روزنامه نگار انگلیسی: آن لحظهای که قرآن را در دست گرفتم، دانستم که زندگیام دیگر به خودم تعلق ندارد
من به طور اتفاقی ازطریق دوستانم در دانشگاه با اسلام آشنا شدم. اطمینان خاطری که آنها نسبت به اسلام داشتند مرا وادار ساخت که قرآن را بخوانم.
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، آنچه در زیر از نظر می گذرانید گفتگوی مشرق با خانم «کاترین شکدم» روزنامه نگار مسلمان و شیعه شده انگلیسی است که پیش از آن بر آیین مسیحیت بود. خانم شکدم در این گفتگو از چگونگی شیعه شدنش و نیز تحلیلش از انقلاب اسلامی ایران با مشرق سخن گفته است.
خانم شکدم! از این که فرصت این مصاحبه را به ما دادید از شما ممنون و سپاسگزاریم. ممکن است به طور خلاصه خود را معرفی و در مورد فعا لیت هایتان توضیحاتی را ارائه بفرمایید؟
در ابتدا اجازه دهید از این که نسبت به شخص بنده و فعالیت هایم علاقه نشان داده اید، تشکر کنم. باید بگویم که ایران برای من یک دوست و یک وطن، دوراز وطن خودم بوده است، آن هم در زمانی که در غرب، به مسلمانان انگ "نامطلوب ها" می زنند. من شخصا در ایران احساس قوت قلب و الهام بخشی نیرومندی می کنم.
ایران تنها پرچمی است که همه ما، درحالی زیرآن می نشینیم که احساس امنیت و آرامش می کنیم. تنها کشوری است که در جهانی که سراسر پرازآشوب وجنجال می باشد، با ثبات باقی مانده است. از این که مرا با این همه لطف و مهربانی خواهر خود می نامید، احساس غروروافتخارمی کنم. واما در مورد فعالیت و کارم، باید بگویم که تلاش کرده ام که از حقیقت سخن بگویم.
به عنوان یک تحلیلگر سیاسی، نویسنده و مفسرخاورمیانه بزرگ، حاصل کارم را تقدیم رسانه های متنوعی می کنم: هافینگتون پست، شفقنا، تلویزیون روسیه، پرس تی. وی ایران، اوپن دموکراسی، فارن پالیسی اینترنشنال، کاتهون، نیوایسترن آوتلوک، سی. سی. تی. وی و بسیاری دیگر. دوست دارم اینگونه فکر کنم که تاکنون موفق شده ام بعضی از پندارها و سوء برداشت ها را نفی کرده و زمینه لازم برای فهم و درک آن تنازعات وجنگ هایی را فراهم آورم که دولت های غربی مستاصلانه تلاش کرده اند آنها را تا سرحد دودستگی های کاذب و مصنوعی کاهش داده تا بدین ترتیب بتوانند اولویت های خود را پیش برند.
اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، تحلیلگرانی چون خود من بسیار مدیون ایران هستیم. اگر نبود به خاطر ایستادگی و مقاومتی که مردم ایران در سال 1979 از خود نشان دادند، ما نمی توانستیم آنچه را که "موانع نامرئی" نامیده می شود، بشکنیم و خود را از قبضه قدرت ظالمین رها ساخته و مستقل شویم.
در حال حاضر، تمرکز اصلی من روی این موضوع بوده است که اسلام شیعی را به غیر مسلمانان ارائه دهیم؛ همان اسلام شیعی که همه مسائل و امور را دربرمی گیرد: از معنویت گرفته تا اخلاق و مناظرات و بحث های اجتماعی- سیاسی. از آنجایی که اسلام دین کامل خداوند است، ما موظفیم، بدون این که حقیقت آن را برای کسب توافق جمعی و رای اکثریت رقیق سازیم، به آموزه های آن عمل کنیم. فکرمی کنم این امام خمینی بود که در دهه 1970، تمام مسلمانان را دعوت کرد به این که، نه با روی آوردن به خشونت، بلکه با مقاومت علیه ظلم به پاخیزند تا بدین ترتیب باردیگرحق بر زبان ها جاری گردد، و درنهایت پیام عاشورا احیاء شده ومورد احترام قرارگیرد.
