تأسیس‌‌ شده‌است. این مسئله چقدر صحت دارد؟
- رضا شاه دو سه کارخانه پارچه‌بافی و یک کارخانه قند در شاه‌آباد (اسلام‌آباد‌) تأسیس‌‌ کرد. نساجی‌‌ها یکی در شاهی (قائم شهر) و یکی در چالوس همه این‌‌ها هم ملک خودش بودند، نه اینکه پول بدهد و زمین بخرد. مأمورانش صاحبان زمین‌‌ها را شلاقش می‌زدند تا زمینشان را به نام رضا شاه کنند. کارخانه‌‌‌ها را هم با پول دولت می‌ساختند، ولی مالکیتش متعلق به رضاشاه بود و پولش هر سال توی جیب این آقا می‌رفت. جالب است بدانید وقتی که رضاشاه از ایران رفت، شهرداری تهران جرئت کرد و صورتحساب داد که کامیون‌های شن، آجر و مصالح و کارگر برده و کارگرانش برای این پادشاه کار کرده‌اند و او 35 میلیون تومان به شهرداری بدهکار است. به پسرش بگویید این پول را بدهد. در نتیجه کاخ سعدآباد را که به ملکیت خودش درآورده بود از ملکیت او درآوردند. به تازگی من کتاب سندهای امریکایی را ترجمه کرده‌ام که در آن اسرار حمله متفقین به ایران آمده است. در آنجا امریکایی‌‌‌ها لابه‌لای گزارش‌هایشان نوشته‌اند رضاشاه روزی یک ریال (قران) به کارگر‌‌ها و کارکنانش حقوق می‌دهد در حالی که با یک ریال حتی نان خالی هم نمی‌شود در ایران خورد. سه تا کارخانه آن هم به این شکل گسترش صنایع داخلی است؟ حال برخی دوستان طوری از ساخت کارخانجات و گسترش صنعت در آن دوره صحبت می‌کنند که گویی ایران در آن روزگار آلمان شده و پر از محصولات و تولید انبوه اتومبیل و پارچه و... بوده است. واقعاً کدام صنعت؟ ما اصلاً در زمان رضا شاه صنعت داشتیم؟ آدم چنین سخنانی را وقتی از برخی دوستان می‌شنود بیشتر متعجب می‌ماند که بعضی‌‌‌ها برای معروف شدن و برای اینکه بین نسل جوان ناآگاه گل کنند و اپوزیسیون بگویند که این آدم روشنفکر و بی‌طرف و اصلاح‌طلب است چه حرف‌‌‌هایی که نمی‌زنند. آقای زیباکلام هم در تلویزیون گفته بود چکمه رضاشاه باعث شد که ایران وحدت ملی پیدا کند. حرف از این مزخرف‌تر می‌شود؟ آیا سرکوب ناجوانمردانه عشایر، میرزاکوچک خان، شیخ محمد خیابانی، و... اسمش وحدت ملی است؟ ایشان طوری صحبت می‌کند که انگار در آن دوران ایران داشته از هم می‌پاشیده و این آقا آمده و آن را حفظ کرده. این یک دروغ بزرگ تاریخی است. بقیه حرف‌‌‌ها را هم به همین شکل قیاس کنید.

