ارومیه| میهمان شهر زیوه از دیروز تا امروز/وضعیت زندگی ناراحتکننده است
این روزها ساکنان مهمان شهر زیوه در ۵۰ کیلومتری ارومیه روزهای سختی را پشت سر میگذارند که در گزارش پیش رو اندکی از آلام آنان بیان شده است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از ارومیه، شما هم شنیدهاید که میگویند گاهی مسیر از مقصد دلچسبتر است؟
درباره اردوگاه یا همان مهمان شهر زیوه این اصل کاملاً صدق میکند چون راه زیوه از میان دشتها و باغهای سرسبز سیلوانا میگذرد و هر گردشگری را وسوسه میکند دقایقی آنجا توقف کند و زیبایی را به حافظه چشمانش بسپارد، هر چقدر که راه رسیدن به اردوگاه زیوه در پنجاه کیلومتری ارومیه زیباست، زیوه اما زیبا نیست.!
به قول مادربزرگها که میگویند هر وقت شهابی رد شود آرزویی برآورده خواهد شد، آسمان شبهای زیوه پر از شهابهای سرگردان درشت و نقرهای است، اما آرزوهایی هست که دور و دیرند و به گفته بابا احمد ساکن قدیمی این مهمان شهر این آرزوها دیگر برآورده نمیشوند.
شهابها، هر چقدر هم زیاد باشند دیگر نمیتوانند خانههای بدشکل و کج و کوله، کوچههای سرد و بی روح، سقفهای نمور و لرزان، بیکاری جوانان چمباتمه زده در گوشه کوچههای تنگ را نجات دهد.
«نجات دهندهای نیست، حتی خدا هم حواسش به ما نیست، تنها هستیم و در این تنهایی صدایمان به جایی نمیرسد» ابراهیم جوان تحصیل کرده اهل زیوه که زندگی و تحصیل در تهران را تجربه کرده و امروز در لیست بیکاران زیوه ای سرآمد همه است، اینها را گفت و از ما پرسید که نوشتن شرح حال بی عدالتی و فقری که دامنگیر زیوه است حکایت آب در هاون کوبیدن است چون زیوه برای مسئولین حکم یک اردوگاه اجباری را دارد.
مهمان شهر زیوه از دیروز تا امروز
مهمان شهر زیوه که روزگاری با هدف پذیرائی از آوارگان عراقی بنا نهاده شد و فرش قرمز پهن شده نیز تا همین چند سال پیش پابرجا بود امروز مأمن بومیان منطقه است. کسانی که در خانههای کهنه و مخروبههای باقیمانده از زندگی آوارگان عراقی امروز گذران زندگی میکنند از بی توجهی مسئولین نسبت به حال و روز این مهمان شهر گله و شکایت دارند.
اواخر سال قبل که تماسهای ساکنین مهمان شهر زیوه پرده از زخمهای تاول زده بی عدالتی در این نقطه از بهشت گمشده برداشت مثل یک سیلی محکم بود به صورت کسی که انتظارش را نداشته است، این سیلی برای اردوگاه زیوه که آدمهایشان با روشن شدن یک لامپ لبخند میزنند، چون تاریکی را دیدهاند و از ایستادن کنار شعله بخاری نفتی سر ذوق میآیند چون سرما کشیدهاند، انعکاس خبر سقفهای لرزان و نبود امکانات اولیه زندگی را در رسانهها نعمت میدانستند چون خبر داشتند که استاندار تازه نفس ممکن است سراغی از آنها بگیرد.
بهواسطه دعوت برخی از ساکنان اردوگاه زیوه راهی آنجا شدم تا وضعیت زندگی در یک اردوگاه که مسئولین در مکاتباتشان به آن مهمان شهر میگویند را ببینم.
اردوگاه ساکت بود، حواسم به سگهای ولگردی بود که از میان زبالههای انباشت شده کنار برخی خانهها از سر شکم سیری نای پارس کردن هم نداشتن بود که دیدم کمال و دوستانش که همراهم بودند سقفهای پوشیده با نایلون را به هم نشان میدهند و پچ پج میکنند.