اما همانگونه که امام علی(ع) فرمود، گفتن حق باعث می شود که انسان تنها بماند، ومع الوصف باید با قاطعیت گفته شود.
تغییر مذهب به اسلام، به ویژه به مذهب تشیع، آن هم علی رغم تبلیغات بی امان و مسموم غربی ها علیه دین شریف اسلام، به ویژه بعد از حوادث یازده سپتامبر، همیشه برای مردم ایران جالب بوده است. ممکن است بفرمایید چه عامل جذابی در این دین یافتید؟ چه عاملی باعث شد که شما دین سابق خود را ترک کرده و دین اسلام و مذهب شیعه را بپذیرید؟
اگر چه خانواده ام به عنوان کاتولیک شناخته می شدند اما پدر و مادرم هرگزاهمیتی به دین ومذهب نمی دادند. همین امر باعث شد که من به دین مسیحیت با نگاهی سطحی وعاری ازهر گونه معنایی ملموس و واقعی نگاه کنم، چرا که مردم پیرواین دین، خود احساس می کردند که ازباورها واعتقادات آن فاصله گرفته و دور افتاده اند. همچنین باید اذعان کنم که هیچ یک ازآموزه هایی که از دین مسیحیت به من ارائه شده بود، به هیچ یک ازسوالاتی که داشتم، پاسخ نداد.
من به طوراتفاقی ازطریق دوستانم در دانشگاه با اسلام آشنا شدم. اطمینان خاطری که آنها نسبت به اسلام داشتند مرا وادار ساخت که قرآن را بخوانم. باید بگویم که هیچ آیه ای بیش از آیات سوره الفاتحه حق را بلند ترانعکاس نداد. درآن چند آیه، به معنای واقعی کلمه تکیه گاه معنوی خود را پیدا کردم. ساده تر بگویم، احساس کردم به محیط و خانه ای آشنا(اسلام) دعوت شده ام و چاره ای جز پیروی ندارم. البته این آغاز سفر من بود. ماهها تحقیق، غوروبررسی درونی، فکر کردن به ارزشها و انگیزه ها، و مطالعه لازم بود تا بتوانم واقعا خود را(نسبت به دین اسلام) متعهد کنم. اگر بخواهم واقعا صادقانه سخن گفته باشم، باید بگویم آن لحظه ای که قرآن را در دست گرفتم، دانستم که زندگی ام دیگر به خودم تعلق ندارد.
من خوش شانس بودم که در سفرم به سوی اسلام، برای پیدا کردن راهم فرصت و فضای لازم را داشتم. هیچ یک از دوستانم تفکر مرا با اختلاف نظرها وانشقاق هایی که جهان اسلام را دچار مصیبت های زیادی کرده است، آلوده و مشوش نکردند. در عوض، این امکان فراهم شد که خودم به برداشت ها و جمع بندی ها برسم.
در حالی که غرق در تاریخ اسلام می شدم، بالاجبار احساس می کردم که علیه اهل بیت پیامبر ظلم بزرگی انجام گرفته است.
در این مقطع باید این را بدانید که تحقیقات من بیش از حد به ادبیات و متون اهل سنت محدود می شد. در حالی که از دوره ای که اغلب مورخان غربی به آن به عنوان دوران "چهار خلیفه برحق" اشاره می کنند، آگاه می شدم، احساس می کردم که یک موضوع مفقود است؛ این که در جایی بین رحلت پیامبر محمد صلی الله علیه و آله و انتصاب ابوبکر، یک حلقه اتصال شکسته شده است، و اسلام به پرچمی تنزل یافته که مردان قدرت طلب با در دست داشتن آن در پی اطاعت (دیگران از خود) بودند. آن هنگام بود که وقتی افکارم را با یکی از دوستانم در میان گذاشتم، او لبخندی زد وکتابی به دستم داد که تراژدی کربلا را باز خوانی می کرد.
کاترین شکدم در راهپیمایی اربعین
باید بگویم با تمام مطالعات و تحقیقاتی که تا آن زمان انجام داده بودم، در نهایت فقط این کتاب بود که توانست همه چیزرا درجای خود قرار داده و در قالب یک چشم انداز به تصویر بکشد. تا آن لحظه، اسلام برای من هنوز عینیت پیدا نکرده بود، اگر چه من بر این باور بودم که آیات (قرآن) کلمات خداوند بودند اما این حلقه اتصال که باعث می شود شما از باور واعتقاد به یقین مطلق برسید، هنوز برایم حاصل نشده بود. از طریق امام حسین علیه السلام بود که فهمیدم معنای اسلام چیست. به واسطه شجاعت، دلسوزی او برای بشریت، و وفاداری تقوا گونه بی مانند او بود که سرانجام توانستم درک کنم معنای حقیقی شهادتین اسلام چیست.
