لرستان| با دست‌های مهربانی؛ اطعام نیازمندان کوهدشت در ماه رمضان+ تصاویر


زنی نحیف و تکیده دستش را به‌سمت آسمان دراز می‌کند. قربان‌صدقه‌ گروه خَیران در شهرستان کوهدشت می‌رود. حالا در دست او یک بغل مهربانی هست و نگاهی که گره می‌خورد به برکت در ماه خدا.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از کوهدشت، هوا گرم و تب‌دار است. در به‌کندی باز می‌شود. مردی با عصایی در دست، در درگاه در ظاهر می‌شود. نگاهی به کوچه خاکی می‌اندازد. دختری پشت به او چادر سیاهش را زیر بغل گرفته. نزدیک می‌شود. گوشه دیوار ریخته از آجر کودکی به‌سختی سر را بالا می‌گیرد.

با "یالله" وارد می‌شویم. زنی از پله‌ها بالا می‌رود. چشم می‌دزدد که نگاهش با چشم‌های سیاه کودک تلاقی نداشته باشد:«پدرم سرطان دارد. چند ماه است افتاده گوشه خانه. پول که نداریم او را به‌مطب ببریم، بیماری‌اش وخیم‌تر شده. از آخرین نوبت ویزیت او چندماهی گذشته. تا حالا با قرض به درمان او می‌رسیدیم. حالا کسی نیست قرضی بدهد، دست ما کوتاه شده و بیماری پدر وخیم‌تر.»

حاشیه‌های فقیرنشین

اینجا حاشیه‌های شهر کوهدشت است. با اعضای خیریه یاد افلاکیان خاکی آمده‌ایم شناسایی خانواده‌های نیازمند. انتهای خیابان بوعلی یکی از فقیرنشین‌ترین محله‌های حاشیه‌نشین است. کوچه‌هایی که سالهاست آسفالت نشده و مردانی که با تکیه به دیوارهای کهنه روزگار بیکاری را می‌گذرانند. در میان کوچه‌های خاکی گاه‌گاهی سایه‌ سری از خانه‌ای بیرون می‌آورد. زود خودش را پنهان می‌کند.

خورشید به نیمه‌آسمان که رسیده‌است، کوچه‌های حاشیه‌نشین خلوت شده، زیر سکوتی در تیغ ظهر با آجرهایی که سقفی دارد و خانه‌هایی بی‌خانمان. شناسایی خانواده‌های نیازمند در خیابان بوعلی تمام شده. راه به‌سمت محله‌ای دیگر کج می‌کنیم.

داوطلبان خَیر

وارد محله جدید که می‌شویم، کودکانی میان خاک و سنگ بازی می‌کنند. «صدیقه علی‌پور» که مدیرعامل خیریه است، با رد اشک به خانه خاکی کودکان نگاهی می‌اندازد:«گروه 9 نفره  ما 5 سالی بود که داوطلبانه 50 خانواده نیازمند را تحت پوشش مالی، خوداشتغالی و آموزشی داشت. بعد این  5 سال در شب 15 رمضان امسال تصمیم گرفتیم که خیریه خود را افتتاح کنیم. برای اجاره خیریه 20 میلیون تومان پول به‌صورت شخصی رهن داده‌ایم. نمى‌شد واردش شد، از بس مخروبه بود. با گروه درستش کرده‌ایم. کفَش را موکت کردیم. دانش‌آموزان تحت‌پوشش این‌جا زندگى سختى دارند. در کارهای خیریه هرجا به مشکلی بربخوریم، حاج‌آقا سبحانی و حاج‌آقا رضایی که از روحانیون کوهدشت هستند، به‌کمک ما می‌آیند.

حالا حدود 150 خانواده تحت‌پوشش داریم، در انتهای خیابان بوعلی، فاطمیه، تازه‌آباد شاهیوند، شهرک نادی، دامپزشکی، انتهای فردوشی.  همه محله‌ها فقیرند. به هر خانواده‌اى که سر مى‌زنیم، با چند نفر از اعضا می‌رویم. گروه‌مان کمی وسعت گرفته. برخی از مردان خَیر تعمیرکار و جوشکار هستند. خانه‌های بی‌پناهی را تعمیر کرده‌اند، رایگان. شبکه بهداشت و درمان کوهدشت، بهزیستی و کمیته امداد هم برای درمان و تأمین وام خانواده‌های تحت‌پوشش آستین بالا زده‌اند. حالا هم به‌کمک هم می‌خواهیم کارگاه خیاطى و خوداشتغالی راه بیندازیم، براى توانمندسازى زنان.»