حال و روز ساکنان مهمان شهر زیوه
کمال به توده تیرهای مگس و پشههایی که مثل یک تکه ابر سیاه رنگ، به سرعت طرفمان میآمد نگاه کرد «طوفان مگس... صورتت را بپوشان... نترس...» حرفش هنوز تمام نشده که مگسهای سیر از سفره زبالههای رنگی به ما رسیدند، فضا به هم ریخت، همه آشفته و پریشان از وضعیتی ناخوشایند در اردوگاهی که میتواند با کمی توجه تابلوی زیبایی از ایران در نقطه صفر مرزی باشد.
کمال میگفت که به این تودههای پشه و مگس بهویژه در روزهای گرم بهار و تابستان عادت کردهاند اما کسانی که عادت ندارند آنوقت چه طور میشود انتظار داشت حال و روزمان را بفهمند؟ راست میگفت. ما آدمهای نازک نارنجی با لباسهای اتوکشیده و عینکهای آفتابی شیک که در آن لحظه نگران بودم مبادا ضد آفتابم کافی نباشد و سوالم این بود که چرا موبایلم آنتن نمیدهد، درد آن مردم را نمیدانستم.
من که بوی گند دستشوئی بی آب ترمینال دلم را به هم زده بود و از ابر سیاه مگسهایش که هر بار با بازشدن در هجوم میآوردند، ترسیده بودم که نیاز به دستشوئی پیدا کنم، خجالت میکشیدم به خانه ساکنان اردوگاه مراجعه کنم حال آن اندک راننده زجر کشیدهای که به دلیل تصاحب و تبدیل ترمینال به مغازه از سوی عدهای نامشخص و یقه سفید بازارشان هم کساد شده بود چه طور میتوانستم درک کنم؟
بنیامین دانش آموز است، قبل از راهی شدن به مدرسه کنار دست پدرش مشغول دیدن گفتگوی من و مغازه دارانی بود که گلایه داشتند از اجارههایی که به حساب شورای خودگردان اردوگاه متشکل از اتباع عراقی واریز میشود اما در قبال آن خبری از خدمات نیست، بنیامین گاهی دزدکی ما را به پدرش نشان میداد، کلاس اول بود و بعد که وارد مدرسه و کلاسها شدیم، دفتر نقاشیاش را دیدم که در آن خانهای قرمز را با شیروانی زرد، نقاشی کرده بود.
خانهای که شبیه خانههای زیوه نبود، دیوارهای کاه گلی خیلی از خانهها در حال فروریختن است و ساکنین مجبورند با اهرم کردن تنههای درخت مانع آوار شدن دیوار شوند.
مراجعات مردمی به دولت برای حل مشکلات مهمان شهر زیوه
«سال قبل جمعی از اهالی مهمان شهر زیوه به آقای دهقان پور مدیرکل وقت اتباع و مهاجرین خارجی آذربایجان غربی مراجعه کردند که دستور دهد قسمتی از در آمد های اردوگاه به مسجد اختصاص داده شود، اما وی به ریاست کمیته امور پناهندگان مکاتبه کرد که ما اصلاً به مسجد و امام جمعه و جماعت نیاز نداریم.
واقعاً جای تأسف دارد مگر ما مسلمان نیستیم باید مساجد را آباد کنیم نه پلمپ! مسجد اردوگاه چند سال بود که جای مناسبی برای وضو و سرویس بهداشتی نداشت و همه جای آن تخریب شده بود تعمیر شد و نزدیک 20 میلیون بدهی دارد اما امور اتباع هیچ هزینهای پرداخت نمیکند چرا؟!» یکی از ساکنین که نخواست نامش ذکر شود اینها را گفت و معتقد است که مسئولین باید صدایشان را بشنوند تا خدا هم صدای آنها را بشنود.
پیرمردی که در مقابل یکی از مغازهها مشغول فروش تسبیح و انگشترهای رنگارنگ است، اخراج را پاسخ مسئولین به انتقادات میداند، «چند باری همراه ریش سفیدان به مسئولین مربوطه مراجعه کردیم تا از نبود خدمات اولیه زندگی، خانههای مخروبه، بیکاری، مشکلات بهداشتی درمانی و محیط زیست گلایه کنیم و درد دل کنیم اما مسئول مربوطه در چشم ما زل زد و گفت همینی که هست... نمیخواهید آنجا را ترک کنید.!»