خشم و تنفرعلیه آن کسانی که علیه اهل بیت سلاح به دست گرفتند، هرگز از دلم بیرون نرفت. این عشق من به آنها بود که باعث شد اسلام و سنت های واقعی پیامبرمحمد صلی الله علیه و آله را با آغوش بازبپذیرم.
به نظرمن، علیرغم تمام عقلانیت قرآن و گنجینه ی علمی که در احادیث نهفته است، اگر چه از همان اوایل آموختم که آدم باید نسبت به مطالب و ادبیاتی که می خواند محتاط باشد، این اهل بیت بودند که به بهترین وجه ممکن با من سخن گفتند. اگرعقل وذهن من بر این باور بود که اسلام دین حق است، این قلب من بود که مرا به سوی تغییر مذهب کشاند. اگر بخاطرامامان ما نبود، شاید هرگززیبایی امنیتی که آدمی دراین آگاهی که تقوا و پرهیزگاری او به جایی متصل است که خداوند فرمان داده، را درک نمی کردم. پس ازآن، انتخاب بین شیعه یا سنی هرگز برای من یک گزینه نبود. تا آنجا که می دانستم فقط یک راه وجود داشت وآن بیعت غدیرو کمال دین بود. برای من مسلمان بودن حکایت ازشیعه علی علیه السلام بودن دارد. در غیر این صورت اعتقاد وایمان آدمی کامل نیست.
خداوند به ما امرفرموده است که از قرآن و از اهل بیت پیروی کنیم. چرا آنچه را که خدا کامل کرده بود تکه تکه کنیم و کماکان ادعای اتحاد در مذهب کنیم؟ اگر قرار بود که اسلام شیعی را خلاصه کنم می گفتم اسلام شیعی دعوتی است به سوی حق، دلسوزی و عدالت. چگونه کسی می تواند فریاد امام حسین، هنگامی که فرمود آیا کسی هست که مرا یاری کند را نشنیده بگیرد؟ چگونه هرگز کسی می توانست اقتداری رات که خداوند به اهل بیت اعطاء کرده بود، به چالش بکشد؟
معتقدم که امروز وظیفه ماست که این پیام را نشر بدهیم تا بدین ترتیب یک بار دیگر اتحاد میان ما پیدا شود، درغیراین صورت بسیاری از کسانی که تغییر مذهب داده اند بدون راهنما، بلاتکلیف و سرگردان خواهند ماند.
طبق اظهارات وزیر سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری،99 درصد گردشگرانی که به ایران سفرکرده اند، پس از بازگشت به کشورشان، در مصاحبه با مطبوعات و رسانه های محلی، به نحو مثبتی از تجربه خود در ایران صحبت می کنند؛ امری که از شکافی عمیق بین آن چه که در کشورشان در باره ایران شنیده اند و آن چه که خود عملا در ایران تجربه کرده اند، حکایت دارد. می دانیم شما قبلا چهار بار به ایران سفر کرده اید، سفر اول شما به ایران چگونه بود؟
ایران کشوری زیباست. بسیار زیباتر از آنچه که غرب می خواهد به آن امتیاز و نمره بدهد و غذای ایرانی ها، بسیار عالی و شاهکار. چندین بار به ایران سفر کرده ام و هر بار که مجدد به ایران می آیم، احساس می کنم که گویی به وطن خود باز گشته ام. در باره این احساس تعلق که به هنگام ورود به ایران به آدمی دست می دهد، یک موضوع به ویژه برای من رضایت بخش است. به عنوان یک مسلمان شیعه، من در ایران دیگر یک اقلیت نیستم. دیگر نگران این نیستم که مردم در باره من چه اندیشه خواهند کرد، یا این که آیا اعتقادات من باعث می شود که آنها از من رنجیده شوند یا خیر.