- مسئله دیگری که به رضاخان منسوب می‌دانند، دادگستری نوین است. پیش از وی وضعیت دادگستری ما چطور بود؟
- بعد از مشروطیت یکی از ایراد‌‌هایی که دول اروپایی برای قصه کاپیتولاسیون و قضاوت کنسولی می‌گرفتند این بود که شما قوانین مدون ندارید. راست هم می‌گفتند ما قوانین مدون کیفری و قضایی نداشتیم. اما قبل از رضاشاه تدوین این قوانین شروع شد و ما قبل از رضاشاه عدلیه داشتیم، وزیر عدلیه و دادگاه و محکمه داشتیم و کمیسیون‌های مختلفی داشتند آیین‌های دادرسی برای ایران تدوین می‌کردند. مرحوم مدرس به عنوان یک فقیه در این نوع قضایا دخالت داشتند. این موضوع هم مثل سایر زمینه‌های فرهنگی، تجاری، اقتصادی و... داشت روال طبیعی خود را طی می‌‌کرد. عدلیه نوین و تدوین قوانین قضایی و جزایی و کیفری در ایران از قبل از رضاشاه شروع شده بود و افراد زیادی دست‌اندرکار این ماجرا بودند، از جمله مشیرالدوله، مرحوم مدرس، حاج سیدنصرالله اخوی و علما و حقوقدان‌های متعدد و حتی در موردی خود دکتر مصدق داشتند کار می‌کردند و تعداد زیادی کارمند و قاضی عدلیه داشتیم. قانون موقتی اصول محاکمات جزایی با 506 ماده پس از تصویب کمیسیون عدلیه با حضور شهید مدرس، اعلی الله مقامه، سید نصرالله اخوی، ذکاءالملک، میرزا رضاخان نائینی، با همرای ممتاز الملک و مشیرالدله و مسیو پرنی فرانسوی در شور دوم مجلس تصویب شد و ممتاز الملک، وزیر عدلیه، آن را به هیئت دولت برد و در 9 رمضان 1330 قمری جهت اجرا به وزارت عدلیه ابلاغ کرد. کسروی در عدلیه قبل از کودتا قاضی بود. داور که در زمان رضاشاه وزیر عدلیه شد، تشکیلات عدلیه را به هم زد و تشکیلات نوینی براساس شیوه‌های اروپایی- عمدتا فرانسوی - در ایران بنا کرد. می‌گویند قوانین جزایی و... در زمان او تدوین کرد. این روند از قبل از کودتا آغاز شده بود و تا دوره رضاشاه ادامه پیدا کرد. کسروی یک یا دو سال بعد از کودتا رئیس عدلیه خوزستان شد. قطعاً قبل از کودتا عدلیه‌ای بوده که او رئیس محکمه‌اش‌‌ می‌شده یا بازپرس بوده و انواع و اقسام مشاغل قضایی را به عهده داشته. بنابراین عدلیه در ایران بود و داور آمد و آن تشکیلات را به هم زد و و عدلیه جدیدی را بنا کرد. خیلی‌‌‌ها به این کار او انتقادهای شدید دارند و می‌گویند به عدلیه ضربه زد، از جمله کسروی به کار داور- وزیر عدلیه رضاشاه- در تأسیس‌‌ عدلیه جدید انتقاد دارد و می‌گوید که او کار را خراب کرد. کسان دیگری هم انتقاد دارند و البته عده‌ای هم طرفداری می‌کنند.