جوانی موبایل به دست جلو آمد، گفت «میخواهی زندگیمان را از نزدیک ببینی؟» همه خبرنگارها، در طول سالهای کاری بالاخره یاد میگیرند که کجا و چه وقت، خودشان را برای دیدن و لمس مشکلات راهی مکانهای ناشناخته شوند، من هم همین کار را کردم و رفتم تا حاشیه اردوگاهی که دغدغههای شان زمین تا آسمان با من فرق داشت.
اردوگاه آب و برق داشت اما از گاز خبری نبود، ساکت بود، جوانها بیکار و بی حوصله زیر آفتاب تکیه داده به دیوارهای بلوک سیمانی یا چمباتمه زده گوشه کوچههای تنگ با خانههای فرسوده! گفت «کاری ندارند انجام دهند، خودت بگو کاری هست، انجام بدهند؟ مثلاً یک شغل آبرومند... در بهشت گمشده سیلوانا زندگی میکنیم اما دریغ از زیرساختی برای استفاده از نعمت گردشگری» بعدها فهمیدم که زندگی برخی از اهالی با قاچاق میگذرد، سفر کردهاند به ارومیه برای کارگری یا شغلهای کاذب و کسانی هم ماندهاند دام نگه میدارند و گاهی به شهر ارومیه و یا بازارهای هفتگی میروند تا اندک محصولاتشان را از شیر و ماست گرفته تا نان محلی میفروشند و با عایدی کم زندگی میکنند یا شاید بهتر است بگویم «با حداقلها زنده میمانند».
وضعیت ناراحت کننده زندگی ساکنان مهمان شهر زیوه
در میان آلونکهای مخروبهای که اداره کل اتباع و مهاجرین خارجی اسمشان را گذاشته خانه دیگر بوی تعفن زبالههای رها شده را طاقت نیاوردم و به اصرار یکی از ساکنین راهی یکی از خانههای شدم، پرسیدم:«قالیچه برای کی میبافی نشمیل خانم؟» و او به تار و پود قالی دو گره زد. «برای جوان رشید.» و رشید را که گفت نگاه کرد به کوهها و اشک در چشمانش حلقه زد.
جوان رشیدی که باید با اسبی سپید میآمد و نشمیل 19 ساله را با لباس رنگارنگ عروسی میبرد نیامده بود، برادرش پرید وسط حرفش: «رشید نامزد نشمیل زمستان سال قبل برای کولبری به دل کوه زده بود که از شدت سرما یخ زد و چند هفته بعد جنازهاش را در پای کوه پیدا کرده بودند». نشمیل بغض کرد، او تا کلاس دوم بیشتر درس نخوانده بود و نمیشد آن را گردن بی مدرسه بودن زیوه انداخت، چون زیوه مدرسه داشت، و به همین خاطر خواهرهای لیلی بیشتر از او درس خوانده بودند اما نشمیل همه روزها موقع قالیبافی پشت پنجره مینشیند و به کوه خیره میشود و برای جوان رشیدی که نمیآید قالی میبافد.
چه شد که مرور آن دیدههای دور، باز خاطرم را مکدر کرد؟ بهانهام خبر انتصاب یک زن به مدیرکلی اتباع و مهاجرین خارجی آذربایجان غربی است که میتواند برای نشمیل، کمال، ابراهیم و بقیه ساکنان اردوگاه زیوه نوید بخش روزهای روشنی باشد. این خبر نهیبم میزند که هر چقدر مدیران مرد نخواستند به اردوگاهی زجر کشیده رسیدگی کنند و از پشت میزهای عریض و طویل برای زندگی اهالی اردوگاه تصمیمهای غلط میگیرند نخواسته و نتوانستهاند حتی ابتدائی ترین امکانات زندگی را برایشان فراهم کنند و دست کسانی را که چشم دوختهاند به داشتههای آن را قطع کنند!