و شخصا برای من سفر به ایران، سفر به سرزمینی بود که شاهد ظهور ولایت فقیه بود. انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 تنها یک نظام حکومتی را عوض نکرد؛ این انقلاب، اسلام شیعی را به قلب جهان اسلام باز گرداند و به میلیون ها مسلمان مکانی را ارائه نمود که ورای جغرافیا و تمام آداب و رسوم سیاسی، آن را وطن خود می نامند. هنگامی که برای حضور در کنفرانس فلسطین، دعوت نامه دریافت کردم، هیجان وشادی مرا فقط می توانید تصورکنید. اولین سفر من به ایران به این امر منجر شد که در چند قدمی مرجع تقلید خود، آیت الله سید علی خامنه ای بایستم. پس از آن همه دیگر مسائل برایم به جزئیاتی کم اهمیت تبدیل شد.
دومین سفرم به ایران به مصاحبه با سید ابراهیم رئیسی منتهی شد. ایران به یک میلیون شیوه ی مختلف برای من باعث خیرو برکت بوده است و همه آن چیزی که اکنون می بینم ملتی است که عمیقا به خاطرش شکرگزارم، مردمی با شهامت و لطفی که مرا به حیرت می آورد، و فرهنگی که ریشه ای عمیق در تاریخ دارد، به گونه ای که همه ما باید احساس غروروافتخار کنیم که به آن خیره شویم.
در ایران زیبایی شکوهمندی وجود دارد؛ زیبایی واقعی ایران نه در معماری و یا مناظرآن، بلکه درمردم این سرزمین نهفته است
اما بله، ایران از نظر گردشگری هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد و آرزوی من این است که مردم بیشتری برای کشف و بررسی شهرهای فراوان آن وقت بگذارند.
در یکی از مقالات اخیرتان در باره پایان امپراتوری امریکا صحبت کرده و در حقیقت نگرانی های چالمرز جانسون را که کتاب "مکافات، آخرین روزهای جمهوری ایالات متحده امریکا" را به رشته تحریر در آورد، منعکس کرده اید. او بر این باور بود که این "مجتمع نظامی- صنعتی- کنگره" یا همان "دولت سایه" است که برای پیشبرد منافع سودجویان جنگ و صنایع تسلیحاتی، پیوسته دست به جنگ افروزی می زند. قطعا انگلیس، تقریبا درتمام جنگ ها و ماجراجویی های نظامی اخیر در خاورمیانه، به طور مشخص در عراق، افغانستان و سوریه بسیار درگیر بوده است. ممکن است به خوانندگان ما توضیح دهید که آیا شما هم در کشورتان "مجتمع نظامی- صنعتی-کنگره" مشابهی دارید؟
من در انگلیس زندگی می کنم، بنا براین بله با "مجتمع نظامی- صنعتی- کنگره" آشنا هستم. سیاست خارجی بریتانیا حول محور اصول همین مجتمع فرمول بندی شد. امروزه غیرممکن است که درک نکنیم که جنگ افروزی به هدفی تبدیل شده است که قدرت های غربی در پی آنند. جنگ افروزی به بیان اراده، سنگ بنای فلسفه، و یکی از عناصر ثابت واقعیت های اجتماعی– سیاسی آنها تبدیل شده است.
امروزه غرب در یک حالت نفرت و ترس از آن"دشمنان" دست نیافتنی است که دولت ها ایجاد کرده اند تا دخالت نظامی خود را توجیه کنند.
فکر می کنم این لنین بود که هشدار داد که امپریالیسم درحقیقت آخرین چهره سرمایه داری لجام گسیخته خواهد بود. آن چه که ما امروزه شاهدش هستیم دقیقا همان است، آخرین عربد ه کشی ها و نعره های نظامی که ریشه در حرص وطمع و وحشیگری دارد.
جنگ ها این امکان را به وجود آورده اند که نخبگان مشخصی میلیاردها و میلیاردها دلار پول در بیاورند. البته که این نخبگان مصمم خواهند شد تا جنگ ها و خشونت های بیشتری به وجود آورند تا عطش خود را سیراب کنند. غیرازاین فکر کردن احمقانه است.