- در ابتدای گفت وگو اشاره فرمودید که رضاخان ایران را 150 سال عقب برده است. چه شواهدی این ادعا را تقویت می‌کند؟
- با انقلاب مشروطه ایران قدم در راه نو شدن گذاشت. اما متأسفانه دچار هرج و مرج شد. بعد از انقلاب اسلامی هم در ایران هرج و مرج شد منتهی چون انقلاب اسلامی پشتوانه قوی مردمی داشت آن هرج و مرج‌‌‌ها خیلی زود سرکوب شد. با این همه تا سال 60 کم و بیش در گوشه و کنار شورش‌‌‌هایی بود و ما راه بسیار دشواری را طی کرده‌ایم تا به آسانی و آسایش امروز رسیده‌ا‌یم. بعد از انقلاب مشروطه هم یک مقدار شورش‌‌‌ها را سرکوب کرده بودند و اوضاع داشت کم و بیش شکل می‌گرفت که جنگ جهانی شروع شد و قوای عثمانی، روسیه و انگلستان به داخل ایران ریختند، در حالی که ایران اعلام بی‌طرفی کرده بود و این جنگ هم جنگ اروپا بود. بعد هم قحطی سراسری ایران را فراگرفت. دولت مرکزی دائماَ گرفتار مشکلات روزمره بود، اما مردم واقعاً تلاش می‌کردند کشور را آماده کنند. آزادی، روزنامه، حزب، انتخابات و... قبل از کودتا وجود داشت. اگر کودتا نمی‌شد مردم به تدریج راه خودشان را به طرف مدرنیزاسیون درست پیدا می‌کردند. رضاخان آمد و سد راه آزادی و مدرن‌سازی شد و کاریکاتور مدرنیزاسیون را به جای مدرنیزاسیون واقعی در ایران پایه‌ریزی کرد و در نتیجه ایران 150 سال عقب رفت. مشروطیت مهم‌‌ترین دستاورد مدرن‌سازی ایران بود و رضاخان آن را متوقف کرد به جای آن همه روزنامه‌ای که در دوران پس از مشروطه منتشر‌‌ می‌شدند فقط یکی دو روزنامه در دوره رضا خان منتشر شدند که به قول وزیر مختار امریکا :«انسان‌ حالش از عبارت چاپی بخشنامه‌ای روزنامه به هم می‌خورد و انسان احساس می‌کند دارد بخشنامه‌های دولتی را می‌خواند.»
تصور کنید معلمی وارد کلاس می‌شود که درآن سی شاگرد پر انرژی و پر جنب و جوش هستند سؤالی می‌پرسد و یک مرتبه هر سی نفر شروع می‌کنند به جواب دادن و همهمه می‌شود این معلم اگر صبور باشد کمی تأمل و تحمل می‌کند تا بالاخره سروصدا‌‌ها قطع می‌شود و پاسخ سؤالش از بین این گفت‌وگو بیرون می‌آید. ولی اگر معلم بی‌تحملی باشد دستش را محکم روی میز می‌کوبد و فریاد می‌زند ودیگر صدایی از کسی در نمی‌آید. رضا شاه این کار را با جامعه ایرانی کرد. پیش از کودتا جامعه داشت راهش را به سمت آزادی قلم و بیان و تشکیل احزاب، انتخابات آزاد، گسترش آموزش عالی و در مجموع یک مدرنیزاسیون صحیح پیدا می‌کرد. رضاخان آمد و به همه این آزادی‌‌‌ها و پیشرفت‌‌‌ها پایان داد و کاریکاتوری از مدرنیزاسیون را به جای اصل آن در ایران گذاشت.

- به نظر شما هدف از نبش قبرِتاریخی چنین فردی با این کارنامه سیاسی، فرهنگی واقتصادی چه می‌تواند باشد؟
- هر نظام مستقر سیاسی و هر پوزیسیونی یک اپوزیسیون دارد. مخصوصاً اگر آن نظام مستقر به یک رژیم سلطنتی پایان داده باشد. به این ترتیب طرفداران رژیم سابق هرچند اندک باشند، در کنار مخالفانی که نظام جمهوری اسلامی پیدا کرد، آرام نمی‌نشینند و از هر عاملی برای تضعیف این نظام استفاده می‌کنند و با اینکه بخشی از آنها خودشان هم به این حرف‌‌‌ها اعتقادی ندارند، تحت عنوان مخالفت با نظام جمهوری اسلامی عنوان می‌گفتند که اگر رضا خان می‌بود و بعد هم لابد به پسرش، محمدرضا و نوه‌شان که حالا‌‌ها ادعای سلطنت می‌کنند ایران را تبدیل به بهشت برین می‌کردند. هدف اصلی آنها تضعیف نظام جمهوری اسلامی و تبلیغ نظام پهلوی است و یادشان می‌رود که شاید مردم از خودشان بپرسند که اگر آن نظام، نظام خوبی بود، چه شد که مردم با آن قیام عجیب، آن نظام را ساقط کردند؟ اگر رضا شاه آدم خوبی بود و در جهت منافع ایران کار کرده بود، چرا روزی که رفت، مردم ایران آنقدر خوشحال بودند. اسناد گزارش‌های مربوطه به این قضیه از زبان وزیر مختار امریکا و خبرنگار یونایتدپرس در کتاب شهریور 20 هست. بخوانید و ببینید خبرنگار یونایتد پرس از خوشحالی مردم ایران بعد از رفتن رضاشاه چه نوشته است. مگر می‌شود مردم نسبت به خادم خودشان اینقدر نمک‌نشناس باشند که وقتی قوای خارجی می‌آید و او را می‌برد، خوشحالی کنند؟ چنین چیزی محال است.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.

منبع: روزنامه جوان

انتهای پیام/

بازگشت به صفحه رسانه‌ها