انتصاب مدیرکل جدید امور اتباع و مهاجرین خارجی استانداری آذربایجان غربی
چندی پیش با حکم استاندار آذربایجان غربی حمیرا جعفرزاده به عنوان مدیرکل امور اتباع و مهاجرین خارجی استانداری آذربایجان غربی منصوب شده است، من جای هیچ زنی زندگی نکردهام، جای هیچ زنی نترسیدهام که آیندهام چه میشود، جای هیچ زنی تنم نلرزیده وقتی هوا تاریک شده و از کوچهای رد شدهام، جای هیچ زنی گوشم پر نشده از متلکهای چندش آور مردان خیابانی، جای هیچ زنی کتک نخوردهام، جای هیچ زنی رنج زندگی را تحمل نکردهام... .
فقط نگاه کردهام، دیدهام که چقدر زن بودن سخت است، داستان هم فقط حجاب و محدودیتهای اجتماعی و سیاسیشان نیست، در همین دوران کند تغییر مدیران در آذربایجان غربی انتخاب یک زن را به عنوان مدیرکل به فال نیک میگیریم، خوب میدانم در فضایی که مردان برای تصاحب صندلی مدیریت دندان تیز کرده و به هر ترفندی متوسل میشوند و از این به بعد نیز بیکار نمینشینند انتصاب یک زن به عنوان مدیرکل چقدر دشوار است.
دختران و زنان نگون بخت زیوه نمیدانم از این انتصاب آگاهی دارند یا خیر! ولی حمیرا جعفرزاده که واقف به مشکلات مهمان شهر زیوه است خوب میداند که در این روزهای بارانی زنان و دختران نگون بخت این منطقه به جای پوشیدن چکمه بارانی و گرفتن عکس زیر باران و لایو رفتنهای اینستاگرامی پاچه شلوارها را دادهاند بالا و با سطل و دیگ آب بارانی که از سقفهای لرزان به داخل خانهها سرازیر شده را اینور و آن ور پرت میکنند چه سختیها که متحمل نمیشوند.
سرنوشت نا معلوم ساکنان مهمان شهر زیوه
تقریباً هرکس در هر سایز و ابعاد و جایی باشد بالاخره یک آشنا پیدا میکند، همه هم این قاعده بازی را پذیرفتهایم، آشناهایمان به جنگ هم میروند و آن کس که آشنایش پرزورتر باشد سربلند بیرون میآید، بعد خیلی راحت میگوییم: اون آشناش کلفتتر بود... مدیرکل جدید نیک میداند ساکنان مهمان شهر زیوه هیچ آشنائی ندارند تا واسطه شود و از درد و آلامشان کم کند و لنگ غصه بی عدالتی را بگیرد و پرت کند.
اصلاً ساکنان این اردوگاه دارند تاوان چه گناهی را پس میدهند که زندگیشان باید این همه پیچیده باشد؟ و دردناکتر اینکه مسئولینی بجای حل مشکل در چشمان ساکنان اردوگاه و منتقدین به روزگار سیاه زل بزنند و بگویند؛ «همینی که هست... نمیخواهید تشریف ببرید!» کجا تشریف ببرند؟ زندگی آنها در همین سقفهای لرزان بنا شده و هیچ مسئولی نمیتواند و حق ندارد خاطرهها و زندگی را از آنها بگیرد.
مدیرکل جدید به چالش اردوگاه زیوه واقف است، سالها معاون بوده و از حال و روز آنجا آگاه است، امیدواریم مرعوب برخی از افراد که بهواسطه مرد بودنشان توهم مدیرکلی نیز دارند نشود و ضمن اینکه برای سطل سطل اشکهای قایم شده زنان و دختران زیوه مادری و خواهری میکند، با مدیریتی کارساز نام نیک از خود به یادگار بگذارند، باور کنید ظلم فقط این نیست که داعش عین خیار سر آدمها را ببرد، ظلمی که در حق زیوه شده را نمیتوان توی ترازو گذاشت و اندازه گرفت.
گزارش: اسکندر خنجری
انتهای پیام/ش