با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، تحت رهبری امام خمینی، اسلام به عنوان یک نیروی سیاسی وارد صحنه سیاسی بین المللی شد، و با سیاست "نه شرقی نه غربی" نظم و هنجارهای ریشه دار شده توسط قدرتهای استکباری، و پذیرفته شده توسط تقریبا تمام کشورهای وابسته را به چالش کشید. شاید این اولین بار بود که هردو ابر قدرت شرق و غرب، اتحاد جماهیر شوروی سابق و ایالات متحده، جهت در هم شکستن انقلاب و نظام نوپا و تازه تاسیس شده جمهوری اسلامی یک دست شده وهمکاری نزدیکی داشتند. به خاطر می آورم که روزنامه وال استریت ژورنال امریکا در اوایل جنگ ایران- عراق نوشت:
"دولت ایران با چهار مشکل عمده روبرو است: یک جنگ پرهزینه، تحریم های اقتصادی و نظامی، بحران گروگان های امریکایی و تروریسم داخلی. هر یک از این مشکلات کافی بود تا هر دولتی را در خاور میانه ساقط کند. "
شما نقش رهبری امام خمینی را در هدایت ملت ایران برای این که بتواند یک تنه از عهده تمام این مشکلات برآمده و پیروز میدان گردد چگونه می بینید؟
اجازه دهید داستانی را برایتان بازگو کنم که زمانی یکی از دوستانم برای من تعریف کرده بود. در سالهای اولیه انقلاب شخصی به امام خمینی نزدیک شد و از او پرسید که آیا او حاضر است با قدرت های غربی سازش کند تا ایران را از نابودی نظامی نجات بخشد؟ جواب امام خمینی برای من چرایی پیروزی ایران را خلاصه می کند.
او رو به مخاطب خود کرده و در پاسخ گفته بود: " آیا فکر می کنی نابودی ما اهمیتی دارد که ما به خاطر آن، به اسلام خیانت کنیم، در چنین شرایطی آیا باید بی قید و شرط تسلیم شویم؟ "
البته من در اینجا داستان را به بیان دیگری مطرح می کنم. هنگامی که عقل و منطق دیکته می کرد که ایران می بایست شکست می خورد، این کشور پیروز شد چرا که رهبری هرگز چشمانش را از هدف واقعی برنداشت: خدمت به اسلام و احترام به سنت امامان ما.
ایران به این دلیل پیروز شد که رهبری هرگز، حتی یکبار هم بر سر اصول خود سازش نکرد، و همچنین اجازه نداد برای جلب رضایت و خشنودی قدرتهای غربی، نظام حکومتش آلوده و ملوث شود.
جمهوری اسلامی ایران چندین دهه است که به حیات خود ادامه می دهد، به این دلیل که چشمان رهبری، در راستای یافتن مسیر حق، به ماورای دعواهای سیاسی دوخته شده بود.
شاید لازم باشد ما این حکمتی را که در نهاد های مذهبی ما قرار دارد تشخیص داده و بفهمیم که هدایت و رهبری حقیقی، نه در درک اوضاع و شرایط کنونی بلکه در درک خواست واراده الهی یافت می شود.
اجازه دهید به بعضی ازجریانات جاری که در حال حاضر بر خاورمیانه تاثیر گذار است بپردازیم. شما متذکر شده اید که ایالات متحده از آن امپراتوری هایی نیست که در تاریکی شب آرام و بی سروصدا از صحنه کنار رود. سرنوشت داعش در عراق تقریبا تمام شده و در سوریه، ارتش این کشور در حال پاکسازی آخرین مناطق تحت سلطه داعش در شرق کشور است. پس از شش سال طرح های ایالات متحده در این منطقه ناکام مانده و دستاوردی برای آنها نداشته است. حال، با رسیدن بدهی ملی ایالات متحده به بیش از 20 تریلیون دلار، و در حالی که بافت و زیرساخت های جامعه و نیز خدمات اجتماعی امریکا رو به فروپاشی است، لطفا برای خوانندگان ما تو ضیح دهید چگونه نظام امریکا موفق شده تا این حد مردم را "بی تفاوت" کند؟ صرف نظر از دیگر مسایل، این مردم ایالات متحده بودند که سرانجام با تظاهرات پی در پی، دولت شان را مجبور کردند نیروهای نظامی خود را از ویتنام بیرون بکشد. چنین به نظر می رسد که این آخرین باری بود که دموکراسی امریکایی به طور موًثر کار کرد. به نظر شما، از آن زمان تا کنون، چه برسر"حساسیت" مردم امریکا آمده است؟
انحطاط اخلاقی. به نظر من مردم امریکا در جستجوی مصرف گرایی بی امان و بی وقفه خود، مسیرشان را گم کرده اند. از اواخر دهه 1970 و پس از آن، روند سرمایه داری بر پایه مصرف در این کشور سرعت گرفت. در همین دوران بود که ارزش های خانوادگی دچار انفجار و فروپاشی شد، و خود محوری و خود بینی به یک کت آهنین تبدیل شد که مردم آن را با افتخار به تن می کردند.