بی‌پناه

شناسایی خانواده‌های نیازمند در کوچه‌پس‌کوچه‌های خاکی و حاشیه‌نشین ادامه دارد. دخترانی فقیرنشین با موهای ژولیده و دمپایی درپا وسط بازی می‌کنند. یکی از آن‌ها گروه را با کاغذهای انباشته در دست که می‌بیند، تند به خانه‌ای می‌دود. پشت قدم او زنی بیرون آمده. وصف گروه را از همسایه بغلی که شنیده. اصرار می‌کند به خانه‌اش برویم.

در خانه که باز می‌شود، دختر و پسرخردسالی خودشان را قایم می‌کنند. میان کنج خانه پیرزنی بستری است با پتویی پیچیده دور پاهایش. زن به پیرزن که نگاه می‌کند، پسر و دختر را صدا می‌زند، لبخند بر لب می‌نشینند کنار دست او. زن موهای دختر را نوازش می‌کند:«عمه این بچه‌ها هستم. پدرشان چند ماهی است که فوت شده و مادرشان هم طلاق گرفته. خانه خودم همین نزدیکی‌هاست. بچه‌ها پیش مادرم زندگی می‌کنند. هرروز به آن‌ها سر می‌زنم. پدرشان که می‌میرد، مادر هیچ سراغی نمی‌گیرد. می‌رود پی زندگی خودش. بچه‌ها می‌مانند، خانه‌ای که سرمایه آنهاست و مادربزرگی بیمار که ستون تکیده خانه است.»

برای شناسایی خانواده‌های نیازمند در محله‌های دیگر می‌رویم. دری نیمه‌باز است و دختری که با موهای آمیخته به تارهای سفید تعارف می‌کند. حیاط خانه با پراکنده‌های آشغال به یک زیرزمین می‌رسد. زیرزمینی که با سیمان خیس خالی است و قالی کهنه‌ای ایستاده به دیوارش. دختر بریده‌بریده که حرف می‌زند، با پره روسری‌اش بازی می‌کند. چشم را که دور می‌گیرد، حرف‌هایش قطع می‌شود. صدیقه از او می‌پرسد پدر این خانواده فوت شده‌است؟ دختر که دانشجو است، با تکان دادن سر تأیید می‌کند. نگاه زرد و نحیف دختر در میان دیوارهای سیمانی جا می‌ماند.

اطعام در ماه خدا

از خانه‌ای که تکیه به ستون فقر دارد، بیرون زده‌ایم. دور و برمان شلوغ‌تر می‌شود. همسایه‌ها همدیگر را خبر می‌کنند. زن‌ها و مردهایی که اغلب آن‌ها بی‌سرپرست و بدسرپرست هستند، می‌خواهند که نام آن‌ها هم در خیریه ثبت شود. زن جوانی که کودکی دو سه‌ساله به‌آغوش دارد، با التماس می‌خواهد برایش کاری کنند. دورتر کنار دیواری چند مرد دور هم نشسته‌اند. یکی از آن‌ها می‌پرسد از کجا آمده‌ایم؟ مردی دیگر درگوشی به او چیزی می‌گوید. مرد بلند می‌شود. با قدم‌های تند دور می‌شود و سایه او در دیوار خانه‌ای ناپدید.

نزدیک غروب که می‌شود، شناسایی خانواده‌های نیازمند در بخشی از محله‌ها تمام شده، به روزهای بعدی موکول می‌شود. باد داغی در شب می‌وزد. چند دختر کوچک و بزرگ سینی‌ به‌دست به استقبال خیریه آمده‌اند. شب قدر که شده، برای اطعام آمده‌اند و برای قدر دانسته‌شدن‌هایی که کسی تنگناهای زندگی‌شان را حساب نمی‌کرد.

 

 

انتهای پیام/ش