به این مسئله این نکته را هم اضافه کنید که یک مجموعه رسانه ای قدرتمند، به شیوه ای منحرف کننده، شست و شوی مغزی را در دستور کار خود قرار داده و تشویق نموده است، و بدین ترتیب، شما با جامعه ای روبرو هستید که فاقد قطب نمای اخلاقی و یا اراده ای از خود است. امریکا به نارسایی، ضعف و بی کفایتی ودر عین حال به توانمندی خود برای تغییر طبیعت، استحاله و به ابتذال کشاندن درونی مردم و نظام خود معتقد است.
اکنون امریکایی ها آنچنان سرگرم تصور کم عمق و بی مایه و احساس مهم بودن شان هستند که منفصل از واقعیت ها زندگی می کنند. آنها دیگرنمی توانند میله هایی که بر روی سلول های زندان شان قرار گرفته را ببینند.
امریکا عشق به آزادی را از دست داده است. زمانی امریکا بر اساس این تفکر متولد شد که تمام افراد بشر آزاد بوده و در برابر قانون مساوی اند. نو محافظه کاران این اصول والا و ارزشمند را از مسیر خود منحرف کردند.
البته من بر این باورم که وجدان امریکایی ها یک بار دیگر در حال بیدار شدن است. دروغ های زیادی از شبکه عنکبوتی دروغ بافی ها، به بیرون درز پیدا کرده اند به طوری که امریکایی ها دیگر نمی توانند خود را به تجاهل زده و اظهار نادانی کنند.
به مدت تقریبا چهار دهه، تحلیلگران امریکایی و سیاست سازان این کشور یک سری افسانه هایی را در باره جمهوری اسلامی ایران مطرح کرده اند: این که جمهوری اسلامی ایران فاقد منطق است، فاقد مشروعیت و آسیب پذیر می باشد
از میان این افسانه ها، بادوام ترین و خطرناک ترین آنها این است که جمهوری اسلامی آنچنان مورد نفرت مردم خود است که در شرف ساقط شدن و فرو پاشی است. اما چنانچه شما یکبار در یکی از مراسم بزرگداشت انقلاب که هر ساله در 11 فوریه برگزار می شود، شرکت کنید، جو حاکم در این مراسم از واقعیت دیگری حکایت می کند. ممکن است نظرتان را در این باره بفرمایید؟
غرب، برای بی اعتبار کردن آن کسانی که بیشترین ترس را از آنان دارد، هرچه بتواند می گوید و ما باید این نکته را درک کنیم که ایران علیه همان "مجتمع نظامی- صنعتی-کنگره" که شما در سوال تان مطرح کردید، یک تهدید حیاتی را ایجاد کرده است.
از زمان تاسیس خود، جمهوری اسلامی ایران پرچمدار انقلاب امام حسین علیه السلام بوده است. انقلاب اسلامی ایران نه در سال 1979 بلکه 13 قرن پیش در دشت کربلا متولد شد. آن چه که ما در سال 1979 دیدیم تکامل آن قولی بود که مردم به امام شان دادند، که در برابر ظلم، هنگامی که عهد و پیمان اسلام در خطر است، همه ایستادگی کنند.
از این لحاظ ایران به یک تهدید حیاتی علیه مجموعه جنگ افروز غرب تبدیل شده است. و بنابراین، دروغ ها می بایست گفته می شد تا نظامی را بی اعتبار کند که برای آن کسانی که زیر پرچمش زندگی می کنند نه تنها عدالت بلکه آزادی را نیز ارائه می کند.
آنها با فرچه شیطان ایران را رنگ می کنند تا ملت ها بیاموزند که باید از رهبری این کشور ترسید و با تمام این اوصاف، شما امروزه می بینید که ایران درجامعه جهانی چقدر کشش و قدرت به دست آورده است. موفقیت ایران در طبیعت نهاد هایش قرار دارد. ایران، کشوری پرصلابت و استوار، در میان آشوب و امواج پر تلاطم مسائل و امور جهانی، به عهد و پیمان خود وفادار مانده است: ارائه کمک هر زمان که از این کشور درخواست کمک شد و الهام بخشی برای آن کسانی که خواهان آزادی و رهایی بودند.
در نهایت تبلیغات غربی محکوم به فروپاشی است. در ضمن، شما از قبل شاهد ظاهر شدن ترک در این تبلیغات هستید. به نظر من غرب، با فرافکنی، بسیاری از جرم ها و جنایتکاری های خود را به ایران نسبت داده و با این کار جمهوری اسلامی ایران را به جنایت هایی که خود مرتکب شده و هنوز هم مرتکب می شود، متهم ساخته و مقصر جلوه می دهد. توجه داشته باشید که دولت های غربی همیشه از تهمت و افتراء علیه ایران استفاده کرده اند. تهمت و افتراء همیشه توسط کسانی مورد استفاده قرار می گیرد که نمی توانند عیب های واقعی پیدا کنند. به جای به چالش کشیدن نظام ولایت فقیه براساس منطق این نظام، دولت های غربی به گزینه تحقیر ایران واستفاده از صفاتی که هدف از آنها سیاه نمایی علیه ایران است، روی آورده اند.
بنیانگذار انقلاب اسلامی، امام خمینی همیشه به طور موکد به ملت ایران توصیه می کرد که پشتیبان ولایت فقیه باشند. مردم الجزایر انقلاب خود را با پرداختن هزینه بسیار سنگینی به پیروزی رساندند، بیش از یک و نیم میلیون شهید، و مع الوصف یکی از رهبران انقلاب الجزایر چند سال پس از انقلاب اظهار داشت: " با بازگشت بانک های فرانسوی، ما بار دیگر به مستعمره فرانسه تبدیل شدیم. " اجازه دهید به این نکته نیز اشاره کنم که که در دوران اخیر، ما موضوع به اصطلاح"بهار عربی"را داشتیم که در آن، شمار زیادی از مردم جان خود را از دست دادند و خسارت مادی زیادی هم بوجود آمد و سپس امپریالیسم غرب بار دیگر کنترل اوضاع را در همین کشورها به دست گرفت. شما نقش ولایت فقیه را، اولا در جلوگیری از این که قدرت های غربی این انقلاب الهی را بربایند و دوم این که علی رغم تلاشهای نظامی ایالات متحده و نیز حمایت های گسترده کشورهای عربی خاورمیانه متحد امریکا برای خفه کردن آن، انقلاب اسلامی به بالندگی خود ادامه داده را چگونه می بینید؟
یکی از مشکلاتی که هرانقلابی با آن روبروست، از فقدان راهنما و مدیریت نشات می گیرد. درک و قیام علیه ظلم یک مسئله است و انتقال این قیام به نظامی که در آن، اصولی مانند عدالت اجتماعی، مساوات در برابر قانون، استقلال سیاسی و یکپارچگی و تمامیت ارضی به گونه ای موفقیت آمیز تامین و تضمین شود، مسئله ای دیگر است. همانطور که شما اشاره کردید، بسیاری از انقلاب ها به دلیل ناتوانی شان در دور شدن از زیرسلطه دولت های غربی، ناکام مانده اند.
بر خلاف هر یک از به اصطلاح سیستم های حکومتی مدرن، حکومت ولایت فقیه با مرجعیت فقیهی که یکپارچگی تمام نهاد های دولتی را تضمین می نماید، اتحاد ارایه می کند.
- تحت فشاری بی سابقه، به این دلیل که رهبری این کشور برای پرهیز از دو دستگی و تفرقه به ریسمان الهی چنگ زده است، بقاء داشته است.
من براین باورم که خداوند در قرآن به بشر دستور می دهد که دقیقا همین کار را بکنند. موفقیت ایران برعزم و قاطعیت این کشور به همسو کردن خود با دقیقا همان نظام ولایت فقیه متکی است.
قرن ها بود که به کشورها یاد داده بودند که مذهب و سیاست نمی توانند در کنار یکدیگر وجود داشته باشند و دیگر این که، فقط یک جدایی شفاف سه قوه (قوه مقننه، قوه قضاییه و قوه مجریه) یکدیگر می تواند تا حدودی عدالت راتضمین کند. بر اساس همین مقدمات بود که خدا را از حوزه عمومی خارج کرده و مذهب را معادل حمله به آزادی شخصی قرار دادند.
ولایت فقیه این فرضیه ها را خرد کرد. ولایت فقیه این تفکر را که مذهب به جای این که مانع آزادی شود، بیان آن را تضمین می کند بار دیگر وارد صحنه کرد. تصمیم ایران به پیروی از ولایت فقیه، مسلمانان شیعی را در سراسر جهان نیرومند کرده است، به طوری که آنها علیه امپریالیسم به مخالفتی کامل و تمام عیار برخاسته اند.
دکتر حامدالگار، استاد زبان فارسی ومطالعات اسلامی دانشگاه کالیفرنیا در برکلی می گوید: "موضوع انقلاب اسلامی در ایران یکی از موضوعاتی است که نیاز چندانی به تاکید براهمیت آن نیست. با گذشت زمان، اهمیت آن به عنوان مهم ترین وعمیق ترین رویداد در تمام تاریخ معاصر اسلام، حتی شفاف تر هم خواهد شد. تا این زمان، ما شاهد تاثیر انقلاب اسلامی که به طرق مختلف در طول و عرض جهان اسلام، از مراکش تا اندونزی، از بوسنی تا قلب اروپا و تا افریقا ظاهر شده است، هستیم. "
بسیار خوب، زمان هم گذشت، و ایران، به همراه حزب الله و حماس، محور مقاومت را تشکیل داده و بعدها روسیه و تا حدودی چین هم به این محور ملحق شدند. امروزه بسیاری از تحلیل گران سیاسی معتقدند در خنثی کردن تمام توطئه ها و تمام رؤیا های سلطه جویانه امپراتوری امریکایی، جمهوری اسلامی ایران نقش محوری را ایفانموده است. آیا شما هم با این امر موافقید؟
من فکر می کنم ماجرا از این هم فراتر رفته است. انقلاب اسلامی ایران راه را برای اصلاحی عظیم باز کرد؛ همان اصلاحی که امام حسین علیه السلام قرن ها پیش، هنگامی که به سمت کوفه حرکت کرد، به راه انداخت.
در ذهن من کوچکترین تردیدی وجود ندارد که تحرک و پویایی ای که امام خمینی به راه انداخت، ادامه خواهد یافت و در مسیری پیش خواهد رفت که ملت ها خود به فکر افتاده و آینده شان را خودشان شکل خواهند داد
در ایستادگی در برابر ظلم، با این اطمینان که پیروزی نه در دست کشورها بلکه در دست خداست، قدرت و اقتدار عظیمی نهفته است
می خواهم این را بگویم: انقلاب اسلامی ایران به این دلیل پیروز شد که هدف آن تنها آزاد کردن ایرانی ها از (ظلم و استبداد) شاه نبود، بلکه بازگرداندن اسلام به اهداف حقیقی خود بود.
سخن پایانی تان را می شنویم..
می خواهم یک تشکر جدی از مردم ایران داشته باشم. تشکر برای شهامت هایتان، تشکر برای همراهی ای که شما ملت سخاوتمندانه به تمام کسانی که از شما درخواست کمک کردند، اعطاء کردید. تشکربرای عزم نیرومند تان در مقاومت در مقابل ظلم. تشکر برای روشن کردن راهی در تاریکی در زمانی که تقریبا دیگر امیدی باقی نمانده بود، تشکر برای سخاوتمندی قلب تان، و برای وفاداری ای که به ما آموختید.
این را درک می کنم که دوستدار ایران بودن به نحوی آدمی را نسبت به بقیه جهان درموقعیت نامطلوبی قرارمی دهد، اما ترجیح نمی دهم درهیچ جای دیگری به غیر از ایران باشم. برای من هیچ موفقیتی، و یا هیچ سعادتی بزرگتر از این نبوده است که در داخل مرزهای جمهوری اسلامی ایران، مرا خواهر خود بخوانند.
خانم شکدم! از شما سپاسگزارم.
انتهای پیام/